متن سخنرانی : علامه مصباح یزدی *
 
مدتی است که در فرمایشات مقام معظم رهبری مکرر از بصیرت، تاکید بر کسب آن، تحلیل قضایا و اقدام و برخورد از روی بصیرت یاد می‌شود. و با این‌که ایشان بارها توضیحاتی در این‌باره بیان فرموده‌اند ولی از آن جهت که این مفهوم بسیار غنی و پر بار است و نقش بسیار مهمی در زندگی اجتماعی ما دارد، شایسته است امروز قدری بیشتر آن را بکاویم و ببینیم راه به دست آوردن آن چیست.

همه می‌دانیم بصیرت با "بصر" هم‌ریشه و در اصل به معنای بینش است؛ مفهومی اسلامی است و ریشه‌اش در قرآن و کلمات اهل‌بیت صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین مخصوصا نهج‌البلاغه یافت می‌شود. قرآن کریم درباره پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید؛‌ "قُلْ هَـذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی...؛ من به سوی خدا دعوت می‌کنم؛ هم خودم بصیرت دارم؛ هم کسانی که با من هستند و از من پیروی می‌کنند. "1 در فرمایشات امیرمؤمنان صلوات‌الله‌علیه تعبیرات عجیبی است. در جایی می‌فرمایند: "إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِی وَ لَا لُبِّسَ عَلَیَّ...؛ من در این راهی که انتخاب کردم با بصیرتم. نه خودم خودم را فریب دادم، نه دیگری فریبم داد.2 "3 ذیل این کلام، مقداری مفهوم بصیرت را روشن می‌کند؛ کسی که بصیرت دارد فریب نمی‌خورد، نه خودش خودش را فریب می‌دهد؛ نه دیگران می‌توانند فریبش بدهند. در دو جای نهج‌البلاغه این کلام تکرار شده است که بسیار جلب توجه می‌کند. برای درک بهتر این کلام باید حوادث آن زمان را در ذهن خود ترسیم کنیم تا کمابیش متوجه شویم که امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه از همان آغاز خلافت ظاهریشان با چه مشکلاتی روبه‌رو بودند که این چنین می‌گویند.

جامعه اسلامی بعد از رحلت پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به راحتی سه خلیفه را قبل از علی (علیه‌السلام) پذیرفت و به یک معنا خودش آنان را تعیین کرد. با این‌که در بین مسلمانان افراد بسیاری در رخداد غدیر حضور داشتند و با امیرالمؤمنین بیعت کردند ولی هفتاد روز بعد، آن را به فراموشی سپردند. بالاخره از سر خیرخواهی و برای این‌که جامعه اسلامی بی‌سرپرست نماند، خلیفه تعیین کردند و مردم هم پذیرفتند. خاندان پیامبر و بعضی از اصحاب مانند سلمان و ابوذر و مقداد و برخی دیگر از انصار مخالفت کردند، اما صدایشان به جایی نرسید و مجبور شدند امر واقع شده را بپذیرند. جامعه‌ای را تصور کنید که سه خلیفه را خودش تعیین کرده و برای سایر کسانی که کاندیدای خلافتند احترام زیادی قائل است. بعد، طلحه و زبیر که از کاندیداهای خلافت بودند به همراه همسر پیامبر حرکتی را بر ضد امیرالمؤمنین آغاز کردند، و همه این حوادث بعد از بیعتی است که با علی(علیه‌السلام) داشتند؛ آن بیعت عجیب تاریخی که امیرالمؤمنین می‌فرماید آن‌چنان هجوم آوردند که نزدیک بود فرزندان من زیر دست و پا له شوند. بعد از این بیعت، علی علیه‌السلام یک طرف است و طرف دیگر زبیر، طلحه و همسر پیغمبر. هر کدام از این افراد به تنهایی استوانه‌ای هستند. این‌ها جمع شدند و بر ضد علی شورش کردند. بصره را تصرف کردند و می‌خواستند در آن‌جا حکومت تشکیل بدهند. فکر می‌کنید مردم درباره این جریان ‌چگونه قضاوت کنند؟ بنده خودم را جای مردم آن زمان بگذارم؛ می‌بینم علی، یکی از اصحاب پیغمبر، یک طرف است، اما طرف دیگر سه نفر هستند: یکی از آن‌ها همسر پیغمبر است. این‌که خانمی فرماندهی لشگری را بر عهده بگیرد یا به‌هرحال جزو یک قیام سیاسی بر ضد خلیفه باشد، بی‌سابقه بود. این خیلی مسأله مهمی است. خیال می‌کنم اگر بنده آن زمان بودم خیلی هنر داشتم، احتیاط می‌کردم؛ نه طرف علی می‌رفتم نه طرف آن‌ها. بالاخره این سه نفر نیز از اصحاب پیغمبرند؛ زبیر پسرعمه پیغمبر است؛ سنش بیشتر از علی است؛ بزرگ بنی‌هاشم است. طبعا در مردم تزلزل پیدا شد که چگونه رفتار کنند. انسان وقتی این دو کلام را از امیرالمومنین می‌بیند، می‌تواند حدس بزند که حضرت در چه فشاری قرار گرفته بودند. فرمودند: خواب از چشم من ربوده شد؛ شب تا صبح فکر کردم؛ کار را زیر و رو کردم؛ همه اطراف و تمام جوانب قضیه را سنجیدم؛ نتیجه‌ای که از این فکرها و تأملات گرفتم این شد که کار من بین دو چیز مردد است؛ باید یکی از دو چیز را انتخاب کنم؛ یا با این‌ها بجنگم یا از دین اسلام بیرون بروم؛ راه دیگری ندارم.
حضرت می‌فرماید شب تا صبح فکر کردم، همه جوانب را سنجیدم و به این نتیجه رسیدم. این طور نیست که اگر با کسی اختلاف‌نظری داریم، به روی هم شمشیر بکشیم. دعوای سیاسی یا دعوای حزبی نیست. إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی؛ من‌ می‌فهمم دارم چه کار می‌کنم. این طور نیست که از روی احساسات بگویم با شما می‌جنگم. شب تا صبح فکر کردم، جوانبش را سنجیدم؛ قلبت ظهر الامر و بطنه؛ ظاهر و باطنش را سنجیدم تا به این نتیجه رسیدم که یا باید با این‌ها بجنگم یا از دین اسلام استعفا بدهم یعنی اگر با این‌ها نجنگم کافرم.

من و شما بودیم چه قضاوتی می‌کردیم؟ نه‌تنها به سادگی نمی‌پذیرفتیم که باید با آنان جنگید؛ بلکه می‌گفتیم: آقا! حالا یک چیزی گفتند، یک کاری کردند، حکومتی می‌خواهند، اصلا حکومت بصره را به این‌ها بده و‌ خودت را راحت کن! نه‌تنها حرکت علی علیه‌السلام را تأیید نمی‌کردیم که ته دل‌مان تخطئه هم می‌کردیم. می‌گفتیم: حالا اول کارت است‌ چه‌کار داری با اینها بجنگی؟ فعلا چهار روزی بگذار اینها حکومت کنند. آن‌های دیگر که به عنوان امیر و فرماندار به مناطق مختلف می‌فرستی بهتر از زبیر هستند؟! بگذار بصره هم دست این‌ها باشد، اما علی می‌گوید: اگر با این‌ها نجنگم کافرم. ببینید فتوای امروز ما بعد از 1400سال پیشرفت علم و تحقیق و آشنایی به مقام عصمت، چه قدر با فتوای علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام تفاوت دارد. هنوز هم درست باور نمی‌کنیم که جنگ جمل حتما جنگ واجبی بوده، چه رسد به این‌که بگوییم اگر علی علیه‌السلام نمی‌جنگید کافر می‌شد؛ از دین خارج می‌شد. این چه درکی است؟ ما چه‌طور فکر می‌کنیم و علی (علیه‌السلام) چه‌طور فکر می‌کند!

شما احتمال می‌دهید چند درصد مردم این‌گونه دلشان با علی بود؟ خیلی از کسانی که همراه علی جنگیدند می‌گفتند چون بیعت کردیم سر قولمان می‌ایستیم، وگرنه اگر بنا بود روز جنگ بیعت کنند چه‌بسا حاضر نمی‌شدند. سنتی بود در عرب که وقتی با کسی بیعت می‌کردند و قولی می‌دادند به این زودی‌ها زیر قولشان نمی‌زدند؛ خیلی نامردی می‌دانستند. شاید آن قدر که برای مردانگی خودشان اهمیت قائل بودند به دین‌شان بها نمی‌دادند. خیلی از کسانی‌که در رکاب علی در جنگ جمل جنگیدند به‌خاطر بیعتشان بود. می‌گفتند حالا که بیعت کردیم آن را نمی‌شکنیم، ولی حقیقت این است که مسأله بسیار بغرنج بود. چیزی نبود که به سادگی بشود برای آن تصمیم گرفت. مخصوصا آن زمان که هنوز مسأله عصمت ائمه درست روشن نبود. بسیاری از امام‌زاده‌های مورد احترام ما که خود ائمه اطهار به آنها احترام می‌گذاشتند آن‌چنان که باید مسأله عصمت را باور نداشتند. برای این‌که یادی از امام رضوان‌الله‌علیه شده باشد این مطلب را که در درس ایشان شنیدم، برای شما عرض می‌کنم. ایشان فرمودند: بعد از شهادت امام سجاد علیه‌السلام یک روز امام محمدباقر صلوات‌الله‌علیه و جناب زیدبن‌علی‌بن‌الحسین4 با هم نشسته بودند. جناب زید که علیه‌ بنی‌امیه قیام کرده بود، انتظار داشت که برادرش در این حرکت نظامی علیه بنی‌امیه مشارکت کند، ولی ایشان نظرشان این نبود؛ وظیفه خودشان نمی‌دانستند و صلاح نمی‌دانستند. جناب زید به امام محمد باقر علیه‌السلام عرض کردند که شما می‌دانید که پدر (امام سجاد علیه‌السلام) چه‌قدر به من علاقه داشت، به طوری که لقمه می‌گرفت و در دهان من می‌گذاشت. اگر این مسأله امامتی که شما برای خودتان معتقدید درست است، چرا پدر به من نگفت که برادرت امام بعد از من است و باید از او اطاعت کنی؟ معلوم می‌شود زیدبن‌علی‌بن‌الحسین با آن جلالت، مسأله امامت برادرش را معتقد نبوده است و دلیلش هم این بوده که اگر چنین چیزی بود با آن محبتی که پدرم به من داشت به من فرموده بود. حضرت باقر صلوات‌الله‌علیه‌ یک کلمه فرمودند: مِنْ شَفَقَتِهِ عَلَیْکَ مِنْ حَرِّ النَّارِ لَمْ یُخْبِرْکَ؛5 پدرم نگفت آن هم به خاطر محبتی بود که به تو داشت. یعنی می‌ترسید اگر بگوید تو نپذیری و در دینت مشکل پیدا بشود. منظورم از نقل این کلام این است که واقعا مسائلی که امروز برای همه ما این‌چنین آسان حل شده، 1400 سال علما روی آن خون‌دل خورده‌اند تا تثبیت شده و امروز از اعتقادات یقینی ماست و در آن تردیدی نداریم. در زمان خود ائمه برای برادران امام و کسی مثل زید خیلی روشن نبود. در چنین شرایطی شما فکر می‌کنید برای همه اصحاب جمل مسأله عصمت امیرالمؤمنین ثابت بود و ایشان را امام معصوم می‌دانستند؟ می‌گفتند: اینها خویش و قوم‌های پیغمبرند. حالا که پیغمبر از دنیا رفته؛ این نشد آن! آن‌که سنش بیشتر است اول خلیفه بشود، چون بزرگ‌تر است و احترامش واجب. وقتی بنا شد بین‌ این‌ها جنگ شود، خیال می‌کردند جنگ دو برادر سر ارث است؛ او می‌گوید سهم من است؛ دیگری می‌گوید سهم من. در چنین معامله‌ای انسان حاضر شود در جنگ شرکت کند و جانش را بدهد، کار ساده‌ای نیست. می‌گوید اختلاف در ارث دارند، خودشان به‌گونه‌ای اختلافشان را حل می‌کنند؛ چرا من بروم جانم را بدهم؟! مسأله بغرنج بود. در مقابل، دو تا از اصحاب بزرگ را می‌دید که رقیب‌های او در خلافت بودند. در شورای شش‌نفری که خلیفه دوم برای تعیین خلیفه تشکیل داده بود یکی علی بود، یکی عثمان، یکی طلحه و یکی زبیر. اینها به‌گونه‌ای در ردیف علی حساب می‌شدند؛ از جهتی چون سنشان و مثلا سوابق و موقعیت اجتماعی‌شان بیشتر بود، شاید خیلی‌ها آنها را بر علی مقدم می‌داشتند. طبعا وقتی علی می‌خواهد از مدینه به طرف بصره لشگر بکشد، دوستان و نزدیکان ایشان می‌گفتند که آقا این چه کاری است حالا؟! عجله نکنید؛ بگذارید حکومت‌تان پا بگیرد و جای‌تان باز بشود، بعد سراغ این‌ها بروید. در نهج‌البلاغه دو بار6 از امیرمؤمنان این مسأله نقل شده که من این جریان را زیر و رو کردم؛ آن قدر در اطرافش فکر کردم تا کاملا برایم روشن شد که یا باید بجنگم یا از دین محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) خارج بشوم. این بصیرتی است که علی (علیه‌السلام) ادعا می‌کند.

ملاحظه می‌فرمایید بی‌جا نیست که مقام معظم رهبری این قدر روی بصیرت تکیه می‌کنند. اگر در آن جریان کسانی بصیرت نداشتند خیلی راحت طرفدار دشمنان علی می‌شدند و علی دوباره خانه‌نشین می‌شد. اکنون ماییم و چنین مسأله‌ای که کار را برای علی و یاران علی هم سخت می‌کند. کار به جایی می‌رسد که علی فریاد می‌زند: مردم! اگر من این جنگ را نکنم کافر می‌شوم؛ از دین خارج می‌شوم، تا آن‌هایی که به ایشان اعتماد دارند و می‌دانند دروغ نمی‌گوید باور کنند و برای جنگ همراهش بیایند. در چنین موقعیتی باید چه بصیرتی داشته باشیم؟ آیا منظور بصیرتی است که علی داشت؟ پاسخ این است که چنین بصیرتی در غیرمعصومین بسیار کم پیدا می‌شود. بنده که اعتراف کردم اگر من بودم خیلی هنر داشتم توقف می‌کردم. حل قضیه این است که مفهوم بصیرت هم مثل بسیاری از مفاهیم ارزشی دیگر ذومراتب است. بصیرت مراتب دارد. آن مرتبه بصیرت مخصوص علی بود. او بود که یقین کرد که یا باید بجنگد یا از دین خارج بشود. من غیر از امام معصوم کسی را سراغ ندارم که بتواند این‌گونه قضاوت کند. اما بصیرت به این مرتبه منحصر نیست و مثل تقوا مراتب زیادی دارد. مرتبه‌ای از تقوا به ائمه معصوم و تالی‌تلو مقام عصمت نسبت داده می‌شود؛ آن که در عمرش نه تنها گناه نکرده که کوشیده مکروهات را هم انجام ندهد، یک مرتبه از تقوا را دارد و یک مرتبه هم تقوای ماست که به زور از کبائر اجتناب می‌کنیم. بین این دو، مراتب و درجات بسیار زیاد است. پس باید کوشید و در این مسیر حرکت کرد؛ مراتب بصیرت را بالا برد و به یک مرتبه نازله‌اش اکتفا نکرد. هر کس مسئولیت بزرگ‌تر یا نقش مهم‌تری در جامعه دارد؛ هر که تأثیرش بر دیگران بیشتر است باید در کسب بصیرت بیشتر بکوشد. دیگران اگر خودشان بصیرت نداشته باشند یک اصل را اگر درست بفهمند و به آن عمل کنند نجات می‌یابند و آن اطاعت از ولی‌فقیه است. اگرچه خودشان درست سر در نمی‌‌آورند و نمی‌توانند مسائل را تحلیل کنند، ولی اگر این اصل را باور داشته باشند که در زمان غیبت امام معصوم باید از کسی که اشبه به امام معصوم است اطاعت کنند و بدانند که اطاعت او مثل اطاعت معصوم واجب است خیلی به خطر نمی‌افتند، اما کسانی‌که می‌خواهند عهده‌دار مسئولیت‌هایی بشوند نمی‌توانند هر روز درباره جزئیات از ولی‌فقیه دستور بگیرند؛ این کار برایشان میسر نیست. بنابر این می‌بایست خودشان به سطح مورد نیازی از بصیرت برسند. درطول شاکله هرمی هر کس بالاتر است و به قله نزدیک‌تر، مسئولیتش سخت‌تر است و باید بصیرتش هم بیشتر باشد تا برسد به قاعده هرم، ‌اما در مراتب پایین‌تر، حداقل بصیرتی که برای همه ما لازم است، همین است که انسان ولی‌فقیه را بشناسد و بداند از چه کسی باید اطاعت کند. الحمدلله خدا هم به ما عنایت فرمود و کسی را که بهترین انسان روی زمین برای جانشینی امام زمان صلوات‌الله‌علیه است به ما داد. اگر نبود چه خاکی به سر می‌کردیم؟ اگر بود اما نمی‌شناختیم و اشتباه می‌کردیم و در طول این سی سال کسان دیگری را جانشین او می‌دانستیم چه بلایی به سر ما می‌آمد؟ الحمدالله خدا این معرفت و این اندازه از بصیرت را به ما داده که بفهمیم باید از چه کسی اطاعت کنیم و این بسیاری از مشکلات ما را حل می‌کند.

همه این‌ مقدمات را عرض کردم برای این‌که به این‌جا برسیم که تکلیف کسی که موقعیتی7 در اجتماع دارد سنگین‌تر از دیگران است و باید بصیرتش هم بیشتر از دیگران باشد تا بتواند دیگران را راهنمایی کند. اکنون این پرسش مطرح می‌شود که چه کنیم بصیرت ما افزایش بیابد؟ بهتر است تحلیل کنیم که بصیرت چیست و از چند عنصر تشکیل می‌شود و بعد ببینیم کدام یک از این عناصر در اختیار ماست تا بکوشیم آن را تقویت کنیم.

مطلب را به عنوان یک بحث پیشنهادی خدمت شما عزیزان و نخبگان مطرح می‌کنم تا روی آن فکر کنید و از دیگران هم بپرسید، شاید نکته‌های تکمیلی به آن اضافه شود. حیف است با این همه تأکید مقام معظم رهبری بر روی بصیرت، دنبال نکنیم که ببینیم این بصیرت چیست و چگونه باید آن را پیدا کرد.
بصیرت حداقل سه مؤلفه و سه عنصر دارد و می‌توان گفت مثلثی است که از سه ضلع تشکیل می‌شود. اولین عنصر، امری خدادادی است؛ هوش و فراست خاص است. هم تجربه نشان می‌دهد و هم در روایات هست که خداوند به بعضی‌ افراد فراست مخصوصی داده است. امروزه در روان‌شناسی می‌گویند هوش، انواعی دارد؛ هوش هیجانی، هوش اجتماعی، هوش ارتباطی، هوش علمی و.... ممکن است کسی از جهتی باهوش باشد، ولی از جهت دیگر بهره‌ای از هوش نداشته باشد. بصیرت، هوش اجتماعی می‌خواهد. مسائل اجتماعی درک خاصی را می‌طلبد. شاید شما هم افراد متعددی را دیده باشید که هوش درسی‌شان خوب است، یعنی درس را خوب می‌فهمند و شاید بیش‌ از دیگران پیشرفت علمی می‌کنند، اما در درک بعضی از مسائل خیلی ضعیف‌اند و یک نوع سادگی مخصوص در برخی از مسایل دارند. این سادگی انواعی دارد. استادی را می‌شناختم که خودش به من می‌گفت وقتی برای خرید سیب‌زمینی می‌روم، کلاه سرم می‌رود! با اینکه در درس خیلی قوی بود، اما می‌گفت درک معاشرت با مردم را ندارم و زود گول می‌خورم. در بین اشخاص دیگر،‌ در لباس‌های مختلف کسانی‌ را دیده‌اید که امتیاز‌های خوبی دارند؛ انسان‌های ملا و درس‌خوانده‌ای هستند، اما گاهی در درک مسائل اجتماعی خیلی ضعیف‌اند. یکی از نشانه‌های این ضعف، اعتماد فوق‌العاده آن‌ها به بعضی اشخاص، مخصوصا خویشاوندان و برخی بستگانشان است. شاید شنیده یا دیده باشید که کسانی امتیازات بسیاری دارند، اما پسرشان می‌تواند آن‌ها را به راست و چپ بچرخاند. دشمنان هم اول در پسر نفوذ می‌کنند و او را به جان پدر می‌اندازند. این فرد هیچ غرض و سوء نیتی در این کار ندارد، اما تحت‌تأثیر فکر پسر یا داماد یا خویشاوندانش است.
این عنصر یک هوش خدادادی است؛ اتقوا فراسة المومن فانه ینظر بنورالله.8 استعدادها مختلف است و خدا افراد را مختلف آفریده است. بعضی‌ها از این جهت ضعیف‌اند؛ مثل برخی افراد ‌که قدرت جسمی‌شان ضعیف است. این هم گونه‌ای از نقص است مثل کسی که از اول بچگی چشمش کم‌‌سو است یا گوشش سنگین است.

دو عنصر دیگر کسبی است. اگر انسان آن درون‌مایه خدادادی‌ را داشت باید دو کار انجام دهد تا بصیرت9 پیدا کند. یکی این‌که بر اطلاعات دینی‌اش بیافزاید و بکوشد دین‌شناس‌تر باشد؛ چون یکی از لوازم بصیرت این است که انسان فریب نخورد و یکی از راه‌های فریب این است که حکم دینی را برای انسان مشتبه کنند. بگویند وظیفه شرعی این است؛ آیه قرآن این را می‌گوید، حدیث این را می‌گوید. از این سخنان نشنیده‌اید؟! آن کسانی که به روی علی شمشیر کشیدند به قرآن استناد می‌کردند و می‌گفتند: "إنِ الحُکْمُ الا لِلّه؛10 تو کافر شدی چون برخلاف قرآن عمل کردی. " یکی از شیوه‌ها این است که انسان را از راه قرآن و حدیث و امثال آن فریب دهند، و کسی که معرفتش نسبت به قرآن و حدیث کم است و نسبت به احکام اسلام اطلاع کافی ندارد، فریب می‌خورد.

معاویه در اواخر عمر به حجاز آمد و مدتی در مکه و مدینه ماند. می‌خواست برای ولایت‌عهدی یزید زمینه‌سازی کند. کار سیاست‌مداران همین است که از چند سال قبل به زمینه‌سازی برای انتخابات بعدی می‌پردازند. او با شخصیت‌های معروف مدینه ملاقات‌هایی داشت و البته هر کسی را از راهی فریب می‌داد. برای یکی هدایا می‌برد؛ نزد یکی اظهار تقوا می‌کرد و یکی را مدح و ستایش می‌نمود. روی هر کدام به گونه‌ای کار می‌کرد تا ذهنش را برای پذیرفتن ولایت‌عهدی یزید آماده کند. با امام حسین سلام الله‌علیه نیز ملاقاتی داشت و بالاخره بعد از مقدماتی که به عقلش می‌رسید تا ذهن ایشان را برای پذیرش آماده کند، گفت: من قصدم این است که بعد از من یزید مسئولیت من را بپذیرد و به اسلام خدمت کند. حضرت نگاهی کردند و گفتند: این پسر سگ‌باز فاسق شارب‌الخمر را می‌گویی!؟ او این‌همه زمینه‌چینی کرده بود که بگوید یزید برای خلافت شایستگی دارد، حضرت کاسه و کوزه‌اش را به هم زدند و گفتند: این شارب‌الخمر سگ‌باز را می‌خواهی خلیفه مسلمین کنی؟ معاویه که دید قافیه را باخته است گفت: آقا! یزید درباره شما این‌طور حرف نمی‌زند. می‌دانید یعنی‌چه؟ معاویه به امام حسین می‌گوید: غیبت نکن! غیبت مسلمان حرام است. او از شما بهتر است. تو داری غیبت می‌کنی اما او این‌طور نمی‌گوید؛ غیبت شما را نمی‌کند.
می‌گفتند معاویه داهیه عرب بود. ببینید برای امام حسین (علیه‌السلام) چه قدر پیچیده حرف می‌زد.

این فریب دادن از راه دین است. حالا اگر یک انسان عادی بود امکان داشت در مقابل این منطق معاویه کم بیاورد و بگوید استغفر الله؛ اشتباه کردم، غیبت کردم. اما امام این غیبت را واجب می‌داند. بی‌درنگ پاسخ معاویه را می‌دهد تا دهانش را ببندد و دیگر از این کثافت‌ها نخورد. این بصیرت است؛ این‌که انسان بفهمد هر‌جا چه باید بگوید؛ چه باید بکند و چگونه باید برخورد کند. این‌جا این غیبت، غیبت واجب است، اگر نگویی گناه کرده‌ای. مگر گفتن هر سخنی پشت سر هر کسی غیبت حرام است؟ ما حتی در رساله‌های عملیه‌مان‌ غیبت واجب داریم. کسی با شما مشورت می‌کند که فلانی به خواستگاری دخترم آمده و شما می‌دانید که او مرد فاسق معتاد مشروب‌خوار بی‌دینی است. باید به او بگویی یا نه؟ این غیبت واجب است. کسی می‌خواهد اختیار یک ملت را به دست بگیرد، شما احتیاط کنید و بگویید من چه عرض کنم؛ از دیگری بپرسید. از دیگری بپرسید یعنی‌چه؟ مقام مشورت است، باید بگویی؛ اگر نگویی گناه کرده‌ای. مقدس‌بازی در می‌آورد و می‌گوید "آقا غیبت نکنید! من در عمرم از هیچ‌کس بدگویی نکرده‌ام. " بسیار بی‌جا کرده‌اید. مگر ممکن است مؤمن از کسی بدگویی نکند؟ منافق است که می‌خواهد همه را داشته باشد. مؤمن باید قاطع باشد. باید موضع اسلامی داشته باشد؛ حامی دین باشد. باید کسی را که بر ضد دین اقدام می‌کند رسوا کرد. نمی‌شود من مقدس‌بازی در بیاورم و بگویم خوشم نمی‌آید درباره کسی حرف بزنم! ببین پیغمبر اکرم، ائمه اطهار، امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین و سایر ائمه صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین درباره دیگران ‌چگونه رفتار می‌کردند. اگر این‌جا یک آدم مقدس‌مآبی جای امام حسین بود چه می‌گفت؟ می‌گفت: حالا من یک تأملی روی ایشان دارم، یا فکرش را بکنم ببینم چه‌طور می‌شود. این‌جا جایی است که باید طرف را رسوا کرد.

یکی از جاهایی که انسان از راه دین فریب می‌خورد، مقدس‌بازی، حقه‌بازی، کلک‌های شرعی و سوء استفاده از قرآن و حدیث است. انسان باید دین را درست بشناسد و بداند حلال و حرام چیست. بداند کدام غیبت جایز است و کدام غیبت حرام است. مسایل دیگر را هم بشناسد. وقتی معرفت انسان نسبت به دین ضعیف باشد، فریب می‌خورد. برای داشتن بصیرت باید دین را خوب بشناسیم و به همان اصول دین و فروع دینی که در مکتب‌خانه یا مدرسه یا خانه خوانده‌ایم، اکتفا نکنیم. باید شناختمان نسبت به دین افزایش پیدا کند؛ مطالعات دینی‌مان بیشتر باشد و عمیق‌تر فکر کنیم. اگر در مسأله‌‌ای ابهام داریم این قدر آن را دنبال کنیم و بپرسیم تا خوب برایمان حل بشود.
این حلال و حرام به مسائل فقهی برمی‌گردد. یعنی انسان فقه را بهتر یاد بگیرد، ولی فقط دانستن احکام کلی برای تشخیص مصادیق کافی نیست. باید بصیرتمان را نسبت به شناخت مصادیق هم تقویت کنیم. برای این کار یکی از بهترین راه‌ها بررسی مسائل تاریخی، به‌خصوص تاریخ صدر اسلام است؛ همین‌که مقام معظم رهبری در تفسیر بصیرت روی آن تأکید کردند و فرمودند: عبرت گرفتن از جریانات تاریخی و اجتماعی. ما باید ببینیم رخدادهای صدر اسلام چه بود و چرا این‌ چنین شد. بسیاری از این حوادث بعد از گذشت 1400 سال هنوز معماست. مگر می‌شود آدمیزاد این‌گونه بشود؟! چگونه می‌شود مسلمان‌هایی که در رکاب پیغمبر در جنگ‌ها حاضر می‌شدند، نوه‌ پیامبر را، آن هم حسین را، گلی که هر دشمنی می‌دید عاشقش می‌شد، این‌گونه به شهادت برسانند؟! نگذارند در کنار نهر یک جرعه آب بنوشد! اگر این‌ها را درست تحلیل کرده بودیم، می‌فهمیدیم که کسی‌که چندین سال در کشور مسئولیت داشته، از دست خود امام برای مسئولیت‌هایی حکم گرفته، مدت‌ها از لباس و موقعیتش استفاده کرده، چه‌طور ممکن است برای این‌که نظام اسلامی را از بین ببرد، با اسرائیل همکاری کند! اگر تاریخ را درست بررسی می‌کردیم می‌فهمیدیم آدمیزاد چه موجود عجیب و قابل تغییری است، آن وقت تعجب نمی‌کردیم و به آسانی نمی‌گفتیم که این هم بالاخره چنین است و چنان است. موقعیتش این است به او رأی بدهیم!
این شناخت و عبرت گرفتن از قضایای تاریخی است. ما سالی چند بار روضه سیدالشهدا را می‌شنویم؟ آیا هیچ فکر کرده‌ایم چرا کوفیان این‌چنین شدند؟ این شمری که به کربلا آمد و فرماندهی سپاه را می‌خواست، کسی بود که در جنگ صفین در رکاب علی علیه‌السلام می‌جنگید. از یاران علی بود. یکی از سرکرده‌های لشگر علی در جنگ صفین بود. او چه‌طور توانست سر سیدالشهدا را ببرد؟ بالاخره به این نتیجه می‌رسیم که اگر آدمیزاد در مسیر غلطی افتاد، آرام آرام چنان پیش می‌رود که دیگر هیچ حدی ندارد. اگر زاویه باز کرد و از راه حق منحرف شد؛ مسامحه کرد و گفت حالا این چیزی نیست، این زاویه به جایی می‌رسد که آن خط اصلی را که از آن جدا شده فراموش می‌کند. یادش می‌رود اسلام و انقلاب چه بود. می‌گوید من به ریاست برسم، هرچه می‌خواهد بشود.

یک سؤال: بنده و جناب‌عالی تافته جدابافته‌ای هستیم؟ معصوم هستیم؟ ما این اشتباهات را نمی‌کنیم؟ بنده که بعد از گرفتن نزدیک به هشتاد سال عمر از خدا چنین اطمینانی ندارم. بیش از شصت سال است که با کتاب و سنت ارتباط دارم، درس طلبگی می‌خوانم، اما از خودم چنین اطمینانی ندارم. اگر ما بخواهیم به این مشکل مبتلا نشویم، نیازمند بصیرتیم. این بصیرت هم کسبی است. اصل آن افزایش تقوا و آفتش حب دنیاست؛ حب الدنیا رأس کل خطیئة.11 وقتی ته دل انسان عشق به اسکناس بود، شب که می‌خوابد فکر می‌کند چه کار کنم که یک صفر کنار ارقام حسابم بیاورم، صبح که بلند می‌شود فکر می‌‌کند کدام معامله را بکنم؟ کدام جنس را بخرم؟ کدام ارز را؟ کدام زمین را؟ بعضی‌ها که در مسیر جنسی در راه‌های غلطی می‌افتند، ممکن است در ظاهر هم هیچ نمودی نداشته باشد، اما دلبستگی به یک مسائلی دارند که به دنبال یک بهانه شرعی می‌گردند که بتوانند خودشان را ارضا کنند. پیر شده، ولی دلش جای دیگری است. می‌خواهد یک منشی از یک سنخ خاصی داشته باشد. یکی هم عشق به ریاست دارد که برای انسان جنون می‌آورد؛ دوست دارد دیگری به او بگوید: چشم. شما دیده‌اید بعضی کسانی که به مواد مخدر مبتلا می‌شوند کارشان به چه جنون‌هایی می‌کشد. در بعضی فیلم‌های تلویزیونی نشان می‌دهند که در اثر استفاده از مواد مخدر یا قرص‌های روان‌گردان و امثال آن‌ کارشان به جایی می‌رسد که به پست‌ترین و زشت‌ترین کارها تن می‌دهند؛ کارهایی که نمی‌شود اسمش را آورد. آدمیزاد چنین موجودی است. وقتی در راه استفاده از مواد مخدر افتاد و لذتی آنی برایش پیدا شد، روز به روز بیشتر و بیشتر آن‌چنان وابسته می‌شود که کارش به جنون می‌کشد؛ البته خود معتاد این را جنون نمی‌داند. می‌گوید کیف می‌کنم. من و شما که از بیرون می‌بینیم می‌فهمیم این جنون است. اسم همه این‌ها حب دنیاست؛ البته مراتب دارد. همه یک‌باره این‌طور نمی‌شوند. آن معتادی که به این حد رسیده هفت، هشت سال آرام آرام مصرف مواد مخدر را زیاد کرده تا به این‌جا رسیده است. ما اگر بخواهیم در این دام‌ها نیفتیم باید از اول حواسمان جمع باشد؛ حب دنیا را تقویت نکنیم؛ حب مال را تضعیف کنیم؛ زندگی‌مان را از آن حدی که می‌توانیم ساده‌تر بگیریم، نه این‌که هر روز برویم اجناس اقساطی بخریم و مدام زر و زیور خانه‌مان را بیشتر کنیم و قرض بالا بیاوریم؛ از همان هم که می‌توانیم کمی کمتر استفاده کنیم؛ مراقب راه‌های درآمدمان باشیم؛ مقید باشیم وجوهات آن را دقیقا پرداخت کنیم؛ کمک به همسایه، والدین و ارحام را فراموش نکنیم تا حب مال طغیان نکند؛ لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ؛12 اگر می‌خواهید عاشق دنیا نشوید سعی کنید از آن چیزهایی که دوست دارید انفاق کنید. همه این‌ها برای این است که دلبستگی پیدا نشود. وقتی چیزی را دوست دارید بگویید آن را در راه خدا می‌دهم.

به طور کلی علاج این مشکل این است ‌که انسان مقید باشد؛ احکام خدا را شوخی نگیرد؛ نگوید امروز این کار عیبی ندارد، فردا توبه می‌کنم. این دام شیطان است و انسان را به جاهایی می‌کشاند که بعضی کسان رسیدند. هشتاد سالش است، اگر خودش و هفت پشتش از دارایی‌‌هایشان بخورند تمام نمی‌شود، اما باز هم به فکر این است که یک روز دیگر روی صندلی بنشیند یا مال دیگری بر اموالش افزوده شود، چرا؟ عشق است دیگر. عشق به دنیا به جنون می‌کشد؛ لا یَقُومُونَ إلا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ13 آن‌هایی که چشم بینا دارند و خودشان مبتلا نشده‌اند می‌گویند چرا این در زندگی‌اش تلوتلو می‌خورد؟ چرا این درست راه نمی‌رود؟

بنابر این برای کسب بصیرت، علاوه بر افزایش معلومات، شناخت‌ها و اطلاعات، باید تقوایمان را هم افزایش بدهیم، چون کسی که مبتلا به حب دنیا شد همه مسایل را طور دیگری تفسیر می‌کند؛ تفسیر دلخواه، به‌گونه‌ای که کارهای خودش را توجیه کند. این دام، سر راه بنده و جناب‌عالی هم هست. مراتب دارد. یکی دامش قوی‌تر و یکی ضعیف‌تر است، اما این دام را شیطان برای همه گذاشته است.
حاصل عرایضم این است که بصیرت یک مثلث است و سه ضلع دارد. یکی از آن‌ها خدادادی است، اما دو تای دیگر کسبی است. آن دو یکی از راه افزایش معلومات دینی و تحلیل‌های صحیح از قضایای تاریخی حاصل می‌شود و دومی از راه خودسازی و افزایش سطح تقوا و دین‌داری. اگر این‌ها بود بصیرت پیدا می‌شود وگرنه، اگر معلوماتش ضعیف بود در دام خواهد افتاد، و اگر تقوایش هم ضعیف بود باز شیطان از راه دیگری او را فریب خواهد داد و به جایی می‌کشاند که کار خودش را توجیه می‌کند و از کار دیگران نیز هرچه موافق سلیقه‌اش بود تأیید می‌کند. پس برای کسب بصیرت، ما باید در دو بعد زحمت بکشیم؛ یکی معلوماتمان را افزایش بدهیم و دیگر این‌که خودسازی‌مان را بالا ببریم.
وفقناالله وایاکم ان شاءالله.

پی‌نوشت‌ها:

1 . یوسف، 108.
2 . نهج‌البلاغه، ص54 و 194.
3 . ظاهرا اشاره به برخوردی است که با اهل جمل و بعد از آن با سایر ناکثین، مارقین و قاسطین داشتند.
4 . زید امام‌زاده بسیار بزرگوار و محترمی است. کسی است که سند صحیفه سجادیه به خانواده ایشان منتهی می‌شود و ناقل آن است. امام باقر سلام‌الله‌علیه نیز به ایشان خیلی کمک و احترام می‌کردند. ایشان قیام معروفی بر ضد بنی‌امیه داشتند و بالاخره دراین راه شهید شدند و بدنشان به دار آویخته شد و برای شهادت ایشان مصیبت بزرگی بر اهل‌بیت وارد شد.
5 . الکافی، جلد 1، ص 174.
6 . البته احتمال دارد یک سخنرانی بوده و یک تکه‌اش دو بار نقل شده است.
7 . موقعیت‌ها متفاوت است. هر کس خودش می‌فهمد که چه اندازه می‌تواند در دیگران اثر بگذارد. ممکن است کسی موقعیت رسمی و قانونی داشته باشد یا کسی است که مردم به او اعتماد دارند، سخنش را می‌پذیرند و با او مشورت می‌کنند. وقتی می‌پرسند آقا شما به چه کسی رأی می‌دهید، معنایش این است که به حرف و نظر او اهمیت می‌دهند. معلوم است تاثیرگذار است و کمی از سطح قاعده هرم بالاتر است.
8 . الکافی، جلد 1، ص219.
9 . منظورمان از این بصیرت، بصیرت دینی است. همان طور که امیرالمؤمنین می‌فرماید: ان معی لبصیرتی.
10. انعام، 57، یوسف، 40 و 67.
11 . الکافی، جلد 2، ص 131.
12 . آل‌عمران، 92.
13. بقره، 275.
*سخنان حضرت آیت‌ الله مصباح‌ یزدی ( دامت ‌برکاته ) در جمع ناظران شورای نگهبان در تاریخ 1389/12/06

منبع:سایت رسمی آیت الله مصباح یزدی