ياد آن دريا دل سختكوش
ياد آن دريا دل سختكوش
ياد آن دريا دل سختكوش
مرحوم حجت الاسلام علي دواني
درآمد
در سال 1330 شمسي بود كه در شهر مذهبي قم براي نخستين بار نام «آقا سيد محمود طالقاني» را از زبان شهيد سيد عبدالحسين واحدي، مرد شماره 2 فداييان اسلام شنيدم. آن شهيد به خون خفته كه با منسوب بود؛ ضمن گفتگويي مي گفت كه سال گذشته با آقاي نواب به طالقان رفتيم و با آقاي سيد محمود طالقاني در كوه هاي طالقان تمرين تيراندازي كرديم.
بعدها متوجه شدم كه آقا سيد محمود طالقاني، شهيد نواب صفوي و شهيد واحدي را دعوت به طالقان كرده بودند و به اتفاق چندين روز در كوه هاي طالقان تمرين تيراندازي مي كرده اند و گويا اسلحه هم كلت بوده است.
آن روز از شهيد واحدي پرسيدم، «آقا سيد محمود طالقاني كيست؟» او گفت، «از روحانيون بيدار و دردمند و كاملا آشناي به اوضاع روز و دلسوز به حال نسل جوان است و سعي تبليغ دارد كه دانشجويان دانشگاه را جذب كند و نگذارد منحرف بشوند و در امر دين ودينداري بي تفاوت باشند.» و افزود كه، «اگر در تهران به مسجد هدايت واقع در خيابان اسلامبول برويد، خواهيد ديد او چه كسي است و چه فكر وايده اي دارد. روحاني قابلي است كه بايد ديد و ازراه و روشي كه دارد استفاده كرد و درس گرفت.» معلوم شد آقايان نواب و واحدي با آقا سيد محمود طالقاني سر و سر و ارتباط نزديكي دارند و آقاي طالقاني با فداييان و اهداف انقلاب آنها كاملا هماهنگ است. در واقع فداييان، در تهران او را دارند و او هم ضمن اين كه فداييان را تأييد مي كند، با آنها آمد و رفت دارد تا خود اين رابطه درسي براي ديگران اعم از روحانيون و جوان هائي باشد كه با وي مراوده دارند.
نمي دانم چند وقت پس از آن شب براي ديدن آقاي طالقاني به مسجد هدايت رفتم. آقا سيد جعفر شبيري زنجاني وگمانم يك روحاني جوان ديگر هم آمده بودند. با دو سه طلبه جوان به سن هاي 18 يا 19 سالگي در صف اول يا جمعي از مقامات علمي و دانشگاهي همچون مهندس بازرگان و دكتر سحابي و مهندس حسيبي و ديگران كه امروز درست به ياد ندارم، ايستاده بوديم و صفوف بعدي هم غير از يكي دو نفر بازاري،آن هم نه بازاري هاي معمولي، همه از جوانان ودانشجويان با ظاهري آراسته تشكيل شده بودند.
پس از فراغت از نماز، آقاي طالقاني با افراد و ازجمله ما دو سه نفر طلبه جوان با اشاره سر تفقدي كردند و پس از آن به منبر رفتند و شروع به صحبت كردند كه بحث درباره تفسير قرآن مجيد بود و شب هم گويا شب جمعه بود. همه گوش بودند و مجلس آرام وآماده سخنان نافذ آقاي طالقاني. آنها سابقه ذهني داشتند، ولي مباحث براي ما دو سه نفر تازگي داشت. آقاي طالقاني قامتي متوسط و كمي بلند و اندامي برازنده، عمامه اي معتدل نه بزرگ و نه كوچك و نه مثل عمامه هاي معمولي با پيچ در پيچ! داشت ؛ لباسش تميز و نگاهش نافذ و طنين آهنگش گوشنواز و سخنان دلپذير و محكم بودند و خيلي خوب ادا مي شدند و جمعا مي رساندكه شخص با اراده و متكي به نفس و نه چون بازاريان ديگر، به ما دو سه نفر طلبه مطلوب نبود و در واقع مثل اين بودكه حاضر نبودند چند نفر طلبه هم لباس آقاي طالقاني را تحويل بگيرند و اگر در برابر آقاي طالقاني خضوع داشتند و آن طور به او نگاه مي كردند و به سخنانش گوش مي سپردند، صرفا به اين خاطر نبودكه او روحاني بود، بلكه چون آگاه و اهل بصيرت بود و قيافه و طرز سخن گفتنش و آنچه مي گفت غير از روحانيون ديگر بود و براي مردم امروز و تحصيلكرده ها صحبت مي كرد، به حرفش گوش مي دادند. در همان جلسه معلوممان شد كه نسل آينده دارد از ما روحانيون فاصله مي گيرد و كيست كه در فكر باشد و چاره اي بينديشد؟ همان موقع به خود گفتم يك روحاني امروز بايد از هر لحاظ اين طور باشد تا بتواند در بين نسلي كه دارد دنياي جديدي را پيش روي ما مي گذارد، جا باز كند، و امروزي ها اين طور به او گرايش پيدا كنند. آنها نه تنها براي آقاي طالقاني تازگي ندارند، بلكه بر عكس. اين آقاي طالقاني است كه بر تمام آنها از استادان گرفته تا جوانان تحصيلكرده اشراف دارد و كاملا آنها را تحت نفوذ خود گرفته است. سخنانش به عنوان يك فرد روحاني كه دارد از دين و مسلماني و آيات قرآني سخن مي گويد، طوري بود كه گويي حاضران مجلس گمشده خود را يافته بودند و بايد روحانيوني اي كه آنها مي خواهند اين چنين باشد.
فصاحت لسان و گرمي بيان و طرز سخن گفتن مرحوم آيت الله طالقاني و الفاظي كه در سخنانش به كار مي برد و قلمش و آنچه كه مي نوشت، ويژگي خاصي به او داده بود، به طوري كه هر كسي از هر طبقه اي، مخصوصا افراد تحصيلكرده اي كه به دنبال يك روحاني بودند كه بتوانند از او بهره ببرند، آقاي طالقاني بود. او در عين حال كه با فداييان هماهنگ بود، ولي برخي تندي هاي آنها را ناشي از احساسات جواني بود،نمي پسنديد، درست
مانند استاد شهيد مطهري. وقتي شهيد نواب صفوي از كنفرانس اسلامي كه درمصر و اردن برگزار شده بود، به كشور مراجعت كرد.
با اين كه بعضي ها به فداييان اسلام و بعضي از عملكردهاي آنها اعتراض داشتند، آقاي طالقاني تا فرودگاه به استقبال نواب رفت. عكسي از او را كه در ميان فداييان به استقبال شهيد نواب رفته است، به نقل از روزنامه اطلاعات در جلد دوم كتاب «نهضت روحانيون ايران» آورده ام كه شاهد اين مدعاست. جز او كسي از روحانيون وائمه جماعات تهران به استقبال نرفته بود. مرحوم آيت الله طالقاني در مسئله كشمير و به دفاع از ادعاي پاكستان نسبت به آن هم حساسيت زيادي داشت و هر جا از كشمير صحبت مي شد، او حاضر بود، به طوري كه همه مي دانستند چند نفر در ايران هستند كه پيوسته در فكر كشميرند: آقاي سيد محمود طالقاني، آقاي سيد غلامرضا سعيدي، آقاي حاج ميرزا خليل كمره اي. خوب است تحقيق شود اگر مقالاتي با سخنراني هايي از ايشان كه درباره كشمير و دفاع از مظلوميت مردم آنجا هست، منتشر كنند كه جالب خواهد بود.
مسئله فلسطين نياز به گفتن ندارد. ظاهرا آقاي طالقاني بحث از فلسطين و رفتن به كنگره دفاع از فلسطين در مصر وسوريه و اردن و سخنراني در آن درباره را در اولويت كار خود قرار داده بود و اين كار تا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت. پس از آمدن ياسر عرفات به تهران، سياستمداران فلسطيني پيوسته با آيت الله طالقاني بود كه فلسطيني ها به او دل بسته بودند و او را حامي بي چون و چراي خود مي دانستند.
در ماجراي ملي شدن صنعت نفت ايران هم بعد از مرحوم آيت الله كاشاني، روحاني پرو پا قرصي كه سهم مهمي در ادامه مبارزه و آشنا ساختن مردم براي استيفاي حقوق مشروع خود از شركت غاصب انگليسي داشت، آقا سيد محمود طالقاني بود. او در نزاع بين جبهه ملي و آيت الله كاشاني، حالتي صلح جويانه داشت و در واقع محلل قضايا بود، نه معاند يا كارشكن تفرقه انداز!
آيت الله طالقاني بر سر مبارزات اسلامي و ملي خود و طرف شدن با دربار، چند بار و هر بار چند سال به زندان افتاد. آن زمان ها روزي من ودو فرزند نوجوانم محمد و محمدعلي،همراه مرحوم سيد غلامرضا سعيدي كه سخت به مرحوم آقاي طالقاني و راه و روش او دلبسته بود، براي ملاقات ايشان به زندان قصر رفتيم. تا آن روز چند سال بود كه او و مهندس بازرگان و دكتر سحابي و يكي دو نفر ديگر در زندان بودند. از پشت ميله زندان پرسيديم، «اوقات خود را چگونه مي گذرانيد؟» آيت الله طالقاني و همبندان گفتند، «ورزش مي كنيم، تفسير قرآن داريم و...» كه يادم نيست. آقاي طالقاني از من و دو فرزندم تشكر و كمي هم با مرحوم سعيدي صحبت كرد.
در محاكمه او و همراهانش كه در پادگان عشرت آباد و در دادگاه نظامي به رياست سرتيپ قره باغي (ارتشبد بعدي) و دادستاني سرهنگ صدوقي برگزار بود، شركت كردم. گمانم باز با مرحوم سعيدي بوديم. آقاي طالقاني با خونسردي تمام، جريان دادگاه را مي نگريست و پيدا بود كه كوچك ترين اهميتي به نتيجه رأي دادگاه نمي دهد. او در مقابل توپ وتشر دادستان فقط خيره خيره به او و هيئت رييسه نگاه مي كرد. واقعا جالب بود. در روز نخست سرهنگ خلعتبري وكيل مدافع آقايان به دفاع برخاست و گفت، «اين آقايان در مبارزات خود به وظيفه ملي شان عمل مي كنند و خير مملكت را مي خواهند و جز اين منظوري ندارند.» و در آخر تبرئه آنها را از دادگاه خواست. سرهنگ صدوقي دادستان به دفاع از كيفر خواست پرداخت و از جمله گفت،«اين آقايان كه در دفاعيات خود دم از عدل مولا علي(ع) مي زنند، بايد بدانيد كه آن حضرت، در مواقع لازم از شمشيرش خون مي چكيد.» در فاصله تنفس دادگاه، از صف پشت سر آمديم جلو و پس از سلام و احوالپرسي با آنها، من از سرهنگ خلعتبري و سرهنگ رحيمي وكلاي آنها پرسيدم، «به نظرتان رأي دادگاه چه خواهد بود؟» سرهنگ خلعتبري گفت، «نمي دانيم، تا ببينيم چقدر اختيار دارند.» مهندس بازرگان گفت، «فعلا كه از شمشير آقاي دادستان خون مي چكد، تا بعد ببينيم چه مي شود.» بعدهم در آن دادگاه به ده سال زندان محكوم شدند. اين محكوميت ها و زندان هاي پياپي كه گويا جمعا نزديك ده سال بود و تا آستانه پيروزي انقلاب ادامه داشت، قواي جسمي آيت الله طالقاني را سخت تحليل برد. ضعف قلب و تنگي نفس و عوارض ديگر داشت كه ازآنها سخت رنج مي برد و با آنها مي ساخت.
كتاب «تنبيه الامه» آيت الله حاج ميرزا حسين نائيني، نخستين بار توسط آيت الله طالقاني مورد توجه واقع شد و تحقيق و مقدمه و پاورقي هاي آيت الله طالقاني پيرامون اين كتاب و انتشار مجدد آن به وسيله ايشان، از كارهاي گرانسنگ آن روحاني دريادل و مبارز سختكوش است. تا آن موقع، همه فقط نام تنبيه الامه را شنيده بودند و درست از محتواي آن اطلاع نداشتند، ولي آيت الله طالقاني، هدف از نگارش آن توسط آيت الله نائيني را كه همانا اثبات امكان تشكيل و حكومت اسلامي درعصر غيبت بود، كاملا روشن ساخت و از اين راه ارزش اين كتاب را چنانكه بايد بر ملا ساخت و بسياري را بر آن داشت كه از واقعه مشروطه سرخورده نشوند و اميدوار باشند كه مي توان در غيبت امام زمان هم حكومت اسلامي راتشكيل داد و سرانجام با همت عالي امام فقيد حكومت جمهوري اسلامي در ايران تأسيس شد. خاطره جالبي كه از آيت الله طالقاني دارم مربوط به پيشنهاد پذيرش رياست موسسه دارالتبليغ است. تاسيس دارالتبليغ و بالا گرفتن موج مخالفت برخي از انقلابيون، ما را بر آن داشت تا با انجام اقداماتي، از اعتراضات بكاهيم تا آن موسسه بتواند در فضائي آرام تر كار خود را انجام دهد، از اين رو در نيمه دوم دهه 40 درصدد برآييم كسي را پيدا كنيم و ازآقاي شريعتمداري بخواهيم او را به جاي خود به رياست دارالتبليغ قبول كند و مسئوليت را به او بدهد و ديگر دخالتي در آن نداشته باشد. نشستيم و چند نفر را در نظر گرفتيم كه به آقاي شريعتمداري پيشنهاد كنيم و آنها اينها بودند : علامه طباطبايي، آيت الله حاج آقا مرتضي حائري، حاج آقا رضا صدر، شهيد مطهري و آيت الله طالقاني. آقاي شريعتمداري گفت، «همة اينها خوب هستند. هر كدام قبول كنند من حرفي ندارم.» به همة آنها گفتيم و گفتند، «اين كار زحمت دارد و از ما نمي آيد.» بيشتر روي ؟آيت الله طالقاني حساب مي شد.
در آن موقع مرحوم حاج سيد غلامرضا سعيدي، نويسنده معروف، مدتي بود كه از تهران به قم آمده بود و مطالب انگليسي را براي دارالتبليغ ترجمه مي كرد. آقاي شريعتمداري به من گفت، «شما كه بي از ديگران غصه اين كارها را مي خوريد، با آقاي سعيدي به تهران برويد و از طرف من به آقاي طالقاني بگوييد واصرار كنيد، بلكه او قبول كند كه از بقيه براي اين كار بهتر است، و حوصله آن را هم دارد.»
ماه مبارك رمضان بود. بعد از ظهر يكي از روزها با اطلاع قبلي رفتيم به ملاقات آيت الله طالقاني. آقاي حاج احمد صادق خياط كه از فعالين مسجدهدايت و خيلي به مرحوم طالقاني نزديك بود، گفت، «امشب آقاي طالقاني افطار خانه ماست و شما هم دعوت هستيد كه همان جا مذاكره كنيد.» نيم ساعت به افطار مانده، من و مرحوم سعيدي رفتيم به خانه حاج احمد صادق. يكي از پسرانش كه رو به قبل نشسته بود و قرآن مي خواند به ما خوش آمد گفت. پس از افطار من گفتم، «حضرت آقاي طالقاني! شما عمري غصه درهم ريختگي حوزه را خورده ايد. ما شنيده ايم حتي در زمان مرحوم آيت الله حائري هم شما در قم بيشترين اعتراض را نسبت به نابساماني روحانيت و بالاخص نظام بي نظام حوزه هاي علميه داشته ايد و هميشه از نداشتن برنامه صحيح و هماهنگ با نياز روز و سير زمان ناراحت بوده ايد. بنده و رفاي مكتب اسلام همروي همين جهات توانستيم مجله آبرومندي مثل «درس هايي از مكتب اسلام» را تأسيس كنيم و قدم دوم را هم به نام دارالتبليغ اسلامي برداشته ايم و حالا لابد شنيده ايد كه دربارة آن چه سر و صداي به راه انداخته اند. شما به قم آمديد و درالتبليغ و دروس و استادان و شاگردان آن را از نزديك ملاحظه فرموديد. از شما مي پرسم نظرتان دربارة آن چيست؟» آيت الله طالقاني گفت، «كار بسيار خوبي است. تعجب مي كنم كه چرا عده اي با آن مخالفت مي كنند و اين همه سر و صدا راه انداخته اند. وقتي ما در زندان بوديم هر وقت افراد مبارزه را زندان مي آوردند، مي پرسيديم از بيرون چه خبر ؟ اغلب مي گفتند، آقا در قم بساطي به نام دارالتليغ راه انداخته وسد راه مبارزه شده اند. من به آنها گفتم كه اين كه يكي از همان خواسته هاي ماست، چه بدي دارد ؟ پس كي بايد عالم آخوندي سرو سامان پيدا كند و چه كسي بايد دست به اين كارها بزند؟ هر كسي اقدام كرد، باد در هر اوضاع و شرايطي آن را تقويت كند نه اين كه ما هم آن را تخطئه كنيم. خلاصه كار بسيار خوبي است و همان است كه ما مي خواستيم. در قم و همان دارالتبليغ هم در جمع اساتيد اين را گفتم.
من گفتم، «بسيار خوب! ببينيد! اين آقاي سعيدي هم كه از چهره هاي انقلابي اسلامي است آمده اند قم و در دارالتبليغ كار ترجمه هاي انگليسي را به عهده گرفته اند. براي او هم حرف درآورده اند. حالا ما خدمت رسيده ايم و به آقاي شريعتمداري هم گفته ايم كه مسئوليت رياست عالية دارالتبليغ و مجلد مكتب اسام را خود يكجا به شما بسپارد. خود ايشان مي گويد،«اين، كار من نيست، شما كسي مثل آقاي طالقاني را حاضر كنيد كه اساتيد و هيئت مالي هم قبولش داشته باشند، من هم اختياراتي را كه در اين مؤسسه دارم، به او واگذار مي كنم. حال از شما انتظار داريم جواب مثبت بدهيد.» و افزودم،«شما به قدر كافي زندان رفته ايد و كم و بيش قواي خود را از دست دادهايد، بياييد همان اهداف را در تربيت شاگرداني به كار ببريد كه فردا هر كدام آقاي طالقاني باشند.»
سخنان من تقريبا با حافظه اي كه خدا به من موهبت كرده است، همين ها بود. مرحوم آقاي طالقاني و حاج احمد صادق صاحبخانه با دقت گوش مي كردند. وقتي سخنان من تمام شدند، مرحوم سعيدي گفت، «صحيح است، آفرين!» آقاي طالقاني گفت، «فكرو كار خوبي است، بي ميل هم نيستم آخر عمري به حاطر اين كار به قم بيايم، ولي آقاي شريعتمداري دو عيب دارد كه نمي توانم قول بدهم و اگر مي توانيد هر دو را به ايشان بگوييد.» گفتم،«حتما مي گويم.» آقاي طالقاني گفتند، «اول اين كه ما تجربه كرده ايم، آقاي شريعتمداري در كارها قاطعيت ندارد. تصميمي مي گيرد، قولي مي دهد ؛ ولي بعد پشيمان مي شود و از تصميم و قول خود بر مي گردد. كافي است كه يكي از نزديكانش يا يكي از بازاري هاي طرفدارش بگويد اقدام نكنيد. زود در ايشان اثر مي كند. حال اگر من بيايم همه اينها را كه ايشان حاضرند به من واگذار كنند، تحويل بگيرم، اگر فردا گفت من درست فكرش را نكرده بودم، بگذاريد اختيارات را به ديگري بدهم چه خواهد شد؟ بيايم با يك مرجع طرف شوم ؟ چه كسي حرف او را زمين مي گذارد كه حرف مرا بپذيرد و اصولا ارزش دارد خودم را گرفتار چنين قضيه اي بكنم؟
دوم اينكه به ايشان بگوييد من به اتفاق اعضاي نهضت آزادي و جبهه ملي آمديم و از ايشان خواستيم در فلان قضيه، ما را تأييد و تقويت كند. ايشان گفتند برويد جلو كه من پشت سر شما هستم. ما رفتيم جلو، ولي ايشان پشت سر ما را رها كردند. به ايشان بگوييد. خودشان مي دانند كه كدام قضيه است.» با نهايت تأثر برگشتيم و عينا مطلب را به آقاي شريعتمداري گفتيم. با اين كه خيلي خونسرد و پر حوصله بودند،همان طور كه كاغذها و پاكت ها را زير و رو مي كرد، گفتند، «گمان نمي كنم، كدام قضيه؟ البته بعضي وقت آدم چيزي به نظرش مي آيد كه اگر نگويد به ضرر اسلام تمام مي شود.» بعد افزودند، «خوب ببينيد! حاضر شدم تمام اختياراتم را به هر كدام از اين آقايان كه نام برديد واگذار كنم و اين همه نتيجه كار!» من هم پس از آن ديگر جوش زياد نزدم. درسي مي گفتم و مقاله اي به مكتب اسلام مي دادم و بدون اينكه فعاليتي داشته باشم، آمد و رفتي به دارالتبليغ و دفتر مكتب اسلام مي كردم.
كار بزرگ آيت الله طالقاني، تفسير قرآن به سبكي خاص و جديد بود. نگارش پرتوي از قرآن به سبكي خاص و جديد بود و نگارش پرتوي از قرآن، تفسر را وارد مرحله نوين كرد. از آغاز انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني رضوان الله عليه، آيت الله طالقاني پشتيبان انقلاب بود، ولي متأسفانه سال ها در زندان بود. در فواصل زماني كه آزاد بود، با اعلاميه هاي خود انقلاب اسلامي و اهداف امام فقيد را تقويت مي كرد. من قسمتي از اعلاميه هاي او را در مجلات«نهضت روحانيون ايران» آورده ام. به آن جا مراجعه شود. افسوس كه او بيشتر ايام انقلاب، جليس زندان بود و گرنه خيلي بهتر و بيشتر مي توانست در تداوم انقلاب اسلامي سهيم باشد. مرحوم آيت الله طالقاني پس از پيروزي انقلاب اسلامي و بازگشت امام خميني به وطن و تشكيل شوراي انقلاب، در رأس اين شورا قرار گرفت و نيز عضو مجلس خبرگان براي تدوين قانون اساسي بود.
آيت ا لله طالقاني دفتر مخصوصي براي كمك و رسيدگي به امور مستضعفان تشكيل داده بود و از اين راه هم خدمات ذيقيمتي را به ارباب احتياج و محرومين ارائه داد. خانه اش كعبه آمال عامه مردم بود. آخرين افتخاري كه نصيب آيت الله طالقاني شد، تشكيل اولين نماز جمعه به امر رهبر كبير انقلاب حضرت امام خميني بود كه در دانشگاه تهران با حضور ميليوني مرد و زن انقلابي برگزار شد، ولي متأسفانه چند هفته اي نگذشته كه در روز 19 شهريور 1358 به لقاءالله پيوست. رحمه الله عليه رحمه واسعه. مرگ آيت الله طالقاني ايران ودنيا را تكان داد. امام خميني (ره) در تسليتي كه در مرگ او گفت، او را «ابوذر زمان» ناميد و به حق كه تعبير بسيار مناسب و لقب شايسته اي بود كه از رهبر انقلاب اسلامي صادر شد و مصدق كامل، «صدر من اهله وقع في محله» بود. چنانكه به ياد داريم مرگ او چنان شور و انقلابي را در سراسر كشور و نقاط مختلف جهان پديد آورد كه تا آن روز سابقه نداشت.موقع دفن آن مرحوم مردم هجوم آوردند و بيل كلنگي را كه قبر او را با آن حفر كرده بودند، بوسيدند و ناله فرياد سر دادند و زار زار گريه كردند و چه شور و هيجان فراموش ناشدني اي برپا شد. مدت ها بود كه مي گفتند، «گريه كردن در عزاي حسين چيست ؟ چرا دست بر نمي دارند؟ چه فايده اي جز بي تفاوتي در ادامه انقلاب دارد؟ دست بوسيدن علما يعني چه ؟» و از اين قبيل ناداني ها يا غرض ورزي هاي احمقانه كه گهگاه ديده و شنيده مي شود. آن روز كه مرحوم آقاي طالقاني را دفن مي كردند، ناگهان مردم از خود بي خود شدند و به سر و دست و سينه زدند كه آن سد را شكست و ازآن پس و مخصوصا بعد از سخنان امام خميني درباره ايشان، حالت گريه و زاري براي ائمه و در بزرگداشت علماي دين تجديد حيات پيدا كرد.
گفتني است كه در مجلس ختم آن مرحوم كه از تلويزيون پخش شد، مهندس بازرگان، يار ديرين او و رئيس دولت موقت سادگي كرد و گفت، «اين هم عظمت كه طالقاني كسب كرد به خاطر اين بود كه يك روحاني روشنفكر بود!» چند روز بعد امام خميني در بيانات خود در جمع عزاداران فرمودند، «مردم چه شعاري مي دادند؟ ايي نايب پيغمبر ما، جاي تو خالي. اين سخن مردم بود. او را به عنوان نايب پيغمبر ما، جاي تو خالي. اين سخن مردم بود. او را به عنوان نايب پيغمبر مي شناختند. شما ديديد كه مردم، با آن بيل و كلنگي كه قبر ايشان را كنده و با آن خاك را بيرون آورده بودند، چه مي كردند. عشقبازي مي كردند، آن را مي بوسيدند، بعضي به بعضي حمله مي كردند و آن بيل و كلنگ را مي گرفتند و مي بوسيدند، چرا مي بوسيدند؟ بيل و كلنگ كه بوسيدني نيست. براي اين كه آقاي طالقاني يك مرد دموكراتي بود، بيل و كلنگ را مي بوسيدند؟! خير. با همان انگيزه اي كه ضريح ائمه اطهار و بزرگان ما را مي بوسند، همان انگيزه مردم را وادار كرد كه بيل و كلنگش را ببوسند. براي روشنفكري نبود. براي اين بود كه او را نايب پيغمبر خودشان مي دانستند. انگيزه، انگيزه الهي است. هر چه مربوط دستگاه خدا باشد، احترام دارد. همه چيز براي خداست. ما احترام هم به هر كس مي گذاريم، بايد براي خدا باشد. ملت ما اين بيل و كلنگي را كه چند روز پيش از اين مي بوسيدند به اين انگيزه بود كه آقاي طالقاني نايب پيغمبر ماست. خودشان هم فرياد مي زدند كه «اي نايب پيغمبر ما جاي تو خالي» چرا اين قدرت را مي خواهيد از دست بدهيد ؟ چرا اين قدر كج سليقه و بد سليقه هستيد...؟
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}