دزد، دزد است
دزد، دزد است
دزد، دزد است
بي شرف بي شرف*
داستان عجيب روزنامه نگاري که نشريه اش 50 بار توقيف شد
از شروع کار مطبوعات در ايران تا 22 بهمن 1326، 34 روزنامه نگار کشته شده بودند و در اين روز نفر سي و پنجم هم به جمع آنها پيوست. محمد مسعود وقتي در آخرين ساعات شب از چاپخانه مظاهري در خيابان اکباتان بيرون آمد، قبل از اينکه سوار ماشينش شود، مورد اصابت دو گلوله قرار گرفت و درجا کشته شد. فرداي آن روز مردم پايتخت به خيابان ها ريختند. همه اشرف و شاه را عاملان اين قتل مي دانستند.
محمد مسعود از 1306 روزنامه نگاري را شروع کرد. در 1311 از قم به تهران آمد و در يک چاپخانه مشغول به کار شد و بعد از آن مقاله هايش دائم در روزنامه هاي قانون، تهران مصور، اطلاعات و ...منتشر مي شد و رمان هايش بين مردم دست به دست مي چرخيد. پدرش ميرزا عبدالله بود و پدربزرگش آخوند ملا محمد قمي. خودش هم بعد از دوره ابتدايي براي ادامه تحصيل به حوزه علميه قم رفته بود و حالا در 31 سالگي آمده بود تهران و با اسم هاي مستعاري مثل «م ــ دهاتي» اينجا و آنجا مطلب مي نوشت؛ تا اينکه شانس به اش رو کرد و طي اتفاقاتي از طرف وزارت معارف، مأمور مطالعه در مطبوعات شد و براي اجراي اين مأموريت در سال 1314 به پاريس و بعد به بروکسل رفت و تا سال 1317 در آنجا روزنامه نگاري خواند و در همان سال به خاطر مقالاتي که درباره سوسياليسم در روزنامه لاگازت بلژيک نوشته بود به تهران احضار شد و به اتهام تمايلات سوسياليستي از طرف حکومت رضا شاه طرد شد. در زمان رضاخان، مسعود هرگز نتوانست امتياز داشتن يک روزنامه يا حتي اجازه همکاري و نوشتن در روزنامه هاي ديگر را بگيرد.
در شهريور 1320 يک بار ديگر شانس به مسعود رو کرد؛ رضا شاه تبعيد شد و او بعد از رفتن شاه توانست امتياز هفته نامه اي با نام «مرد امروز» را بگيرد و اولين شماره آن را در 29 مرداد 1321 روي دکه بفرستد؛ هفته نامه اي که تيراژش بعدها به 30 هزار نسخه رسيد و به خاطر زبان جسور و موشکافي هاي گستاخانه اش تقريباً 50 بار توقيف شد! شايد به همين خاطر بود که درعرض شش سال فقط 138 شماره آن منتشر شد. البته مسعود در دوره هاي توقيف که از سه روز تا شش ماه بود، معطل نمي ماند و مطالبش را در روزنامه هاي ديگري مثل نداي آزادي، نسيم شمال و صداي مردم انتشار مي داد.
ــ «تمام ثروتمندان ايران دزدند، مگر خلاف آن ثابت شده باشد.»
ــ «ايران بهشت جنايتکاران است. 20 سال است که ايران اشغال شده است.»
ــ درباره نمايندگان مجلس وقت: «ما نسبت به 127 نفر کلاهبردار! اعلام جرم مي کنيم.»
-«دولت ايران هميشه دشمن ملت ايران بوده است.»
ــ «اگر استقلال آن است که حزب توده مي خواهد، ما مخالف استقلال ايرانيم!»
اينها عناوين بعضي از مقاله هايي هستند که در آن سال ها در مرد امروز چاپ شدند. مسعود به جز با اشرف، با توده اي ها هم سر جنگ داشت و تمام تلاشش را مي کرد تا به هر طريقي از آنها آتو بگيرد. او در روزنامه اش به سياست هاي مسکو و لندن در ايران شديداً اعتراض مي کرد و زماني که حزب توده تلاش مي کرد نفت شمال به شوروي داده شود، با مقالات تند با آنها مخالفت کرد و نقش مهمي در رسوا کردن ارتباط حزب توده با شوروي و سرسپردگي بعضي احزاب داخلي وابسته به لندن داشت. البته او به توده اي ها هم بسنده نکرد و اين بار رفت سراغ قوام السلطنه ــ نخست وزير وقت ــ و در مقاله اي عليه او به مردم وعده داد اگر کسي سر قوام را بياورد از او يک ميليون ريال جايزه دريافت مي کند! بعد از نشر اين مطلب بود که بالاخره! تحت تعقيب قرار گرفت و مجبور شد چند ماه مخفيانه زندگي کند ولي با اين حال مرد امروز را به صورت يک بولتن محرمانه تا 18 شماره منتشر کرد. تا اينکه قوام السلطنه استعفا داد و آب ها از آسياب افتاد و مسعود توانست چاپ هفته نامه را دوباره از سر بگيرد؛ «مبارزه ادامه دارد. قوام السلطنه شکست خورد ولي ما فتح نکرديم». بعد از شروع دوباره مرد امروز مسعود دوباره شروع کرد به گير دادن به اشرف. اين بار قضيه از اين قرار بود که اشرف بعد از ديدن يک کارخانه پارچه در اصفهان گفته بود: «من از اين به بعد با اين پارچه ها براي خودم لباس درست مي کنم. آقايان! بياييم سرمشق ديگران شويم و از پارچه هاي وطني استفاده کنيم». مسعود در هفته نامه اش اين جمله را در کنار عکسي از اشرف در يک پالتو پوست روسي بسيار گران قيمت آورده بود و زيرش نوشته بود: «يک ميليون و 500 هزار ريال، قيمت يک پالتو پوست. والا حضرت اشرف از اين به بعد از پارچه هاي وطني براي خود لباس تهيه خواهند کرد!». انتشار اين مطلب چنان دربار را عصباني کرد که مسعود مجبور شد زندگي مخفيانه ديگري را شروع کند.
روزي که خبر قتل مسعود، تيتر يک «اطلاعات» شد، روزنامه ها و مدرم مثل هم فکر مي کردند و با گوشه و کنايه ترور مسعود را کار دربار و هدف از آن را اختناق مطبوعات و مقدمه ديکتاتوري شاه مي دانستند. هر کسي درباره علت قتل چيزي مي گفت. يکي کشته شدن مسعود را به خاطر حمله هايش به شوروي مي دانست. يکي مي گفت او را به خاطر دفاع ضمني از آمريکا به قتل رسانده اند. يکي از سفر مشکوک مسعود به پاريس مي گفت که قرار بود فرداي آن روز اتفاق بيفتد. ولي نوشته هاي روزنامه «آتش» دو هفته بعد از قتل مسعود جهت فکر مردم را به سمت ديگري برد: «امروز صندوق سپرده محمد مسعود در بانک ملي توسط دادستان تحويل گرفته و بازرسي شد. در اين صندوق اسنادي از جنايت بعضي رجال وجود دارد که حالا آشکار شده است. يکي از افسران ارشد که با خسرو روزبه تماس داشت حاضر شده بود اين اسناد را تا 40 هزار تومان بخرد ولي مسعود آنها را نفروخته و مصمم به انتشار آن بود که ناگهان کشته شد».
چند وقت بعد دکتر مظفر بقايي (1) در مجلس اعلام کرد که چند روز قبل از ترور، او جريان سند يا نامه اي از رزم آرا (رئيس ستاد ارتش) به خسرو روزبه را از مسعود شنيده و مسعود وعده داده بوده که آن را چاپ مي کند. اين موضوع احتمال کشته شدن مسعود توسط رزم آرا و ارتش را بيشتر مي کرد.(2)
اما مقامات قضائي به اين گفته ها توجهي نشان ندادند. آنها حتي متهماني مثل لنکراني ها را که صاحب ماشين عاملان قتل بودند و يک شاهد به دستگيري شان کمک کرده بود، کمي بعد از دستگيري آزاد کردند.
جالب اينکه وقتي تيم تحقيق به مدارکي رسيدند که عاملان اصلي را به دام مي انداخت، به طور شگفت آوري مقامات بالاي لشکري و کشوري، سياسي، رئيس آگاهي و بعدها بازرس پرونده و حتي دادستان تهران يکي بعد از ديگري استعفا دادند! به اين ترتيب پرونده چندين هزار برگي مسعود ده سال در بايگاني ماند تا اينکه در سال 1335 کليد اصلي ترور ــ يعني خسرو روزبه ــ که بحث نامه رزم آرا به او از اول مطرح بود به دام افتاد. او در اعترافاتش گفت: «من وقتي از ارتش فرار کردم، يک اسلحه (پارابلوم) داشتم که آن را تحويل ارتش نداده بودم و همين اسلحه را بعداً به حسن عباسي دادم که مسعود را با آن بکشد».(3) حتي آن روز هم کسي باورش نمي شد که اين کار بدون دخالت دربار و اشرف انجام شده باشد.
«اداره محترم روزنامه مرد امروز؛ اطرافيان آقاي حاج ميرزا علي نقي کاشاني مي گويند حاجي مبلغ 140000 ريال نقد و يک ماشين به آقاي مسعود داده که پايش را از کفش حاجي بيرون بکشد عقيده شما چيست؟ اگر اين موضوع راست باشد ما در اين مملکت ديگر حرف که را بشنويم. زيرا شما در ميان ملت دشمن شماره يک رشوه شناخته شده ايد. توضيح شما موضوع را روشن مي کند. آقاي ب.ب».
اين سؤال يکي از مخاطبان هفته نامه پرتيراژ مرد امروز بود که محمد مسعود ــ سر دبير هفته نامه ــ به آن اين طور جواب داده بود: «ما اخيراً کشف کرده ايم که در مصر طايفه هايي وجود دارند که دو حالته(!) هستند؛ يعني در مصر مليت مصري دارند و در بقيه جاها ايراني هستند. احتمالاً جناب احمد شفيق از همين فاميل هستند!». واقعيت اين بود که محمد مسعود خيلي هم بيراه نمي گفت! البته اين دو حالته بودن را ايران به شفيق داده بود نه مصر. قضيه هم از اين قرار بود که مجلس شوراي ملي با ورود همسر مصري اشرف پهلوي به ايران، فوراً لايحه اي تصويب کرده بود و بر اساس آن به او تابعيت ايراني داده بود تا او به واسطه ايراني الاصل بودنش! بتواند برود دنبال روزي زن و بچه و در مملکت يک پست درست و حسابي بگيرد. همين هم شد و کمي بعد از اين اتفاق محمد رضا شاه اول او را به عنوان مستشار هواپيمايي و بعد به عنوان معاون وزير راه و مدير عامل شرکت هواپيمايي ايران منصوب کرد و اين طوري شد که پاي روزنامه نگار تند و تيز مرد امروز دوباره به معرکه باز شد؛ «هر چند معلوم نيست احمد شفيق مستشار کدام هواپيمايي شده و اصلاً از کي سرويس هوانوردي در وزارت راه تشکيل شده! اما فرض مي کنيم اصل اين خبرها صحت دارد و حالا سؤال اين است: 1ــ چطور ممکن است يک مستشار خارجي بدون تصويب مجلس شوراي ملي در جايي استخدام شود؟ 2ــ اگر واقعاً براي هواپيمايي داخلي مستشاري لازم بود چرا اين فرد از کشورهايي که در اين زمينه امتحانشان را پس داده اند، استخدام نشد؟! 3ــ کدام مرجع علمي يا رسمي صلاحيت آقاي احمد شفيق را براي اين سمت تأييد کرده است؟». اين روند ادامه پيدا کرد و مسعود آن قدر به پروپاي خانواده پهلوي ــ خصوصاً اشرف ــ پيچيد که وقتي او را در 23 بهمن 1326 ترور کردند همه نگاه ها مستقيم رفت سراغ اشرف پهلوي و دربار.
داستان عجيب روزنامه نگاري که نشريه اش 50 بار توقيف شد
از شروع کار مطبوعات در ايران تا 22 بهمن 1326، 34 روزنامه نگار کشته شده بودند و در اين روز نفر سي و پنجم هم به جمع آنها پيوست. محمد مسعود وقتي در آخرين ساعات شب از چاپخانه مظاهري در خيابان اکباتان بيرون آمد، قبل از اينکه سوار ماشينش شود، مورد اصابت دو گلوله قرار گرفت و درجا کشته شد. فرداي آن روز مردم پايتخت به خيابان ها ريختند. همه اشرف و شاه را عاملان اين قتل مي دانستند.
محمد مسعود از 1306 روزنامه نگاري را شروع کرد. در 1311 از قم به تهران آمد و در يک چاپخانه مشغول به کار شد و بعد از آن مقاله هايش دائم در روزنامه هاي قانون، تهران مصور، اطلاعات و ...منتشر مي شد و رمان هايش بين مردم دست به دست مي چرخيد. پدرش ميرزا عبدالله بود و پدربزرگش آخوند ملا محمد قمي. خودش هم بعد از دوره ابتدايي براي ادامه تحصيل به حوزه علميه قم رفته بود و حالا در 31 سالگي آمده بود تهران و با اسم هاي مستعاري مثل «م ــ دهاتي» اينجا و آنجا مطلب مي نوشت؛ تا اينکه شانس به اش رو کرد و طي اتفاقاتي از طرف وزارت معارف، مأمور مطالعه در مطبوعات شد و براي اجراي اين مأموريت در سال 1314 به پاريس و بعد به بروکسل رفت و تا سال 1317 در آنجا روزنامه نگاري خواند و در همان سال به خاطر مقالاتي که درباره سوسياليسم در روزنامه لاگازت بلژيک نوشته بود به تهران احضار شد و به اتهام تمايلات سوسياليستي از طرف حکومت رضا شاه طرد شد. در زمان رضاخان، مسعود هرگز نتوانست امتياز داشتن يک روزنامه يا حتي اجازه همکاري و نوشتن در روزنامه هاي ديگر را بگيرد.
در شهريور 1320 يک بار ديگر شانس به مسعود رو کرد؛ رضا شاه تبعيد شد و او بعد از رفتن شاه توانست امتياز هفته نامه اي با نام «مرد امروز» را بگيرد و اولين شماره آن را در 29 مرداد 1321 روي دکه بفرستد؛ هفته نامه اي که تيراژش بعدها به 30 هزار نسخه رسيد و به خاطر زبان جسور و موشکافي هاي گستاخانه اش تقريباً 50 بار توقيف شد! شايد به همين خاطر بود که درعرض شش سال فقط 138 شماره آن منتشر شد. البته مسعود در دوره هاي توقيف که از سه روز تا شش ماه بود، معطل نمي ماند و مطالبش را در روزنامه هاي ديگري مثل نداي آزادي، نسيم شمال و صداي مردم انتشار مي داد.
ــ «تمام ثروتمندان ايران دزدند، مگر خلاف آن ثابت شده باشد.»
ــ «ايران بهشت جنايتکاران است. 20 سال است که ايران اشغال شده است.»
ــ درباره نمايندگان مجلس وقت: «ما نسبت به 127 نفر کلاهبردار! اعلام جرم مي کنيم.»
-«دولت ايران هميشه دشمن ملت ايران بوده است.»
ــ «اگر استقلال آن است که حزب توده مي خواهد، ما مخالف استقلال ايرانيم!»
اينها عناوين بعضي از مقاله هايي هستند که در آن سال ها در مرد امروز چاپ شدند. مسعود به جز با اشرف، با توده اي ها هم سر جنگ داشت و تمام تلاشش را مي کرد تا به هر طريقي از آنها آتو بگيرد. او در روزنامه اش به سياست هاي مسکو و لندن در ايران شديداً اعتراض مي کرد و زماني که حزب توده تلاش مي کرد نفت شمال به شوروي داده شود، با مقالات تند با آنها مخالفت کرد و نقش مهمي در رسوا کردن ارتباط حزب توده با شوروي و سرسپردگي بعضي احزاب داخلي وابسته به لندن داشت. البته او به توده اي ها هم بسنده نکرد و اين بار رفت سراغ قوام السلطنه ــ نخست وزير وقت ــ و در مقاله اي عليه او به مردم وعده داد اگر کسي سر قوام را بياورد از او يک ميليون ريال جايزه دريافت مي کند! بعد از نشر اين مطلب بود که بالاخره! تحت تعقيب قرار گرفت و مجبور شد چند ماه مخفيانه زندگي کند ولي با اين حال مرد امروز را به صورت يک بولتن محرمانه تا 18 شماره منتشر کرد. تا اينکه قوام السلطنه استعفا داد و آب ها از آسياب افتاد و مسعود توانست چاپ هفته نامه را دوباره از سر بگيرد؛ «مبارزه ادامه دارد. قوام السلطنه شکست خورد ولي ما فتح نکرديم». بعد از شروع دوباره مرد امروز مسعود دوباره شروع کرد به گير دادن به اشرف. اين بار قضيه از اين قرار بود که اشرف بعد از ديدن يک کارخانه پارچه در اصفهان گفته بود: «من از اين به بعد با اين پارچه ها براي خودم لباس درست مي کنم. آقايان! بياييم سرمشق ديگران شويم و از پارچه هاي وطني استفاده کنيم». مسعود در هفته نامه اش اين جمله را در کنار عکسي از اشرف در يک پالتو پوست روسي بسيار گران قيمت آورده بود و زيرش نوشته بود: «يک ميليون و 500 هزار ريال، قيمت يک پالتو پوست. والا حضرت اشرف از اين به بعد از پارچه هاي وطني براي خود لباس تهيه خواهند کرد!». انتشار اين مطلب چنان دربار را عصباني کرد که مسعود مجبور شد زندگي مخفيانه ديگري را شروع کند.
روزي که خبر قتل مسعود، تيتر يک «اطلاعات» شد، روزنامه ها و مدرم مثل هم فکر مي کردند و با گوشه و کنايه ترور مسعود را کار دربار و هدف از آن را اختناق مطبوعات و مقدمه ديکتاتوري شاه مي دانستند. هر کسي درباره علت قتل چيزي مي گفت. يکي کشته شدن مسعود را به خاطر حمله هايش به شوروي مي دانست. يکي مي گفت او را به خاطر دفاع ضمني از آمريکا به قتل رسانده اند. يکي از سفر مشکوک مسعود به پاريس مي گفت که قرار بود فرداي آن روز اتفاق بيفتد. ولي نوشته هاي روزنامه «آتش» دو هفته بعد از قتل مسعود جهت فکر مردم را به سمت ديگري برد: «امروز صندوق سپرده محمد مسعود در بانک ملي توسط دادستان تحويل گرفته و بازرسي شد. در اين صندوق اسنادي از جنايت بعضي رجال وجود دارد که حالا آشکار شده است. يکي از افسران ارشد که با خسرو روزبه تماس داشت حاضر شده بود اين اسناد را تا 40 هزار تومان بخرد ولي مسعود آنها را نفروخته و مصمم به انتشار آن بود که ناگهان کشته شد».
چند وقت بعد دکتر مظفر بقايي (1) در مجلس اعلام کرد که چند روز قبل از ترور، او جريان سند يا نامه اي از رزم آرا (رئيس ستاد ارتش) به خسرو روزبه را از مسعود شنيده و مسعود وعده داده بوده که آن را چاپ مي کند. اين موضوع احتمال کشته شدن مسعود توسط رزم آرا و ارتش را بيشتر مي کرد.(2)
اما مقامات قضائي به اين گفته ها توجهي نشان ندادند. آنها حتي متهماني مثل لنکراني ها را که صاحب ماشين عاملان قتل بودند و يک شاهد به دستگيري شان کمک کرده بود، کمي بعد از دستگيري آزاد کردند.
جالب اينکه وقتي تيم تحقيق به مدارکي رسيدند که عاملان اصلي را به دام مي انداخت، به طور شگفت آوري مقامات بالاي لشکري و کشوري، سياسي، رئيس آگاهي و بعدها بازرس پرونده و حتي دادستان تهران يکي بعد از ديگري استعفا دادند! به اين ترتيب پرونده چندين هزار برگي مسعود ده سال در بايگاني ماند تا اينکه در سال 1335 کليد اصلي ترور ــ يعني خسرو روزبه ــ که بحث نامه رزم آرا به او از اول مطرح بود به دام افتاد. او در اعترافاتش گفت: «من وقتي از ارتش فرار کردم، يک اسلحه (پارابلوم) داشتم که آن را تحويل ارتش نداده بودم و همين اسلحه را بعداً به حسن عباسي دادم که مسعود را با آن بکشد».(3) حتي آن روز هم کسي باورش نمي شد که اين کار بدون دخالت دربار و اشرف انجام شده باشد.
نمونه اي از مطالب مسعود در دفاع از خودش
پست فطرت هستم اگر سکوت کنم
«اداره محترم روزنامه مرد امروز؛ اطرافيان آقاي حاج ميرزا علي نقي کاشاني مي گويند حاجي مبلغ 140000 ريال نقد و يک ماشين به آقاي مسعود داده که پايش را از کفش حاجي بيرون بکشد عقيده شما چيست؟ اگر اين موضوع راست باشد ما در اين مملکت ديگر حرف که را بشنويم. زيرا شما در ميان ملت دشمن شماره يک رشوه شناخته شده ايد. توضيح شما موضوع را روشن مي کند. آقاي ب.ب».
جوابيه مسعود
اشرف پهلوي اصلي ترين هدف انتقادات تند مسعود بود
زن اژدها
اين سؤال يکي از مخاطبان هفته نامه پرتيراژ مرد امروز بود که محمد مسعود ــ سر دبير هفته نامه ــ به آن اين طور جواب داده بود: «ما اخيراً کشف کرده ايم که در مصر طايفه هايي وجود دارند که دو حالته(!) هستند؛ يعني در مصر مليت مصري دارند و در بقيه جاها ايراني هستند. احتمالاً جناب احمد شفيق از همين فاميل هستند!». واقعيت اين بود که محمد مسعود خيلي هم بيراه نمي گفت! البته اين دو حالته بودن را ايران به شفيق داده بود نه مصر. قضيه هم از اين قرار بود که مجلس شوراي ملي با ورود همسر مصري اشرف پهلوي به ايران، فوراً لايحه اي تصويب کرده بود و بر اساس آن به او تابعيت ايراني داده بود تا او به واسطه ايراني الاصل بودنش! بتواند برود دنبال روزي زن و بچه و در مملکت يک پست درست و حسابي بگيرد. همين هم شد و کمي بعد از اين اتفاق محمد رضا شاه اول او را به عنوان مستشار هواپيمايي و بعد به عنوان معاون وزير راه و مدير عامل شرکت هواپيمايي ايران منصوب کرد و اين طوري شد که پاي روزنامه نگار تند و تيز مرد امروز دوباره به معرکه باز شد؛ «هر چند معلوم نيست احمد شفيق مستشار کدام هواپيمايي شده و اصلاً از کي سرويس هوانوردي در وزارت راه تشکيل شده! اما فرض مي کنيم اصل اين خبرها صحت دارد و حالا سؤال اين است: 1ــ چطور ممکن است يک مستشار خارجي بدون تصويب مجلس شوراي ملي در جايي استخدام شود؟ 2ــ اگر واقعاً براي هواپيمايي داخلي مستشاري لازم بود چرا اين فرد از کشورهايي که در اين زمينه امتحانشان را پس داده اند، استخدام نشد؟! 3ــ کدام مرجع علمي يا رسمي صلاحيت آقاي احمد شفيق را براي اين سمت تأييد کرده است؟». اين روند ادامه پيدا کرد و مسعود آن قدر به پروپاي خانواده پهلوي ــ خصوصاً اشرف ــ پيچيد که وقتي او را در 23 بهمن 1326 ترور کردند همه نگاه ها مستقيم رفت سراغ اشرف پهلوي و دربار.
پينوشتها:
*مسعود در دوره اي که زندگي مخفيانه داشت در سر مقاله بولتن شماره 13 مرد امروز نوشته بود: «گناه من چيست به جز گفتن دزد به دزد و بي شرف به بي شرف؟»
1.از بنيانگذاران جبهه ملي، وکيل مجلس و رهبر حزب زحمتکشان
2.مظفر بقايي در جايي مي گويد: «در جريان قتل محمد مسعود رزم آرا و اشرف با هم همدست بودند. اشرف هم کينه داشت نسبت به مسعود...».
3.کمونيسم در ايران يا تاريخ مختصر فعاليت کمونيست ها در ايران از اوايل مشروطه تا فروردين 1343ــ علي زيبايي.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}