جانباز ورزشکار نمونه


 






 

گفتگو با علي كشفيا، جانباز*
 

درآمد
 

پاهايم را به تو مي سپارم و چشم خويش را و نيز اگر گوش شنوايي داري، گوشم را. مرا دو بال پريدن و قلبي براي عشق ورزيدن، بسنده است. او در قراري مقدس با نداري خويش، سهمي از وجودش را به دوست سپرد و هنگامي كه به زمين بازگشت، به جاي پا، دو بال داشت و يك دريا مرواريد ايثار و عشق و بندگي. علي كينه دشمنان خدا را به دل گرفت و عشق اهل بيت را با جان و بدون پا و با دو بال پرواز، در قالب ورزش براي جهان به ارمغان آورد.

از زمينه هاي خانوادگي و دوره كودكي خود برايمان بگوييد.
 

من در سال 1342 در يك خانواده متوسط در تبريز به دنيا آمدم. پدرم كارمند مخابرات بودند و در سال 51 فوت كردند. من تنها پسر خانواده بودم. مادرم خانه دار بودند و من كاملا يك بچه عادي بودم.

عادي كه قطعا نبوديد و گرنه در بزرگسالي به چنين مدارجي دست پيدا نمي كرديد.
 

من كه تصور نمي كنم به افتخارات چنداني دست پيدا كرده باشم، چون اراده و توان بشر را بسيار بالاتر از اينها مي دانم، ولي همين اندك را هم به بركت جانباز شدنم دارم، زيرا زندگي من از لحظه جانبازي به بعد به كلي تغيير كرد.

به جنگ و رويداد جانبازي شما هم مي رسيم. قبل از آن بفرماييد چه كساني در دوره تحصيل،روي تفكر و انديشه شما تأثيرگذاشتند.
 

معلمهاي من روي من تأثير بسيار زيادي گذاشتند. يكي از آنها كه نامش را يادم نيست، واقعا بسيار انسان آزاديخواه و با جسارتي بود.

چه سالي ؟
 

سال 1355.

سياسي بود؟
 

بله، آدم مبارزي بود. ديگري معلم ديني دوره راهنمايي من، آقاي مهرآميز بود كه بعدها هم پدر شهيد شد.

در چه رشته اي درس خوانديد؟
 

علوم تجربي.

آيا بعد از ديپلم ادامه تحصيل داديد؟
 

خير، انقلاب شد و مثل بقيه مردم با سيل انقلاب رفتيم.

در جريان چهلم شهداي قم در تبريز چند سال داشتيد و چه مي كرديد؟
 

پانزده ساله بودم و همان كاري را مي كردم كه توده مردم كردند. به شما بگويم من كاملا زميني هستم و هيچ ويژگي بارزي ندارم و كار خارق العاده اي هم نكرده ام.

نگفتيد در كودكي و نوجواني شما چه افرادي و چه رويدادهايي سبب شدند كه شما به اين وادي كشيده شويد؟
 

من به اين حرفي كه مي زنيد اعتقادي ندارم. همه شور انقلابي داشتند، اما همه هم آدمهاي معمولي بودند، به اعتقاد من در زندگي وقايع خاصي پيش مي آيند كه يكباره مسير انسان را عوض مي كنند.ممكن است كسي در دوره كودكي و نوجواني اساسا به دنبال چنين مفاهيمي نباشد، ولي ناگهان با يك رويداد، مسيرش را تغيير دهد. از اين نمونه ها چه در انقلاب و چه در دوره جنگ زياد داريم.

يعني شما به زمينه هاي خانوادگي و فرهنگي و تربيت دوره كودكي و نوجواني اعتقاد نداريد؟
 

اين به عقيده مربوط نمي شود. من چه بخواهم و چه نخواهم، اين زمينه تأثيرگذار هستند، ولي اگر بخواهيم بگوييم تعيين كننده اند، در واقع بهانه به دست خودمان داده ايم كه اگر خداي نكرده در خانواده ناجوري به دنيا آمديم، تا آخرش همين جوري مي رويم، در حالي كه اين طور نيست و واقعا خيلي ها ثابت كرده اند كه به رغم همه مشكلات خانوادگي و زمينه هاي مخرب، خودشان را به نيروي اراده، از آن ورطه ها بيرون كشيده و زندگيشان را تغيير داده اند.

شما به رغم اينكه اصرار داريد بگوييد كه زميني هستيد، اتفاقا خيلي آسماني فكر مي كنيد.
 

ابدا اين طور نيست، مگر اين كه تعريف من و شما از زميني بودن و آسماني بودن با هم فرق داشته باشد. اين كه انسان به رغم همه محدوديتهاي جسمي، محيطي، خانوادگي، اجتماعي و امثالهم، خودش را از مهلكه بكشد بيرون و انسان بماند، حداقل وظيفه است نه حداكثرش. اگر انسان در درون خود بپذيرد كه اقيانوسي از توانائي هاست و در واقع به عنوان مخلوق خداوندي قادر و حكيم و رحيم، به آن منبع لايزال متصل است. براي خود محدوديتي قائل نمي شود و به چهار تا موفقيت كه يك صدهزارم توان او هم نيستند. دلش را خوش نمي كند و يا در مقابل چند مشكل كوچك، خودش را نمي بازد.

من به اين مي گويم نگاه آسماني.
 

شما مي توانيد اسمش را هر چه مي خواهيد بگذاريد، اما به نظر من اين حداقل کاري است كه انسان با توجه به تواناييهاي بي حد و حسابش مي تواند انجام بدهد.

بنابراين كسب اين همه افتخار جهاني و مدال توسط شما، موفقيت نيست؟
 

موفقيت هست،ولي حتي يك صدم توان من نيست. خيلي بيشتر از اينها و در بسياري از عرصه ها مي توان مدال آورد، مخصوصا در زمينه انسانيت. به نظر من در وجود همه انسان ها اشتياق و شور و شوق به خوب بودن وجود دارد.كافي است اين شور را به شعور و عمل صالح تبديل كنيم.

مشكل در همين جاست. چگونه؟ اما قبل از اين كه به اين سئوال پاسخ دهيد، بفرماييد كجا و چگونه مجروح شديد؟
 

من در تاريخ 63/1/1 در نوار مرزي سردشت مجروح شدم. قضيه هم بسيار ساده بود. مين مرا ديد، اما من او را نديدم و پايم را گذاشتم روي آن.

به همين سادگي ؟
 

از اين هم ساده تر. يك كمي با دقت و هوشياري نگاه و ر فتار مي كردم، پايم نمي رفت روي مين.

پشيمانيد؟
 

از بابت اين كه دقت نكردم بله، ولي از نظر اين كه به شدت مجروح شدم، خير، چون همان طور كه قبلا هم عرض كردم، تازه بعد از جانبازي بود كه متوجه شدم چه توانايي هايي در وجودم هست. ترديد ندارم كه اگر مجروحيت پييش نمي آمد، به همان زندگي بسيار معمولي دل خوش مي كردم و همان راه را ادامه مي دادم. جانبازي به اعتقاد من فقط ظاهر دردناكي دارد، ولي در درون خود كشف توانايي ها و استعدادهاست و رسيدن به يك جور احساس توانمندي است. خلاصه كنم، يك جور كنكور انرژي هسته اي است.

اين نگاه، بسيار نگاه متعالي و انسان سازي است، ولي همه جانبازان يا معلولان با مسئله به اين شكل برخورد نمي كنند.
 

آنها كساني هستند كه اگر شرايط جسمي عادي هم داشته باشند، باز در پي چيزها و امكاناتي كه ندارند، هستند. من به آنها يا تمام آدمهاي ظاهرا سالمي كه دائما به نداشته هايشان فكر مي كنند و از داشته هايشان غافل هستند، كاري ندارم. همين قدر مي دانم كه با توكل و توسل و عشق، محدوديت واقعا معني ندارد.

درباره جنگ و اثرات آن بر نسلي كه در آن شركت داشتند، صحبت كنيد.
 

ببينيد ساليان سال گذشته و ما بهتر مي توانيم اين موضوع را بررسي كنيم.

درست است، چون جنگ هم مثل هر رويداد ديگري در پرسپكتيو زمان قرار گرفته و از دور نگاهش مي كنيم.
 

از طرفي وجدان من تنها محكمه اي است كه احكامش برايم قطعي و لازم الاجراست. آنهايي كه توانستند شورشان را به تفكر تبديل كنند، ماندگار شدند، خيلي ها هم با مسائل بسيار پيش پا افتاده تر، از پا افتادند، چون آن شور در آنها تبديل به انديشه و خرد نشد. ما وقتي مي خواهيم جنگ را بررسي كنيم، آن را بايد در خودش و با خودش بررسي كنيم. ما كه نمي خواهيم هاليوود بازي كنيم و فيلمهاي غير واقعي بسازيم. نمي خواهيم بگوييم شهدا و جانبازان ما از آسمان آمدند پايين اطرافشان پر نور بود و اين دفاعهاي بد كه از صد تا حمله بدتر است.

همين كارها را كرديم كه تأثير حقيقي جنگ را از بين برديم.
 

من نمي دانم تفكرشان چه بود و قصد داشتند چه كار كنند و كاري هم به آنها ندارم. دارم از خودم و خودمان مي گويم. ما تنها وظيفه اي كه داريم نشان دادن واقعيتهاست. آن وقت اين فرزند من است كه با ديدن آن واقعيتها تصميم مي گيرد كه پدر من مثلا قديس است يا يك آدم معمولي است يا هر چيز ديگري. با دروغ و اغراق و توهم وشعارهاي بي معني كه نمي شود ارزش ايجاد كرد به فرض محال هم كه بتوانيم، ماندگار نيست. حباب روي آب است. شهيد هم يك انسان معمولي است مثل بقيه كه زندگيش را مي كند و در اين رهگذر و با تبديل شور به شعور، به مراتبي مي رسد. ما اين كارهايمان شهيد و ايثارگر را از خاصيت خودش تهي مي كنيم.

مگر با ائمه اين كار را نمي كنيم؟
 

درست است. رسول گرامي (ص) مي فرمايند آدمي مثل شماها هستم كه با لطف خداوند، توانسته ام به مقام رفيع رسالت برسم. چرا ايشان اين حرف را مي زنند؟ براي اين كه من نوعي بتوانم اعمال و رفتار و افكارم را بر اساس شيوه هاي ايشان تنظيم كنم. براي اين كه در هر لحظه زندگي، هر لحظه تصميم گيري ببينم ايشان چه كرده اند، من هم همان طور كار كنم يا دست كم سعي كنم كه آن كار را بكنم. اگر از همان ابتدا بخواهيم ايشان، ائمه و شهدا ر از دسترس من به عنوان يك آدم معمولي دور كنيم، تكليف من چه مي شود؟ به نظر من با اين دفاع هاي بد، بدترين جفا را در حق همه، از جمله شهدا روا داشته و نسل فعلي را با مفهوم شهيد و شهادت بيگانه كرده ايم. شهيدي كه از جنس فرزند من نباشد، به كارش نمي آيد و اساسا او را نمي فهميد كه از او پيروي و يا حتي تقليد كند و در نتيجه به سراغ الگويي مي رود كه برايش آشنا و قابل دسترسي است. به مسائلي كه به خودي خود ارزشي ندارند‌، شاخ و برگ بيهوده مي دهند و مسائلي را كه به درد جوان ما مي خورد يا نمي گويند يا بد مي گويند.

پس از سالها، مجروحيت را چگونه مي بينيد؟
 

مي بينم كه خداوند،مرا سر چهار راهي پياده كرد و گفت مختاري كه هر يك از اين راهها را كه مي خواهي بروي.

چطور شد كه اين راه را رفتيد؟
 

ديدم تشخيص نمي دهم كدام يكي را بروم، به خودش متوسل شدم، گفت اين يكي را برو. من هم رفتم و ديدم كه جز با عشق، هيچ راهي پيمودني نيست. تازه روي زمين راه رفتن كه كاري نداشت. پس از آن تحمل نگاهها، اعم از نگاه محبت آميز، نگاه ترحم آميز و خلاصه همه جور نگاهي به تو كه روي ويلچر نشستي و طرف مقابلت فكر مي كند او تواناست و تو ناتوان، از همه سخت تر است. اينجاست كه تو ناچاري بگويي موضوع اين نيست كه تو روي پاهايت ايستاده اي و من روي ويلچر نشسته ام، هر كدام عاشق تر باشيم، تواناتريم.

من از شما ممنونم كه بي آنكه تلاش خاصي بكنم، خودتان سبك و سياق مصاحبه را به اين سمت كشانديد.
 

راستش را بخواهيد همه ماها اگر سكوت كرده ايم و ترجيح مي دهيم حرف نزنيم، براي اين است كه مارگزيده شده ايم. غالبا از زبان ما يك حرفهاي عجيب و غريبي مي نويسند كه آدم از حرف زدنشان پشيمان مي شود. عيد مي خواستم بچه ها را ببرم مناطقي كه خودمان مي جنگيديم و مجروح شديم و آن وضعيت و حال و هوا ديدم اين بچه ها اگر يك فيلم مؤثر و خوب ببينند بهتر مي فهمند چه خبر بوده، چون آنجا به اين كه ذهنيتي ندارد و خاطره اي ندارد، چيزي ندارد بدهد. حالا من هي درباره اش با او حرف بزنم. انسان تا نسبت به موضوعي آگاهي پيدا نكند و آن را درست نشناسد، چطور مي تواند خاطره داشته باشد و تازه بعد از نزديك به ربع قرن، با آن خاطرات زندگي هم بكند و تحول هم پيدا كند و اين جور چيزها. به همين خاطر دهها فيلم از دفاع مقدس ساختند و صدها كتاب نوشتند و جز در موارد بسيار نادري،نه ديده و نه خوانده شد و اگر هم ديده و خوانده شد، اثر نكرد.

به نظر شما چه بايد كرد؟
 

بايد به هر شکل ممكن به اين مردم ياد داد كه از ته دل بخندند، آن هم نه تنها، بلكه دسته جمعي، آن هم نه بر هم، بلكه با هم.

بسيار كار مشكلي است.
 

معلوم است كه مشكل است. هر كار درست و خوبي مشكل است، ولي بايد سعي كرد، برنامه ريزي كرد. اوضاع جوري است كه اگر قسم جلاله بخوري كه جوان و نوجواني كه مي دانست دارد مي رود كه شهيد بشود، از ته دل مي خنديد و حتي گريه اش هم از شادي و شادماني بود، فرزندت باور نمي كند، چون توي فيلم ها و تصاوير ديده كه خانواده شهدا گردنشان را كج كرده اند و يا به زمين نظر دوخته اند. توي كداميك از اين فيلم ها ديده ايد كه مادر شهيد از صميم قلب بخندد و يا يك جانباز از شدت شادماني نتواند روي پايش بند شود؟ يك جور كج فهمي آزار دهنده در رفتار و حتي مي شود گفت در تاريخ ما هست كه خنده و شادماني را زشت و گريه كردن گردن كج كردن را ارزش مي دانند. در حالي كه اين طور نيست. مطمئن باشيد آن كسي كه شورش به شعور تبديل مي شود و به درك و آگاهي مي رسد، جز خنديدن و جز شاد بودن و همين را به ديگران منتقل كردن، كاري از دستش بر نمي آيد. اگر مي دانستم اين چه عاملي است كه به غم كه نه، چون غم، باشكوه است و انسان را به تفكر وا مي دارد، به غصه مي گويد تفكر و متانت و فهم و به خنده مي گويد بي فكري و سبكسري و جهل، خوب بود. ما در سيره ي ائمه خود نيز داريم كه از شادماني هاي واقعي، بسيار صحبت كرده اند. از زيبايي، از عشق، از شادماني، از رضايت. اين كارها را چرا مي كنيم؟ نمي دانم. من دلم مي خواهد اگر از قول من مي نويسند يا حرف مي زنند، مخاطبم وقتي مي خواند، دلش شاد شود، اميدوار شود، به خودش بگويد مي شود دوباره شروع كرد، مي شود بر همه مشكلات فائق آمد. او اگر از خواندن احوال و افكار و حرفهاي من، غصه دار شود كه اين كارها را نمي تواند انجام بدهد. دلم شكسته و به توانايي رسيده. من هميشه وقتي براي جوان ترها حرف مي زنم، اين شعر را برايشان مي خوانم كه :
هر كسي در راه عشق راهش باز شد
پايكوبان آمد و جانباز شد
پريروز مرا به يك مجلس كارگري دعوت كرده بودند، رفتم ديدم همه غمگين نشسته اند.

چرا ؟
 

عادت كرديم. بلد نيستيم شاد باشيم.

وقتي هم كه مي خواهيم شاد باشيم كارهاي عجيب و غريب مي كنيم.
 

در آن جلسه در تمام مدت سعي كردم واقعا شاد باشم و حرفهاي شاد و اميدوار كننده اي هم بزنم. خيلي ها با ترديد به من نگاه مي كردند، ولي آنهايي كه اهل فكر بودند‌، فهميدندكه من واقعا غمگين نيستم و دليلي هم نمي بينم كه باشم.

آيا فرزندان شما اين معنا را دريافته اند؟
 

اتفاقا همين تازگي، دخترم انشائي درباره من نوشته كه وقتي خواندم واقعا دلم شاد شد. ديدم اين بچه چقدر مرا و موضوع جانبازي مرا خوب فهميده.

از مصاحبه كه پشيمان نشديد؟
 

راستش شما كه خواستيد با من مصاحبه كنيد، نگرانيم از اين بود كه باز يك تصوير تك بعدي و آن طور كه خودتان دلتان مي خواهد از من و امثال من ارائه كنيد كه واقعا آزار دهنده است.

حالا چه ؟ تك بعدي شد؟
 

نه انشاءالله! اميدوارم كه مرا و خانواده ام را گردن كج نشان ندهيد. من نمي گويم عزيز انسان كه مي رود، آدم بايد پايكوبي كند، ولي گردن كج و قيافه درمانده، شايسته مادر و پدر شهيد نيست، چون احساس واقعيتشان اين نيست. عاشقانه رفتن و عاشقانه جنگيدن شعار نبود، بعضي ها اين طوري رفتند، خيلي ها هم نرفتند. ما هر چه تصوير را واقعي تر نشان بدهيم، تأثيرگذاريش را بيشتر مي كنيم. آيا ما با عبوس بودن، با گردن كج، با كج خلقي، با به كار بردن كلمات و عبارات خشن و عاري از زيبايي، مي توانيم فرهنگ سراپا شادماني ائمه را به بچه هاي خودمان منتقل كنيم؟

شما چگونه اين فرهنگ را به مخاطب غربي منتقل كرديد؟
 

در يكي از سفرهايم، در هلند آمدند كه با من مصاحبه كنند. گفتم اگر سانسورش نمي كنيد حرف مي زنم. يك ايراني آنجا بود كه سي و دو سال مقيم هلند بود. من دقيقا 29 دقيقه و 40 ثانيه صحبت كردم كه عينا پخش شد. در تمام مدت هم با خنده، از عشق و شادماني و اميد گفتم در حالي كه آنها توقع داشتند من به عنوان يك جانباز، ناله كنم و يا دست كم قيافه عبوس به خود بگيرم. اين آدم فقط گريه كرد و حرفهاي مرا ضبط كرد. همه قصد من اين بود كه مخاطب من در هلند كه درباره جنگ ايران و عراق حرفهاي زيادي شنيده، گمان نكند كه ما بسته فكر مي كنيم و دنبال يك سري مسائلي پيش پا افتاده هستيم. مي خواستم بفهمد كه استدلال ما ملي نيست،فراملي است و در واقع پيام ما، فطرت انسانها را مخاطب قرار داده است و ابلاغ چنين پيامي جز با شادماني و جز با زبان عشق ممكن نبود.

آخر زبان محبت زبان بين المللي است.
 

خدا پدرتان را بيامرزد. من نتوانستم اين مفهوم را اين جور جمع و جور بگويم. ما الان در دنيا قبل از هر چيزي، قبل از مديريت منابع مالي، مديريت منابع انساني داريم، چون همه دنيا متوجه شده اند كه بدون انسان توانا، هيچ كاري شدني نيست، ولي ما با آدمهايمان چه مي كنيم ؟ آنها را در رديف آخر بودجه قرار مي دهيم.

با فرهنگمان هم همين طور.
 

در اين زمينه مي خواهم خاطره اي را برايتان تعريف كنم. رفته بودم بروكسل، آنجا در يكي از ميدانهاي مهم شهر، مجسمه پسر بچه كوچكي را ديدم كه داشت ادرار مي كرد. هر كسي هم از هر جاي دنيا كه مي آمد، مي ايستاد كنار اين مجسمه و با كمال افتخار، عكس مي گرفت. من مانده بودم كه چنين مجسمه اي اساسا چه ارزشي دارد كه اين قدر به آن اهميت مي دهند. از يك اهل فن پرسيدم، گفت اين پسر بچه با ادرارش جلوي يك آتش سوزي بزرگ را گرفته و ما اين جور از او تجليل مي كنيم. من به راست و دروغ قضيه كار ندارم. همان جا آه از نهادم بلند شد كه ما چقدر آدم حسابي توي فرهنگ خودمان داريم و چقدر مفاهيم و معاني حيرت انگيز و چه جور بي حال و بي تفاوت از كنار همه شان مي گذريم. از گنجينه هاي اساطيري رستم و سهراب بگيريد تا مفاخر علمي و فرهنگي و ديني و خلاصه از هر سنخ كه بگوييد. آن وقت آنها ببينيد چه چيزهاي كوچكي را نشان بچه هايشان مي دهند. اين كفران نعمت هست يا نه ؟

شايد گردنمان به خاطر همين كج است؟
 

خير، اگر به اين درك مي رسيديم، به فكر چاره مي افتاديم. عادت كرده ايم و عادت از هر مرضي بدتر است. جوان امروز ما نمي داند اين گنجينه از كجا آمده‌، چگونه آمده ؟ به چه قيمتي آمده و اين را چه كسي اين طور كرده ؟ كساني كه خود را متولي امر فرهنگ مي دانند.

شما گفتيد كه جانبازي براي شما نقطه عطف و دگرگوني بود. از اين تحول بگوييد.
 

من هويت جديدي پيدا كردم. مردم بدون اين كه مرا بشناسند، عاشقانه نگاهم كردند. اين نگاه آنها در من ايجاد تعهد و مسئوليت كرد و اين مسئوليت به زندگي من زيبايي، معني و جهت داد و عشق ورزيدن را تجربه كردم.

مسئوليت نسبت به چه؟
 

مسئوليت نسبت به هويتي كه به من داده شده. اين هويت به من مي گويد تو مال خودت نيستي. تو هستي كه به اين مردم خدمت كني، دلشان را شاد كني. من معنويتي دارم. كجا بايد اجرايش كنم؟ در مسئوليتم و اين دو به من چه مي دهند؟ هويت.

اين مسئوليت به شما مي گويد كه چه كنيد؟
 

مي گويد كارهايي را بايد انجام بدهم كه خدا مي پسندد.

خدا چه چيزهايي را مي پسندد؟
 

زيبايي ها را، خوبي ها را، عدالت را.

براي رسيدن به اينها چه بايد كرد ؟
 

بايد باورها را باور و تقويت كرد. هر چيزي كه مردم خوب مي پسندند. من نمي گويم مردم بد وجود ندارند، ولي من خوبشان را در نظر مي گيرم. من براي اين كه در وادي چون و چرا نيفتم، دنبال بدش نمي روم. خوبش را در نظر مي گيرم.

خوبها چه كساني هستند؟
 

كساني كه در پي كسب رضايت خداوند هستند و براي مردمشان شادي و عدالت مي خواهند. من خيلي ساده به زندگي نگاه مي كنم. به نظر من زيبايي يعني اين كه مال حرام نخوري، به حقوق كسي تجاوز نكني، به حق خودت قانع باشي. من فكر مي كنم من كه نمي توانم همه را عوض كنم، پس بهتر است خودم را عوض كنم. ديگران اگر ديدند كه من درست هستم، چون بشر فطرتا رو به سمت خوبي و زيبائي دارد، خودشان را ممكن است عوض كنند. ولي اگر خودم را رها كنم و دائما بخواهم بقيه را درست كنم. به جائي نمي رسم، عمر و وقت و شاديم از بين مي رود. موقعي كه آدم تصميم مي گيرد دنيا را عوض كند مشكلش دو تا مي شود.

اين درستي و غلطي را چه چيزي تعيين مي كند؟
 

عرض كردم كه ما روي گنجينه اي از دين، فرهنگ، سنت و اخلاق نشسته ايم و بهانه اي براي اين كه ادعا كنيم معيار نداشته ايم، نداريم. در همه فرهنگ ديني و ملي ما زيبائي موج مي زند. اگر درست عمل نمي كنيم اين نيست كه الگو نداريم.

بازي در مي آوريم.
 

من نمي گويم بازي، شايد كسي به ما نفهمانده كه گنج داريم و برايش نگهبان نگذاشته ايم. در هر حال خداوند به من اين توان را داده كه در زمينه ورزش،نگاهم كنند، بايد سعي كنم در اين زمينه سعي خودم را بكنم.

شمائي كه الگو هستيد، مي توانيد به جامعه بگوييد كه انسان بودن، خيلي هم كار سختي نيست.
 

اينهايي كه گردن خود را كج نگه مي دارند كه بگويند خيلي مي فهمند و خيلي دردمند هستند، اينهايي كه حرف مي زنند و جور ديگري عمل مي كنند و هيچ حرفشان با هيچ عملشان نمي خواند، اينهايي كه دوست ندارند مردم شاد و سرحال و با نشاط و پركار باشند، قبله شان كج شده ! نمي دانم رو به كدام طرف نماز مي خوانند، ولي قطعا رو به كعبه نيست، چون كعبه يعني شادي، يعني اميد، يعني تحرك، يعني مهرباني. ماهمه چيز داريم، از منابع طبيعي و انساني و ارضي و سماوي بگيريد تا برسيم به مكتب و فرهنگ و همه چيز. چرا حال و روزمان اين طور است ؟ چون شناخت نداريم. چون ذهن و دل خودمان را تعطيل كرده ايم. بچه هاي جنگ مال همين كشور بودند. آنها را كه از خارج وارد نكرده بوديم. اغلبشان هم بچه هاي زبر و زرنگ و باهوش و نشاطي بودند. چرا جوان امروزمان به اين روز افتاده كه همه اش خواب است و توقع دارد ديگران برايش كاري بكنند و منتظر است كه جاده برايش صاف شود، چون شناخت ندارد، چون خودش را و توانايي هاي خودش را نمي شناسد و فاجعه اصلي دراينجاست. در اينجا كه من به عنوان جانشين خداوند در زمين، يادم برود كه چقدر توانا هستم و مثل افليج ها بنشينم كه ديگران مرا راه ببرند.
*رياست فدراسيون كشتي جانبازان و معلولين استان آذربايجان شرقي
ـ مقام اول پارا المپيك سئول (67)، بارسلون (71)، آتلانتا(75)، سيدني (79)
ـ ورزشكار برتر كميته بين المللي پارا المپيك
ـ تجليل در اولين كنگره ملي تجليل از ايثارگران (سال 84)
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 19