منش فكري و علمي آيت الله طالقاني(2)


 






 

گفتگو با آيت الله محمدرضا مهدوي كني
 

از ويژگي هاي اخلاقي آيت الله طالقاني چه نكاتي را به خاطر داريد ؟
 

نكاتي را كه در مورد آقاي طالقاني در زندان يادم مي آيد، يكي سعه صدر ايشان در برابر زنداني ها، مخالفان و حتي مأموران ساواك بود. برخورد بسيار متيني با همه داشتند و هيچ وقت تند يا عصباني نمي شدند. روزي كه خبر آوردند كه صبيه شان اعظم خانم، محكوم به اعدام شده. اين خبر كه به ايشان رسيد، خيلي متأثر شدند. يادم هست كه در زندان راه مي رفتند و بسيار متأثر بودند، اما واقعا حسن خلق و برخوردي كه با همه داشتند، ادامه داشت. جوري نبودكه اين خبر، ايشان را عصباني كرده باشد كه رفتارشان با دوستانشان تفاوت كند. يادم نيست چه پيش آمد، اما ظاهرا دادگاه تجديد نظر، صبيه شان را به حبس ابدا محكوم كرد. بعد هم هفته اي يك روز براي ايشان و صبيه شان ملاقات گذاشته بودند. مي رفتند به ايشان تفسير الميزان درس مي دادند و بر مي گشتند. كاري هم كه براي ما زنداني ها انجام مي دادند، تفسير بود درزندان بعد از مدتي بحث و كتاب آزاد شد، البته نه كتاب به آن معناي عمومي، چون ظاهرا براي ايشان كتاب نياوردند. من چند كتاب داشتم، كتاب هاي فلسفه ملاصدرا بود، كتاب وسائل الشيعه بود كه آنها را آوردم. آقاي منتظري درس فقه را شروع كردند. ايشان هم در درس تفسير را. درس فقه آقاي منتظري و درس تفسير ايشان را هم مي نشستيم. ايشان سوره انعام را شروع كردند. مي گفتند كه قبل از زندان مي خواستيم اين تفسير را شروع كنم كه نشد و در اينجا شروع مي كنم. با نبودن كتاب، آن قدر تفسير جالبي مي گفتند كه همه ما استفاده مي كرديم. هر روز يك ساعت درس تفسير ايشان بود و درس فقه و فلسفه و من هم اقتصاد اسلامي را براي جوان ها مي گفتم كه بخشي از همان ها را نوشتم و آوردم در دانشگاه تكميل كردم و درس مي گفتم.

در مورد تفسير مرحوم طالقاني در زندان گفته مي شود كه برخوردها و مخالفت ها و نقدهايي وجود داشته اند. در اين مورد خاطراتي را نقل كنيد.
 

درس طلبگي اصولا با دروسي كه در مسجد گفته مي شود، فرق دارد، در مسجد، مؤمنين مي شنوند و صحبتي نمي كنند، چون شايد خيلي از مستعمين اهل مطالعه هم نباشند و بحث در حد همان ها مطرح مي شود ؛ اما در درس طلبگي، اساسا رسم بر اشكال گرفتن است و انتقاد از ايشان، امر تازه اي نبود. در همه درسها سئوال و اشكال بود و هست و ايشان برخورد بسيار خوبي هم مي كردند. اين طورنبود كه عصباني بشوند و بگويند چرا اشكال مي كنيد. سئوال و جواب به معناي تندي نيست.

بحث تحريم نبود ؟
 

ايشان در تفسير روش خاصي داشتند. به هر حال روشنفكر بودند و به شيوه سنتي بعضي از مفسيرين تفسير نمي گفتند و برداشت هاي جديدي داشتند. اين برداشت هاي نو براي بعضي ها كه چنين چيزهايي را نشنيده بودند، تازه بود. البته فاصله زماني زياد است و خيلي چيزها از يادم رفته. ممكن است بعضي ها گفته باشند كه اين تفسير به رأي است. خيلي هم طبيعي است.چيز غيرطبيعي نيست. بالاخره در بحث هاي طلبگي پيش مي آيد. الان هم كسي بحث هائي نظير بحث هاي مرحوم طالقاني را پيش بكشد، ممكن است خيلي ها زير بار نروند و بگويند تفسير به رأي است. اما اين طور نيست. حالا كه انسان به سخنان مرحوم طالقاني توجه مي كند مي بينيد كه در دوران خودشان چقدر جلوتر از زمان بوده اند. من هم نكات را اجمالا عرض مي كنم، چون زمان گذشته و خيلي چيزها يادم نيست. مثلا بحث هايي را كه ايشان مطرح مي كردند،‌دقيقا به ياد ندارم و يك كليتي را درباره آن دوران عرض مي كنم، ولي مي دانم كه بحث هاي جديدي بودند.
در زندان نماز جمعه را كه شروع كرديم، ايشان نپذيرفتند كه امام جماعت بشوند و آقاي منتظري امام جمعه شدند، البته كه چرا اين را گفتيد و يا اين طور گفتيد و اين بحث ها. با اينكه در اتاق در بسته اي نماز ميخوانديم. بعد از مدتي ساواكي ها آمدند و آن را هم تعطيل كردند.
از تقيد ايشان به عبادات و نوافل و نماز شب و قرائت قرآن عرض كنم. برخلاف آنچه كه بيرون مي گفتند كه ايشان سياسي است و لابد آدم سياسي به زعم آنها نمي بايست مقيد به اين امور باشد، ايشان بسيار مقيد بودند و بنده در زندان، شبي را نديدم كه نماز شب ايشان ترك شود. البته نمازها را همان طور كه مستحب است، جداگانه مي خواندند. نماز ظهر و عصر را كه به جماعت مي خوانديم، ايشان نماز عصر را با ما نمي خواند. دوستان ايشان هم همين طور بودند. مثلا مهندس بازرگان جمعه ها مي رفت مسجد جامع نارمك. نماز ظهر را كه مي خواندند، ايشان نماز عصر را نمي خواند، مي آمد منزل و نماز عصر را بعدا مي خواند. اين مختص اهل تسنن نيست. فقهاي ما هم مي گويند كه، «الافضل التفريق» افصل اين است كه بين دو نماز فاصله باشد. از نظر اخلاقي هم انسان بسيار برجسته اي بودند. ايشان در آن هنگام نزديك به 70 سال را داشتند و با آن همه گرفتاري هاي ثابت، با محكوميت صبيه شان به اعدام و حبس ابد و مشكلاتي كه در بيرون و داخل زندان داشتند، واقعا ما در اين دو سال از ايشان عصبانيت نديديم. زندان هر چه هم خوب باشد، سخت است و لذا مي گويند حضرت يوسف هنگامي كه مي خواست از زندان بيرون بيايد، نوشت، «هذا قبرالاحياء». زندان، زندان است، آن هم با محدوديت هايي كه وجود داشتند. ما ماست مي خواستيم، نبود، ناچار مي شديم به عنوان بيماري شير بگيريم و ماست بند آنها هم من بودم. اولا ماست كه درست مي كرديم، بچه مجاهدها مي گفتند، «اين خصلت بورژوازي است ! ماست نبايد خورد.» مي گفتيم، «آقايان بيمارند. آقاي منتظري، آقاي طالقاني» مي گفتند، «خير! اگر همه زنداني ها ماست خورند، شما هم بخوريد.» به هر حال ماست كه از بيرون نمي آوردند. شيرهايي را كه به عنوان مريض مي دادند. وسيله اي چيزي نبودكه شير را گرم كنيم. نصف شب كه كسي حمام نمي رفت، شيرها را داخل سلطي مي گذاشتيم و زير شب آب داغ مي گرفتيم، ده بيست درجه گرم مي شد و بعد آن را ماست مي كرديم. به هر حال از اخلاق آقا عرض مي كردم كه در آن دو سالي كه كنار ايشان بوديم، از ايشان عصبانيت نديديم، الا يك شب كه آن هم داستان با مزه اي دارد..آن شب ما خواب بوديم. ديديم آقاي لاهوتي دارد در خواب مي خندد. هر چه هم صدايش مي زديم، بيدار نمي شد. پايش را مي زد به ديوار و مي خنديد. چه خوابي مي ديد ؟ نمي دانم. من از ديدن اين وضع بيدار شدم و شروع كردم به خنديدن. در اين اتاق چهار نفر بوديم. آقا بيدار شدند و گفتند، « چه خبر است؟ چرا مي خنديد؟» آقا كه اين حرف را زدند، خنده ما بيشتر شد. ايشان هيچ وقت حتي يك كلام تند نزده بود. وقتي كه ما ادامه داديم و نتوانستيم جلوي خنده مان را بگيريم، ايشان تشر زدند كه،«بسه ديگه.» وما باز خنده مان بيشتر شد. هر چه سعي مي كرديم آقاي لاهوتي را بيدار كنيم، بيدار نمي شد. در هر حال آقا نمونه اخلاق و شرح صدر بود. نمي دانم در خانه چگونه بود، اما در بيرون اين طور بود. مي گويند در بعضي جاها، انسان اخلاق واقعي خود را بروز مي دهد. يكي سفر است و همخانه بودن و از همه بهتر در زندان. در زندان انسان واقعا زير و رو و بواطن افراد را مي تواند درك كند. رفتاري كه ايشان در زندان داشتند، واقعا از عظمت روح ايشان حكايت داشت. بعد از اينكه امام آن مطالب را درباره آقاي طالقاني گفتند، من گفتم كه واقعا شايسته ايشان همين بود. ما هرگز غيبتي درباره كسي از ايشان نشنيديم و اينكه پشت سر كسي حرفي بزنند. هميشه برخورد خوب، صحبت هاي خوب وتحيليل خوب و مسائل را با حبس نيت تحليل كردن را از ايشان مي ديديم، به همين جهت هم بود كه ايشان نسبت به ما امتياز داشت. به اينكه كساني مي خواستند از ايشان سوء استفاده كنند، كاري نداريم، ولي بالاخره اخلاق و زمينه هايي را كه در ايشان بود، باعث مي شد كه زمينه پذيرش همه، براي ايشان بود.
يك نكته هم در مورد فتوا يادم رفت بگويم.بعد از صدور فتواي نجاست كمونيست ها، يكي از آقايان مجاهدين آمد پيش من و گفت، «فلاني ! شما مي گوييد محمدرضا شاه پاك است، اما اين بچه هاي مبارز در راه خدا نجس هستند؟ اينها را با اين روح بلندي كه دارند و فداكارند و گذشت دارند، مي گوييد نجس و او را مي گويند پاك ؟» من گفتم، «هر دو نجس هستند. او نجاست ديگري دارد و اينها نجاست ديگري. اينها را به دليل اعتقاداتشان نجس مي دانيم و گرنه به مبارزاتشان احترام مي گذاريم.» و واقعا هم همين طور بود و ما در زندان به همه آنها احترام مي كرديم و هيچ وقت به آنها توهين نمي كرديم، ولي آنها به خاطر اينكه ما حكم نجاست نوشته بوديم، براي اينكه اذيتمان كنند، كارهاي عجيبي مي كردند، مثلا يك روز يكي شان شربت درست كرد و داد به يكي از سران چريك هاي فدايي كه اسمش شكرالله بود و به او مي گفتند شكي. فاميليش يادم نيست، ولي مي دانم كه دزفولي بود. بعد از انقلاب پدر و خانواده اش نزد من آمدند. مادرش با حجاب و خانواده متديني هم بودند. اين پسر بر خلاف مجاهدين، بسيار مؤدب بود. مجاهدين كه مي گفتند ما مسلمانيم برخوردهاي بدي داشتند، ولي او خيلي مؤدب بود. به هر جهت شربت درست كرده بودند، دادند او خورد و شربت نيم خورده اش را به عنوان تيمن و تبرك مصرف كردند، آن هم فقط براي اينكه ما را ناراحت كنند.

شما در سال 59 در مراسم سالگرد مرحوم طالقاني در مسجد هدايت اشاره اي به وصيت هاي ايشان كرديد. در اين باره نكاتي را ذكر كنيد.
 

من زودتر از آقا از زندان آزاد شدم و ايشان فرمودند من يك وصيت هايي دارم. اگر زودتر از شما از دنيا رفتم، به بچه هايمان بگوييد كه به آنها عمل كنند. وجوهات و سهم امام بودكه در دفتري يادداشت كرده بودند كه نزد خانمشان بود و گفتند كه اينها را براي خودم خرج نمي كنم و اگر نيامدم شما بگيريد و در موضع مناسبش خرج كنيد. من چون زودتر آزاد شدم، اين را به من فرمودند، نه اينكه بنده امتياز خاصي بر ديگران داشته باشم. خوشبختانه خودشان از زندان بيرون آمدند و اين كارها را انجام دادند.

بعد از انقلاب گروه هايي درصدد مصادره به مطلوب از شخصيت مرحوم طالقاني برآمدند. شما چه نسبتي بين موضعگيري هاي اين گروه ها و انديشه ايشان مي بينيد؟
 

مرحوم آقاي طالقاني مرد ملاي روشنفكر سياسي به معني صحيح و انقلابي و مبارز بود. همان طور كه قبلا هم عرض كردم ايشان حالت جذبشان بيشتر از دفعشان بود و اعتقاد داشتندكه اعضاي اين گروه ها غالبا حسن نيت دارند و اينها را جذب كنيم و لذا برخورد ايشان با اين گروه ها با ما تفاوت داشت. يكي شخصيت علمي و سياسي و سابقه ايشان در مبارزه بود. ايشان خيلي با ما فاصله داشت. حتي از نظر سني بنده بيست سال با ايشان فاصله داشتيم. قبل از اينكه اساسا 15 خردادي شروع شود و امام، انقلاب را آغاز كنند، ايشان از دوره رضاخان مبارزه را شروع كرده بود و با ما فرق مي كرد. از نظر برخورد هم با ما فرق داشتند. شايد به دليل همان سوابق سياسي، از ما تجربه بيشتري داشتند و با تجربه بيشتر و بهتر، برخورد با گروه ها را به شكل ديگري مي پسنديدند. از اين نظر، گروه هاي ديگر ايشان را مي پسنديدند و چون در مقابل ما قرار مي گرفتند. قهرا ايشان را مصادره مي كردند كه بگويند اگر شما آخوند هستيد، ايشان هم آخوند است. شما اگر مي گوييد كه حرفتان صحيح است، اين آقايي كه سابقه مبارزاتي بيشتر از شما دارد و تجربه اش هم از شما بيشتر است، مثل شما فكر نمي كند. اين مصادره براي اين بود كه ايشان را در مقابل ما قرار دهند. اما شخصيت آقا به گونه اي بود كه اجازه اين كار را به كسي نمي دادند. چون يك عده اي هستند كه وقتي جرياني تعريفشان را مي كنند، در دامان آنها مي افتند. آقاي طالقاني اين طور نبودند و زماني كه قرار بود اعلام موضع كنند، صراحتا اين كار را مي كردند كه مبادا مورد مصادره قرار گيرند و بهترين دليلش همان سخنراني آخر ايشان است كه صريحا گفتند، «اليمين الشمال مظله و طريق الوسطي هي الجاده» كه ايشان را كاملا در موضعي قرار داد كه ديگران نتوانند ايشان را مصادره كنند و خدا خواست كه ايشان اين بيان را كردند و بعد هم متأسفانه زود از دنيا رفتند. اين بيان نشان مي دهد كه ايشان نمي خواستند چپ و راست باشند و اگر مدارا مي كردند براي جذب بود نه براي اينكه ايشان اين شيوه ها را مي پسنديدند. شكي نيست كه آيت الله طالقاني با نهضتي ها بودند. تاريخ را كه نمي شود انكار كرد و شكي نيست كه در ادامه نهضت تا انقلاب با آنها در برخي از جهات همفكر بودند. اما سئوالي كه مطرح است اين است كه اگر مرحوم طالقاني در حال حاضر زنده بودند، مواضعي را كه بعضي از دوستانشان اتخاذ كرده اند، مي پسنديد ند ؟ اين فرق مي كند با اين كه انكار كنيم وبگوييم آقاي طالقاني جزو نهضت آزادي نبود و جزو جامعه روحانيت بود. اين طور نيست. بايد واقعيت هاي تاريخي را گفت. آيت الله طالقاني يك روحاني بودند كه حداقل ظاهرا رهبري ديني نهضت آزادي را داشتند. من نمي توانم بگويم كه آنها حتما آيت الله طالقاني را ابزار قرار دادند. آنها شايد به ايشان اعتقاد هم داشتند. مهندس بازرگان در چهلم آقاي طالقاني اشاره كرد كه چند نفر روحاني بودند كه ما مي پسنديديم و با آنها كار مي كرديم، از جمله آيت الله طالقاني، آيت الله مطهري و شايد هم مرحوم شهيد بهشتي.

شما را هم كه عملا پسنديدند. اظهارات آقاي بازرگان در تمجيد از شما در مطبوعات آن زمان ثبت شده است.
 

بله. بنده هم برخوردم با اين آقايان حذف مطلق كه نبود. من در عين حال كه در همان موقع بعضي از مواضع اين آقايان را نمي پسنديدم، برخورد تند نمي كردم. اساسا شيوه من اين طور نبود و نيست ؛ ولي در اينكه مرحوم آقاي طالقاني با آنها دوست و در برخي از جهات همفكر بودند ترديدي نيست و نمي شود انكار كرد. اين بحث هايي كه بعدها مطرح شدند. در آن زمان مطرح نبودند. خود حضرت امام، آقاي بازرگان را نخست وزير كردند، بنابراين به طور نسبي ايشان را پسنديده بودند. حتي به قول بعضي ها در آن زمان غير از مهندس بازرگان كسي نبود كه بشود او را به عنوان نخست وزير حكومت جمهوري انتخاب كرد. بايد كسي مي بود كه سابقه مبارزاتي داشته باشد، دانشگاهي باشد و دنيا را بشناسد. در آن زمان غير از مرحوم بازرگان انتخابي تصور نمي شد. بحث اينجاست كه وقتي صفوف جدا شدند،آيا آقاي طالقاني به آن صف مي پيوستند؟ من چنين تصور نمي كنم.
واقعا اگر ايشان بودند مي توانستند جامع بين حقين باشند. فرهنگ روحانيت يك كمي فهمش مشكل است. اين آقايان يك كمي فرهنگ روحانيت را بلد نبودند. تعامل با روحانيت را بلد نبودند. اينكه ما دانشگاه امام صادق را تأسيس كرديم، يكي از علل عمده اش همين بود. مي ديديم كه در شوراي انقلاب كه همه مسلمان بوديم، همه هم بحث از انقلاب و اسلام و احكام اسلام مي كنيم، در مقام نظري و همچنين اجرايي، بر سر دوراهي قرار گرفتيم. علتش اين بود كه حرف همديگر را نمي فهميديم. همان داستان انگور، اوزوم و عنب مولاناست كه گاهي در واقع همه مان يك چيز را مي گوئيم، ولي حرف همديگر را نمي فهميم. ما طلبه بوديم و در حوزه درس خوانده بوديم و اصطلاحات خاصي داشتيم، آنها در دانشگاه يا اروپا تحصيل كرده بودند و قهرا در فهم حرف هاي همديگر مشكلاتي داشتيم و اين حلقه هاي مفقوده را بايد يك كسي مي آمد، پيدا و اين پيوندها را برقرار مي كرد. اگر آقا بودند شايد اين وضع پيش نمي آمد. من همين حالا هم مي گويم دوستان نهضتي كساني بودند كه اهل عبادت بودند و اهل خمس بودند. بعضي ها تا يكي دو سال قبل از فوت امام، وجوهاتشان را مي آوردند به من مي دادند كه بدهم به امام. آدم هاي متدين و مقيد به خمس و اين حرف ها بودند، نه اينكه فقط اسما مسلمان باشند.
مي دانم با آنچه كه گفتم، حق مطلب ادا نشد، ولي متأسفانه بعضي از مطالب از يادم رفته است. به هر حال اميداوريم كه خداوند، منزلت مجاهدين راه خدا را به ايشان عنايت فرمايد.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22