پيشكسوت عرصه خبر و خبرنگاري (2)
پيشكسوت عرصه خبر و خبرنگاري (2)
پيشكسوت عرصه خبر و خبرنگاري (2)
گفتگو با سهيلا زارع تيموري(همسر شهيد محمود ايل بيگي)
از ديدگاه شهيد ايل بيگي نسبت به درس و علم بگوييد.
خاطره ديگري هم هست.مأموريت پاكستان حاج محمود بود كه به اتفاق هم سه سال انجا بوديم .براي من سخت و دردناك بوده از خانواده ودوست و آشنا جدا و وارد محيط غريب و ناآشنايي بشويم .درباره پاكستان مطالب ناراحت كننده اي شنيده بوديم كه آدم هاي بسيار فقيري اند.قوميت هاي مختلفي در پاكستان است و امنيت چنداني در آن كشور برقرار نيست .سابقه بمب گذاري هاي مكرر و ترور شيعيان همه و همه دست به دست هم داد تا در من از اين مأموريت هراسي ايجاد شود.زماني كه براي رفتن به پاكستان به فرودگاه رفتيم ،همه فاميل من و حاج آقا به فرودگاه آمده بودندو گريه و زاري مي كردند . من هم همراه آنها گريه مي كردم.خلاصه سوار هواپيما شديم .همين طور داشتم گريه مي كردم.تا پاكستان گريه كردم ، اما در مقابل حاج آقا بسيار خونسرد وعادي بود و آب در دلش تكان نمي خورد .ايشان خيلي راحت با اين گونه مسائل برخورد مي كرد.خلاصه اول برايم سخت بود. بعد از مدتي ديدم كه درباره پاكستان بد فكر مي كرديم . اين كشور مردم خوبي داشت .در اين مدت هر وقت حاج محمود براي تهيه گزارش مي رفت ، من دلهره داشتم كه نكند براي اتفاقي بيفتد.با وجودي كه برايم خيلي سخت بود،اما شهيد ايل بيگي به تنها چيزي كه فكر نمي كرد همين مسئله بود . بدون آنكه ترسي داشته باشد ، براي تهيه گزارش به جاهاي مختلف مي رفت. در اين مدت به واسطه حضور ايراني هاي مقيم پاكستان زياد به من سخت نگذشت .با آنها رابطه خوبي داشتيم از اين رو خيلي احساس غريب نمي كردم .در اين سه سال پسر دوم و فرزند آخرم در پاكستان به دنيا آمد.
خاطره زيباي ديگر هم اين است كه سال آخر خانوادگي به همراه حاج محمود از پاكستان به سفر حج رفتيم.آن سفر خيلي به ما خوش گذشت و از نظر معنوي برايم بسيار تأثير گذار بود. يادم مي آيد براي اولين بار كه مي خواستم خانه خدا را ببينيم ، به ما گفتند :«چشمتان را ببنديد!»و ما را تا پاي خانه خدا جلو بردند سپس گفتند:«حالاباز كنيد!»وقتي چشمانم را باز كردم و عظمت خانه خدا را ديدم بي اختيار اشك مي ريختم.احساس بسيار خوبي به من دست داد.
به طور كلي حاج محمود ما را زياد به سفر مي برد و شخصا از اينكه همه خانواده در كنار هم هستيم لذت مي برد.
ازنحوه برخورد و رفتارهايشان در محيط كاري نقل كنيد.
«وقتي در محرم و عاشورا و تاسوعا و اربعين به بازار تهران مي رفتي حاج محمود ايل بيگي را آنجا مي ديدي .در آنجا او از هق هق گريه دم مظلوميت حسين(ع)را بارها و بارها تكرار مي كرد .تكرار و هروله مي كرد و زبان مي گرفت : «حسين تنهاست واويلا! حسين تنهاست واويلا!»
مي گويند پيكر سوخته ات مثل مولايت سر بر بدن نداشت. گفتم :«مگر نشنيدي كه حاج محمود زمزمه و تمرين مي كرد كه آمده ام كه سر نهم ،عشق تو را به سر برم».
يادم نمي رود توصيه هاي حاج محمود ايل بيگي را كه مي گفت :«اگر مي خواهي اصحاب رسانه شوي ،بايد بداني كه «رسانه اي» هميشه در راه رساندن و رسيدن است . بايد بررسي و بالغ شوي .بعد رسانه اي شوي! و گرنه از قافله «رسانه اي ها» عقب مي ماني .»
از حال و هواي به دنيا مدن اولين فرزند شهيد بگوييد.
بيشتر وقت شهيد ايل بيگي در خانه صرف چه كاري مي شد؟
شهيد كتابخانه اي پر از كتاب هاي مختلف داشت .خيلي هم اهل مطالعه و كتاب بود. اطلاعات زيادي هم داشت.هميشه سرگرم مرتب كردن و چيدن كتاب ها در كتابخانه اش بود.
ايشان به چه چيزي علاقمند بودند؟
به ترتيب بچه ها اهميت زيادي مي داد وروي اين مسئله حساس بود.رابطه ايشان با ميلاد رابطه پدر و پسرش نبود،آنها مثل دو دوست بودند.اگر بچه ها كار اشتباهي مي كردند. ايشان سعي مي كرد آنها را نصيحت و قضايا را دوستانه حل كند .خلاصه اينقدر اينها با هم خوب بودند كه گاهي به خاطر رابطه نزديكي كه با هم داشتند به آنها حسودي مي كردند.
ميلاد 13 ساله بود كه حاجي شهيد شد.اين حادثه براي ميلاد بسيار سخت بود و خيلي به او سخت گذشت.
چه شد كه شهيد ايل بيگي وارد حوزه خبرنگاري شد؟
از تكيه كلام هايي استفاده مي كرد كه بعدها دوستان حاج محمود باري ما نقل كردند .يكي از آنها اين بود:
«فلاني! چند روزي برنامه ريزي كن كه نبينيمت».
شهيد ايل بيگي بين 24 سال سابقه كار داشت .يك سال مانده بود تا به خاطر سختي كار 25 ساله بازنشسته شود كه شهيد شد.
كارهايي كه ايشان در سازمان انجام مي داد ، خبرنگاري سياسي ،اجتماعي،بيت رهبري ، قوه قضائيه ،هم چنين مسئول باشگاه خبرنگاران جوان،گزينش صدا و سيما ، نظارت و ارزيابي،سر دبير مجله اجتماعي و مشاور معاون اول رئيس جمهور بود.
بيژن نوباوه ،خبرنگار جانباز صدا وسيما در دوران دفاع مقدس و مدير كل اسبق اخبار خارجي معاونت سياسي سيماي جمهوري اسلامي كه هم اكنون نماينده مجلس است ، يكي از دوستان آقا محمود بود.او بعد از شهادت ايشان مطلبي را در خصوص پاسداشت خون شهيدان نوشت كه حيفم مي آيد ان را از زبان خودشان بازگو نكنم: «خبرنگاري در دوران دفاع مقدس بسيار سخت بود. چون هم شرايط خاص بود و هم ما تجربه كافي نداشتيم،ولي به بركت خون شهدا و لطف خدا توانستيم(البته منظورم خودم نيست)،بلكه ما اصحاب رسانه توانستيم پيام رسان خوبي باشيم و پيام مظلوميت ملتمان را به گوش جهانيان برسانيم . ثمره آن پيروزي ما بود. بگذاريد از ناگفته هاي دفاع مقدس استعاري بگويم؛من در سفركرمان به همراه خبرنگاران به گلزار شهدا رفتم.بچه هاي كرمان گفتند خاطره اي بگو!من هم چون اعتقاد دارم«ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا..»كه اينها مرده نيستندبلكه زنده اند ،لذا گفتم با نگاه كردن به خيل عظيم شهدا خجالت مي كشم خاطره اي تعريف كنم چون همه اينها منبع خاطره و خاطره ساز بودند. هيچ خاطره اي را مقدم بر اين نمي دانم،الا اينكه زيباترين دوران زندگي ام را در جنگ گذراندم . هيچ وقت از خدا نمي خواهم دوباره جنگ شود،اما مي خواهم حتي در خواب هم كه شده يك بار ديگر جنگ را ببينم و طعم لذتي را كه در جنگ بردم بار ديگر بچشم .اين لطف خدا بود كه به ما توفيق داد كه در دوران جنگ ،دوران بسيار شفاف و زيبا كه در واقع دوران شكوفايي نظامي اسلامي بود،ماهم شميمي استشمام كنيم.
بعضي مي گويند كه چرا با وجود مخاطرات بسيار در تهيه اخبار جنگ و خطرات فراواني كه بارها ما را تا سر حد مرگ و شهادت پيش برد،توانستيم از آن دوران بگذريم وجان سالم به در ببريم .در پاسخ به ذكر اين دو بيت اكتفا مي كنم:
شب و تاريك و سنگستان و مومست
قدح از دست مو افتاد و نشكست
نگهدارنده اش نيكو نگه داشت
و گرنه صد قدح نفتاده بشكست
من ايمان دارم که خدا نمي خواست بعضي ها به خيل شهدا بپيوندند و شهيد شوند».
نظر شما به عنوان همسر شهيد نسبت به ايشان چه بود؟
او انسان پخته اي بود و فكر مي كنم كه من درخانه ايشان كمي پخته شدم .واقعاً راه و رسم زندگي كردن را ياد گرفتم و توانستم روي پاي خودم بايستم .حاج محمود تكيه گاه بزرگي براي من خيلي سخت گذشت چون بعد از خدا بزرگ ترين تكيه گاه و پشت و پناهم را از دست داده بودم.
ما به عنوان خانواده شهيد و بهتر بگويم كل فاميل به وجود آقا محمود افتخاري مي كرديم و ايشان باعث غرورمان بود.از ته دل تحسينشان مي كرديم.وقتي هم گزارش ايشان پخش مي شد همه به دقت به مصاحبه آقا محمود نگاه مي كرديم.يك بار كه در مدرسه ميلاد جلسه اوليا و مربيان بود،همه پدرها و مادرها امده بودند.فقط پدر ميلاد نيامده بود. ميلاد خيلي ناراحت بود.يك دفعه ديدم يك تيم خبري به همراه پدرش وارد مدرسه شدند و گزارشي تهيه كردند .در آنجا ميلاد خيلي احساس غرور كرد كه پدرش آمده بود و داشت خبر تهيه مي كرد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، ش 58
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}