ياد روزهاي زندان (1)


 






 

گفتگو با حبیت الله عسگر اولادی
 

درآمد
 

نزديك به سه دهه از روزگاري كه عسكر اولادي، در زندان جليس مرحوم طالقاني بود،مي گذرد. وي به رغم علاقه و دلبستگي عميق نسبت به آن بزرگوار، به دور از افراط و تفريط و با شيوه اي مبتني بر اعتدال و انصاف، درباره وقايع و جريانات آن دوران سخن گفت و واكنش هاي طيف هاي مختلف فكري را نسبت به سيره آيت الله طالقاني و به ويژه جلسات تفسير ايشان و نيز موضعگيري وي نسبت به فتواي معروف داخل زندان. واكاوي و در عين حال بر صلابت انديشه و تبري وي از هر گونه شائبه «تفسير به رأي » تاكيد كرد.

از آغاز آشنايي خود با آيت الله طالقاني نكاتي را ذكر كنيد.
 

با درخواست علو درجات براي امام راحل و شهداي انقلاب اسلامي و بزرگاني چون حضرت آيت الله طالقاني و عرض سلام و ادب به ولي امر مسلمين و تمامي ايثاگران، اولا تشكر مي كنم از خانواده بزرگوار طالقاني و بنياد محترم شهيد كه بنده را قابل دانستند تا درباره اين بزرگمرد، اطلاعاتي را دور از افراط و تفريط تقديم كنم. آشنايي بنده با مرحوم آيت الله طالقاني به سال هاي 39،40 بر مي گردد.آغاز كار مجدد فعاليت هاي مذهبي سياسي در قالب نهضت آزادي شروع شد و مرحوم آيت الله طالقاني و تا حدودي مرحوم آيت الله مطهري جنبه هاي مذهبي شروع فعاليت هاي نهضت آزادي را به عهده داشتند. مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دكتر سحابي و از كساني كه در قيد حيات هستند، آقاي دكتر عباس شيباني و تعدادي ديگر، فعاليت هاي مذهبي سياسي را آغاز كردند. من وضع خودم را اگر بخواهم بگويم اين است كه در يك حالت زدگي از مسائل سياسي قرار داشتم ؛ به علت اينكه اختلافات جبهه ملي، اختلاف مرحوم كاشاني و مرحوم مصدق و تعصبات اطرافيان دو طرف، ما را زده كرده بود و در سال هاي 34،33 از صحنه سياسي كنار رفتم. مساجد و هيئت هاي ديني هم ما را اقناع نمي كردند. 50 نفر بوديم و به جانب يك كار جمعي رفتيم و هيئتي به نام «هيئت مويد» تشكيل داديم و پرچمي هم داشتيم كه روي آن اين آيه به چشم مي خورد، «والله يؤيد بنصره من يشأ..» چند سال اين فعاليت ما در اين هيئت طول كشيد. گوينده، مداح و قاري دعوت نمي كرديم، اين هيئت 50 نفره به صورت خود كفا تنظيم شده بود. 12 نفرمان به نوبت سخنراني مي كرديم، دو سه نفر مداح و چند قاري داشتيم و خودمان هفته اي يك روز جلسه داشتيم. غرضم اين است كه روحيه را توصيف كنم تا به موضع آيت الله طالقاني در كار سياسي برسم.مرحوم آيت الله بروجردي از سال 1338 در مقابل شاه صراحت به خرج دادند. تا آن وقت شاه، مثلا در 28 مرداد، از حيثيت آيت الله بروجردي سوء استفاده مي كرد، ولي از 1338 به بعد ايشان موضع نسبتا قرص و محكمي نشان دادند. آيت الله بروجردي در فروردين 1340 از دنيا رفتند و پس از آن، كتابي به نام «مرجعيت و روحانيت» منتشر شد. در اين كتاب بزرگاني چون آيت الله علامه طباطبايي، آقاي مطهري، آقاي طالقاني، آقاي بازرگان و تعدادي از دانشگاه و تعدادي از حوزه مقالات يا تأييداتي را نسبت به اين موضوع ارائه دادند. در اين كتاب از منظر جديدي نيروهاي مذهبي در كشور ارزيابي و به طور غير مستقيم نقدكردند كه در اواخر حيات آقاي بروجردي، اين نيروها، درست دست به كار گرفته نشده اند و مي شد از اين نيروها به نحو بهتري استفاده كرد. البته اين نكته شايان ذكر است كه به هنگام رحلت آيت الله بروجردي، چه در شهرهاي ديگر و چه در قم تجليل باشكوهي به عمل آمد.
به هر حال، وقتي در طي مقاله هاي اين كتاب، چنين مضاميني مطرح شدند، كمي روحيه مان فرق كرد و يك كمي از آن زدگي بيرون آمديم. در اسفندماه 1340 آيت الله كاشاني از دنيا رفتند. اين دو آيت حق در ظرف يك سال از دنيا رفتند. شاه، ايران را از مرجعيت، خالي ديد و بعد از فوت آقاي بروجردي، تلگرافي براي آقاي حكيم فرستاد با اين تصور كه با اين تلگراف، مرجعيت را به نجف منتقل مي كند. مرجعيت به نجف نرفت. علي اميني به عنوان نخست وزير به ديدن مراجع در قم رفت و به آنها گفت كه، «اگر بخواهيد به نجف هجرت كنيد، ما امكاناتش را براي شما فراهم مي كنيم.» و در مراسم ترحيم آيت الله كاشاني در مسجد سپهسالار هم شركت كرد. هر يك از مراجع، جوابي دادند. مرحوم امام (ره) پس از اينكه اميني خيلي مقدمه چيد و ايشان را تشويق كرد كه به نجف بروند، فرمودند، «سياست اين است كه قم خالي كنيد؟ ما قم را خالي نخواهيم كرد. اشتباه مي كنيد اگر براي طلاب و فضلا تشويقي هم فراهم كنيد، من مي گويم هيچ كس به سوي نجف حركت نكند.» وقتي اميني از قم برگشت، اين گونه نقل مي كنند كه گفته بود، «هر چه هست در خانه اين سيد است. خانه هاي ديگر به ما روي خوش نشان دادند، اينجا به ما روي خوش نشان ندادند.» كيهان هم يك كار هدفداري
كرد، يعني دو هفته بعد از فوت آيت الله بروجردي در فروردين 1340، دست به معرفي مراجع زد و حضرت امام يا حاج آقا روح الله خميني را به شكلي واقعي معرفي كرد و درنتيجه، امام بر همه رجحان پيدا كردند. مرحوم طالقاني و مرحوم مطهري و عده اي ديگر در مورد ايشان مطالب خوبي را اظهار كردند و توجهات معطوف به حضرت امام شد. آيت الله طالقاني در مسجد هدايت و جاهاي ديگر سخنراني هايي ايراد كردند كه به تدريج رنگ حمايت از مرجعيت امام را به خود گرفت ؛ در حالي كه ياران ايشان در نهضت آزادي به آيت الله شريعتمداري توجه داشتند. در اين موقعيت، امام درباره انجمن هاي ايالتي و ولايتي وارد صحنه شدندن. محمدرضاي خائن هنگامي كه به آمريكا رفت و تعهد سپرد، امنيتي را كنار زد و علم را كه به دوست شاه معروف بود، سر كار آورد و او شروع كرد به آنچه كه شاه مي خواست عمل كردند، من جمله تصويبنامه انجمن هاي ايالتي و ولايتي را گذراند و امام مبارزه را شروع كردند. در اين مقطع مرحوم طالقاني در كنار امام قرار گرفتند و حتي جنبه هاي مذهبي اعلاميه هاي نهضت آزادي هم خيلي قوي تر شد. در جريان رفراندوم تا جايي كه يادم هست مرحوم طالقاني و سران نهضت آزادي در زندان بودند. موضوع رفراندوم بر غلظت مبارزات افزود. در نهضت آزادي، مهندس بازرگان و دكتر سحابي موافق مبارزه نبودند، ولي آيت الله طالقاني نظرش اين بود كه بايد هر چه بيشتر كه مرجع تقليد مي گويد، دنبال كرد. جريان 15 خرداد پيش آمد، جبهه ملي دو روز بعد آن اعلاميه داد و 15 خرداد را «شورش كور» معرفي كرد. مرحوم طالقاني شايد ده روز، يك هفته قبل از 15 خرداد آزاد شد. مهندس بازرگان ودكتر سحابي در زندان بودند. در جريان 15 خرداد، امام و آيت الله مطهري و مرحوم فلسفي و تعدادي از علما و مراجع از جمله مشهد، آيت الله قمي، شيراز آيت الله محلاتي و تبريز آيت الله قاضي دستگير شدند و آيت الله طالقاني تحت نظر قرار گرفتند.
به ظاهر زندان نبودند، ولي تحت نظر بودند.ايشان درعين حال كه با نهضت همراه بودند، در تشويق مردم به تبعيت از مرجعيت، راهي كاملا مستقل از نهضت آزادي را برگزيده بودند. با آنكه توجه نهضت آزادي به آيت الله شريعتمداري بود، ايشان در 15 خرداد و به هنگام تبعيد حضرت امام در سال 43 مواضع بسيار خوبي گرفتند و توجه مردم به سوي ايشان جلب شد. نگاه مردم نسبت به اين دو طيف موجود در نهضت آزادي، متفاوت بود. آن جايي كه بنده حضورا با ايشان آشنا شدم، در زندان اوين بود. در سال هاي 56 و 1355، هم زندان بوديم. ايشان ده پانزده سالي كه من زندان بودم، چند بار به زندان آمدند، ولي هيچ جا با هم نبوديم، اما اين بار هم بوديم. در اين نوبت آيت الله مهدوي كني، آيت الله انواري، آيت الله منتظري، آقاي لاهوتي، آقاي هاشمي رفسنجاني آنجا بودند و ما ر از زندان مشهد آورده بودند. رژيم ادعا كرده بود كه مي خواهيم فضاي باز سياسي بدهيم. اين آقايان اعتراض كرده بودند كه، «شما مسلمان ها را گرفته و سال ها زنداني كرده و يا به تبعيد فرستاده ايد. اين چه جور فضاي باز سياسي است؟» در واقع ما را هم با فشار اينها از مشهد آورده بودند، اما رژيم ظاهر خشن به خود گرفته و در زندان اوين شرايط سختي را براي ما پديد آورد. يك روز صبح آمدند و چشم هاي ما را بستند و به حساب خودشان بردند بازجويي. آن كسي كه بازجوي من بود، گفت، «همه چيز را بايد بگويي،و گرنه....» من روبروي او نشسته بودم، گفتم، «اشتباه گرفتي.» گفت، «چطور؟» گفتم، «من سال دوازدهم ندانم را دارم طي مي كنم. بيرون از زندان بوده ام كه اطلاعات داشته باشم. شما گمان مي كني امروز مرا از كوچه و خيابان گرفته اي ؟» گفت، «امروز پوست از كله ات مي كنم.» گفتم، «اشتباه نكن. من چيزي براي گفتن ندارم. هر چه داشته ام،همان 12 سال پيش گفته ام.» مرا برد به اتاقي ديگر و چشم هاي مرا باز كرد.
ديدم مرحوم طالقاني و آقاي مهدوي كني و عده اي ديگر از آقايان علما نشسته اند. چهره شاداب و خندان علما، به خصوص آقاي طالقاني را كاملا به ياد دارم. بازجوي من گفت، «برو با اينها ديدن كن و برگرد.» رفتم آقايان را زيارت كردم و اولين جايي بود كه حضوري با ايشان ملاقات كردم. البته قبلا در مجالس عمومي، از جمله مسجد هدايت و جاهاي ديگر بودم، اما با خود ايشان حضورا ملاقات نداشتم. من با همگي روبوسي كردم و خواستم راه بيفتم تا مجددا برگردم. آقاي طالقاني فرمودند، «همين جا بنشين. نرو.» رسولي آمد و گفت، «نمي آيي ؟» بعد گفت، «يك كمي همين جا باش. مي روم وبر مي گردم.» من يك كمي پيش آقايان بودم و از آنجا برنامه اوين شروع شد. درباره شخصيت مرحوم آيت الله طالقاني كه خداوند رحمتشان كند و بر علو درجاتشان بيفزايد، از سه بعد مي توانم صحبت كنم. يك بعد شخصيت حقيقي ايشان بود، يك بعد شخصيت تفسيري  ايشان بود و يك بعد هم شخصيت سياسي و اجتماعي ايشان بود. از نظر شخصيت حقيقي، واقعا يك بنده سالك بودند. يك بنده اي ه در بندگي، ريا و تظاهر و توقعي نداشتند و سرشان به بندگيشان بود. با ديگران هم از جنبه بندگي صحبت مي كردند. ايشان يك شخصيت تفسيري هم داشتند. در آثار تفسيري كه از ايشان مانده، انصافا در مسئله تفسير، شجاعت هايي به خرج مي دادند و دريافت هايشان را بي رودربايستي مي گفتند. اما شجاعت داشتند و آنچه را كه تشخصي مي دادند، مي گفتند. تفسيرشان، نسل جوان را بيشتر از علما و حتي فضلاي دانشگاهي جذب مي كرد و به دغدغه هاي جوان ها نسبت به دينشان پاسخ مي گفت. در زندان، بعضي از علما مخالف جدي تفسير ايشان بودند، مثلا مرحوم آيت الله رباني شيرازي در موضوع تفسير در مقابل ايشان قرار داشت. در سالن بزرگي آيت الله طالقاني تفسير مي گفتند و من يك جلسه راهم از قلم نينداختم، ولي در عين حال اشكال هم مي كردم، چون قبل از زندان يك دوره هفت ساله تفسير را نزد يك استاد تفسير ديده بودم. مرحوم طالقاني موقعي كه من نقد مي كردم، خيلي خوشحال مي شدند و استقبال مي كردند و پاسخ مي گفتند و گاهي هم اين پاسخ ها خيلي طول مي كشيدند. در اين اتاق آيت الله منتظري هم با فاصله كمي مطالعه مي كردند و وقتي آيت الله طالقاني تفسير مي گفتند، ايشان هم مي نشستند، اما آقاي رباني شيرازي نمي نشستند و مي گفتند، «اين تفاسير، تفسير به رأي است و من نمي توانم قبول كنم.» اما بنده بايد عرض كنم يا شناختي كه از قبل درباره مرحوم طالقاني داشتم و با شناختي كه بعدها درباره ايشان به دست آوردم، مسئله تفسير به راي را نمي پذيرم.
ايشان كسي نبودند كه تفسير به رأي كنند، ولي تشخيصشان غير از تشخيص آقاي رباني بود، غير از تشخيص آقاي منتظري بود، بنده هم به بعضي از برداشت هاي ايشان اعتراض داشتم، بعضي از دانشگاهي ها هم به بعضي از برداشت هاي ايشان اعتراض داشتند، اما جلسات تفسير بسيار صميمي و صريح بودند و ايشان هم در پاسخ به هيچ يك از كساني كه سئوال يا اعتراض داشتند، اما جلسات تفسير بسيار صميمي و صريح بودند و ايشان هم در پاسخ به هيچ يك از كساني كه سئوال يا اعتراض داشتند، عصباني نمي شدند، بعضي جاها مي پذيرفتند، بعضي جاها هم نمي پذيرفتند. مثلا ايرادهايي را كه آقاي رباني مي گرفتند، آقاي طالقاني گاهي مي پذيرفتند و مي گفتند، «مطلب شما درست است.» عنوان  ا ثرشان را هم «پرتوي از قرآن» گذاشته بودند و كلمه تفسير را به آن اطلاق نكرده و حتي ننوشته بودند و ترجمه قرآن. نوشته بودند كه از قرآن در اينجا يك «پرتوي» بر روح و جان من افتاده است و من همان پرتو را نقل مي كنم.در اين باره چند جلسه اي هم صحبت كردند، چون عده اي مي گفتند، «شما داريد قرآن را تفسير مي كنيد.» و ايشان مي گفتند، «خير، پرتوي از قرآن به ذهنم افتاده، دارم آن را منعكس مي كنم.»
از نظر شخصيت سياسي اجتماعي، ايشان براي جلب جوانان، يك فضاي باز سياسي را ايجاد كرده بودند.دانشگاهي ها يا اين كار را نمي كردند و يا جرئتش را نداشتند. مقامات روحاني هم مي گفتند ما بايد در چهارچوب معيارها حرف بزنيم، مهم نيست كه شنوندگان خوششان بيايد. ما بايد روي معيار حرف بزنيم. در مدتي كه در آنجا بوديم، موضعگيري هاي سياسي اجتماعي آقاي طالقاني، از اين نظر منحصر به خودشان بود. مثلا كسي مثل آيت الله منتظري در آنجا بود كه هيچ نوع رابطه اي را با مقامات زندان قبول نداشت و هر وقت هم آنها مي آمدند، بلند مي شد و مي رفت. يك شخصيتي مثل آقاي رفسنجاني مي گفت، «ما بايد از فرصت ها استفاده كنيم و پيام خودمان را به بيرون از زندان بفرستيم.» و با مسئولين زندان كه مي آمدند و با زنداني ها صحبت مي كردند، ضديت نمي كرد. شخصيت هايي مثل آيت الله طالقاني و آيت الله مهدوي هم بودند كه مي گفتند بايد بين اين دو خط حركت كرد. اگر آمدند و حرف بي ربط زدند، بايد بلند شد و رفت، اما اگر خواستند به ما بگويند كه ملاقات هايتان چگونه باشد و يا صحبت هايي از اين دست، دليل ندارد كه بلند شويم و برويم. مرحوم طالقاني روش معتدلي با مسئولين زندان داشتند. نه مثل آقاي منتظري كه قطع رابطه مي كرد و نه مثل آقاي هاشمي كه معتقد بود نبايد راه را به روي خود و خانواده مان ببنديم. بايد راه باز باشد. ما وظايفمان را انجام داده و به زندان آمده ايم، در اين جا هم بايد براي زندگي اينجا مطالعه داشته باشيم. انصافا آقاي هاشمي رفسنجاني خوب عمل مي كرد.
در مورد تقسيم كار در زندان، بنده و آقاي هاشم اماني سفره پهن كردن و سفره جمع كردن و ظرف شستن را به عهده گرفته بوديم. علتش اين بود كه كلاس هايي داشتيم و وسط روز نمي توانستيم كار كنيم. صبح اول وقت، ظهر براي سفره و بعد هم براي شستن ظروف مي رفتيم و آقايان مقداري هم احتياط داشتند كه هر كسي ظرف نشويد و طهارت داشته باشد و اين را زندان قبول كرده بود. گاهي مي رفتيم ظرف بشوريم، مي ديديم آقاي طالقاني لنگ بسته است و دارد ظرف ها را مي شويد. ايشان شكنجه هاي روحي سختي را تحمل كرده بودند و حالشان انصافا طوري نبود كه حركتي داشته باشند، اما مي رفتند در حمام لنگ مي بستند و ظرف ها را مي شستند و هر چه التماس مي كرديم، فايده نداشت. يك وقت هم آيت الله منتظري اين كار را مي كردند. آيت الله منتظري هم شكنجه هاي بدي شده بودند. اين دو شخصيت، از نظر تقسيم كار، خودشان را استثنا نمي ديدند و هر وقت كه حال داشتند مي آمدند و كار را انجام مي دادند. در اواخر زندان، ما را از آنها جدا كردند، يكي بلايي سر كمونيست ها آوردند وبعد ما را هم بردند قاتي آنها كردند. در وقت آزادي، ما را به زندان قصر بردند و ما را در آموزشگاهي نگه داشتند. بعد گفتند كه فردا صبح برنامه آموزشگاهي نگه داشتند. بعد گفتند كه فردا صبح برنامه است و بعد آزاد مي شويد. فردا صبح آمديم و ديديم از راديو تلويزيون آمده اند و دارند عكس و فيلم بر مي دارند. من و شهيد عراقي دستمان را روي صورتمان گرفتيم. شهيد عراقي عينك دود زد و دستش را روي چهره اش گرفت. نمي شد از آنجا بياييم بيرون. سه نفر از كمونيست ها سخنراني كردند. از طلاب و علمايي كه در مجموعه ما بودند، احدي صحبت نكرد و گفتيم، «شما ما را فريب داديد و ما اصلا نبايد به اين جلسه مي آمديم.» بعد از آنجا ما را برنگرداندند و آزاد كردند. بعد از آزادي از زندان،سه تا موضوع را درباره آقاي طالقاني عرض مي كنم.

قبل از اينكه اين مبحث را مطرح كنيد. درباره فتوايي كه عليه سازمان مجاهدين در زندان صادر شد، نكاتي را بيان كنيد. اين نكته شايان ذكر است كه در يكي از اسناد ساواك آمده است كه در ترغيب مرحوم آيت الله طالقاني به امضاي اين فتوا شما نقش شاياني داشته ايد.
 

در مورد فتوا سه نكته هست. نكته اول اينكه مداركي به دست آمده بود كه نشان مي داد براي سازمان مجاهدين مسئله خدا و قيامت مطرح نيست. به تعبيري يكي از كادرهاي مجاهدين خلق در معرفي تاريخچه شان گفته بود كه چون مردم مسلمان هستند. ما اسلام را انتخاب كرده ايم و چون مردم مسلمان هستند، ما اسلام را انتخاب كرده ايم و چون ماركسيسم علم است، ما آن را انتخاب كرده ايم. اينكه ساواك مي گفت كه اينها ماركسيست اسلامي هستند، دور از واقعيت نبود. هنگامي كه آقاي بهمن بازرگان اين تاريخچه را مي گفت، «پس شما نه دين داريد و نه علم، چون دين را براي مردم انتخاب كرده ايد، ماركسيسم را هم براي ادعاي روشنفكري و خودتان چيزي نداريد.» اين بحث در ميان علما هم مطرح شد. آقاي رباني شيرازي (ره) دو سه بار زندان بود، يك بار موقعي كه از زندان بيرون رفت، مبلغ مجاهدين خلق شد. خيلي درباره اينها تبليغ مي كرد. بار دوم كه آمد به كتاب «شناخت» اينها برخورد كرد و متوجه شد اينها اساسشان اسلام نيست و مقابل اينها قرار گرفت، آن هم بسيار تند و خشن و يكي از جهت هاي اختلاف او با آقاي طالقاني هم همين بود. آقاي طالقاني در فرمايشاتشان گاهي از اينها حمايت و تجليل مي كردند. آقاي رباني مي گفتند كه نبايد اين كاررا بكنند. اينها ارتباطي با دين ندارند. دفعه سوم كه آقاي رباني به زندان آمد، يك كتاب شناختي در مقابل كتاب شناخت اينها نوشته بود و همان را هم درس مي گفت. آقاي رباني درباره اينها از تعبير «كفر» استفاده مي كرد و مي گفت اينها كافرند. مجاهدين خلق آمدند و مقابل آقايان شهادت هايي دادند و يكيشان از حنيف نژاد نقل كرد كه چند نفر از همان هايي كه همراه ايشان شهيد شدند، پرسيدند، «آخر ما تا كي بايد نماز بخوانيم؟» مرحوم حنيف نژاد گفته بود، « تا 2 سال بخوانيد تا ما بتوانيم احتياط هاي لازم را داشته باشيم.» اين حرف، خدمت علماي بزرگي كه آنجا بودند مطرح شد و فتوايشان اين شد كه كساني كه الان همدوش مجاهدين خلق هستند، از ما نيستند، اما شهداي اوليه مثل حنيف نژاد و سعيد محسن «امرهم علي ربهم.» و ما راجع به آنها قضاوتي نمي كنيم. انها حسابشان با خداست. آقاي رباني شيرازي خيلي تند به آقاي طالقاني مي تاخت و مي گفت، «شما اينها را پررو كرده ايد و الان هم نمي خواهيد فتوا را قبول كنيد. » بنده خدمت آقاي طالقاني عرض كردم كه،«اين فتوا غير از آن مسائلي است كه شما در تفسير مي فرماييد. اين فتوا را همه آقايان علما متفقا پذيرفته اند.» ايشان گفتند، «من فتوا را به اين غلظتي كه مطرح شده است، درست نمي دانم.» فتوا به هر حال در زندان اوين، مسئله تند و حادي شد.

ايشان فتوا را پس نگرفتند ؟
 

خير. ابدا. فتوا تا روز آخر بود. از كساني كه تا آخر آنجا بودند، از جمله آقاي ابوالفضل حيدري، آقاي هاشم اماني، آقاي شهاب بوده اخيرا به رحمت خدا رفته، آقاي گرامي و ديگران. اين آقايان شهادت مي دهند. آنچه كه در ارتباط با فتوا بود تا آخرين روز زندان برقرار بود و شكسته نشد و آقاي طالقاني هم پس نگرفتند. آقاي طالقاني فقط مي گفتند تا اين حد غليظ و شديد قبول ندارند.

و پس از زندان ؟
 

بعد از زندان در سه جا راجع به ايشان مطلب دارم كه بايد عرض كنم. يكي در روزهاي حول و حوش پيروزي انقلاب است. ما در اقامتگاه امام در مدرسه علوي و رفاه بوديم. روز 21 بهمن، ساعت 2 بعدازظهر اعلام حكومت نظامي شد و اين خبر پخش شد كه در تهران حكومت نظامي و هر كس از ساعت 4/5 از خانه بيرون بيايد، خونش گردن خودش است. امام از اتاقي كه تشريف داشتند، بيرون آمدند و به اتاق ديگري رفتند. در آن اتاق به نظر من به اندازه اقامه 2 ركعت نماز تنها بودند. قرآن سفارش مي فرمايد، «واستعينوا بالصبر و الصلوه» تشريف آوردند بيرون و مرقوم فرمودند، «اعلاميه فرماندار نظامي، خدعه و نيرنگ است. رأس ساعت 4/5، همه مردم به خيابان ها بريزند.»اگر يادتان باشد تلويزيون مدار بسته تا شعاع 5 كيلومتري تعبيه و تنظيم شده بود. اين دستور از آن تلويزيون پخش شد. سر ساعت 4/5، ما در راهرو ايستاده بوديم و عده اي هم براي ملاقات آمدند و جمعيت زيادي هم بود. اين نكته را هم عرض كنم قبل از اينكه امام از اتاق بيرون بيايند. آقاي طالقاني و يكي دو نفر ديگر خدمت امام رفتند. من از امام نشنيدم كه آنجا چه گذشت، اما آقاي طالقاني در جايي اين مطلب را نقل كرده بودند. البته اين را بنده مستقيما از آقاي طالقاني نشنيدم، اما يقين دارم كه آقاي طالقاني نشنيدم، اما يقين دارم كه آقاي طالقاني چنين چيزي را فرموده اند كه من به آقا عرض كردم، «مصلحت نيست. بايد كوچه بگيريم و ازكنار اين حكومت نظامي رد شويم. نبايد بايستيم كه بريزند و مردم را بكشند.» از ايشان نقل كرده اند كه وقتي من اين جمله را به آقا گفتم، آقا فرمودند،«اگر دستور هم باشد؟» آقاي طالقاني فرموده بودند، «همين كه شما فرموديد، درست است.» و در آنجا آمده بودند بيرون. اين يكي از امتحانات ايشان است كه وقتي آمد بيرون، هر كسي كه خواست سياست باقي كند و بگويد مصلحت نيست كه مي دانيد افرادي نظرشان در مورد اين موضعگيري امام، منفي بود كه من اسم نمي برم، آقاي طالقاني مي فرمود، «ايشان مرجع هستند، زعيم هستند، تصميم گرفته اند و امر ايشان بايد اجرا شود.» و اصل قضيه راهم فقط به تعداد انگشت شماري گفتد. بعدا اين راز افشا شد. امام سر ساعت 4/5 در را باز و تكرار كردند كه،«اعلاميه فرماندار نظامي، خدعه و نيرنگ است. هيچ كس در خانه نماند. همه به خيابان ها بريزند.» همه به خيابان ها ريختند. غير از مردم، به اعتقاد من ارواح شهدا هم به كمك مردم مي آمدند. واقعا قيامت بود و آن شد كه انقلاب پيروز شد.
يك يادگاري ديگري هم كه از ايشان دارم، در مسئله امتحان فرزندشان است. راجع به موضوع و ماهيت قضيه كاري ندارم، ولي ايشان مقداري آزرده خاطر شده بودند. خدمت امام رفتند و امام با ايشان مكالمه اي داشتند. چون از خدمت حضرت امام بيرون آمدند، يك سخنراني در مدرسه فيضيه كردند و به شكل بارزي اطاعت و ارادت خود را نسبت به حضرت امام نشان دادند. ايشان در آن گفتار، ضمن اشاره به سابقه آشنائي خود با ايشان از دوره طلبگي، علل موفقيت امام را بر شمردند و در آخر هم فرمودند مخالفت با رهبري امام، مخالفت با اسلام است.
نكته سوم اينكه منافقين از رحلت آيت الله طالقاني، استفاده هاي تشكيلاتي كردند و اين شعارها را دادند كه، «وصيت طالقاني شهادت است و شورا » و طالقاني را به خودتان نسبت دادند.

شهادت و شورا كه به آنها ربطي نداشت.
 

اينها مي خواستند بگويند شورايي زيستن و حركت به طرف شهادت حركت و شيوه ماست. يادم هست زندان مشهد كه بوديم، مجاهدين خلق مي گفتند، «مائو رهبريش از آقاي طالقاني قوي تر است، براي اينكه او در ميدان هاي نبرد جنگيده، ولي آقاي طالقاي نجنگيده.» اين مسئله شهادت است و شورا را آنها براي كارهاي خودشان مي گفتند. عرض مي كردم كه امام دو سه روز بعد از اينكه اينها اين حرف ها را زدند، يك سخنراني را ايراد كردند و فرمودند، «اينهائي كه آقاي طالقاني را به خودشان نسبت مي دهند، نه طالقاني را مي شناسند و نه افكار او را.» و بعد فرمودند، »مردم از اينها بيشتر آقاي طالقاني را مي شناسند، وقتي مي خواهند آقاي طالقاني را دفن كنند، مردم مي گويند اي نائب پيغمبر ما جاي تو خالي. مردم ما مي دانند طالقاني در كسوت نائب پيغمبرشان بوده است.» اين سخنراني ايشان درباره آقاي طالقاني يك طلب مغفرت و مرحمت جدي بود. خود ايشان هم در رحلت مرحوم طالقاني حال عجيبي پيدا كردند. خداوند مرحوم طالقاني را مورد مرحمت و مغفرت خويش قرار دهد و خانم مرحوم طالقاني را كه تازه به ايشان پيوسته، مورد مرحمت و مغفرت خويش قرار بدهد. او انساني بودند كه ساليان دراز در راه خدا، به تشخيص خود، به شكلي جدي مقاومت كردند و در هيچ مرحله اي، تزلزل نشان ندادند. رضوان الله تعالي عليهما.

شما از ماهيت و علت دستگيري فرزند ايشان و ماجراهايي كه آنچه فرموديد، ختم شد، اطلاعي نداريد؟
 

خير، من درباره موضوعي كه اطلاعات دقيق و صحيحي نداشته باشم، اظهار نظر نمي كنم. يادم هست كه در همان ايام مي خواستم بهصورت خصوصي به منزل مرحوم طالقاني در پيچ شميران با ايشان ملاقاتي بكنم و از اصل ماجرا آگاه شوم كه عده اي از مجاهدين خلق كه با من مخالف بودند، نگذاشتند اين جلسه برگزار شود و لذا قضيه براي من هم كاملا مبهم ماند. اما مي دانم كه امام موضوع را در آن حد احساساتي، تند نمي دانستند و لذا احمد آقا را فرستاده بودند و احمد آقا هم به ايشان گفته بود،«من از جانب امام آمده ام كه تا هر خواستيد بمانيد، كنار شما باشم و با شما برگردم.» در هر حال در طول مبارزات، عده اي براي آنكه ضعف هاي خود را بپوشانند، تند تر و غليظ تر از بقيه حركت مي كنند. مجاهدين خلق هميشه كار خود را مي كردند. در زمان ماهم هست. بعضي ها با تندي خودشان ضعف هايشان را مي پوشانند.

درباره مصادره به مطلوب گروه هايي كه در زمان حيات آيت الله طالقاني دشمني هاي آشكار و پنهاني با ايشان داشتند و حالا داعيه دار دفاع از خط و شخصيت ايشان هستند، نكاتي را ذكر كنيد.
 

هر كس كه از اين سوء استفاده ها كرده، عملا خيري نديده. من معتقد نيستم كه اينها از اين سوء استفاده هايشان خير مي بينند. كاري كه در مسير خدا باشد، خير و بركت دارد. انشاأالله كه دعاي خير مرحوم طالقاني براي خانواده شان و براي امت ما مستجاب شود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22