تحقق آرزوی خدمت به جانباز


 






 

گفتگو با خانم فاطمه شهركي، همسر جانباز *
 

درآمد
 

پويائي و پايائي همزاد زناني است كه در حرير سجاده ها پرورده مي شوند و در دامان محرابها قد مي كشند. او چنان همه بانوان پاكدامن حريم ايمان و عفاف سرزمين معطر ما گواهي است بر اين باور. او افتخار همسري سربازي را چونان مدالي غرور انگيز بر سينه دارد كه جان خويش را در معركه شور و شوق در طبق اخلاص نهاده است.»

از دوران كودكي، محيط خانوادگي و چگونگي پرورش خود برايمان صحبت كنيد؟
 

من در سال 1345 در زاهدان متولد شدم. مادرم، بنده خدا، سواد نداشت و پدرم كارگر ساده اي بود و زندگي متوسط و زير متوسطي داشتيم. چهار خواهر و برادر بوديم كه فقط من و برادر بزرگم به تحصيلات عاليه ادامه داديم. ابتدا به دبستان شهنار و سپس دبستان هيرمند رفتم. دوره راهنمايي را در مدرسه هامون و دبيرستان را در دبيرستان گوهرشاد آن موقع و فاطميه امروز گذراندم. فوق ديپلم را در تربيت معلم راه زينب (س) زابل گرفتم. كارشناسي ادبيات را از دانشگاه سيستان و بلوچستان زاهدان گرفتم وكارشناسي ارشد را هم كه بيرجند بودم.

چه كسي در طي اين سالها روي شما تأثير خاصي گذاشت ؟
 

معلم هاي زيادي بودند، از جمله خانم ابراهيمي كه در تربيت معلم تدريس مي كردند و حالا رئيس تربيت معلم هستند، من از نظر علمي دنباله روي راه برادرم بودم. من حقيقتا زياد تمايلي به ادامه تحصيل نداشتم، ولي ايشان دائما مرا تشويق مي كردند و الان هم همين طور هست. همسرم هم كه به عنوان ستوان اصلي زندگيم، هميشه مشوق من براي ادامه تحصيل و فعاليتهاي اجتماعي بوده اند. ايشان با همكاري در امور منزل ونگهداري از بچه ها شرايطي را فراهم آوردند كه آرامش برقرار باشد و من راحت تر بتوانم به تحصيلاتم ادامه بدهم.
اشكال ندارد. يك عمر زنها آرامش برقرار كردند كه مردان درس بخوانند، چندي هم آنها اين كار را بكنند!
(مي خندد) نه انصافا همسر من به رغم آن كه آسيب جدي از ناحيه نخاع ديده اند و محدوديتهاي حركتي دارند، اما ذره اي در همراهي با من كوتاهي نمي كنند.

چه سالي ازدواج كرديد و همسرتان چگونه مجروح شدند؟
 

من در سال 68 با ايشان ازدواج كردم و در خرداد 69 در درگيري با اشرار و قاچاقچيان به شدت مجروح شدند و از ناحيه نخاع آسيب جدي ديدند.

نامشان چيست و در چه رشته اي تحصيل كرده اند.
 

احمدرضا غلامي و كارشناسي حقوق.

همان آقاي غلامي بنياد شهيد زاهدان ؟
 

خير، غلامي بنياد شهيد برادر شوهرم هستند. برادر ديگرشان هم كه شهيد شده اند.

حالشان چطور است؟
 

بد نيستند، ولي به هر حال نياز به مراقبتهاي ويژه اي دارند.

همه آدمها در سطوح مختلف نياز به مراقبت دارند. مسئله اين است كه روحيه انسان سالم باشد.
 

به لطف خدا روحيه بسيار خوبي دارند.

چگونه؟
 

ايشان اعتقادات محكم و اصيلي دارند. در هر زمينه اي كه تصورش را بكنيد، ازجمله شركت در مسابقات قرآن و مسائل علمي و فرهنگي، هميشه در كنار هم شركت مي كنيم.

از نظر جسمي چگونه خود را سراپا وسرحال نگه مي دارند ؟ ورزش مي كنند؟
 

ورزش خاصي نه.اوايل مجروحيت فيزيوتراپي مي رفتند، ولي حالا در خانه حركات مختصر ورزشي انجام مي دهند. ويلچر ايشان طوري است كه مي توانند به حالت ايستاده هم تمرينات مختصري را انجام بدهند. با اين كه پسرم هست كه به من كمك كند، ولي چون در هر حال اين تمرينات مشكلاتي را ايجاد مي كند، ما هم كمي تنبل شده ايم.

لطفا تنبلي نفرمائيد چون اگرجسمشان با روح پرتحركشان همراهي نكند، خسته مي شوند.
 

جسم ماهم كم كم تحليل رفته است. نزديك به 17 سال است كه داريم اين كارها را انجام مي دهيم و حقيقتش سن و سال ما هم بالارفته وگاهي هر دو احساس خستگي مي كنيم.

بيائيد خدا را شكر كنيم كه به تعبير سعدي به مصيبتي دچاريم نه به معصيتي !
 

بله. واقعا وقتي مشكلات زياد مي شوند و ذهن انسان دائما در پي آن است كه راه حلي پيدا كند، البته به شرط آن كه ايمان داشته باشد كه اينها آزمايشهاي الهي است، فرصت نمي كند دنبال بسياري از مسائل به قول شما معصيت برود. در هر حال هيچ كار خدايي حكمت نيست و اگر حكمتش را بفهميم، رضايت، بي ترديد در پي آن است.

چند ساله بوديد كه همسرتان مجروح شدند وبا شنيدن اين خبر چه حالي به شما دست داد؟
 

23 سال داشتم و هشت ماهه باردار بودم. همسرم هنگامي كه مجروح شدند، شبش به من نگفتند و صبح به بهانه اين كه مسموم شده است، مرا به بيمارستان بردند. وقتي او را غرق در خون ديدم، حالم فوق العاده بد شد. ايشان چهار ساعت در منطقه درگيري دچار خونريزي بود و وقتي او را به بيمارستان رساندند، تقريبا از دست رفته بود. بعد از 17 روز قرار شد آب نخاع او را بكشند و لذا به تهران اعزام شد، منتهي پزشك به من به دليل، بارداريم اجازه پرواز نداد. مدتي در تهران بستري بودند و آنجا معلوم شد كه نخاعشان سخت آسيب ديده است. وقتي به زاهدان برگشتند، همه موهاي سرشان ريخته و چهره شان به شكلي درآمده بود كه من او را نشناختم. با ديدن اوواقعا روحيه ام افت شديدي پيدا كرد.
از طرفي ترم دوم دانشگاه بودم و امتحاناتم شروع شده بود و از طرف ديگر وضعيت روحي حادي داشتم، چون هم در ماههاي آخر بارداري بودم و همسرم وضعيتي پيدا كرده بودند كه اطرافيان خود را نمي شناختند.

اين وضعيت چه مدت طول كشيد؟
 

ايشان تا يكي دو سال وضعيت بسيار حادي داشتند و حتي گردنشان را نمي توانستند جا به جا كنند و ما با دست گردن ايشان را مي چرخاندي. ايشان حتي دستشان را هم نمي توانستند تكان بدهند و به دليل نشناختن اطرافيان، وضعيت روحي عحيبي هم پيدا كرده بودند.

و شما ناگهان از يك زن جوان 23 ساله به يك زن كامل و سالخورده تبديل شديد؟
 

سالخوردگي كه نبود، ولي بلوغ عاطفي حيرت انگيزي را تجربه كردم. دو سال اول ضربه روحي بسيار شديدي بر من وارد شد.

چه كسي كمكتان كرد؟
 

خواهرزاده ها و برادرزاده هاي ايشان و ديگران بودند.

منظورم كمك روحي است ؟
 

حقيقتش اين است كه يك هفته بعد از حادثه، خدارحمت كند مرحوم نوري صفا، مسئول عقيدتي سپاه را كه شهيد شدند، همراه با همسرشان كه ايشان هم بعدا فوت كردند، نزد من آمدند وگفتند با توجه به شرايط بسيار دشواري كه پيش آمده و با توجه به جواني من، مي توانم از همان لحظه، مسير زندگيم را تغيير بدهم و چنين وضعيت دشواري را بر خودم تحميل نكنم. همان جا پاسخ دادم كه ايشان به خاطر امنيت من و امثال من دچار اين وضعيت شده و براي دفاع از حريم ديگران، جان خود را به خطر انداخته و لذا من به عنوان همسرشان حق ندارم چنين برخورد خودخواهانه اي بكنم.

قبل از ازدواج با ايشان چه تصوري از ازدواج داشتيد؟
 

قبل از ازدواج هر وقت از من سئوال مي كردند كه مي خواهم چه جور همسري داشته باشم، مي گفتم مي خواهم بسيجي و جانباز باشد. از آسايشگاه جانبازان كه بازديد مي كردم و شرايط جانبازان را كه مي ديدم، به خودم مي گفتم دلم مي خواهد از افرادي باشم كه به اين قشر خدمت مي كنند.

آيا زندگي با يك جانباز با تصورات ذهني شما جور بود؟
 

خير، بسيار دشوار تر از چيزي بود كه تصورش را كرده بودم، اما خداوند كمك كرد و همه اعضاي خانواده توانستند خود را با اين وضعيت تطبيق بدهند. خدا اگر ببندد ز حكمت دري گشايد ز رحمت در ديگري.

چند تا از اين درهاي رحمت را برايمان تعريف كنيد.
 

مثلا من هميشه به خودم مي گفتم بيشتر از حد ديپلم نمي توانم پيش بروم، ولي ناگهان ديدم زمينه ها خود به خود طوري فراهم شدند كه من ادامه دادم. مثلا بعد از ديپلم بلافاصله براي فوق ديپلم و پس از آن براي ليسانس و فوق ليسانس قبول شدم، يعني درها خود به خود باز مي شدند و من واقعا تعجب مي كردم.

خير تعجب ندارد. خداوندي كه وقتي يك قدم بريم داريم، صد قدم پيش مي آيد، قطعا انساني را كه در اوج جواني همه توان خود را وقف مراقبت از يك جانباز كرده است، وا نمي گذارد.
 

واقعا شرايط بسيار حادي بود، اما خداوند كمك كرد و حالا الحمدلله بچه ها بزرگ شده اند. تا كوچك بودند، واقعا مشكل بود. انسان بعضي از خانواده ها را مي بيند كه چندين مجروح شيميايي، جانباز و شهيد دارند و با نهايت نشاط تحمل ميكنند و واقعا از خودش خجالت مي كشد. آنها شرايطي چنان دشوار را تحمل مي كنند و ما ناله مي كنيم كه خسته شده ايم.

خب بي تعارف، خستگي هم دارد.
 

خوشبختانه آنها بر عكس ما فكر مي كنند و به همين دليل سرشار از انرژي هستند.

شما غير از آشنايي با قرآن و تفسير، به چه مقوله هايي علاقمند هستيد؟
 

از نظر فرهنگي در بسيج اساتيد هستم. در اوقات فراغت به خاطر رشته تحصيلم كه ادبيات است، كتب اشعار شعرا را مي خوانم. بعضي ها هم اشعار وآثار ادبيشان را برايم مي فرستندكه مي خوانم و نقد مي كنم.

اشعار كدام شاعر را بيشتر مي خوانيد؟
 

اشعار حافظ را خيلي دوست دارم. عراقي هم موضوع پايان نامه ام بود، اشعارش را خيلي دوست دارم.

دوره دكترا نمي خواهيد شركت كنيد؟
 

چرا، يك بار امتحان دادم، ولي قبول نشدم.

دانشگاه سيستان و بلوچستان رشته شما را دارد ؟
 

متأسفانه نه و دشواري قضيه هم بيشتر به همين بر مي گردد. من بايد به شهرستان بروم و ادامه تحصيل بدهم كه با توجه به شرايطم تقريبا نشدني است.

با توجه به وضعيت خاصي كه داريد به شما خدماتي را ارائه نمي دهند؟
 

خير. حتي در دوره فوق ليسانس هم درست مثل بقيه دانشجويان با ما رفتار مي شد و اگر دير مي رسيديم، از درس محروم مي شديم. به قدري رفت وآمد به شهرستان در كنار تدريس و معاونت تربيت معلم و وضعيت ويژه خانوادگي برايم دشوار بود كه گاهي از شدت خستگي عاجز مي شدم.

با شما هيچ مساعدتي نشد؟
 

خير، اينها در دانشگاه قوانين و مقررات خاص خودشان را دارند و براي امثال من و همسرم، تسهيلات جداگانه اي قائل نمي شوند.

بماند كه در دانشگاه چيز زيادي هم ظاهرا ياد نمي دهند.
 

من كه در دوره كارشناسي ارشد چيزي دستگيرم نشد. به اعتقاد من مطالعات آزاد، بيشتر كمك مي كند، ولي متأسفانه مشكل اينجاست كه توان هر كاري را هم كه داشته باشي، مدرك نه نداشته باشي قبولت ندارند. بماند كه اساسا مدرك هم، شأن خود را از دست داده است. روزگاري اگر مي گفتند فلاني صاحب دكتراي ادبيات است، بزرگان ادب فارسي در ذهن انسان تداعي مي شد. حالا ادعا مي كند دكتراي ادبيات است و در نامه اداريش مي نويسد گاها!

همين اشعار و افكار شعرائي كه شما با آنها سرو كار داريد، سرچشمه نشاطي هستند.
 

قطعا همين طور است. انديشه هاي ژرف و سترگي كه در ادب و عرفان ما مطرح هستند، به راستي انسان را از عالم خاك به افلاك مي برند.

چند فرزند داريد؟ آيا با آنها مشكل خاصي نداريد؟
 

2پسر دارم به نام هاي اميرحسين كه كلاس سوم دبيرستان است و الان به مكه رفته. اميرحسام كه چهار ساله است و دخترم زهرا كه كلاس پنجم دبستان است. پسر بزرگم كه در آن شرايط مجروحيت پدرش وضعيت بد روحي من به دنيا آمد، الان گاهي پرخاشگري مي كند و زود عصباني شدن را دارد.

مگر ورزش نمي كند؟
 

چرا، به فوتبال خيلي علاقه دارد و همين مسئله تا حدي از تنشهاي او مي كاهد، ولي در هر حال اين بچه ها شرايط خاصي دارند و بايد از مشورتهاي ويژه اي، چه خودشان و چه پدر و مادرشان بهره مند باشند كه چنين امكاني وجود ندارد و گاهي انسان واقعا در مي ماند كه چه بايد بكند.

ببخشيد كه وقتتان را گرفتم.
 

به هيچ وجه اين طور نيست. انسان هر چند وقت يك بار نيز دارد كه با كسي حرف بزند و در مورد مسائل مختلف تبادل نظر كند. ما اينجا واقعا از حداقلهاي هم محروم هستيم. وقتي هم كه از بنياد شهيد با ما تماس مي گيرند باز دلمان شاد مي شود كه لااقل هنوز به فكر ما هستند و ما مطرح هستيم.

شما كتابهايتان را چاپ كنيد و اجازه بدهيد كه ديگران از ظرائف برداشتهاي ادبي شما برخوردار شوند تا آن گونه كه شايسته است مطرح شويد.
 

من بيشتر وقتم را براي بقيه مي گذرانم و براي خودم قدمي برنداشته ام. الان بسياري از دوستان هستند كه آثارشان را تصحيح و نقد كرده ام و آنها را چاپ كرده اند، ولي براي خودم تا به حال چنين كاري نكرده ام. دوستان لطف مي كنند و در اين كتابها اسم مرا مي آورند.

من هم در اين مصاحبه، صد بار اسم شما را مي آورم، فايده دارد ؟ شما بايد آثار ارزشمندتان را چاپ كنيد.
 

از شما ممنونم به خاطر دقتي كه داشتيد.

من ممنونم كه سئوالات پراكنده مرا تاب آورديد.
 

* كارشناسي ارشد ادبيات فارسي
ـ مسئول واحد خواهران كميته هماهنگي بسيج دانش آموزي (71 تا 75)
ـ معاون آموزشي و فرهنگي مركز تربيت معلم
ـ تجليل در دومين كنگره ملي تجليل از ايثارگران (سال 85)
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 19