منش فكري و علمي آيت الله طالقاني(1)


 






 

گفتگو با آيت الله محمدرضا مهدوي كني
 

درآمد
 

امكان گفت و گو با آيت الله مهدوي كني از دو جهت، ضعيف به نظر مي رسيد. يكي از باب كسالت ايشان و ديگر استنكافي كه پيوسته از مصاحبه و گفت و گو دارند، ليكن بر خلاف تصور ما، ايشان حق دوستي و مصاحبت با مرحوم آيت الله طالقاني را به تمامي به جا آوردند و نزديك به دو ساعت با همان وقار، متانت، اعتدال و خوي لطيف آميخته با مطايبات شيريني كه شيوه مالوف ايشان است، با ما سخن گفتند. خواننده در اين مصاحبه به نيكي در خواهديافت كه چگونه مي توان در عين برخورداري از منش و شيوه اصولگرايانه، همچنان بر صراط انصاف، اعتدال و حق شناسي گام زد. از عالم فرزانه، حضرت آيت الله مهدوي كني كه فرصت بهره مندي از محضر صميمي خويش را براي ما فراهم آوردند، صميمانه سپاسگزاريم.

ضمن تشكر از حضرتعالي به خاطر شركت در اين گفت وگو، ابتدا سخن را با نحوه و كيفيت آشنائي جنابعالي با مرحوم آيت الله طالقاني آغاز بفرمائيد.
 

«بسم الله الرحمن الرحيم، الذين يبلغون رسالات الله و لا يخشونه و لا يخشون احد الا الله و كفي بالله حسيبا»(1) موضوع بحث ما از دوران جواني شروع مي شود و ارتباط علمي، و نه سياسي اي كه در آن دوران با ايشان داشتيم. هنگامي كه در قم بوديم و تحصيل مي كرديم، نوشته هاي مرحوم آيت الله طالقاني، چه تفسير و چه نوشته هاي ديگري كه ايشان در اصول عقايد، مسائل اجتماعي و سياسي و به خصوص مطالبي در رد ماركسيسم نگاشته بودند، مورد مطالعه و علاقه ما بود. جوان بوديم و در قم تحقيق و مطالعه مي كرديم. تفسير ايشان و سبك ورودشان به بحث هاي تفسيري بسيار براي ما تازگي داشت. اين دوران مربوط به قبل از خرداد 42 است. بعد از اينكه بنده از قم به تهران آمدم، علاقه داشتم كه با شخصيت هاي روشن بين علمي و ديني كه مسائل را با ديد ديگري نگاه مي كردند و مطالعاتي داشتند، آشنا شوم. از جمله اين شخصيتها مرحوم آيت الله طالقاني بودند كه ما خدمت ايشان شرفياب مي شديم و در جلساتي خاص، از محضر ايشان استفاده مي كرديم تا دوراني كه مبارزات علني شدند. البته مرحوم آيت الله طالقاني رسما عضو جامعه روحانيت نبودند و ما اين افتخار را نداشتيم كه ايشان عضور شوراي مركزي آنجا باشند، ولي دوستان ما خدمت ايشان شرفياب مي شدند و از خصوصيتي كه ايشان در مسائل سياسي استفاده مي كردند. خصوصيتي كه ايشان در مسائل سياسي و اجتماعي داشتند، به نظر بنده دو جنبه داشت. يك جهت اينكه ديني فكر مي كردند، چون سياسيون آن زمان، كمونيست هم كه نبودند، غالبا ملي فكر مي كردند و چون ملي گرا بودند، عمدتا اصول و ارزش هاي مذهبي بر تفكرات آنها حاكم نبود. خصوصيت ديني بودن و ارزشي بودن از ويژگي هاي بارز آيت الله طالقاني بود و دوستان خاصي هم كه داشتند ؛ مثل مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دكتر سحابي كه با ايشان بودند و فكرشان را مي پسنديدند و به ايشان علاقمند بودند، همين ويژگي ديني را داشتند. مرحوم مهندس بازرگان كه بعد از انقلاب نخست وزير شدند، در بعضي از روش ها با امام موافق نبودند. يادم مي آيد زماني كه ايشان از جانب امام به نخست وزيري منتصب شدند، براي ايراد سخنراني به دانشگاه رفتند و بنده و شهيد مفتح و شهيد باهنر و شهيد مطهري هم از طرف امام مأموريت داشتيم كه در دو طرف ايشان حضور داشته باشيم. مرحوم بازرگان در آخر سخنراني خودگفتند كه، «اي بختيار لر ! بيا بشو حر!» مرحوم مهندس بازرگان در عين حال كه انقلابي بودند و از طرف امام هم به نخست وزيري انتخاب شده بودند، بعضي از مسائلي راكه امام مي فرمودند، مي گفتند من نمي توانم عمل كنم.
امام در جلسه اي خصوصي درباره مهندس بازرگان اين جمله را فرمودند كه، «مهندس بازرگان مرد مسلماني است، ولي من سليقه اش را قبول ندارم.» يعني ايمان و اسلام ايشان را امام صراحتا قبول داشتند. به هر حال كساني كه در كنار مرحوم آيت الله طالقاني بودند، مردمان مؤمني بودند و سياستمداران و دانشگاهي و امروزي هم بودند. اين يك امتياز مرحوم طالقاني بود كه ديني بودند و امتياز دومشان اين بود كه ثبات قدم داشتند. ثبات قدم دو معنا دارد. يكي آنكه فرد راهي را كه شروع كرده، ادامه بدهد و اين ممكن نيست مگر با بصيرت.«السائر الا غير بصيرته» كسي كه با غير بصيرت وارد راهي شود، گويي بي راهه مي رود. ايشان راهي را با بصيرت انتخاب كرده بودند. معناي دوم ثبات قدم اين است كه انسان تلون نداشته باشد. بسياري از سياستمداران به تناسب اوضاع تغيير مي كنند. ايشان اينگونه نبودند و به همين دليل امام در بيانات جالبشان پس از رحلت ايشان، تعبير ابوذر را به كار بردند. ابوذر در هر جا كه رفت، ثابت قدم بود. هر جا كه بود، چه در شام، چه در مدينه و چه در ربذه، دنبال اميرالمؤمنين (ع) بود. مرحوم آيت الله طالقاني واقعا اين طور بودند و لذا دوران زندگيشان به زندان و تبعيد گذشت. ما طلبه ها كه از قم مي آمديم، دنبال قائدها و پيشگاماني مي گشتيم كه ثبات قدم داشته باشند، زيرا به عنوان شاگردان امام، از ايشان ثبات قدم را آموخته بوديم. دلمان نمي خواست مثل اوايل 15 خرداد شود كه در ابتداي امر بسياري از علما در صحنه حضور داشتند، ولي اوضاع كه دشوار شد، عقب نشيني كردند. ما نمي خواهيم آنها را ملامت كنيم. بالاخره هر كسي تا حدي ثبات قدم دارد و مي تواند بماند. عده اي تا مرحله اي مي توانستند پيش بيايند و مراحل بعدي سكوت كردند. البته آقايان علما سازش نمي كردند، ولي سكوت كردند. آيت الله طالقاني اين طور نبودند. ثبات قدم ايشان موجب مي گرديد كه ايشان را، چه قبل از 15 خرداد و چه بعد از آن، پيوسته در مسيري كه انتخاب كرده بودند، حاضر ببنيم و آن چيزي نبود جز آزادي و استقلال كشور در زير سايه اصول اسلامي ما در اين دوران با ايشان آشنا شديم كه دوران بعد از 15 خرداد و شرايط، بسيار دشوار بود و نمي شد جلسات علني و مستمري را برگزار كرد و جلسات به شكل مخفي تشكيل نمي شدند و آن هم نه دريك مكان ثابت و مشخص كه توجه ساواك همه چيز را تحت نظر داشت، اين نكته را بيشتر رعايت مي كرديم. ما دوستان مشتركي داشتيم كه هم به مسجد هدايت مي رفتند و همه به مسجد جليلي مي آمدند، چون مرحوم طالقاني هر شب نماز جماعت نداشتند و لذا مهندس بازرگان و ساير آقايان براي نماز جماعت به مسجد جليلي مي آمدند.
در مراسم نيمه شعبان، هميشه همه از جمله خود آقا به مسجد جليلي تشريف مي آوردند. در شب احياي سال 53، در شب 23 رمضان كه مرا دستگير و تبعيد كردند، آقا تشريف داشتند. دوستان گفتند كه، «آقا در حياط نشسته اند.» در مسجد هدايت، برنامه شب احيا را زود تمام مي كردند ؛ چون مريدان ايشان «تا نصف شب بمان» نبودند و ايشان هم جلسه را زود ختم مي كردند ؛ اما تا نصف شب مي مانديم و احيايمان هم احياي سنتي بود. در عين حال كه انقلابي بود، سنتي هم بود. من نماز قضا هم مي خواندم. خواندن صد ركعت نماز در شب هاي احيا رسم بود. علما مي گفتند نماز قضا خوانده شود كه الااقل بندگان خدايي كه شب احيا مي آيند، نمازهاي قضاي خود را بخوانند و واجبشان را انجام بدهند. بنده هم نمي توانستيم شش شبانه روز بخوانم و سه شبانه روز مي خواندم. آقا كه تشريف مي آوردند. دوستان از طرف ايشان مي آمدند و مي گفتند، «آقا مي گويند اين آقاي مهدوي چرا اين قدر مردم را خسته مي كند ؟ دعا را بخوانيد و تمام كنيد.» ما نماز قضا را كه مي خوانديم، بعد يك منبر داشتيم و بعد احيا مي گرفتيم. به هر حال آن شب ها تشريف داشتند و در حياط بودند، چون هوا داخل مسجد، سنگين و جمعيت هم زياد بود. در هر حال چنين تعامل هايي و دوستان مشتركي داشتيم و كساني كه از شاگردان آقا بودند، آنجا مي آمدند. گاهي هم همديگر را نمي ديديم، ولي ارتباطمان توسط اين دوستان برقرار بود.آنها گاهي پيغام هايي را از طرف آقا مي آوردند، به يك معنا مي توان گفت كه بيشتر يك ارتباط معنوي برقرار بود تا ارتباط فيزيكي.

حضرتعالي در مسجد هدايت هم سخنراني داشتيد؟
 

خير، چيزي يادم نيست. در انجمن مهندسين كه جمعه ها تشكيل مي شد، گاهي صحبت مي كردم، ولي از مسجد هدايت چيزي يادم نيست. به هر حال ارتباط به اين شكل برقرار بود تا به زندان رفتيم. من و مرحوم آيت الله طالقاني در زندان يك پرونده مشترك داشتيم. ما به خانواده هايي كه سرپرستشان زنداني بودند، كمك مي كرديم. در مسجد صندوقي داشتيم به نام صندوق كمك به مستمندان و بيماران و به قول ساواكي ها، نام اين صندوق پوششي بود براي كارهاي اصليمان، صندوق چون به اسم بيماران و مستمندان بود، مردم كمك مي كردند. اگر به اسم ديگري بود، مي ترسيدند بيايند و كمك كنند. به هر حال ما در آنجا كمك هايي مي كرديم. بعد از قضايائي كه عرض كردم در شب 23 رمضان سال 53 پيش آمد و مرا به بوكان تبعيد كردند، بعد از چندماهي آمدند و مرا گرفتند و به تهران آوردند و به زندان كميته مشترك بردند. من نمي دانستم علت اين كار چيست، چون به دو سال تبعيد محكوم شده بودم و يك مرتبه ديدم كه مأموران آمدند و ريختتند و آوردند تهران. مي پرسيدم چرا ؟ مي گفتند ما نمي دانيم. وقتي به كميته مشترك آمدم، از نوع سئوالاتي كه مي كردند، ديدم قضيه مربوط به همين كمك هاست. در ضمن نمي دانستم كه در اين پرونده، دوستان مشتركي هم دارم.

و دشمن مشترك!
 

بله، آن کسي كه همه ما را گرفتار كرده بود، وحيد افروخته بود. اعتراف كرده بود و من و آقا و آقاي لاهوتي و آقاي هاشمي را در ارتباط با اين پرونده گرفتند. هر كدام پرونده هاجدا داشتيم، ولي كمك به انقلابيون و خانواده هاي زندانيان سياسي، پرونده مشترك همه مان بود. يكي از هم سلولي هاي ما بعد از چند وقت گفت كه آيت الله طالقاني را هم گرفته اند. پرسيدم چطور؟ گفت موقعي كه مارا مي بردند عكس بگيرند، يك آقايي جلوي ما بود كه از زير چشمبند ديدم لباس بلند تنش هست.

لباسشان را نمي گرفتند؟
 

بر خلاف ما كه همه لباس هايمان را مي گرفتند، قباي ايشان را نمي گرفتند، ولي عمامه شان را مي گرفتند. البته زندان كميته مشترك را مي گويم نه زندان اوين را. ايشان در آنجا قبا داشتند و عرقچين سرشان بود. حتما عكس ايشان را در آن حالت ديده ايد. به هر حال ايشان مي گفت كه عكاس اسم آن آقا را پرسيد و ايشان گفت سيد محمود طالقاني هستم. آقاي هاشمي را هم اين طور فهميدم گرفته اند كه در بندي كه بودم، نگهباني بود كه داشت با كسي صحبت مي كرد كه من حس كردم صداي آقاي هاشمي است. از نگهبان پرسيدم، «اين آقا كي بود ؟» گفت، «آقاي هاشمي بود.» اما آقاي لاهوتي در بند ما نبود. به هر حال در بازجويي ها متوجه شديم كه با آقايان پرونده مشترك داريم. دو ماهي در كميته مشترك بوديم و بازجويي هايمان تمام شدند و منتقل شديم به اوين. در راه هم كه ما را مي بردند، چشم هايمان را مي بستند. شب بود. دراوين چشم هايمان رابسته بودند و ما را به اتاقي بردند و در آنجا چشم هايمان را باز كردند و ديديم كه آقايان نشسته اند. آقاي طالقاني و آقاي انواري و آقاي منتظري و آقاي لاهوتي و مرحوم آقاي رباني شيرازي و آقاي هاشمي و افراد ديگري كه در بهداري اوين باهم بوديم. در حقيقت دوران فضاي باز سياسي پيش آمده بودو ما را از كميته مشترك كشيدند به آنجا و در واقع مي خواستند معامله كنند. آقايان قبل از من آمده بودند. شب خوبي بود و بعد از مدت ها شكنجه و زجر، با زيارت آقايان خيلي خوش گذشت. چند روزي هم در بهداري اوين بوديم و دوباره ما را منتقل كردند به كميته مشترك. اول از همه مرا خواستند. عضدي در جلسه اي كه آقايان جمع بودند، مي گفت، « اين مهدوي خيلي بدجنس است! تا به حال يك كلمه حرف راست به ما نگفته » هر چه بود دوباره ما را بردندكميته مشترك. در آنجا باز جدا بوديم. دو سه روزي طول كشيد و من ديدم آقايان جمع هستند و لباس هايان هم تنشان است. من لباس نداشتم كه به من دادند و پوشيدم. به هر حال نفهميدم چه شد كه ما را بردند كميته مشترك و دوباره برگرداندند اوين. حتي از ما سئوال و جواب هم نكردند، فقط ما را آوردند و برگرداندند. بالاخره آن شب دوباره برگشتيم بهداري. در گوشه و كنار تلويزيون هاي مدار بسته بود. دوستان مي گفتند كولر است ! چون گاهي يك صدائي مي داد. من گفتم، «اين كولر نيست. ما هر كاري انجام دهيم، اينها ضبط مي كنند.» خيلي حرف ها زده بوديم. بعدها سرهنگ رئيس زندان اوين را كه آمد، غير مستقيم يك حرف هايي زد كه فهميديم همه حرف هاي ما را گوش كرده اند.مسئله روضه اي هم كه آقاي انواري خواند، خوشمزه است. آقاي انواري صداي خوبي هم داشت. آقا را منتقل كردند به آنجا و اولين بار بود كه به آقا گفته بودند لباسشان را در بياورند. دفعات ديگر اين را به آقا نگفته بودند. واقعا هم به ايشان بيشتر از ما احترام مي گذاشتند، جا هم داشت. اين مسئله را بايد مورد توجه قرار داد كه ايشان يك شخصيت بين المللي بود، ما نبوديم.
 مرحوم آيت الله طالقاني در مبارزه و سياست سابقه طولاني داشت، شناخته شده و جهاني بود. مخصوصا اينكه در ميان نهضتي ها بود و تشكيلاتي داشتند. ما تشكيلاتي نداشتيم و طلبه هاي جواني بوديم. به هر حال همه به ايشان احترام مي كردند، اين بار اين كار را نكردند. طرف مأمور عادي بود و به ايشان گفته بود لباس هايتان را در بياوريد. ايشان هم مي گفتند من اين لباس ها را نمي خواهم و كثيف است و نمي پوشم، بعد پرسيدند، «رسولي كجاست؟» رسولي از طايفه بازها نبود،از طايفه كبوترها بود، تهراني و ازغندي و ديگران از طايفه بازها بودند. رسمشان اين طور بود كه يك عده با فحش و كتك و يك عده با محبت و نرمش، اقرار مي گرفتند. رسولي جزو كبوترها بود كه با مقدم ارتباط داشت. به هر حال آقا گفته بودند رسولي كجاست ؟ به قول آقاي انواري،«اين رسولي ؟» توي روضه اي كه آقاي انواري خواند، مي گفت، «فقال السيد: اين رسولي ؟ ان لا البس هذا...» اين لباس هاي كهنه را من نمي پوشم. ايشان خوانده بود. آنها ضبط كرده بودند. گوش مي دادند و مي خنديدند. به هر حال آقا لباسشان را در نياوردند. در آنجا دو نكته مهم مطرح شد. يكي اختلاط بچه مسلمان ها با بچه كمونيست ها و ماديوني كه ملحد بودند. ما ديديم كه در زندان بچه مسلمان ها تقريبا مهجور جوكمونيست ها هستند.
حتي مجاهدين خلق كه مي گفتند ما مسلمان هستيم، تحت تأثير آنها بودند. از نظر غذا و لباس مشترك بودند. بحث طهارت و نجاست كه در فقه ما مطرح است، آنجا مطرح نبود، در بند 1 اوين كه ما بوديم، اين حرف ها نبود، ولي مي شنيديم كه در بندهاي ديگر و در زندان قصر، كمون مشترك داشتند. لباس ها را روي هم مي ريختند و مي گفتند، «اين حرف ها كه اين لباس مال من است و آن زيرپوش مال اوست، خصلت هاي بورژوازي است و ما بايد با اين نوع خصلت ها مبارزه كنيم. مال من و مال تو نداريم.» آنها لباس ها را مي ريختند روي هم و هر كس هر چه مي خواست مي رفت مي گرفت. همه چيز مشترك بود. از لحاظ غذا، از لحاظ ظرف مشترك بودند و چيزي به عنوان طهارت و نجاست كه در فقه ما مطرح است، نداشتند. ماهفت هشت نفر كه وارد آنجا شديم، اين مسئله را پيش كشيديم كه وقتي بچه مسلمان ها اين حريم را شكستند، مسائل ديگر هم دنبالش هست. عملا هم مي ديديم جوان يا دانشجويي كه از بيرون زندان وارد مي شد، اينها دورش را مي گرفتند و او مقهور آن جو مي شد و با مسلمان ها و بعضي از روحانيوني كه در بندهاي ديگر بودند، ارتباطشان را قطع مي كردند. يعني اينها از همان اول به شكلي دور بچه ها را مي گرفتند كه ارتباطات قطع مي شد. با قطع ارتباط، آنها را از نظر فكري، عقيدتي هم تحت تأثير قرار مي دادند و متأسفانه بسياري از جوان ها، مسلمان وارد زندان مي شدند و كمونيست و ملحد بيرون مي رفتند. يكي از علل اين مقهور شدن و محكوم شدن تحت تأثير قرار گرفتن بچه مسلمان ها اين بود كه آنها حريم را مي شكستند. ما مي گفتيم، «وقتي اسلام مي گويد اين پاك است و آن نجس است، براي بقاي حريم بين اسلام و كفر است.» حالا نجاست كافر به چه معناست؟ امام مي فرمودند يك وقت نجاست ممكن است به معناي سياسي باشد نه به معناي ميكروب. نجس بودن شراب يك مفهوم دارد، نجس بودن بول يك مفهوم ديگر دارد. آنها ممكن است از نظر آلوده بودن، نجس باشند. نجاستي هم داريم كه به معناي آلودگي نيست. ممكن است آن فرد كافر، خيلي هم پاكيزه باشد، حتي بيشتر از بعضي ازمسلمان ها، ولي اين مرزبندي بايد يك جنبه عملي داشته باشد. حتي شراب هم ممكن است ميكروب نداشته باشد، ولي وقتي مي گوييم نجس است، براي اين است كه از همان ابتدا تنفري را ايجاد كند و اين مرز، باقي بماند، اگر مي خواستند فقط بگويند سياسي است. آن اثر را نداشت. بايد فاصله قائل شويم و اين فاصله، يك فاصله مذهبي و فرهنگي است و لذا ما در زندان بو ديم كه اين مرز شكسته را بايد احيا كنيم. به اين جهت بود كه فتوايي نوشته شد كه كساني كه خدا و پيامبر اسلام (ص) را قبول ندارند، كافر تلقي مي كنيم و كافر از نظر فقه شيعه، نجس است و مسلمان ها بايد احتياط كنند و در عين حال گفتيم روابط انساني بايد باقي بمانند و يك وقت بچه ها خيال نكنند كه وقتي مي گوييم آنها نجس هستند، با آنها قهر كنند و نكنند كه وقتي مي گوييم آنها نجس هستند، با آنها قهر كنند و يا به طور كلي ارتباط هاي اخلاقي و معمولي را كنار بگذارند. كمونيست ها در بند ما هم بودند و با آنها سلام و عليك و احوالپرسي داشتيم،ولي همان بند 1 را به دو قسمت كرده بوديم.

طبقات شما و كمونيست ها متفاوت نبود؟
 

خير، در يك طبقه بوديم، ظاهرا هفت هشت اتاق بود. چهارتا اين طرف و چهار تا آن طرف و فاصله بين آنها دو تا دستشويي بود كه يكي را به آنها داده بوديم و يكي مختص ما بود كه هر روز آن را با پودر مي شستيم و آب مي كشيديم و ظرف هايمان را هم همان جا مي شستيم. راهروها را «تي» مي كشيديم و اتاق ها را جارو مي كرديم. من و آقاي هاشمي هم شيفت بوديم. البته دو نفر از اين كار مستثني بودند. يكي آقا بود، يكي آقاي منتظري. اين دو نفر را به عنوان ريش سفيد، احترام مي كرديم و بقيه كارها را ما ميكرديم. حتي آقاي انواري هم با اينكه سنشان از ما بيشتر بود، كار مي كردند.

در مورد فتوا برخي معتقدند كه مرحوم آيت الله طالقاني به اصرار دوستانشان پذيرفتند كه آن را امضا كنند و بعد هم امضايشان را پس گرفتند. در اين مورد نكاتي را ذكر كنيد.
 

مرحوم آقاي طالقاني اين نوع برخوردها را تند مي دانستند. روش ايشان، روش جذب بود و مي گفتند كه بايد جوان ها را جذب كرد. حتي بعد از اين فتوا هم، ارتباط ايشان با جوان ها، بهتر ازما بود. بيرون از زندان هم همين طور بود. ايشان برخورد پدرانه اي با جوان ها داشتند كه به وضوح بالاتر از برخورد ما بود. البته چنين برخوردي براي ايشان شايسته بود و براي ما شايد نبود. شيوه ما در جايگاه خودشان بايد همين جور برخورد مي كردند. ايشان ابتدا با اين فتوا موافق نبودند مي گفتند كه ما نبايد كاري كنيم كه اينها را برنجانيم ودور كنيم و ما در واقع «براي وصل كردن آمده ايم» و اين فتوا، موجب«فصل» مي شود، ولي دوستان آمدند و گفتند، «مدت ها گذشته و با تمام روابط حسنه اي كه زندانيان مسلمان و آقايان روحانيون با اينها داشته اند، هيچ يك جذب نشده اند و اين احترامي كه ما به آنها كرده ايم،تنها فايده اش اين بوده كه بچه مسلمان ها تحت تأثير آنها قرار گرفته اند، ما اعلام نظر مي كنيم كه اينها با ما تفاوت هايي دارند.» و ايشان هم پذيرفتند. مسئله پس گرفتن فتوا مطرح نبود، منتهي ايشان در ساعاتي كه براي هواخوري بيرون مي رفتيم، با بچه مجاهدهائي كه دستگير شده بودند، برخورد پدرانه داشتند، با آنها صحبت مي كردند و راهنمايي شان مي كردند، واقعا هم از ايشان، همين شيوه، شايسته بود.

موضوع اين بود كه مي گفتند شايد ساواك از اين مسئله سوء استفاده كند.
 

بله، اين حرف را خود مجاهدين بعد از صدور اين فتوا زدند و در بندهاي مختلف اين مطلب را منتشر كردند كه صدور اين فتوا اساسا به تحريك ساواك بوده است، در حالي كه اين، تصميم خود ما بود و ربطي به كسي نداشت و به همين جهت هم، بچه ها و جوان ها را به اين فتوا بدبين كردند، در حالي كه اين فتوا، صرفا فقيهي بود و به هيچ وجه جنبه سياسي نداشت. ممكن هست كه ساواك هم مي خواست از آن سوء استفاده كند، ولي اين، ارتباطي به فتواي ما نداشت، اما مجاهدين همه جا اين طور شايع كردند. ما مي ديديم كساني كه وارد بند ما مي شدند. قبلا شستشوي مغزي شده بودند كه اينها عوامل ساواك هستند،البته منهاي آيت الله طالقاني. ايشان را نمي گفتند. ما را مي گفتند. يادم هست مرحوم آيت الله رباني شيرازي، دوره زندانش تمام شده بود و باز هم آزادش نمي كردند و به اصطلاح آن موقع ها در دوره «ملي كشي» به سر مي برد. مي پرسيد، «من كه دوره ام تمام شده، چرا آزادم نمي كنيد؟» مي گفتند، «شما بايد بيايي تقاضاي عفو كني.» مي گفت، «اگر محكوم شده اي ودوره محكوميت را هم گذرانده ام، بابت چه چيزي بايد تقاضاي عفو كنم؟» در هر حال ايشان همچنان در حبس ماند و ذره اي تزلزل نشان داد. مي خواهم عرض كنم كه دوستان، اين طور قرص و محكم بودند. منتهي اين تهمت ها را بعضي ها زدند كه ما با ساواك ارتباط داشتيم ياتحت تأثير آنها اين حرف را زديم.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22