يوزنامه ايراني


 





 
يوزپلنگ آن جانوري نيست که مي شناسيد. شايد به کار بردن نام يوزپلنگ به معني يوز، براي ايرانيان امروز جا افتاده باشد و کمتر واژه يوز را به تنهايي به کاربرند. اما در نگاه ايرانيان قديم يوزپلنگ جانور ديگري بود. اگر يوزي با پلنگي آميزش مي کرد، فرزندشان را «يوزپلنگ» مي ناميدند و اگر با شير جفت گيري مي کرد فرزندشان را «يوزشير» مي خواندند (فرهنگ ناظم الاطباء). اما اين اصطلاح دومي ديگر به گوش ايرانيان آشنا نيست؛ چرا که شير ايراني مدت هاست نسلش در ايران ورافتاده. فارغ از اينکه اين داستان و باور قديمي ايرانيان با دانش زيست شناسي امروز جهان مي خواند يا نه، بايد بدانيم که کمتر کسي از دانش زيست شناسي کهن ايراني با خبراست.
«بُندَهِش» کتابي است از ايران عصر ساساني که بخش مفصلي از آن به مطالب زيست شناسي اختصاص دارد. اثري به زبان پهلوي ساساني که يکي از کهن ترين کتاب هاي جهان است و نام و داستان آفرينش «يوز» در آن آمده؛ نه تنها يوز که آراء و نظرات دانشمندان ايران عصر ساساني را درباره آفرينش جهان، گياهان، جانوران و انسان بررسي کرده. ايرانيان باستان گروهي از جانوران را آفريده اورمزد و گروه ديگر را آفريده اهريمن مي دانستند. جانوران مفيد اهورايي بودند و جانوران مضر، اهريمني. در بندهش آمده که يوز از «گرگ سردگان» است که اهريمن ايشان را در پانزده سرده آفريده. در واقع گرچه زيست شناسان امروزي يوز را از «گربه سانان» مي دانند، اما همکارانشان در ايران عصر ساساني يوز را از گرگ سانان يا به قول خودشان از گرگ سردگان غار کن مي دانستند:

«...اهريمن آن دزدگرگ را آفريد؛ کوچک و شايسته جهان تاريکي؛ تيرگي زاده، تيرگي تخمه، تيرگي تن، سياه، گزنده، بي موزه و خشک دندان که با آن تن آشفته بدان است که چون گوسفنددَرَد، نخست موي از او برکند. اهريمن گرگ سردگان را به 15 سرده فراز آفريد: نخست گرگ سياه، کوچک و سترگ سرده که به هر چه اندريارد، درتازد. پس ديگر گرگ سردگان چون ببر، نيز شير و پلنگ که ايشان را کوه تازخوانند. يوز و کفتار و توره که شغال نيز خوانند، غارکن اندو سرده هاي گرزه و گربه و آن که پردار است چون بوف، آن که آبي است، چون آن خرفستر غارتگر خون آشام که گرگِ آبي خوانند و کوسه و ديگر آب سردگان...سرده در سرده مانند ديگر ددان تا پانزدهم که گرگ چهارپاست که چون او را کودک باشد به رمه رود.»
چون جانوران اهريمني به جانوران اورمزدي آسيب مي زدند، کشتن آنها از نظر ايرانيان باستان سفارش مي شده: «چنين گويد که کسي که چهارشير گرگ سرده را بکشد، وي را کرفه (=ثواب) چندان بود که يک گرزه کوتاه دنب را بکشد»(بندهش). اين نگاه منفي به آفرينش يوز خود مجوز شکار آن بود. اين نگاه در ادب فارسي نيز با تشبيه يوز به خار، بازتاب داشته: «...يوز و آهو چون خار و گل از يک چشمه آب خورندي»(مرزبان نامه).
با آنکه دستورات ديني موبدان عصرساساني، ايرانيان را ازجانوران اهريمني چنان بر حذرمي داشت که کشتن آنها را ثواب مي دانست، اماجذابيت، سرعت، سلطنت و قدرت يوز در ميان جانوران، چنان چشم پادشاهان ساساني را فريفته بود که بي اعتنا به گفتار موبدان در باغ وحش خود از هزاران يوز نگهداري مي کردند. چنانکه يزدگردسوم 12 هزار يوز، سگ و باز شکاري در باغ وحش کاخ خود نگهداري مي کرده که همه زنگوله و گوشواره طلا داشته اند و شاهنامه فردوسي حتي به زيادي حجم غذاي روزانه آنها هم اشاره دارد: «سگ و يوز و بازش ده و دوهزار/که با زنگ زرّند و با گوشوار/بسالي همه دشت نيزه وران/نيابند خورد از کران تا کران/که او را ببايد به يوز و به سگ/که در دشت نخچير گيرد به تگ/سگ و يوز او بيشتر زان خورد/که...»(شاهنامه).

براي آنان، يوز شکارچي بود نه شکار. يوز را زنده مي گرفتند تا يار شکارشان باشد. چنانکه عجائب المخلوقات مي گويد: «يوز از بهر هوا هر سال از ولايتي به ولايتي رود و به هيجان بازآيد. صياد بر آن ره چاه ها سازد و سرش بپوشد تا در آن آيد. صياد يوز بزرگ گيرد، دوستتر دارد که بچه اي که لجوج بود.»
شکار با يوز تفريح محبوب شاهان و بزرگان ايران بوده و آيين و آداب بسيار داشته. يوز را معمولا با چشم بسته به ميدان شکار مي بردند و ناگهان رها مي کردند و او به تگ به دنبال شکار مي رفت و نمايشي تماشايي ترتيب مي داد: «برفتند روزي به نخچيرگاه / همي رفت با يوز و با بازشاه». در سپاهي که به همراه پادشاه ساساني براي شکار به راه مي افتاده هر يوز يک مستخدم به نام يوزدار داشته که قلاده يوز را به دست مي گرفته. هر يک از اين مستخدمان در صف سپاهيان شکار، در جاي مخصوص خود قرار مي گرفتند، چنانکه يوزداران پس از بازداران حرکت مي کردند. فقط در يکي از شکارها بهرام (گور) صد و شصت يوز و يوزدار به همراه داشته: «پسِ بازداران صد و شصت يوز/ببردند با شاه گيتي فروز»(شاهنامه).
شايسته شاه نبود که يوز شکاري را بر ترک اسب خود حمل کند. چنانکه امير عنصرالمعالي کيکاوس بن اسکندر بن قابوس وُشمگير در قابوسنامه به فرزند خود گيلانشاه سفارش مي کند که: «پسِ نخجيراسب متاز، اگر نخجير يوز کني (=اگر با يوز به شکار مي روي)، البته يوز بر کفل اسب خويش منشان که هم زشت بود ترا، کار يوزداران کردن و هم در شرط خرد نيست، سباعي را در پس قفاي خويش گرفتن، خاصه ملوک را اين است شرط نخجير کردن».
به اين ترتيب يوز چنان ارزشمند و خواستني شده بود که يکي ازنشانه هاي دارايي و تمول و ثروت بود: «دو چشم تو اندر سراي سپنج / چنين خيره شد از پي تاج و گنج / بس ايمن شدستي برين تخت عاج / بدين يوز و باز و بدين مهر و تاج» و بي نيازي از يوز نشان توانگري بود: «شما را به چيزي نبودي نياز / ز دينار و ز گوهر و يوز و باز»(شاهنامه).
گرچه شکار با جانوران شکاري تفريحي پرطرفدار بود، اما نه به هر بها و قيمتي. ايرانيان در يوزداري و نگهداري يوز سرآمد بودند و حقوق اين حيوان را از ياد نمي بردند. چنانکه در مسيرهاي طولاني شکار توصيه مي شد که آن را همراه نبرند: «سگ و يوز با چرغ و شاهين و باز / نبايد کشيدن براه دراز» (شاهنامه).

اما در تربيت فرزند و آموزش هاي ويژه بزرگان، شکار با يوز در برنامه درسي خاندان پادشاهان جاي داشت و موبداني که وظيفه آموزش و تربيت را به عهده داشتند، اين درس را نيز در سرفصل درسي گنجانده بودند و آن را در زمره «فرهنگ» مي دانستند. در داستان تربيت بهرام پادشاه ساساني آمده که سه موبد آموزگار براي او انتخاب شد. يکي دبيري (خواندن ونوشتن)، ديگري شکار با باز و يوز و سومي سواري و چوگان و تيراندازي با کمان و آيين رزم به او مي آموخت:
«سه موبد نگه کرد فرهنگ جوي/.../يکي تا دبيري بياموزدش / دل از تيرگي ها بيفروزدش/دگرآن که دانستن باز و يوز / بياموزدش کان بود دلفروز/و ديگرکه چوگان و تير و کمان/همان گردش رزم با بدگمان/چپ و راست پيچان عنان داشتن/به آورد گه باره بر گاشتن/چنين موبدان پيش منذر شدند/ز هر دانشي داستان ها زدند/تن شاهزاده بديشان سپرد/فزاينده خود دانشي بود و گرد/چنان گشت بهرام خسرونژاد/که اندر هنر داد مردي بداد/هنر هرچه بگذشت بر گوش اوي/به فرهنگ يازان شدي هوش اوي/چو شد سال آن نامور بر سه شش/دلاور گَوي گشت خورشيدفش/به موبد نبودش به چيزي نياز/به فرهنگ جويان و آن يوز و باز»(شاهنامه).
در داستان هاي ايراني، طهمورث نخستين کسي است که يوز را به دام مي اندازد و به بند مي کشد: «رمنده ددان دا همه بنگريد / سيه گوش و يوز از ميان برگزيد /به چاره بياوردش از دشت و کوه /ببند آمدند آن که بُد زان گروه»(شاهنامه). در فصل عجائب اقاليم و بلاد کتاب عجائب المخلوقات يکي از سوغات هاي شهر مکه در کنار کالاهايي چون آب زمزم، نطع وليف، پادمهره، زيتون، نعلين، ريگ مکي، قمري کافوري، اسب تازي نجيب، شترمرغ مکي و سگ تازي، يوز دانسته شده. مي بينيم که متون کهن ايراني جغرافياي سکونت يوز را هم کوه و هم دشت مي دانند: «در وادي رماد ولايتي است...نه آب باشد، نه گياه. بر آن کوه يوز آشيان دارد بسيار و کس آنجا نيارد رفت از دست يوز»(عجائب المخلوقات).

پادشاهان ايرانيان قديم شکار با يوز يا حيوانات شکاري ديگر را پسنديده تر از شکار با تير و کمان و...مي دانستند. چرا که گوشت و پوست جانوران وحشي را شايسته مصرف نمي دانستند و اگر گوشت شکار، خوراک جانور شکاري نمي شد، هدر مي رفت: «اگر نخجير دوست داري، به شکار يوز و باز و چرغ و شاهين و سگ مشغول باش (=با اين جانوران شکاري شکار کن)، تا هم نخجيرکرده باشي و هم بيم مخاطره نبود و آنچه بگيري به کار بازآيد که گوشت سباع خوردن را نشايد و پوست او را پوشيدن»(قابوسنامه).
ايرانيان حتي به ويژگي هاي ظاهري يوز و ديگر جانوران نيز توجه داشتند. چنان که خط اشک يوز را همانند خط سُرمه مي دانستند: «...سرمه چشم يوز را اشک حسرت آهو فروشويد...»(مرزبان نامه) يا شيوه پريدن ملخ را به يوز تشبيه مي کردند: «ملخ، چون يوز و پلنگ بجهد»(عجائب المخلوقات).

نه تنها ويژگي هاي ظاهري، که شيوه شکار يوز و شکارچيان ديگر را نيز مطالعه مي کردند: «...بعضي به مهاجرت، روياروي جنگ کنند چون يوز. بعضي بر خشم کمين گشايند، چون پلنگ. بعضي به رزانت و آهستگي فرصت، چون خرس. بعضي به حيلت ومخادعت، چون روباه و بعضي به مبادرت و مسارعت، چون گراز»(مرزبان نامه). يا در اثري ديگر درباره شکار يوز آمده: «يوز کمين سازد. از دنبال صيد چنان رود که شهاب از پسِ ديو»(عجائب المخلوقات).
در عجائب المخلوقات حتي داستان هاي جالب و عجيبي درباره بيماري هاي يوز و راه درمان آنها آمده است: «شير و يوز و ببر چون بيمار شوند، در قطب شمالي نگرند، شفا يابند.» يا «گياهي هست خالق الفهود خوانند، چون [يوز] بخورد، رنجورشود. پس پليدي آدم بخورد، خلاص يابد.»
نه تنها مردمان عصر قديم يوز را دوست داشتند که به گفته عجائب المخلوقات: «همه حيوانات وي را دوست دارند و بويِ وي را نيز».

اين همه علاقه سبب شده تا براي يوز و يوزداري در زبان هاي ايراني واژه نامه مفصلي فراهم شود. واژگاني همچون: يوز، يوزبان، يوزبند، يوزدار، يوزدو، يوزتگ و يوزجست. انگار چيزي به تندي و سرعت يوز در کار نبوده و به همين خاطر تنها جانوري است که در زبان فارسي از نامش فعل ساخته اند؛ افعالي همچون يوزيدن (=جستن وجهيدن و...) و يوزانيدن.
دانش ما از متون کهن درباره يوز بسيار بيش از اينهاست. هر دفتر شعر و ادب و تاريخ ايران را که مي گشاييد رد پاي يوز را چنان در آن پر رنگ مي بينيد که از خود مي پرسيد که به راستي يوز بخشي از تاريخ ايران است يا طبيعت ايران؟
منبع: همشهري ماه 51