تربیت دینی؛ تعريف و مراحل آن و مسئوليت حوزههای علمیه
درگفت وگو با حجت الاسلام والمسلمین اعرافی (دام عزه)
اشاره
نظرات متفاوتی درباره ی تعریف ومفهوم تربیت دینی بیان شده است. بعضی تربیتی دینی را به مفهوم عام آن مساوی با تربیت اسلامی می دانند؛یعنی همه آنچه که درباره تربیت از دین اسلام به دست می آوریم، درقالب یا چارچوب فکری ونظری قرار دهیم. لکن اصطلاح تربیت دینی به معنای خاص نیز درمتون وآثار موجود به کار رفته است که اخص از مفهوم تربیت اسلامی است. شاید براساس این معنای خاص می خواستندبرمحور اصلی واساسی تربیت اسلامی تأکید کنند .آیا می توانیم براساس تعریف تربیت که زمینه سازی برای اراده های انسان است، تربیت دینی را نیز زمینه سازی برای دین داری انسان بدانیم؟ به هر حال، درتربیت دینی برای اینکه افراد دین دار بشوند باید زمینه سازی کنیم وخود این زمینه سازی برای دین داری، متوقف براین است که بگوییم دین داری چیست ویا اینکه اساس ومحور اصلی دین داری چیست. اگر بگوییم اصل واساس دین داری مساوی است با روی آوردن انسان به سوی دین وقبول کردن، تن دادن و پذیرفتن اصل آن، در این صورت ، مفهوم خاص تربیت دینی باید این باشد که ما آن زمینه های لازم را فراهم کنیم که انسان ها به دین روی آورند واصل دین را بپذیرند. وقتی آن را پذیرفتند می توان به سوی مراحل بعدی پیش رفت. مهم این است که انسان ها این دین را بپذیرند وقبول کنند.اندازه و درجه این پذیرش به شرایط وافراد بستگی دارد. این مطلب را می توان از آیه فطرت استفاده کرد. فاقم وجهک للدین حنیفاً فطره الله التی فطرالناس علیها ؛ اقامه وجه کن،یعنی به دین رو بیاور.آیا می توان گفت محوراصلی تربیت دینی این است که ابتدا این پذیرش والتزام درونی در افراد ایجاد شود ودر ادامه به ابعاد گوناگون اقتصادی ، سیاسی، اجتماعی و عاطفی واخلاقی که دردین اسلام هست، بپردازیم . آیا چنین برداشتی از مفهوم تربیت دینی درست است؟
اگر تربیت دینی را همان پرورش تن دادن به دین درنظر بگیریم، اصل دین داری همان التزام وتن دادن به دین است.
بله؛ التزام هم قلبی است وهم عملی. منتها یک درجه اش واجب وحرام است. التزام درمستحب ومکروه یک درجه مهم تر است واین ازحیث الزامیات آن است.اعتقاد، عبادات،اخلاق واعمال و... درجات مختلف دارد، ولی اصل آن همان است. ممکن است دینی این گونه نباشد؛ یعنی این را بدین صورت تفکیک کند که آنچه از فرد می خواهد فقط باور است ودیگر کار به رفتار یا حتی مناسک ندارد. از آنجا که دراسلام چنین نیست، این گسترش پیدا می کند. به عبارت دیگر، تربیت دینی یک معنای مشترک دارد که بین الادیانی است وماباید این را کنار بگذاریم. تربیت دینی یعنی دین خاص، ومفهوم کلی آن یعنی زمینه سازی یا ایجاد شرایط برای اینکه فرد التزام قلبی یا عملی به محتوای دین پیدا بکند. اما اینکه محتوای این دین چیست وتا کجا دامنه دارد، درادیان مختلف متفاوت ودراسلام بسیار وسیع است.
بنابراین تعریف ،تربیت دینی در عرض تربیت عاطفی، سیاسی، اخلاقی واجتماعی قرار می گیرد یا در طول آن؟
اگر دینی نسبت به یک بخشی مانند سیاست موضع منفی داشت، آیا طبق آن دین تربیت سیاسی نداریم؟
اگر این گونه باشد، می توانیم بگوییم بقیه در طول تربیت دینی هستند؛ یعنی تربیت دینی ابتدا انجام می شود وبقیه متناسب با محتوای این دین شروع می شوند؟
شما تربیت دینی را چه معنا کنید؟
اگر التزام کلی واجمالی بگویید، اینها درطول آن هستند .اما اگر بگویید التزام به این به این و.... آن گاه درتربیت شغلی یا حرفه ای یا جنسی نیز می گوید این گونه باید ملتزم شود یا به شکل دیگری ملتزم شود.این درخود دین و جزو ترییت دینی است.
اگراین گونه است پس ما یک تربیت بیشتر نداریم وآن تربیت دینی است؟
این تقسیم بندی بسیار جالب است.یک بحثی که همیشه بوده وهنوز هم ادامه دارد، این است که در تقسیم بندی ساحت ها وخط کشی بین این موارد خوفی هست.دربعضی از مصاحبه ها نیز بعضی از بزرگواران اشاره می کردند که خوف این است که ما به سمت دیدگاه سکولاری برویم؛ به این معنا که بگوییم چند ساحت داریم که هم عرض یکدیگرند .یکی تربیت دینی است، یکی هم تربیت اقتصادی وسیاسی و.. دیگر درتربیت سیاسی واقتصادی نگاه دینی نیست. چون قسیم تربیت دینی شدند. اگر بگوییم- من برداشت خودم راعرض می کنم.- که اینها واقعاً هم عرض یکدیگرند. منتها ماهیت تربیت دینی در نگاه اسلامی، به گونه ای است که به نوعی برسایر رفقای خود سایه می اندازد واحاطه دارد.برای مثال، در رنگ ها ، رنگ سیاه یا رنگ سفید را هم عرض رنگ قرمز وزرد می شناسیم، درحالی که این گونه نیست .اما دربحث رنگ شناسی رنگ سیاه یا رنگ سفید به نوعی درهمه این رنگ ها وجود دارد.
دراین باره مثالی را بیان می کنم که کسی بگوید به مغزت خوب برس،کسی که به مغز خوب برسد وجریان خون وسلول هایش قوی بشود، این درهمه ی اجزا حضور دارد. به یک معنا قسیم وبه معنای دیگر مقسم است. یعنی درهمه حضور دارد؛به ویژه درحوزه مباحات نیز که اسلام می گوید این به دست خودت است وتو را آزاد گذاشته است .آن گاه اگرآن رابه این معنا بگیریم، سایه افکنی آن خیلی قوی می شود.
بنابراین، اگر تربیت دینی را به حوزه مسائل خاص اعتقادی وعبادی اختصاص دهیم به یک معنا قسیم است، ولی به یک معنا مقسم است؛زیرا این یک چیزی است که درهمه جا جریان دارد.مانند خونی که در همه شریان ها جریان دارد.به همه جهت می دهد .آره یا نه روی آن می گذارد. حتی درهدف ها ،روش ها واصول نیز تأثیر گذار است.یعنی همه چیز جامعه اسلامی با جاهای دیگر متفاوت است.حقیقت دین نیز همین است واگر کسی بگوید این گونه نیست، راه را اشتباه می رود. اگر من ملتزم باشم که جهان غیب وآخرتی وجود دارد، دیگر همه چیزم باید عوض بشود. واین دیدگاه درهمه ی شئون زندگی ام اثر بگذارد.همین که کسی معتقد به آن طرف دنیاست واینجا هم با آنجایک ربطی دارد، باید همه چیزش فرق کند.این مانعی ندارد که [اسلام با ادیان دیگرنقاط] مشترکی نیز دارد؛ یعنی تربیت سیاسی اسلام با مکتب های دیگر هم نقاط مشترکی دارد. نقاط مشترک داشتن به این معنا نیست که این غیر دینی است، بلکه مشترک است.
یعنی اگر قسیم بدانیم، همان نگاه سکولاریستی می شود؟
شاید تأکید دارید که نمی توانیم مثلاً مقوله اقتصاد را از اصل ارتباط به خدا وعلاقه به خدا جدا بگیریم. آیا اینها دو مقوله ی جدا هستند یا نمی توانند از هم جدا باشند؟
تربیت دینی کامل این گونه است. ممکن است کسی تاحدی جلو بیاید.
آیا می توان به طور مستقل درباره اصل التزام وتعهد - ونه التزام در یک شعبه خاص - کار کرد؟
آیا می توانیم بگوییم تربیت دینی با ساحت های دیگر از حیث اینکه محتوای آنها تابع این است. درطول هم هستند.اما ازحیث اینکه روش های آنها درتربیت ممکن است، متفاوت باشد یعنی ممکن است ما درتربیت اجتماعی یا تربیت بدنی روش های متفاوتی را به کار بگیریم .درنتیجه این ساحت با ساحت های دیگر متفاوت می شود؟
حتی اهداف هم متفاوت است.
اهداف جزئی ومتوسط می تواند متفاوت باشد.
یعنی از این نظر قسیم باشند واز حیث دیگر مقسم؟
نه به صورت کاملاً جدا. اما چون محتوای سایر ساحت ها تابع آن است، کسی که ملتزم کامل به دین باشد، این التزام خودش را در حوزه های دیگر نیز نشان می دهد. از این نظر، آبشخورشان تربیت دینی است ودر طول آن قرار دارند، اما از نظرهای دیگرمثل روش ها وهدف تفاوت هایی با هم دارند که آنها را قسیم قرار می دهد.
بله؛ با این اعتبار درست است. البته قسیم به آن معنایی که جدا باشند، چنین چیزی نیست وخیلی باید به آن توجه کرد.
آیا روش وهدف آن با روش های آن ساحت متفاوت است؟
با توجه به تعریف وحدود مفهوم تربیت دینی، در فرآیند این حوزه از تربیت چه مراحل و گام هایی را باید پیمود؟
اما بحث کبروی آنکه دربحث های تربیتی به معنای عام آن خیلی مهم است؛زیرا کار قرآن، هدایت، پرورش و تربیت است این است که آیا می توان برای محیط های دیگر وبه ویژه محیط هایی که تازه می خواهند وارد مسائل تربیتی شوند،ازآن الگو گرفت؟ یا اینکه آن «سیر» برای آن شرایط وآن زمان ومحیط بوده است.و درآن محیط این سیر را داشته است. از یک طرف، محیط خاص آن زمان وازطرف دیگر نیز چون قرآن با حوادث واتفاقات مرتبط بوده وشأن نزول داشته است، شأن نزول ها نیز دراین سیر موثر است.البته دراین بخش نیز شاید نتوان به طور دقیق گفت که انسان می تواند یک نسخه نهایی وجامعی از این سیر به دست آورد،ولی به صورت تقریبی وتخمینی قابل استفاده است.از آیات قرآن مشهود است که آیات مکی برمسائل اعتقادی ، معاد، خدا وپیغمبر تأکید دارد وبعد به مسائل دیگر می پردازد؛ یعنی از مبانی واعتقادات شروع می شود وبعد به سمت فروع می آید؛ هم سیر شکل گیری جامعه ی اسلامی این گونه بود وهم قرآن با آن منطبق است .اگر بخواهیم الهامی از آن بگیریم، این است که درتربیت دینی وایجاد تغییر درشخصیت افراد، از همان مبانی و اصول باید شروع کنیم ولی درباره جزئیات آن باید کار کرد واین طرح یک بحث است. تا اینجا از زوایه قرآن وارد مسئله شدم . حال یک مقدار کلی تر سوال را مطرح کنیم. و آن اینکه درفرآیند تربیت دینی وتغییر وتحول افراد، از کجا باید شروع کنیم؟ یعنی آیا یک نسخه کلی داریم که اولویتهای آن از دین استخراج شود ومشخص باشد از کجا به کجا ختم می شود. آیا این یک نسخه کلی دارد یا اینکه عناوین خاص و وضعیت های خاص دراین باره موثر است؟ برای مثال، درآغاز آموزش و تربیت دینی کودکان آیا بگوییم ابتدا براعتقادات تکیه کنید. مثلاً سال به سال این گونه پیش برویم وبعد به اخلاق بپردازیم یا اینکه باید شرایط فردی، سنی ومحیطی وتفاوت های فردی این سه یاچهار عامل را با هم ببینیم وبریکی از آنها تأکید کنیم؟ به نظرمی آید از نظر فقهی ومبانی کلی،جایگاه، اهمیت واولویت اعتقادات محفوظ است.اما این تنها ملاک نیست، بلکه باید برای شروع کار تربیتی، وضعیت فرد را به لحاظ قابلیت های ذهنی وعاطفی وتفاوت هایی که با دیگران دارد، در نظر بگیریم.چه بسا یک جایی با تاریخ یا قصه ویا داستان شروع کنیم ودر جایی دیگر از اخلاق یا چیز دیگر. بنابراین اولویت منطقی اعتقادات، بدین معنا نیست که همیشه در مقام عمل وشروع باید از آنجا شروع کرد، بلکه ممکن است که نوع شروع ما از مسائل دیگر باشد تا بتواند تأثیرگذار باشد. البته درون مایه آن کاری که می خواهد شروع شود، باید اعتقادی باشد، ولی همیشه این گونه نیست که بتوانیم به صورت شفاف وعریان از آن جا شروع کنیم.
معمولاً مباحث تربیتی بیشتر درفضای نظری مانند مبادی، اصول و روش ها ویک حالت های خشک علمی مطرح شده است ودرباره یک الگوی مشخص دینی که بگوییم این نسخه ماست وبراساس آن متناسب با اقتصائات خاص هر زمان ومنطقه کار تربیتی را شروع کنیم، کمتر کار شده است.تحلیل خود این مسأله بسیار کاربردی است. اگر به نتیجه برسد می توان گفت هر مربی درنقش پدر، مادر، استاد و... از کجا باید شروع کند. گزینه ای می تواند از زاویه ای دیگر قابل تأمل باشد این است که دریک تقسیم بندی ، انسان به سه بعد بینشی،گرایشی ورفتاری تقسیم می شود، ولی لزوماً این طور نیست که هر سه بعد موازی با هم رشد کنند. بعد رفتاری انسان درمرحله اول است؛ یعنی در سنین پایین زندگی، بیشتر جنبه های رفتاری بروز دارد. ضمن اینکه مباحث شناختی و عاطفی نیز نسبتاً وجود دارد. درمقطع دوم که مرحله نوجوانی است، احتمالاً بعد عاطفی بیشتر ملاک است. مقطع سوم،مرحله جوانی وبزرگ سالی است که بعد شناختی تقویت می شود ورشد می کند. اگر این مبنا را قبول داشته باشیم- که من درباره بخش اول ودوم آن تردید دارم که عاطفه دوره کودکی (دوره نوزادی وکودکی اول) بیشتراست یا دوره نوجوانی. به نظرم در دوره نوجوانی از این جهت عاطفه بیشتر است که ارتباطات وچیزهایی که دراین زمینه ملاک ما درمباحث دینی است، بیشتر می باشد.بنابراین،درآنجا عاطفه یک معنای خاص پیدا می کند- این می تواند بستری باشد برای اینکه نحوه عمل ما را در بحث تربیت روشن کند که چه درتربیت دینی یا سایر تربیت ها و ساحت ها بگوییم مربی در مقطع اول زندگی باید سعی کند الگوی عملی برای رفتارباشد ولازم نیست به معنای کامل کلمه تقویت شناختی انجام دهد. البته نه به این معنا که بگوییم اصلاً شناخت لازم نیست؛زیرا ممکن است بگوید خدایی هم هست. اما عمل نماز خواندن بر روی کودک تأثیرگذار است. درمرحله دوم باید جنبه های عاطفی مسئله و اینکه خدا یک ارتباط عاطفی با بنده خودش دارد تقویت شود. درمرحله سوم باید شبهات و مسائل این چنینی مطرح شود؛البته مقطع سنی اینها نیز باید مشخص گردد. برای مثال، در سیر رشد اسلام، پیامیر خدا(ص) نیز دربرخورد با تازه مسلمانان مباحث شناختی را از ابتدا مطرح نمی کردند .بیشتر این مطرح می شد که مثلاً صلوا کما رایتمونی اصلی؛ فعلاً این گونه نماز بخوانید . بیایید ودراین مباحث شناختی و پرسش های علمی مطرح می شد.البته این مطلب در مقطع زمانی خود پیامبر معنا دارد. در مقطع بزرگتر،یعنی از اول اسلام تازمان ائمه(ع) نیزشاید بتوان گفت این معنا دار است.البته ممکن است نیاز نباشد خودمان را در چارچوب قرار دهیم وبخواهیم این را برهمه چیز تحمیل کنیم. آیا می توان چنین تقسیم بندی داشته باشیم. واز این روش در فرآیند تربیت استفاده کنیم؟
البته درمراحل رشد، شاید قواعد ثابتی داشته باشیم. باید ببینیم که آیا اسلام برای آن جایی که یک چیزهایی درانسان ثابت است، الگویی داده است ودرمتون دینی موجود است یا خیر؟ صحبت های پیشین درباره اقدامات وبرنامه ریزی تربیتی در فضای متغیر ومتحول اجتماعی، تفاوت فردی و روان شناختی ومانند آن بود. اما بحث فعلی مربوط به جایی است که چیزهای ثابتی وجود دارد که یک سیرومراحل ثابت دارد.اما درسیره پیغمبر وائمه (ع) اینکه می فرمایید تربیت از رفتار وعواطف شروع شود وبعدبه استدلال وشناخت می رسد، حد کلی اش آن است که در آن سنینی که هنوز رشد ذهنی استعداد به آن شکل بروز وشهودی ندارد،اسلام عادت وتلقین وامثال اینها رامی پذیرد؛برخلاف بسیاری که این روش را مذموم می دانند.این سیره را اسلام می پذیرد ومنطقی هم است؛ زیرا اگر انسان راهی را حق می داند ،باید دیگران را به آن سمت وسو ترغیب کند.این درست است که کودک را تا یک سنی نباید در دام استدلالات پیچیده بیندازیم،اما اینکه بگوییم نخست مرحله رفتاری،و بعد عاطفی وسپس عقلانی است کمی دشوار است. اما می توانیم درآغاز بررفتار وعواطف- به صورت توأم - تأکید کنیم وبه تدریج به سمت عقلانی ترشدن پیش رویم. یعنی از سیر از رفتار وعاطفه به سوی عقلانی متوجه است. ولی جنبه ی عاطفی را نمی توان کنار گذاشت. به بیان دیگر،وقتی ازعادت وتلقین هم استفاده می کنیم،این عاطفه و محبت است که می تواند آن را نافذ کند.دربعد عقلانی نیز همین گونه است. درمورد پیغبمر(ص) هم آن اخلاق ومنش وجاذبه ایشان بود که وقتی حرف ساده می زد یا از تلقین وعادت استفاده می کرد و یاحرف منطقی می زد،تأثیرگذار بود.بهتراست الگو و مراحل تربیت را اصلاح کنیم وبگوییم از رفتار وتلقین باید به سمت تحقیق و تعمیق حرکت کنیم.عواطف باید درتمام مراحل باشد، هرچند در رفتار وآغاز، عواطف مؤثرتر است.ولی درعین حال درهمین محدوده بند دوم که ثابت است این است که باید به متغیر تفاوت ها توجه کرد؛ یعنی بچه ای که خیلی باهوش است به گونه ای دیگر می توان با او تعامل کرد، گرچه باز هم همان معادله هست؛یعنی باید از رفتار وتلقین به سمت تحقیق وتعمیق حرکت کرد.این دو امر کلی است که بیان شد. یک بخش این بود که درروند طراحی وبرنامه ریزی و اقدامات تربیتی در ارتباط با افراد یا گروه ها از حیث تفاوت های روان شناختی اجتماعی،قومی وجامعه شناختی، نظر اسلام خیلی کلی است. اسلام معیار وملاک را مشخص کرده است اماتشخیص آن خیلی منعطف و متغیراست وباید کارشناسی بشود.درسطوح بالای تربیتی وکلان اجتماعی نیز باید شرایط غالب را در نظر گرفت.
با توجه به این اساس و پایه ای که برای مفهوم تربیت دینی نهاده شد،حوزه های علمیه درزمینه سازی برای دین داری(اصل دین داری) چه رسالتی دارند؟ آیا برنامه خاصی درحوزه های علمیه هست بخصوص در حوزه های داخل وخارج؟ آیا به آن محور اصلی تربیت دینی توجه شده است یا خیر؟ قبل از این بحث باید ببینیم از دیدگاه اسلام، چه کسی مسئول تربیت دینی است.اگراین مسئله را به دایره تشبیه کنید، دریک دایره عام همه کسانی که شرایط تکلیف را دارند. و آگاهی به شرایط آن دارند،درقبال دیگران مسئولند.این همان بحث امر به معروف ونهی از منکر است. دایره عام است وهمه کسانی که شرایط تکلیف را دارند،یک مسئولیتی- با یک حدودی - دراین زمینه دارند.در درون این دایره وبستر، یک دایره اخص وجود دارد که علما ودانشمندان هستند. کسی که عالم ودانشمند شد وحوزه نیز که تجسم نهاد علمی است،به طور ویژه مسئولیت پیدا می کند؛یعنی طبق روایات و ادله این وظیفه دریک حدی برایش واجب ودر یک حدی مستحب است وکتمان علمش چه احکامی دارد و تعلیم باب هدایت وغیره که بحث هایی است که عناوین زیادی دارد.این هم دایره دوم است.دایره سوم که اخص یا منطبق برآن ولی با تأکیدی همراه است،حکومت می باشد. حاکمان هم به دلیل اینکه ممکن است از علما باشند.این مسئولیت را دارند وهم به دلیل اینکه مکلف هستند وباید به هدایت بپردازند.برای مثال نامه های امیرالمومنین به مالک اشتر یا نامه های پیامبراکرم(ص) به معاذ بیانگر همین مسئولیت است. دایره بعد، خانواده است که شخص اینجا مسئولیت اخص و اشدی دارد؛ «قوا انفسکم واهلیکم نارا» و آیات مشابه که در قرآن وجود دارد.
یک تکلیف عامی وجود دارد که به نحوی واجب کفایی یا برحسب مورد،مستحب کفایی است.ولی افزون برآن،علما، حاکمان و خانواده (اولیای تربیت) مسئولیت های ویژه و مضاعفی دارند. بنابراین،کسی که عالم یا حاکم شد این مسئولیت عام رادارد به اضافه چیز دیگر که نتیجه اجتماع دو وجوب یا استحباب،تأکید وجوب یا استحباب می شود که برای او یا پدر ومادر مؤکدتر است.پس اسلام همه را در قبال تربیت دینی موظف می داند. منتها شدت وضعف دارد وبا هم تفاوت هایی دارد.
ملاک کم وزیادی این مسئولیت چیست؟
یعنی ملاک آن،امکانات تأثیر است؟
یعنی شبیه به ملاک هایی است که دراصل امر به معروف وجود دارد؟
اگرتربیت را زمینه سازی بدانیم،آیا آن گاه زمینه سازی اعم از ارشاد است؟
درباره رسالت حوزه در زمینه تربیت دینی هم بفرمایید.
آیا به نظر شما غفلت از آن ریشه ی اصلی تربیت دینی وپرداختن به شاخ وبرگ ها مشهود نیست؟
این موضوع دوبعد دارد، یکی بحث تاریخی که شما بدان اشاره کردید ویک بحث مربوط به دوره معاصراست.بحث کلان وکلی این است که چرا حوزه درنظام آموزشی همیشه یا لااقل دربعضی مواقع به مسائل اعتقادی واخلاقی کمتر پرداخته است. یک بحث این است که در وضعیت جدید اتفاقاتی رخ داده است که شکل سنت های نانوشته و وظایف معنوی را دستخوش تغییر کرده است ومن به چند مورد اشاره کردم . عوامل دیگری نیز هست؛ مانند کثرت کمی، ضعیف شدن رابطه استاد وشاگردو... که همه اقتضای دورشدن از آنها را دارد ونه علیت. اما در کل من هم اعتقاد دارم که درحوزه های کلامی، اعتقادی واخلاقی می توانستیم بیش از این کار کنیم.
سراین مسئله درچند چیز است؛ یکی اینکه فقه،رفتار وتشخیص وظیفه وتکلیف،اینها واقعیت های ملموسی هستند که همیشه به سراغ انسان می آید وباید به آن جواب داد. دیگر اینکه درنظام متدولوژی علمی ما،فقه به گونه ای غنی وعمیق شده است که بیرون آمدن از آن یعنی علمی نبودن. دیگر شاخه های علمی ما چنین متدولوژی های عمیقی را ندارد. در نتیجه فرصت ها وسرمایه های حوزه صرف اجتهاد و تعمق درفقه می شود وحوزه های اعتقادات واخلاقیات مغفول می ماند.
منبع:تربیت دینی در جامعه اسلامی معاصر؛گفتگو ها، جمعی از نویسندگان ، انتشاراتموسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی ره ،1388
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}