پروانه هاي عرصه هاي خبر(2)
پروانه هاي عرصه هاي خبر(2)
پروانه هاي عرصه هاي خبر(2)
نويسنده:رحيم مخدومي
درآمد
عضوي به نام قلم
اين اشياء انيس و مونس آدمند.جدايي و فراغشان مثل جدايي يك عضو بدن جانكاه و جبران ناپذيراست .
در مقابل؛ بعضي از اعضاء براي بعضي آدم ها نه بود دارد و نه سود.مرده و بي خاصيت است .آدم هايي كه چشم دارند ولي نمي بينند؛ گوش دارند ولي نمي شنوند؛ چشم و گوش برايشان عضو نيست بلكه شيء است . آن هم شئي بي مصرف.
هر كس به اندازه وسع خود از اعضايي كه خدا به او داده استفاده مي كند.
ارضاي وسع ، ناگزير دست به دامن اشياء مي شوند.
قلم براي محمدرضا اماني يك عضو بود.او در سال 1347 ،در يكي از روستاهاي شيروان خراسان به دنيا آمده بود،از كودكي علاقه عجيبي به مطالعه و نگارش داشت .خستگي اش را با قلم رفع مي كرد و بيكاري اش را با قلم مي نمود.حتي وقتي چشمانش مشغول تماشاي تلويزيون و يا گوش هايش مشغول شنيدن راديو بود،از قلم نيز براي نكته برداري استفاده مي نمود.
او قلم را از كودكي به عضويت گرفته و آن را مثل اعضاي ديگرش به خدمت مردم واداشته بود.با قلم مسئولين را به روستا مي كشاند تا با وضعيت مردم محروم رسيدگي كنند. اگر در رفتار و منش آنان غرور و تكبر مي ديد ، با قلم به آنان تذكر مي داد، با قلم به مناظره مي پرداخت، بي سوادي ، اعتياد، بيكاري و همه بيماري هاي اجتماعي را با قلم ميكروب زداي خويش جراحي مي كرد.تا اين كه طبل بزرگ ترين ميكروب معاصر در كسوت تهاجم همه جانبه عمال استكبار به صدا درآمد و اين طبيب شانزده ساله را به عرصه فراخواند.
محمدرضا حالا بايد علاوه بر قلم ،شيء ديگري را نيز به عضويت مي گرفت؛تفنگ!او در سن شانزده سالگي هم خبرنگار صدا و سيما بود و هم رزمنده جبهه ها.
با تفنگ مي جنگيد،با قلم مي نوشت ،مي سرود و با تمام وجود سخنراني مي كرد.هنوز بيش از 18 سال از عمر پربركت خويش را پشت سر نگذاشته بود كه مسئول تبليغات تيپ امام رضا (ع) شد.
ديري نپاييد و اين خبرنگارها مجاهد هم از اجر مداد العلماء بهره مند شد و هم از اجر دماء الشهدا.
محمدرضا اماني در تاريخ 65/10/26 در آبادان به كاروان شهيدان پيوست .
«من رفته بودم براي گزارشي نويسي از جبهه ها .يك نفر آدم مرفه را نديدم .حتي نشنيدم كه چنين افرادي هم آمده باشند.تاريخ بايد شهادت و گواهي بدهد فردا ،كه كدام نسل اين انقلاب را اداره كردند ،كدام نسل؟»
«از سخنان شهيد18 ساله ؛محمدرضا اماني»
آن ژنرال جوان
غلامحسين افشردي در آخرين لحظات عمر طاغوت ،مثل يك چريك به پادگان ها و كلانتري ها حمله مي كرد و آنان را به تسليم و خلع سلاح وا مي داشت .
انقلاب كه پيروز شد ،به جهاد سازندگي پيوست.چندي بعد قلم و دوربيني در دست گرفت تا به عنوان خبرنگار روزنامه جمهوري اسلامي ،نگاه عميق و انديشه هاي ژرف خويش را بين تشنگان معرفت تكثير كند.
غلامحسين با دوربين و قلمش به لبنان نيز رفت .
آغاز جنگ تحميلي او را به عنوان يكي از اولين خبرنگاران عرصه جهاد ،به خطوط مقدم جبهه هاي نبرد كشاند.ارتباط تنگاتنگ غلاحسين با صحنه هاي نبرد ،علاوه بر خبرنگاري ـ رفته رفته ـ از او فرمانده و نظريه پردازي قدر ساخت .واحد اطلاعات عمليات سپاه را راه اندازي كرد و نام مستعار حسن باقري را براي خود برگزيد.
حسن باقري در طول شانزده ماه عمر جهادي خود ، طرح هاي بنيادين فراواني دارد.از جمله؛ طرح ورود نيروهاي مردمي به جنگ سازماندهي آنان در يگان هاي نظامي ،طرح شكست حصر آبادان ،آزادسازي بستان، غرب دزفول و شوش.طرح آزادسازي خرمهشر و هدايت اين عمليات در مقام فرماندهي قرارگاه نصر ، طرح عمليات رمضان ، محرم و...
اين ژنرال جوان از فرماندهي لشكر تا جانشيني نيروي زميني سپاه را تجربه كرد و سرانجام در تاريخ نهم بهمن شصت و يك و در سن 27 سالگي ،در حين شناسايي منطقه عملياتي والفجر مقدماتي تركش خوردن و به تن نحيف ، خسته و پر تلاش خود آرامش ابدي دارد.
خوش آواز مهريز
همه اهل محل وقتي در نماز به پدر او اقتدا مي كردند، مي دانستند آن قامت پير و خسته از كار كشاورزي دربارگاه خداوند مقام ويژه اي دارد. چرا كه هم از پاداش كار بهره مند است و هم از اجر علم .
اين زوج عالم و متقي ، گلي پرورش دادند به نام غلامرضا.
غلامرضا برهان در تاريخ 42/2/25 در مهريز يزد به دنيا آمد. او در كودكي علاوه بر تحصيل به كار و تلاش مي پرداخت .پس از پايان دوره متوسطه ،در مركز تربيت معلم يزد به ادامه تحصيل پرداخت .
غلامرضا علاوه بر اينكه مسئوليت نمايندگي روزنامه جمهوري اسلامي درمهريز را بر عهده داشت ، از افراد صاحب نام بسيج بود. بسياري از رزمندگان مهريز با تشويق و جذبه او راهي جبهه شدند.
غلامرضا يكي از مداحان خوش صداي اهل بيت بود. او مجالس دعاي كميل مهريز را راه اندازي كردو در جبهه نيزعلاوه بر فرماندهي به قرائت دعا و مداحي مي پرداخت.
غلامرضا برهان در تاريخ 65/10/17 در شهر فاو به شهادت رسيد.شش ماه بعد پدر عالم و پرهيزگار او؛حضرت حجه الاسلام محمد حسين برهان در جمعه خونين مكه هدف گلوله آل سعود قرار گرفت و به فرزند شهيدش پيوست.
خبرنگار مجاهد
عفريت فقر براي كلاس پنجم ابتدايي سر راه او ايستاد و تلخي ترك تحصيل را به كامش نشاند.
دست هاي كوچك او كه تا ديروز قلم بردست مي گرفت ،از آن پس بايد بيل دردست مي گرفت و دنده و فرمان تراكتور را جابه جا مي كرد.
مرتضي چمن مثل يك مرد كار مي كرد و مخارج زندگي را تامين مي نمود . در عين حال از ابزار دستيابي به بصيرت غافل نبود. ارتباطي تنگاتنگ با مسجد و جلسات قرآن داشت .او شان مسجد را چنان والا مي دانست كه تمام دارايي اش را وقف مسجد كرد و در وصيت نامه اش نوشت :«منزلم را كه در بم هست و نيمه تمام مانده، مسجد كنيد .ماشينم را بفروشيد و خرج آن نماييد.اگر مبلغي از حقوقم مانده خرج همان مسجد كنيد.»
مرتضي دوران خدمت سربازي را در سيستان و بلوچستان سپري كرد.
بعد از پيروزي انقلاب به بسيج مستضعفين پيوست و براي حفظ امنيت شهروندان شب ها تا صبح به نگهباني مي پرداخت.
وقتي جهاد سازندگي پايه گذاري شد،مرتضي جزو اولين كساني بود كه درشهرستان بم به اين نهاد پيوست و مسئوليت كتابفروشي كتابخانه جهاد را بر عهده گرفت .
با آغاز جنگ تحميلي او اسلحه به دست رفت و به دفاع از حريم ميهن اسلامي پرداخت . در عين حال روحيات فرهنگي ، او را به سمت خبرنگاري براي روزنامه جمهوري اسلامي كشاند.
مرتضي چمن در تاريخ 65/10/19 ،وقتي مزين به دو كسوت خبرنگاري و فرماندهي دسته بود،در عمليات كربلاي پنج به شهادت رسيد.
آن رهبر شوخ و شجاع
ميانه روها اهل عدلند و عادلان اقل ترين افراد هر جامعه .
بعضي ها براي رسيدن به بام شادي،سقف حرمت ها را زير پا له مي كنند وبعضي ها براي رعايت حرمت ،شادي را قرباني مي نمايند.
حديثي در صفات مومن مي گويد: «بُشرُهُ في وجهه و حُزنُهُ في قلبه».
شادابي اش ظاهر و اندوهش پنهان است .
او شوخ و شاداب بود ،اما بدون حرمت شكني . موج انفجار پرده هاي گوشش را پاره كرده بود. حتي عمل جراحي نيز نتوانسته بود سلامتي را به او باز گرداند.با اين حال هميشه به مزاح مي گفت :«خوش به حال خودم كه هميشه صداي بلبل مي شنوم.»
در جمع ها ميهماني ها با وجود او همه شاد بودد و بي او در رخوت و سكوت.
درمراسم عروسي خودش خانواده اي مستضعف را دعوت كرد وازآن اكرام ويژه نمود.پدر اين خانواده فلج بود و مادر؛نابينا. وقتي علت را پرسيدند، گفت :«هيچ كس اين خانواده را به حساب نمي آورد . بگذار ما به حساب آوريم و در شاديمان شريكشان كنيم.»
يك ژيان داشت ، گويي مي خواست با آن به همه مردم شهر خدمت كند.
همسرش مي گويد:«با تمام مشغله هايي كه داشت ، از امور خانه هم غافل نبود.هر وقت مهمان داشتيم ،او اجازه ظرف شستن به من نمي داد.
بيت المال در نظر او اهميت فراواني داشت . به گونه اي كه حتي از خودكار اداره نيز استفاده شخصي نمي كرد.
وقتي سال خمسي اش فرا مي رسيد ،قلم و كاغذ بر مي داشت و حتي خمس حبوبات باقي مانده از سال پيش را حساب مي كرد.
نمازش را اول وقت مي خواند و هيچ بهانه اي را برآن مقدم نمي دانست .اگر در راه بوديم ، به اولين مسجد كه مي رسيد، توقف مي كرد و اگر احيانا نمازش قضا مي شد، خود را با روزه تنبيه مي نمود.
روزي يكي دو صفحه قرآن را با معني مي خواند. در اين حال دختر نوزادش را در آغوش مي خواباند تازمزمه قرآن به دل او هم بنشيند.
غلامرضا رهبر در سال 1336 در تهران ديده به جهان گشود.دوران خدمت سربازي اش را پيش از انقلاب در سيستان و بلوچستان سپري كرد. در همان دوران يك بار به جرم پخش اعلاميه امام خميني دستگير و بازداشت شد.
غلامرضا پس از انقلاب، مدتي در جهاد سازندگي آبادان و بعددر راديو نفت ،سپس در راديو آبادان مشغول فعاليت شد.با شروع جنگ تحميلي ،جهت تهيه و ارسال گزارش به جبهه رفت و با ارسال گزارش هاي پرشور ، سطح فعاليت هاي خويش را به صدا و سيماي اهواز گسترش داد.
تلفيق آيات الهي با گزارش هاي حماسي و نيز رشادت هاو در حين گزارشگري از جمله ويژگي هاي منحصر به فرد او بود.حين تهيه گزارش از عمليات كربلاي پنج ، مورد اصابت گلوله تانك قرار گرفت و مفقودالجسد شد.
از غلامرضا رهبر يك دختر به نام فاطمه به يادگار مانده است .
منبع: ماهنامه شاهد یاران، ش 58
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}