امام خميني (ره)، فقه و شيعه و بازآفريني زبان فكري جديد در سياست(1)


 

دكتر مظفر نامدار(*)




 

جهان در انتظار فروپاشي آخرين اتوپيا
 

ماده اصلي انقلاب اسلامي را بايد كشش و جذبه آرمان هاي حكومت ديني دانست. در عصر حاضر، موضوع معنويت، عدالت، عقلانيت، آزادي، مردم سالاري، حقوق بشر و امنيت آرزوهاي جهاني بشريت است. اين آرزو در حال حاضر در سراسر جهان به عنوان يك آرمان بشري مطرح است و گزاف نخواهد بود اگر بگوييم در عصري زندگي مي كنيم كه تمناي عدالت، آزادي، معنويت و عقلانيت از ويژگي هاي اجتناب ناپذير آن است.
اكنون در جهان بسياري از مردم اعتماد و باورهاي خود را نسبت به دموكراسي هاي ليبرال و نظام هاي سوسيال از دست داده اند . تحولات جديد جهان و تمايل به معنويت و دين نشان مي دهد كه رژيم هاي مدعي ليبراليسم و سوسياليسم با وجودي كه ده ها سال بر جهان حكومت و سيطره مطلقه داشته اند، نتوانستند دوام و بقاي حكومت خود را تضمين كنند. حقيقت نهفته در زوال حكومت هاي كمونيستي و سوسياليستي نشان مي دهد كه سردمداران اين حكومت ها براي كسب و حفظ قدرت مطلقه، تمام مظاهر آزادي، عقلانيت،معنويت، حقوق بشر و عدالت را در جوامع تحت سيطره يا نفوذ خود از بين بردند و كليه جريان هاي، سازمان ها و انديشه هاي مستقل را از صحنه حذف كردند.
دين و معنويت نزديك به سيصد سال مورد حمله هماهنگ فيلسوفان تحت تأثير انقلاب فرانسه بود. فيلسوفاني كه براي جبران سرسپردگي متعصبانه خود به مدرنيته از طريق رجزخواني عليه خداوند و دين و شريعت؛ عنوان پرطمطراق فيلسوف روشنگري را حمل مي كردند. اما اكنون آن دوران سپري شده است و به تعبير آلكسي دو توكويل:
امروزه به آساني مي توان دريافت كه مبارزه عليه انواع گوناگون دين براي انقلاب فرانسه يك پديده تصادفي جذاب ولي گذرا بود.(1)
اما هنوز متعصباني هستند كه تمايل ندارند پس از شنيدن صداي شكستن استخوان هاي كمونيسم و سوسياليسم، باور كنند كه بايد منتظر باشند تا ليبراليسم را نيز در موزه هاي تاريخ سياسي جهان جستجو كنند.(2)
بر خلاف جاذبه هايي كه در جنبش هاي ماركسيستي،شعار ديكتاتوري كارگران، حاكميت رنجبران زمين، نابودي سرمايه داري و برابري و عدالت براي بسياري از كشورهاي در حال مبارزه و مبارزين جهان سوم وجود داشت، امام به درستي اين پرسش را مطرح كرد كه ماركسيسم پاسخگوي هيچ نيازي از نيازهاي واقعي انسان نبوده و نيست؛ چرا كه مكتبي مادي است و با ماديت نمي توان بشريت را به راه سعادت، امنيت، عدالت و عقلانيت و معنويت كه اساسي ترين درد جامعه بشري است، رهنمود شد .(3)
اكنون مهم ترين سؤال اين است كه آيا عدالت، معنويت، عقلانيت، آزادي، حقوق بشر و احترام به عقايد و آرمان هاي انسان ها را مي توان در نزد ليبراليسم و مدافعان متعصب ان پيدا كرد؟! بر ملا شدن چهره هاي حقيقي ليبراليسم و اعتراضاتي كه اكنون در قلب انقلاب ليبراليستي، يعني فرانسه و امريكا نسبت به بي عدالتي، فقدان آزادي، نژاد پرستي، هتك حرمت انسان ها و ده ها مصيبت ديگر مي شود، نشان مي دهد كه ديگر شعارهاي برادري، برابري و آزادي در مذهب ليبراليسم رنگ باخته است.
ترديدي نيست كه جهان جديدي در حال شكل گيري است، شمار ملت هايي كه خود را از زير سلطه حكومت هاي استعمارگر به ظاهر دموكراتيك خارج مي كنند روز به روز بيشتر مي شود. به وضوح مي توان دگرگوني را در ميزان فهم مردم از حقيقت عدالت، آزادي، معنويت و عقلانيت حس كرد. همان طوري كه ايراني ها با انقلاب اسلامي نشان دادند كه ديگر حاضر نيستند زير سلطه سياسي، اجتماعي، فكري و فرهنگي قطب هاي سياسي حاكم بر جهان و گفتمان هاي رسمي آنها زندگي كنند، نمادهاي مخالفت ساير ملت ها را مي توان در جهان بحران زده كنوني مشاهده كرد. آثار اين بحران،‌امروزه ديگر در كشورهاي پيراموني نيست، حتي امريكا كه داعيه نظم تك قطبي و سيطره كامل برجهان و رهبري آن را دارد، گرفتار بحران است . آنهايي كه تصور مي كنند چنين ادعاهايي شعار است مي توانند به نوشته هاي متعصب ترين كارگزاران حكومت ليبراليستي امريكا مراجعه كنند. برژينسكي كه عمدتا گوش شنوايي براي شنيدن شكستن استخوان هاي ليبراليسم ندارد، در كتاب خارج از كنترل اوضاع به هم ريخته پدر خوانده حقوق بشر، آزادي و دموكراسي را به درستي به تصوير كشيده است. او در بخش هشت اين كتاب مي نويسد:
امريكا با فهرستي از مشكلات يا چالش هاي داخلي و جاري روبه روست.
بيست معضل اساسي، موضوعاتي هستند كه از نظر پرژينسكي بايد در رأس برنامه هاي بازسازي امريكا و توانايي اين كشور براي رهبري جهاني قرار گيرد:
1. بدهي بيش از چهار تريليون دلار (چهار هزار ميليارد دلار)(4) كه هر روز بيشتر مي شود، امريكا بدهكارترين كشور جهان است .
2. كسري موازنه تجاري كه برخي از بخش هاي كليدي توليدي و اشتغال را در اين كشور دچار بحران كرده است .
3. كاهش سطح پس انداز و سرمايه گذاري كه نقش رهبري جهاني امريكا را در تحقيق و توسعه متزلزل مي كند.
4. فقدان قدرت رقابت صنعتي با اروپا، ژاپن و چين .
5. كاهش سطح رشد توليد در مقايسه با رقباي اصلي امريكا يعني اروپا و ژاپن.
6. وضع نامناسب بيمه هاي درماني، كاهش، متوسط طول عمر و بالا رفتن مرگ و مير كودكان.
7. كيفيت ضعيف آموزش متوسطه. در حال حاضر 23 ميليون نفر از بزرگسالان امريكايي بي سواد هستند.
8. زوال شالود هاي اجتماعي و انحطاط ارزش هاي مدني. توسعه محله هاي فقير نشين در شهرهاي بزرگ امريكا يكي از معضلات قابل توجه اين كشور است .
9. حرص و طمع طبقه ثروتمند. ثروتمندان و طبقات حريص از طريق غير قانوني سرمايه اندوزي مي كنند.
10. نارضايتي ناشي از نظام قضايي . برژينسكي مي گويد، نارضايتي از نظام قضايي امريكا در اينجا بي سابقه است .
11. ريشه دواندن مشكل فقر و تبعيض نژادي. بر اساس آمارهاي رسمي 32/7 درصد از سياه پوستان امريكا (يعني يك نفر از هر سه نفر سياه پوست) برابر آمار سال 1992 زير خط فقر زندگي مي كنند . برژينسكي مي گويد 35/7 ميليون امريكايي در وضعيتي زندگي مي كنند كه در شأن قدرت بلامنازع جهاني نيست .
12. گسترش جنايت و خشونت؛ از نظر برژينسكي اسلحه موجود در دست افراد عادي و جنايتكاران به مراتب بيشتر از سلاح هاي موجود در ارتش هاي جهان است. نما آن را مي توان در فيلم هاي تلويزيوني و سينمايي به راحتي مشاهده كرد.
13.گسترش فرهنگ اعتياد.
14. رشد روحيه نااميدي اجتماعي .
15. بي بند و باري جنسي كه باعث نابودي پيوندهاي خانوادگي و رشد پديده تك والديني و در هم ريختگي ارزشهاي اوليه اجتماعي شده است . بيماري ايدز در آمريكا بيداد مي كند.
16. تبليغ گسترش فساد اخلاقي از طريق وسايل بصري تحت عنوان، وسايل تفريح و سرگرمي و گسترش روابط جنسي و خشونت.
17. بروز روحيه بي تفاوتي در ميان قشرهاي جامعه.
18. ظهور چند فرهنگي بالقوه تفرقه افكن و بروز بحران هويت و مشاركت .
19. ظهور بن بست در نظام سياسي به گونه اي كه رأي دهندگان احساس مي كنند كه حكومت آنها دور از دسترس، غير مسئول و فاسد است و حافظ منافع طبقات مرفه و برگزيده است.
20 ـ گسترش فزاينده احساس پوچي معنوي و بيگانگي مردم با مذهبي و ناتواني كليسا در مقابله با بي بند و باري و تخريب فرهنگي.(5)
برژينسكي معتقد است كه فهرست ياد شده شامل سه مقوله گسترده و در عين حال نقاط مشترك است كه عبارت اند از: اقتصادي، اجتماعي و متافيزيكي .(6) مقوله اقتصادي مستقيما توان امريكا را براي تداوم سيطره مالي بر جهان نابود مي كند. مقوله اجتماعي شرايط كيفيت زندگي را در جامعه امريكا دچار بحران مي كند و مقوله متافيزيكي، ارزش ها، انتظارات و اعتقادات نظام ليبراليستي را كه مستقيما به سرشت وماهيت امريكا مربوط است، دچار تزلزل مي كند.
اكنون به نظر مي رسد كه چشم اندازهايي كه امام راحل در نامه به گورباچف براي كانون سرمايه داري ترسيم كرده است به حقيقت نزديك مي شود. آنهايي كه مي خواستند گره كورعدالت خواهي جوامع خود را با نظام سرمايه داري و ليبراليسم باز كنند نه تنها به جايي نرسيدند بلكه بايد انقلاباتي مثل انقلاب اسلامي اتفاق بيفتد تا اشتباهات و عقب ماندگي هاي ناشي از تقليد كوركورانه را از ليبراليسم حل كند؛ يعني همان مسيري كه انقلاب اسلامي ايران طي كرد. نظام استبدادي قاجاريه و پهلوي با حاكميت جريان هايي كه به تقليد مطلق ازغرب معتقد بودند، نزديك به دويست سال از راهي رفتند كه هيچ دستاوردي جز وابستگي، عقب ماندگي، ديكتاتوري و نقض آزادي ، حاكميت استعمار بر منافع ملي و استقلال سياسي براي ايران نداشت.
در اين دويست سال بين فرهنگ ايراني و تحولات جديدي كه در جهان در حال نفوذ بود، نه تنها گسست معرفتي كامل به وجود آمد بلكه مدافعان اوضاع جديد شايستگي و لياقت لازم را براي باز توليد معرفتي نداشتند كه بتوان با استفاده از آن بدون گسستن از عالم قديم ـ كه پشتوانه تاريخي فرهنگ ملي و هويت ايراني بود ـ عالم جديد را نيز به درستي درك كرد. حجاب ها و موانعي كه اين جريان ها در ايران درست كردند آن قدر زياد بود كه به ملت ايران اجازه ورود به جهان جديد را نداد.
وقتي امام رهبري ملت ايران را در چنين وضعيتي به عهده گرفت مي دانست كه با زبان فكري قديم نمي توان دگرگوني شايسته اي را در جامعه مذهبي ايران به وجود آورد. امام متفكري بود كه تحولات جهاني را از نزديك زير نظر داشت و مي ديد در جهاني كه هر روز بيش از پيش از نقش مرزهاي طبيعي در آن كاسته مي شود، بايد در انديشه نقش آفريني مرزهاي فكري و فرهنگي بود. در چنين شرايطي است كه امكان بازنگري و اثرگذاري در اين جهان ميسر خواهد بود.
امام با طرح انقلاب اسلامي نه تنها سلطه نظام فكري حاكم بر جامعه را در ذهن ايرانيان درهم شكست و به رهايي آنها كمك كرد بلكه با طرح نظام جمهوري اسلامي و نظريه ولايت فقيه اين امكان را فراهم ساخت تا باورهاي به ارث رسيده از سال ها سلطه نظام سلطنت مورد سؤال و ترديد قرار گيرد.

پي‌نوشت‌ها:
 

* دکتراي علوم سياسي.
1 ـ الكسي دوتوكويل، انقلاب فرانسه و رژيم پيش از آن، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، نقره، 1369، ص 30.
2 ـ اصطلاحي است كه امام خميني در نامه گورباچف در مورد زوال كمونيسم به كار برد . رك: صحيفه امام، ج 21، ص 221.
3 ـ همان، 221.
4 ـ ‌در خور ذكر است كه اين آمارها مربوط به سال 1991 است و اكنون اوضاع امريكا به مراتب بحراني تر است. شايد يكي از دلايل اصلي جنگ افروزي دولت امريكا در ده سال گذشته ايجاد مفرهايي براي گريز از اين بحران ها و انتقال آن به ساير نقاط جهان است. بي ترديد حمله به افغانستان، عراق و تهديد پيوسته ايران به تهاجم نظامي و ايجاد بحران هاي هسته اي يكي از اين ترفندها مي باشد.
5 ـ براي مطالعه پيرامون بحران هاي مذكور در امريكا رك: زي بيگلينو برژينسكي، خارج از كنترل، اغتشاش جهاني در طليعه قرن بيست و يكم، ترجمه عبدالرحيم نوه ابراهيم، تهران، اطلاعات، 1372، ص 118-123.
6 ـ همان، ص 122.
 

منبع:فصلنامه تخصصی 15 خرداد ش 9