مردم کوفه از زبان اميرالمؤمنان علي(ع)
مردم کوفه از زبان اميرالمؤمنان علي(ع)
مردم کوفه از زبان اميرالمؤمنان علي(ع)
نويسنده: دکتر سيد جعفر شهيدي
نهج البلاغه در فرازهايي از کلام امام روي به کوفيان دارد. اين فقره ها گر چه بيشتر در نکوهش است، اما مي توان در بررسي آن به روحيات مردمان آن خطه پي برد.
مردم عراق را بازماندگان سومريان و مهاجران سامي، مردمي از خطه ي جنوبي عربستان به نام لخميان يا آل منذر که در حيره ــ نزديکي نجف ــ ساکن شدند. گروهي به شمال شبه جزيره رفته و به غسانيان شهرت يافتند. زمان کشور گشايي مسلمانان، به سال شانزدهم و هفدهم هجرت، به فرمان خليفه ي دوم دو شهر کوفه و بصره را به جهت مقري براي سپاه اسلام پي نهادند. اين دو شهر به زودي دچار تحول شدند و کوفه به بازاري تبديل شد که بازرگانان را از هر سو پذيرا بود.
احوال مردم کوفه را چنين گويند: به يکباره به کاري در آيند و دسته دسته خود را کنار کشند. هنگامي کاري را به پايان برند که فرمان روايي سختگير بر آنان حاکم باشد. اگر حاکمي به عدالت و باروي خوش با آنان برخورد کند، ابتدا روي خوش نشان دهند، سپس او را تنها گذاشته و با او در مي افتند.
اما چرا کوفيان از امام روي برنتافتند؟ اعراب را از دو تيره ي عدنانيان(فرزندان اسمعيل) و قحطانيان(نوادگان سام نوح) مي دانند. آنان ار ديرباز در رقابت و چشم هم چشمي با يکديگر بودند. به رسم عرب، عرب جز با غير عرب يا عرب غير مسلمان نمي جنگد؛ اما جنگ هاي زمان امام(ع) جنگ عرب با عرب بود و هر دو مسلمان، و اصحاب علي(ع) سال ها از فقاهت اسلامي دور بودند و درک اين مسئله را نداشتند که سرکوبي سرکشان داخلي نيز ضروري است و آنان از جنگ جز غنيمت چيزي نمي دانستند و چون پس از جمل از غنايم بازماندند، آن را خوش نيافتند.
در صفين وضع بدتر بود؛ مردم يک قبيله نيمي در کنار علي و نيمي در سپاه معاويه، و طبيعي است که اين جنگ با توجه به عدم وجود فقاهت اسلام آنان را خوش نيايد.
امام علي، کوفيان، جمل، صفين.
در مجموعه ي سخنان اميرالمؤمنان علي(ع)، که شريف رضي ــ ره ــ آن را گرد آورده و نام آن را نهج البلاغه نهاده است، خطبه هايي از امام(ع) درباره ي مردم کوفه مي بينيم؛ اندک ستايش(نهج البلاغه، خ 107) و بيشتر نکوهش، تا آنجا که به نفرين مي کشد و امام مرگ خود را از خدا مي خواهد. آن که تاريخ اسلام را به دقت نخوانده و آن کس که مردم آن روز عراق را نشناسد و از پيشينه ي آنان ناآگاه باشد، در مي ماند که موجب ناخشنودي امام(ع) در اين خطبه چيست؟ در اين بحث، کوشش شده است، با توجه به مضمون خطبه هاي آن حضرت، عراقيان و خوي و خصلتي که از آن برخوردار بودند، شناخته شود.
مردم عراق در روزگار پيش از اسلام ترکيبي خاص داشتند؛ گروهي، بازماندگان سومريان و مهاجران سامي بودند؛ مردمي هم از جنوب عربستان بدان جا مهاجرت کرده و در سرزمين حيره، نزديک نجف کنوني، سکونت جسته بودند و به نام لخميان يا آل منذر معروف بودند؛ گروه ديگري هم از اين مردم به شمال شبه جزيره رفته و در آنجا ماندند و به غسانيان شهرت يافتند.
در جنگ هايي که ميان ايران و امپراتوري روم شرقي درگرفت، لخميان از پادشاه ايران حمايت مي کردند و غسانيان از امپراتوري روم.
چون سپاهيان اسلام از شبه جزيره ي عربستان به سوي شرق رفتند و عراق را گشودند، به سال شانزدهم و هفدهم از هجرت، به فرمان عمر دو شهر را در عراق به نام کوفه و بصره پي افکندند تا جايي براي سپاهياني باشد که از عربستان به سرزمين هاي شرقي مي روند. بصره، چنان که مي دانيم، در نزديکي درياست و کوفه در سرزميني گسترده و برخوردار از آب دجله و فرات و آماده براي کشاورزي. زماني درازا نکشيد که اين دو شهر موقعيت نظامي خود را از دست داده و به شهرهايي پرتحول و جنب و جوش مبدل گشتند؛ بصره حالت بندر بازرگاني به خود گرفت و کوفه فراهم آمدنگاه مردمي شد که از ايران و جنوب عربستان بدان روي مي آوردند. اما عرب هايي که از شبه جزيره به عراق آمدند، شماليان، بيشتر در بصره و جنوبيان بيشتر در کوفه جاي گرفتند.(1)
مي توان گفت کوفه در آن سال هايي که از آن گفت و گو مي کنيم، بازاري را مي مانست که بازرگانان و کاسب کاران از هر سو در آن گرد آمده بودند تا سود خود را به دست آرند. هماهنگي آنان تا آنجا بود که هر يک منفعت خود را در خطر نبيند، و چون چنين مي ديد، از جمع مي بريد.
براي اين که با مردم عراق آن روز در روزهايي که از آن گفت و گو مي کنيم، بيشتر آشنا شويد، عباراتي را که ابن کوّا در پاسخ معاويه گفته است، مي آورم:
«هنگامي که از او خواست مردم شهرهاي بزرگ اسلام را بدو بشناساند، گفت کوفيان يکباره در کاري در مي آيند و دسته دسته خود را از آن به کنار مي کشند(زيدان، 64).
بر اين جمله بايد افزود که عراقيان با هم کاري را به پايان مي برند که فرمان روايي سخت گير و ستم کار بر سر آنان باشد. در دوره اي که از آن سخن مي گوييم، هرگاه مرداني چون زياد و حجّاج پسر يوسف حکم ران آنان بودند، همگي فرمان بردار بوده اند و اگر حاکمي خواسته است با عدالت با آنان رفتار کند، در آغاز به او روي خوش نشان داده و سپس او را تنها گذارده اند و سرانجام با او درافتاده اند.
گشودن عراق، چنان که مي دانيم، در خلافت ابوبکر آغاز شد. در دوران کوتاه خلافت او و حکومت عمر و عثمان، مردم اين سرزمين خود را در اختيار خليفه نهادند و در کنار ديگر مسلمانان شبه جزيره به جنگ پرداختند. مرکز حکومت، مدينه بود و دستورها از آن شهر مي رسيد و همگي انجام مي دادند. اما تنها عرب هاي يماني و قيسي نبودند که در اين شهر فراهم گشتند، گروهي از موالي نيز اندک اندک در آنجا گرد آمدند و گرد آمدن اينان در اين شهر نظامي ــ سياسي، رفته رفته مشکلاتي پديد آورد که در نهضت هاي بعدي اثري فراوان داشت؛ ليکن در دوره ي خلافت عمر و آغاز خلافت عثمان چندان آشکارا نمي نمود. با دست اندازي خويشاوندان عثمان در کار حکومت و روي خوش نشان دادن او به آنان، آزردگي ها از خليفه بيشتر شد؛ مردم از ايالت هاي اسلامي رو به مدينه نهادند و سرانجام، چنان که مي دانيم، به خانه ي او ريختند و او را کشتند.
گفته اند همان روز که عثمان کشته شد، مردم با علي(ع) بيعت کردند(طبري، 2068). در برخي تاريخ هاست که هفت روز مسلمانان بي خليفه ماندند تا آن که علي(ع) را به خلافت برگزيدند(يعقوبي)، و در برخي روايت هاست که پس از دو روز با او بيعت کردند(طبري، 3076). در ميان بيعت کنندگان، نام طلحه و زبير را مي بينيم. اين دو تن به دل خواه يا با تأکيد مالک اشتر، با علي(ع) بيعت کردند؛ اما چنان که مي نمايد، خود به خلافت چشم داشتند. علي(ع) در يکي از خطبه هاي خود چنين مي گويد:
«هر يک از دو تن کار را براي خود اميد مي دارد، ديده بدان دوخته و رفيقش را به حساب نمي آورد. نه پيوندي با خدا دارند و نه با وسيلتي روي بدو مي آرند. هر يک کينه ي ديگري را در دل دارد و زودا که پرده از آن بردارد»(نهج البلاغه، خ 148).
هر چند اين خطبه پس از جدايي آن دو تن از جمع مسلمانان خوانده شده است، اما درون آنان را آشکار مي سازد.
طلحه و زبير و عايشه و آنان که همراهشان بودند، بصره را مقرّ خود گرفتند و امام در پي آنان رو به عراق نهاد. از روزي که مردم با علي(ع) بيعت کردند [پايان ذوالحجه ي سال سي و پنج] تا روزي که به بصره رسيد [جمادي الاولي سال سي و شش]، ميان امام و شورشيان گفت و گوها رخ داده است. از يکي از خطبه هاي امام(ع) آشکار مي شود که چون آن دو به خلافت نرسيدند، انتظار مشورت و راي زني داشتند؛ اما امام به آنان توجهي نفرمود. امام در اين باره چنين مي گويد:
«چون کار حکومت به من رسيد، به کتاب خدا و آنچه براي ما مقرر نمود و ما را به حکم کردن بدان امر فرمود، نگريستم و از آن پيروي کردم و در پي سنتي که رسول خدا(ص) نهاده است، رفتم. نيازي نداشتم تا در اين باره از شما و جز شما نظر خواهم و حکمي پيش نيامد که آن را ندانم تا با شما و برادران مسلمانم مشورت رانم. اگر چنين بود، مي نماياندم و از شما و جز شما روي نمي گردانم»(همان: خ 205).
به هر حال، چنان که نوشته شد، اين دو صحابي خون خواهي عثمان را دستاويز کردند و زن پيغمبر را برداشته، راه گريز پيش گرفتند؛ اما نخست پيش علي آمدند و گفتند ما قصد عمره داريم و ما را رخصت ده.
امام فرمود: «به خدا آنان قصد عمره ندارند؛ بلکه خيانت را دست به کارند»(يعقوبي، ج2: 156).
شورشيان چون به بصره رسيدند، يعلي بن منيه، که از جانب عثمان حاکم بصره بود، با چهارصدهزار دينار خراج يمن نزد آنان رفت و آن مال را در اختيارشان نهاد.
بصره از ديرباز جاي مردمي شده بود که از شمال شبه جزيره ي عربستان بودند؛ مردمي که هواخواه خاندان اشرافي قريش بودند و با آل رسول خدا ميانه ي چندان خوبي نداشتند. جرجي زيدان مي نويسد:
«در روزگار علي، بصره عثماني بود، کوفه علوي، شام اموي، جزيره خارجي، و حجاز سني»(زيدان، 56).
رسيدن شورشيان به شهرت و دست يابي به مال و سلاح، کاري خرد نبود. بيم گسترش فتنه مي رفت. سرکشاني که قدرت حکومت را تهديد مي کنند، بايد سر جاي خود نشانده شوند. قرآن در اين باره مي گويد: «اگر دو طايفه از مؤمنان به کشتار هم برخاستند، آنان را آشتي دهيد و اگر دسته اي به راه فساد رفت، با آن بجنگيد تا به راه راست آيد»(حجرات: 9)
خليفه اي که گزيده ي عامه ي مسلمانان است، نمي تواند آنان را به حال خود بگذارد؛ ناچار راه عراق را پيش گرفت. نوشته اند از اصحاب رسول خدا(ص) چهارصد تن همراه اميرمؤمنان علي(ع) از مدينه برون شدند و چون به مردم اسد و طي رسيدند، ششصد تن از آنان هم با او همراه گرديدند(يعقوبي، 175).
در اين سفر، امام نخست به ذوقار رسيد. ذوقار سرزميني است ميان کوفه و واسط و بنوبکر بن وائل در آن سرزمين به سر مي برند. ذوقار به خاطر جنگي که پيش از اسلام ميان مردم آن سرزمين و سپاهيان ايران رخ داد، و آن جنگ به نام «يوم ذي قار» شهرت يافته است، در تاريخ آن روز جايي خاص داشت.
امام(ع) خطبه اي را که به نام ذي قار معروف است(نهج البلاغه، خ: 33)، در آنجا خواند و در آن خطبه است که پاي افزار خود را به پسر عباس نشان داد و فرمود: «بهاي اين نعلين چند است؟» و او گفت: «بهايي ندارد». امام فرمود : «به خدا اين را از حکومت شما دوست تر دارم، مگر آن که حقي را بر پا سازم يا باطلي را براندازم»(علي بن ابي طالب، خ:34).
در ذوقار مردمي از کوفه نزد او آمدند. امام آنان را ستود و به ايشان فرمود: «مي خواهم به جمع ما به پيونديد تا با برادرانتان که در بصره گرد آمده اند، ديدار کنيم. اگر بازگشتند، خيري است که ما مي خواهيم، و اگر به ستيز برخاستند، با آنها مدارا مي کنيم چندان که دست به ستم نگشايد»(طبري، 3154ــ 3155).
ابوموسي اشعري که از جانب عثمان به حکومت کوفه رسيده بود، کوشيد مردم شهر را از ياري علي(ع) باز دارد؛ اما با رفتن امام حسن(ع) به کوفه و گفت و گو با مردم و کوشش مالک اشتر، سخنان وي بي اثر ماند و شش هزار تن از مردم اين شهر براي ياري علي(ع) آماده شدند(يعقوبي، 158).
چنان که آشنايان با تاريخ صدر اسلام مي دانند، جنگ بصره با ياري مردم کوفه به سود مرکز خلافت پايان يافت؛ ولي اين آخرين جنگ نبود. معاويه که از ديرباز سوداي خلافت در سر مي پخت، از يک سو فرستاده ي علي(ع) را در شام نگاه داشت و خود را براي جنگ با وي آماده کرد، از سوي ديگر مردم را به خون خواهي عثمان خواند. ديري نگذشت که جنگ ديگري آغاز گشت و چنان که مي دانيم، اين جنگ به سود خلافت پايان نيافت و موجب پراکندگي در سپاه کوفه گرديد، دسته اي از امام جدا شدند و مقابل او ايستادند و سرانجام يکي از همين جدا شدگان بود که امام را شهيد کرد.
چرا مردم کوفه در ياري علي هماهنگ نشدند؟ و چرا آنان که با او بودند، در کار سستي کردند؟
و چرا معاويه پيروز شد؟ علت هاي فراوان دارد؛ اما نيرومند ترين علت را بايد در ترکيب سپاهيان کوفه و شام جست و جو کرد. بدين فقره ها يا شکايت ها که از سخنان امام، در اين مختصر فراهم آورده ام، بنگريد:
«آنان با حاکم خود، کار به امانت مي کنند و شما کار به خيانت. آنان در شهرهاي خود درست کارند و شما فاسد و بد کردار. اگر کاسه ي چوبيني را به شما بسپارم، مي ترسم آويزه ي آن را ببريد»(نهج البلاغه، خ 25).
«شگفت نيست که معاويه بي سر و پاهاي پست را مي خواند و آنان پي او مي روند، بي آن که بديشان کمکي دهد يا عطايي رساند. و من شما را، که اسلام را ياد گاريد و مانده ي مردم دين دار، مي خوانم تا ياريتان دهم و بهره از عطا مقرر گردانم و شما از گرد من مي پراکنيد و آتش مخالفت مرا دامن مي زنيد».(همان: خ 180).
يا آن که مي فرمايد: «به خدا دوست داشتم معاويه شما را چون دينار و درهم با من سودا کند»؛ ده تن از شما بگيرد و يک تن از مردم خود به من دهد»(همان: خ 97).
و نيز اين سخنان: «هيچ گاه به شما اطمينان ندارم و شمارا پشتوانه ي خود نمي انگارم و در شما يار و مددکار نپندارم. شتراني را مانيد مهار گشاده، چراننده ي خود را از دست داده؛ چون از سويي فراهمشان کنند، از ديگر سوي بپراکند»(همان : خ 34).
راستي چرا که کوفيان چنين بودند و شاميان چنان؟ چرا شاميان از معاويه فرمان مي بردند و کوفيان نا فرماني امام خويش مي کردند؟ دانستن علت آن براي آنان که با انساب عرب و خوي و خلق آنان آشنايند، دشوار نيست. عرب هاي آن روز قبيله ها و تيره ها بودند که براي خود نسبت نامه اي داشتند بر ساخته ي پيشينيان آنان، و در نهايت به دو پدر قحطان و عدنان مي رسند. عدنان فرزند اسماعيل است و قحطان نواده ي سام بن نوح.
از روزگاري که تاريخ نشان مي دهد، اين قبيله ها با هم هم چشمي و دشمني داشته اند و هيچ گاه ميان آنان اتحادي نبوده است و به گفته ي ابن خلدون «عرب هيچ گاه جز از راه دين به کشور داري و حکومت و وحدت نمي رسد و سبب آن است که به خاطر خوي بيابان نشيني، گردن به فرمان يکديگر نمي نهند»(ابن خلدون، 126).
چون اسلام در شبه جزيره ي عربستان پديد آمد، قبيله هاي نيرومند از پذيرفتن آن سر باز زدند و درگيري ها آغاز شد که حدود ده سال به درازا کشيد و سرانجام از برکت اين دين و موعظت هاي قران کريم، همگي با هم برادر شدند. اما تاريخ نشان مي دهد که اين برادري تا روزي بر جا بود که سايه ي رسول(ص) بر سر آنان بود، هر چند در دوران زندگاني پيغمبر نيز گه گاه مفاخرت ها آشکار مي شد(پس از پنجاه سال، 29؛ کنزالعمال، 362).
پس از رحلت پيغمبر(ص)، چندي درگيري عرب با ايران و ديگر سرزمين ها آنان را از در افتادن با يکديگر بازداشت. در اين جنگ ها عرب مي جنگيد و يا عرب مسلمان با عرب نامسلمان؛ اما جنگي که در خلاف علي(ع) آغاز شد، جنگ عرب با عرب بود و هر دو دسته مسلمان.
اگر فقاهت اصحاب علي(ع) بدان درجت رسيده بود که بدانند سرکوبي سرکشان داخلي نيز چون جنگ با مهاجمان خارجي ضروري است، شايد کار چندان دشوار نمي شد؛ اما ساليان درازي بود که آن مردم از فقاهت اسلام دور مانده بودند؛ ساليان درازي بود که از جنگ جز گردآوري غنيمت چيزي نمي دانستند، و چون جنگ جمل به پايان رسيد و سپاهيان علي(ع) چشم به دارايي کشته شدگان دوختند و علي(ع) آنان را محروم ساخت، ناخشنودي نمودند.
درگيري صفين از جمل دشوارتر بود. در جنگ جمل سپاه کوفه برابر سپاه بصره ايستاد و چنان که نوشتم، کوفيان طرف دار علي(ع) بودند و بصريان عثماني؛ اما در جنگ صفين چنان بود که مردم يک قبيله نيمي در کنار علي بودند و نيمي در کنار معاويه و با يکديگر مي جنگيدند، و طبيعي است که اين جنگ آنان را خوش نيايد؛ چرا؟ چون مي ديدند با هم پيوند خود مي جنگند. باز اگر مي دانستند چرا مي جنگند شايد از دشواري کار کاسته مي شد، اما چنان که نوشتيم، بيشترين آنان از فقه اسلامي بي بهره بودند. بدين فرموده از امام توجه کنيد و روحيّه ي مردم عراق را با آن بسنجيد:
«ما با رسول(ص) بوديم، پدران، پسران، برادران و عموهاي خويش را مي کشتيم و در خون مي آلوديم. اين خويشاوند کشي، ما را ناخوش نمي نمود؛ بلکه بر ايمانمان مي افزود، که در راه راست پا برجا بوديم و در سختي ها شکيبا و در جهان با دشمن کوشا. گاه تني از ما و تني از سپاه دشمن به يکديگر مي جستند و چون دو گاو نر سر و تن هم را مي خستند؛ هر يک مي خواست جام مرگ را به ديگري بپيمايد و از شربت مرگش سيراب نمايد. به جانم سوگند، اگر رفتار ما همانند شما بود، نه ستون دين بر جا بود و نه درخت ايمان شاداب و خوش نما»(نهج البلاغه، خ: 56).
اما راستي آنان اين فرموده را در گوش مي گرفتند و يا بدان وقعي مي نهادند؟ امام آشکار مي سازد. بدين خطبه بنگريد:
«گرفتار کساني شده ام که چون امر مي کنم، فرمان نمي برند و چون مي خوانم، پاسخ نمي دهند. اي ناکسان، براي چه در انتظاريد؟ و چرا براي ياري دين خدا گامي بر نمي داريد؟ ديني کو تا فراهمتان آرد؟ غيرتي کو تا شما را به غضب آرد؟»(همان: خ 39).
و پس از گذشت بيست و اند سال، فرزند او را مي بينيم که با آن مرد يا فرزندان آن مردم مانند همان جمله ها را مي گويد:
«اي ياوران آل ابوسفيان، اگر دين نداريد و از رستاخيز نمي ترسيد، در دنياي خود آزاد مرد باشيد. و اگر خود را عرب مي شماريد، به نسب خود بازگردانيد».(1)
و چون درنگ آنان را در کارزار با مردم شام مي بينيد، مي گويد:
«زشت باديد و از اندوه بيرون نياييد، اگر آماج بلاييد. بر شما غارت مي برند و ننگي نداريد؛ با شما پيکار مي کنند و به جنگي دست نمي گشاييد؛ خدا را نافرماني مي کنند و خشنودي مي نماييد. اگر در تابستان شما را بخوانم، گوييد: هوا سخت گرم است، مهلتي ده تا گرما کمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گوييد: سخت سرد است، فرصتي ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما که از گرما و سرما چنين مي گريزيد، با شمشير آخته کجا مي ستيزيد»(همان: خ 27).
و نيز اين سخنان:
«اي مردمي که به تن فراهميد و در خواهش ها مخالف هميد! سخنانتان تيز، چنان که سنگ خاره را گدازد و کردارتان کند، چنان که دشمن را درباره ي شما به طمع اندازد. در بزم، جوينده ي مرد ستيزيد و در رزم، پوينده ي راه گريز. آن که از شما ياري خواهد، خوار است و دل بيمار. خوارتان از آسايش به کنار. براي کدام خانه پيکار مي کنيد و پس از من در کنار کدام امام کارزار؟ به خدا سوگند فريفته کسي است که فريب شما را خورد و بي نصيب کسي است که انتظار پيروزي از شما برد»(همان: خ 29).
ام شيطان چنان دل آن مردم را پر کرده بود که موعظت در آن راهي نداشت و امام مي فرمود:
«اي نه مردان به صورت مرد! اي کم خردان ناز پرود! کاش شما را نديده بودم و نمي شناختم، که به خدا پايان اين آشنايي ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد، که دلم از دست شما پر خون است و سينه ام مالامال خشم شما. مردم دون که پياپي جرعه ي اندوه به کامم مي ريزيد و با نافرماني و فرو گذاري جانبم کار را به هم در مي آميزيد»(همان: خ 27).
و سرانجام درد دل خود را با خدا در ميان مي نهد:
«خدايا! اينان از من خسته اند و من از آنان خسته؛ آنان از من به ستوده اند و من از آنان دل شکسته؛ پس بهتر از آنان را مونس من دار و بدتر از مرا بر آنان بگمار»(همان: خ 25).
دعاي امام در حق آن نامردم به اجابت رسيد؛ طولي نکشيد که زياد بر آنان حکومت يافت و سزايشان را در کنارشان نهاد و بيست سال بازيچه ي حکومت شام گشتند تا آن که صحنه ي ديگري براي آزمايشات پديد گشت.
مردم عراق را بازماندگان سومريان و مهاجران سامي، مردمي از خطه ي جنوبي عربستان به نام لخميان يا آل منذر که در حيره ــ نزديکي نجف ــ ساکن شدند. گروهي به شمال شبه جزيره رفته و به غسانيان شهرت يافتند. زمان کشور گشايي مسلمانان، به سال شانزدهم و هفدهم هجرت، به فرمان خليفه ي دوم دو شهر کوفه و بصره را به جهت مقري براي سپاه اسلام پي نهادند. اين دو شهر به زودي دچار تحول شدند و کوفه به بازاري تبديل شد که بازرگانان را از هر سو پذيرا بود.
احوال مردم کوفه را چنين گويند: به يکباره به کاري در آيند و دسته دسته خود را کنار کشند. هنگامي کاري را به پايان برند که فرمان روايي سختگير بر آنان حاکم باشد. اگر حاکمي به عدالت و باروي خوش با آنان برخورد کند، ابتدا روي خوش نشان دهند، سپس او را تنها گذاشته و با او در مي افتند.
اما چرا کوفيان از امام روي برنتافتند؟ اعراب را از دو تيره ي عدنانيان(فرزندان اسمعيل) و قحطانيان(نوادگان سام نوح) مي دانند. آنان ار ديرباز در رقابت و چشم هم چشمي با يکديگر بودند. به رسم عرب، عرب جز با غير عرب يا عرب غير مسلمان نمي جنگد؛ اما جنگ هاي زمان امام(ع) جنگ عرب با عرب بود و هر دو مسلمان، و اصحاب علي(ع) سال ها از فقاهت اسلامي دور بودند و درک اين مسئله را نداشتند که سرکوبي سرکشان داخلي نيز ضروري است و آنان از جنگ جز غنيمت چيزي نمي دانستند و چون پس از جمل از غنايم بازماندند، آن را خوش نيافتند.
در صفين وضع بدتر بود؛ مردم يک قبيله نيمي در کنار علي و نيمي در سپاه معاويه، و طبيعي است که اين جنگ با توجه به عدم وجود فقاهت اسلام آنان را خوش نيايد.
امام علي، کوفيان، جمل، صفين.
در مجموعه ي سخنان اميرالمؤمنان علي(ع)، که شريف رضي ــ ره ــ آن را گرد آورده و نام آن را نهج البلاغه نهاده است، خطبه هايي از امام(ع) درباره ي مردم کوفه مي بينيم؛ اندک ستايش(نهج البلاغه، خ 107) و بيشتر نکوهش، تا آنجا که به نفرين مي کشد و امام مرگ خود را از خدا مي خواهد. آن که تاريخ اسلام را به دقت نخوانده و آن کس که مردم آن روز عراق را نشناسد و از پيشينه ي آنان ناآگاه باشد، در مي ماند که موجب ناخشنودي امام(ع) در اين خطبه چيست؟ در اين بحث، کوشش شده است، با توجه به مضمون خطبه هاي آن حضرت، عراقيان و خوي و خصلتي که از آن برخوردار بودند، شناخته شود.
مردم عراق در روزگار پيش از اسلام ترکيبي خاص داشتند؛ گروهي، بازماندگان سومريان و مهاجران سامي بودند؛ مردمي هم از جنوب عربستان بدان جا مهاجرت کرده و در سرزمين حيره، نزديک نجف کنوني، سکونت جسته بودند و به نام لخميان يا آل منذر معروف بودند؛ گروه ديگري هم از اين مردم به شمال شبه جزيره رفته و در آنجا ماندند و به غسانيان شهرت يافتند.
در جنگ هايي که ميان ايران و امپراتوري روم شرقي درگرفت، لخميان از پادشاه ايران حمايت مي کردند و غسانيان از امپراتوري روم.
چون سپاهيان اسلام از شبه جزيره ي عربستان به سوي شرق رفتند و عراق را گشودند، به سال شانزدهم و هفدهم از هجرت، به فرمان عمر دو شهر را در عراق به نام کوفه و بصره پي افکندند تا جايي براي سپاهياني باشد که از عربستان به سرزمين هاي شرقي مي روند. بصره، چنان که مي دانيم، در نزديکي درياست و کوفه در سرزميني گسترده و برخوردار از آب دجله و فرات و آماده براي کشاورزي. زماني درازا نکشيد که اين دو شهر موقعيت نظامي خود را از دست داده و به شهرهايي پرتحول و جنب و جوش مبدل گشتند؛ بصره حالت بندر بازرگاني به خود گرفت و کوفه فراهم آمدنگاه مردمي شد که از ايران و جنوب عربستان بدان روي مي آوردند. اما عرب هايي که از شبه جزيره به عراق آمدند، شماليان، بيشتر در بصره و جنوبيان بيشتر در کوفه جاي گرفتند.(1)
مي توان گفت کوفه در آن سال هايي که از آن گفت و گو مي کنيم، بازاري را مي مانست که بازرگانان و کاسب کاران از هر سو در آن گرد آمده بودند تا سود خود را به دست آرند. هماهنگي آنان تا آنجا بود که هر يک منفعت خود را در خطر نبيند، و چون چنين مي ديد، از جمع مي بريد.
براي اين که با مردم عراق آن روز در روزهايي که از آن گفت و گو مي کنيم، بيشتر آشنا شويد، عباراتي را که ابن کوّا در پاسخ معاويه گفته است، مي آورم:
«هنگامي که از او خواست مردم شهرهاي بزرگ اسلام را بدو بشناساند، گفت کوفيان يکباره در کاري در مي آيند و دسته دسته خود را از آن به کنار مي کشند(زيدان، 64).
بر اين جمله بايد افزود که عراقيان با هم کاري را به پايان مي برند که فرمان روايي سخت گير و ستم کار بر سر آنان باشد. در دوره اي که از آن سخن مي گوييم، هرگاه مرداني چون زياد و حجّاج پسر يوسف حکم ران آنان بودند، همگي فرمان بردار بوده اند و اگر حاکمي خواسته است با عدالت با آنان رفتار کند، در آغاز به او روي خوش نشان داده و سپس او را تنها گذارده اند و سرانجام با او درافتاده اند.
گشودن عراق، چنان که مي دانيم، در خلافت ابوبکر آغاز شد. در دوران کوتاه خلافت او و حکومت عمر و عثمان، مردم اين سرزمين خود را در اختيار خليفه نهادند و در کنار ديگر مسلمانان شبه جزيره به جنگ پرداختند. مرکز حکومت، مدينه بود و دستورها از آن شهر مي رسيد و همگي انجام مي دادند. اما تنها عرب هاي يماني و قيسي نبودند که در اين شهر فراهم گشتند، گروهي از موالي نيز اندک اندک در آنجا گرد آمدند و گرد آمدن اينان در اين شهر نظامي ــ سياسي، رفته رفته مشکلاتي پديد آورد که در نهضت هاي بعدي اثري فراوان داشت؛ ليکن در دوره ي خلافت عمر و آغاز خلافت عثمان چندان آشکارا نمي نمود. با دست اندازي خويشاوندان عثمان در کار حکومت و روي خوش نشان دادن او به آنان، آزردگي ها از خليفه بيشتر شد؛ مردم از ايالت هاي اسلامي رو به مدينه نهادند و سرانجام، چنان که مي دانيم، به خانه ي او ريختند و او را کشتند.
گفته اند همان روز که عثمان کشته شد، مردم با علي(ع) بيعت کردند(طبري، 2068). در برخي تاريخ هاست که هفت روز مسلمانان بي خليفه ماندند تا آن که علي(ع) را به خلافت برگزيدند(يعقوبي)، و در برخي روايت هاست که پس از دو روز با او بيعت کردند(طبري، 3076). در ميان بيعت کنندگان، نام طلحه و زبير را مي بينيم. اين دو تن به دل خواه يا با تأکيد مالک اشتر، با علي(ع) بيعت کردند؛ اما چنان که مي نمايد، خود به خلافت چشم داشتند. علي(ع) در يکي از خطبه هاي خود چنين مي گويد:
«هر يک از دو تن کار را براي خود اميد مي دارد، ديده بدان دوخته و رفيقش را به حساب نمي آورد. نه پيوندي با خدا دارند و نه با وسيلتي روي بدو مي آرند. هر يک کينه ي ديگري را در دل دارد و زودا که پرده از آن بردارد»(نهج البلاغه، خ 148).
هر چند اين خطبه پس از جدايي آن دو تن از جمع مسلمانان خوانده شده است، اما درون آنان را آشکار مي سازد.
طلحه و زبير و عايشه و آنان که همراهشان بودند، بصره را مقرّ خود گرفتند و امام در پي آنان رو به عراق نهاد. از روزي که مردم با علي(ع) بيعت کردند [پايان ذوالحجه ي سال سي و پنج] تا روزي که به بصره رسيد [جمادي الاولي سال سي و شش]، ميان امام و شورشيان گفت و گوها رخ داده است. از يکي از خطبه هاي امام(ع) آشکار مي شود که چون آن دو به خلافت نرسيدند، انتظار مشورت و راي زني داشتند؛ اما امام به آنان توجهي نفرمود. امام در اين باره چنين مي گويد:
«چون کار حکومت به من رسيد، به کتاب خدا و آنچه براي ما مقرر نمود و ما را به حکم کردن بدان امر فرمود، نگريستم و از آن پيروي کردم و در پي سنتي که رسول خدا(ص) نهاده است، رفتم. نيازي نداشتم تا در اين باره از شما و جز شما نظر خواهم و حکمي پيش نيامد که آن را ندانم تا با شما و برادران مسلمانم مشورت رانم. اگر چنين بود، مي نماياندم و از شما و جز شما روي نمي گردانم»(همان: خ 205).
به هر حال، چنان که نوشته شد، اين دو صحابي خون خواهي عثمان را دستاويز کردند و زن پيغمبر را برداشته، راه گريز پيش گرفتند؛ اما نخست پيش علي آمدند و گفتند ما قصد عمره داريم و ما را رخصت ده.
امام فرمود: «به خدا آنان قصد عمره ندارند؛ بلکه خيانت را دست به کارند»(يعقوبي، ج2: 156).
شورشيان چون به بصره رسيدند، يعلي بن منيه، که از جانب عثمان حاکم بصره بود، با چهارصدهزار دينار خراج يمن نزد آنان رفت و آن مال را در اختيارشان نهاد.
بصره از ديرباز جاي مردمي شده بود که از شمال شبه جزيره ي عربستان بودند؛ مردمي که هواخواه خاندان اشرافي قريش بودند و با آل رسول خدا ميانه ي چندان خوبي نداشتند. جرجي زيدان مي نويسد:
«در روزگار علي، بصره عثماني بود، کوفه علوي، شام اموي، جزيره خارجي، و حجاز سني»(زيدان، 56).
رسيدن شورشيان به شهرت و دست يابي به مال و سلاح، کاري خرد نبود. بيم گسترش فتنه مي رفت. سرکشاني که قدرت حکومت را تهديد مي کنند، بايد سر جاي خود نشانده شوند. قرآن در اين باره مي گويد: «اگر دو طايفه از مؤمنان به کشتار هم برخاستند، آنان را آشتي دهيد و اگر دسته اي به راه فساد رفت، با آن بجنگيد تا به راه راست آيد»(حجرات: 9)
خليفه اي که گزيده ي عامه ي مسلمانان است، نمي تواند آنان را به حال خود بگذارد؛ ناچار راه عراق را پيش گرفت. نوشته اند از اصحاب رسول خدا(ص) چهارصد تن همراه اميرمؤمنان علي(ع) از مدينه برون شدند و چون به مردم اسد و طي رسيدند، ششصد تن از آنان هم با او همراه گرديدند(يعقوبي، 175).
در اين سفر، امام نخست به ذوقار رسيد. ذوقار سرزميني است ميان کوفه و واسط و بنوبکر بن وائل در آن سرزمين به سر مي برند. ذوقار به خاطر جنگي که پيش از اسلام ميان مردم آن سرزمين و سپاهيان ايران رخ داد، و آن جنگ به نام «يوم ذي قار» شهرت يافته است، در تاريخ آن روز جايي خاص داشت.
امام(ع) خطبه اي را که به نام ذي قار معروف است(نهج البلاغه، خ: 33)، در آنجا خواند و در آن خطبه است که پاي افزار خود را به پسر عباس نشان داد و فرمود: «بهاي اين نعلين چند است؟» و او گفت: «بهايي ندارد». امام فرمود : «به خدا اين را از حکومت شما دوست تر دارم، مگر آن که حقي را بر پا سازم يا باطلي را براندازم»(علي بن ابي طالب، خ:34).
در ذوقار مردمي از کوفه نزد او آمدند. امام آنان را ستود و به ايشان فرمود: «مي خواهم به جمع ما به پيونديد تا با برادرانتان که در بصره گرد آمده اند، ديدار کنيم. اگر بازگشتند، خيري است که ما مي خواهيم، و اگر به ستيز برخاستند، با آنها مدارا مي کنيم چندان که دست به ستم نگشايد»(طبري، 3154ــ 3155).
ابوموسي اشعري که از جانب عثمان به حکومت کوفه رسيده بود، کوشيد مردم شهر را از ياري علي(ع) باز دارد؛ اما با رفتن امام حسن(ع) به کوفه و گفت و گو با مردم و کوشش مالک اشتر، سخنان وي بي اثر ماند و شش هزار تن از مردم اين شهر براي ياري علي(ع) آماده شدند(يعقوبي، 158).
چنان که آشنايان با تاريخ صدر اسلام مي دانند، جنگ بصره با ياري مردم کوفه به سود مرکز خلافت پايان يافت؛ ولي اين آخرين جنگ نبود. معاويه که از ديرباز سوداي خلافت در سر مي پخت، از يک سو فرستاده ي علي(ع) را در شام نگاه داشت و خود را براي جنگ با وي آماده کرد، از سوي ديگر مردم را به خون خواهي عثمان خواند. ديري نگذشت که جنگ ديگري آغاز گشت و چنان که مي دانيم، اين جنگ به سود خلافت پايان نيافت و موجب پراکندگي در سپاه کوفه گرديد، دسته اي از امام جدا شدند و مقابل او ايستادند و سرانجام يکي از همين جدا شدگان بود که امام را شهيد کرد.
چرا مردم کوفه در ياري علي هماهنگ نشدند؟ و چرا آنان که با او بودند، در کار سستي کردند؟
و چرا معاويه پيروز شد؟ علت هاي فراوان دارد؛ اما نيرومند ترين علت را بايد در ترکيب سپاهيان کوفه و شام جست و جو کرد. بدين فقره ها يا شکايت ها که از سخنان امام، در اين مختصر فراهم آورده ام، بنگريد:
«آنان با حاکم خود، کار به امانت مي کنند و شما کار به خيانت. آنان در شهرهاي خود درست کارند و شما فاسد و بد کردار. اگر کاسه ي چوبيني را به شما بسپارم، مي ترسم آويزه ي آن را ببريد»(نهج البلاغه، خ 25).
«شگفت نيست که معاويه بي سر و پاهاي پست را مي خواند و آنان پي او مي روند، بي آن که بديشان کمکي دهد يا عطايي رساند. و من شما را، که اسلام را ياد گاريد و مانده ي مردم دين دار، مي خوانم تا ياريتان دهم و بهره از عطا مقرر گردانم و شما از گرد من مي پراکنيد و آتش مخالفت مرا دامن مي زنيد».(همان: خ 180).
يا آن که مي فرمايد: «به خدا دوست داشتم معاويه شما را چون دينار و درهم با من سودا کند»؛ ده تن از شما بگيرد و يک تن از مردم خود به من دهد»(همان: خ 97).
و نيز اين سخنان: «هيچ گاه به شما اطمينان ندارم و شمارا پشتوانه ي خود نمي انگارم و در شما يار و مددکار نپندارم. شتراني را مانيد مهار گشاده، چراننده ي خود را از دست داده؛ چون از سويي فراهمشان کنند، از ديگر سوي بپراکند»(همان : خ 34).
راستي چرا که کوفيان چنين بودند و شاميان چنان؟ چرا شاميان از معاويه فرمان مي بردند و کوفيان نا فرماني امام خويش مي کردند؟ دانستن علت آن براي آنان که با انساب عرب و خوي و خلق آنان آشنايند، دشوار نيست. عرب هاي آن روز قبيله ها و تيره ها بودند که براي خود نسبت نامه اي داشتند بر ساخته ي پيشينيان آنان، و در نهايت به دو پدر قحطان و عدنان مي رسند. عدنان فرزند اسماعيل است و قحطان نواده ي سام بن نوح.
از روزگاري که تاريخ نشان مي دهد، اين قبيله ها با هم هم چشمي و دشمني داشته اند و هيچ گاه ميان آنان اتحادي نبوده است و به گفته ي ابن خلدون «عرب هيچ گاه جز از راه دين به کشور داري و حکومت و وحدت نمي رسد و سبب آن است که به خاطر خوي بيابان نشيني، گردن به فرمان يکديگر نمي نهند»(ابن خلدون، 126).
چون اسلام در شبه جزيره ي عربستان پديد آمد، قبيله هاي نيرومند از پذيرفتن آن سر باز زدند و درگيري ها آغاز شد که حدود ده سال به درازا کشيد و سرانجام از برکت اين دين و موعظت هاي قران کريم، همگي با هم برادر شدند. اما تاريخ نشان مي دهد که اين برادري تا روزي بر جا بود که سايه ي رسول(ص) بر سر آنان بود، هر چند در دوران زندگاني پيغمبر نيز گه گاه مفاخرت ها آشکار مي شد(پس از پنجاه سال، 29؛ کنزالعمال، 362).
پس از رحلت پيغمبر(ص)، چندي درگيري عرب با ايران و ديگر سرزمين ها آنان را از در افتادن با يکديگر بازداشت. در اين جنگ ها عرب مي جنگيد و يا عرب مسلمان با عرب نامسلمان؛ اما جنگي که در خلاف علي(ع) آغاز شد، جنگ عرب با عرب بود و هر دو دسته مسلمان.
اگر فقاهت اصحاب علي(ع) بدان درجت رسيده بود که بدانند سرکوبي سرکشان داخلي نيز چون جنگ با مهاجمان خارجي ضروري است، شايد کار چندان دشوار نمي شد؛ اما ساليان درازي بود که آن مردم از فقاهت اسلام دور مانده بودند؛ ساليان درازي بود که از جنگ جز گردآوري غنيمت چيزي نمي دانستند، و چون جنگ جمل به پايان رسيد و سپاهيان علي(ع) چشم به دارايي کشته شدگان دوختند و علي(ع) آنان را محروم ساخت، ناخشنودي نمودند.
درگيري صفين از جمل دشوارتر بود. در جنگ جمل سپاه کوفه برابر سپاه بصره ايستاد و چنان که نوشتم، کوفيان طرف دار علي(ع) بودند و بصريان عثماني؛ اما در جنگ صفين چنان بود که مردم يک قبيله نيمي در کنار علي بودند و نيمي در کنار معاويه و با يکديگر مي جنگيدند، و طبيعي است که اين جنگ آنان را خوش نيايد؛ چرا؟ چون مي ديدند با هم پيوند خود مي جنگند. باز اگر مي دانستند چرا مي جنگند شايد از دشواري کار کاسته مي شد، اما چنان که نوشتيم، بيشترين آنان از فقه اسلامي بي بهره بودند. بدين فرموده از امام توجه کنيد و روحيّه ي مردم عراق را با آن بسنجيد:
«ما با رسول(ص) بوديم، پدران، پسران، برادران و عموهاي خويش را مي کشتيم و در خون مي آلوديم. اين خويشاوند کشي، ما را ناخوش نمي نمود؛ بلکه بر ايمانمان مي افزود، که در راه راست پا برجا بوديم و در سختي ها شکيبا و در جهان با دشمن کوشا. گاه تني از ما و تني از سپاه دشمن به يکديگر مي جستند و چون دو گاو نر سر و تن هم را مي خستند؛ هر يک مي خواست جام مرگ را به ديگري بپيمايد و از شربت مرگش سيراب نمايد. به جانم سوگند، اگر رفتار ما همانند شما بود، نه ستون دين بر جا بود و نه درخت ايمان شاداب و خوش نما»(نهج البلاغه، خ: 56).
اما راستي آنان اين فرموده را در گوش مي گرفتند و يا بدان وقعي مي نهادند؟ امام آشکار مي سازد. بدين خطبه بنگريد:
«گرفتار کساني شده ام که چون امر مي کنم، فرمان نمي برند و چون مي خوانم، پاسخ نمي دهند. اي ناکسان، براي چه در انتظاريد؟ و چرا براي ياري دين خدا گامي بر نمي داريد؟ ديني کو تا فراهمتان آرد؟ غيرتي کو تا شما را به غضب آرد؟»(همان: خ 39).
و پس از گذشت بيست و اند سال، فرزند او را مي بينيم که با آن مرد يا فرزندان آن مردم مانند همان جمله ها را مي گويد:
«اي ياوران آل ابوسفيان، اگر دين نداريد و از رستاخيز نمي ترسيد، در دنياي خود آزاد مرد باشيد. و اگر خود را عرب مي شماريد، به نسب خود بازگردانيد».(1)
و چون درنگ آنان را در کارزار با مردم شام مي بينيد، مي گويد:
«زشت باديد و از اندوه بيرون نياييد، اگر آماج بلاييد. بر شما غارت مي برند و ننگي نداريد؛ با شما پيکار مي کنند و به جنگي دست نمي گشاييد؛ خدا را نافرماني مي کنند و خشنودي مي نماييد. اگر در تابستان شما را بخوانم، گوييد: هوا سخت گرم است، مهلتي ده تا گرما کمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گوييد: سخت سرد است، فرصتي ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما که از گرما و سرما چنين مي گريزيد، با شمشير آخته کجا مي ستيزيد»(همان: خ 27).
و نيز اين سخنان:
«اي مردمي که به تن فراهميد و در خواهش ها مخالف هميد! سخنانتان تيز، چنان که سنگ خاره را گدازد و کردارتان کند، چنان که دشمن را درباره ي شما به طمع اندازد. در بزم، جوينده ي مرد ستيزيد و در رزم، پوينده ي راه گريز. آن که از شما ياري خواهد، خوار است و دل بيمار. خوارتان از آسايش به کنار. براي کدام خانه پيکار مي کنيد و پس از من در کنار کدام امام کارزار؟ به خدا سوگند فريفته کسي است که فريب شما را خورد و بي نصيب کسي است که انتظار پيروزي از شما برد»(همان: خ 29).
ام شيطان چنان دل آن مردم را پر کرده بود که موعظت در آن راهي نداشت و امام مي فرمود:
«اي نه مردان به صورت مرد! اي کم خردان ناز پرود! کاش شما را نديده بودم و نمي شناختم، که به خدا پايان اين آشنايي ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد، که دلم از دست شما پر خون است و سينه ام مالامال خشم شما. مردم دون که پياپي جرعه ي اندوه به کامم مي ريزيد و با نافرماني و فرو گذاري جانبم کار را به هم در مي آميزيد»(همان: خ 27).
و سرانجام درد دل خود را با خدا در ميان مي نهد:
«خدايا! اينان از من خسته اند و من از آنان خسته؛ آنان از من به ستوده اند و من از آنان دل شکسته؛ پس بهتر از آنان را مونس من دار و بدتر از مرا بر آنان بگمار»(همان: خ 25).
دعاي امام در حق آن نامردم به اجابت رسيد؛ طولي نکشيد که زياد بر آنان حکومت يافت و سزايشان را در کنارشان نهاد و بيست سال بازيچه ي حکومت شام گشتند تا آن که صحنه ي ديگري براي آزمايشات پديد گشت.
پينوشتها:
1ــ سخن سيد الشهدا(ع)، روز عاشورا خطاب به مهاجمان خيمه ها.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}