اشعار یادگاری
اشعار یادگاری
اشعار یادگاری
كمال مرد به جاه و جلال و حشمت نيست
كمال اگر طلبي مرد جود و احساس باش
تو را كه كاخ رفيع است و جامه هاي ظريف
به فكر مردم بي خانمان و عريان باش
شبي به كلبه آشفتگان مسكين رو
ميان جمع پريشان،تو هم پريشان باش
چو در سراي تو مي گسترند بستر ناز
به ياد در به در خفته در بيابان باش
***
يار رقيب ديده، سزايش نديدن است
دندان كرم خورده، علاجش كشيدن است
***
به كوي بي خردان چون ره گرفتم
زماني چند در انديشه رفتم
هميشه ذكر و فكر من همين بود
كه بايدآتشي باشد در اين دود
***
چنين دودي كه عالم پيچ باشد
نشايد بي خود و بي هيچ باشد
***
صاحبدلان كه سنگ سيه را گوهر كنند
بر آستان ما به ارادت نظر كنند
ما مست درد و حيرت و آنها پياله جو
از هر طرف به خانقه ما سفر كنند
***
درسي نبود هر آنچه در سينه بود
در سينه بود هر آنچه درسي نبود
***
بدنامي حيات دور روزي نبود بيش
آن هم كليم با تو بگويم چه سان گذشت
يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن
روز دگر به كندن دل از اين و آن گذشت
***
طبعي به هم رسان كه بسازي به عالمي
با همتي كه از همه عالم توان گذشت
***
كفر و ايمان قرين يكديگرند
هر كه را كفر نيست ايمان نيست
هر كه شد حيدري، دلير بود
زادة زرد شير،شير بود
***
فتاده ام به دياري كه اهل فضل در او
ذليل تر ز يهودند و خوارتر از مجوس
***
با ياد خدا دره كش و طوس يكي است
آه دل زاهد و دف و كوس يكي است
چون نيست زمام امر در قبضه ما
پس (ناري) انبساط و افسوس يكي است
***
از تو توكل در سبب كاهل مشو
رمز از كاسب حبيب الله شنو
***
اسباب زندگي، همه هيچ است نزد من
در خاطر از تغيير آن هيچ ترس نيست
روز تنعم و شب عيش و طرف، مرا
غير از شب مطالعه و روز درس نيست
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 24
/ع
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}