شريف رضي و اثر جاودان او


 

نويسنده: دکتر سيد جعفر سعيدي




 

شريف رضي ــ ره ــ شخصيتي برجسته و داراي آثاري فاخر در حوزه ي شعر و ادب و علوم اسلامي است. از ميان آثار رضي، کتاب نهج البلاغه چون خورشيد مي درخشد. اثري که نام او را در صحنه ي روزگار جاودان کرد. نام نهج البلاغه الهامي از طرف خداي متعال بر قلب رضي ــ ره ــ بوده است.
نهج البلاغه در اوج بلاغت قرار دارد؛ درهاي بلاغت را به روي انسان مي گشايد و جوينده را سيراب مي کند و مطلوب زاهد و بليغ را شامل است. پس آيين بلاغت را از او وام گرفتند و خطيبان جاي بر پاي او گذاشتند، و از آن جمله اند: عبدالحميد کاتب، ابن نباته، ابواسحق صابي و... .
در ادبيات پارسي نيز بسياري از ادبا و شعرا مفاهيم خود را از نهج البلاغه وام گرفته اند، که از پيش گامان ايشان، ابوالفتح بستي، هم عصر غزنويان، است. ديگر، حکيم ابوالقاسم فردوسي و ديگر، ناصر خسرو قبادياني است، که بسيار از نهج البلاغه بهره مند شده اند.
اگر آثار موجود در زبان پارسي ديداري با اين مقصود داشته باشيم، گويا شاعر و نويسنده اي را نخواهيم يافت جز آن که در اثرش بهره اي از نهج البلاغه باشد.
شريف رضي، نهج البلاغه، بلاغت، ابوالفتح بستي، فردوسي.
آنچه روشن است، آن که شريف رضي در بغداد متولد شد و در همانجا زيست و در همانجا مدفون شد. بغداد، استاني از استان هاي ايران نبوده است؛ اما نبايد فراموش کرد که اين مرزهاي شناخته شده، مرزهاي سياسي است و علم، هيچ حد و مرزي ندارد و بر همه ي سرزمين ها حاکم است. دانشمند، همانند خورشيدي است که مشرق برآمده و در مغرب فرو مي نشيند. آيا شرقيان حق دارند مدعي شوند خورشيد تنها مختص به آنان است و ديگران از آن بي بهره اند؟ خورشيد بر همه پرتو افشاني مي کند. پس تا زماني که علم به شرقي يا غربي بودن متصف نشود، عالم نيز به سرزميني خاص تعلق ندارد.
بنابراين، شريف رضي به عرب يا ايراني اختصاص ندارد؛ بلکه متعلق به مسلمانان و حتي بشريت است.
دنيا در طي روزگار طولاني خود، شاهد شخصيت هاي مهم و بزرگ در عرصه هاي علمي، هنري و ادبي بوده است، که به رشد و بالندگي رسيدند، علم آموخته و به ديگران نيز آموختند و درگذشتند و نام و يادشان در صفحات تاريخ تحول علم و ادب و هنر ثبت شده است. دنيا، شاهد شخصيت هاي ديگري نيز بوده است که نامشان در تاريخ پنهان مانده، اما کارهاي علمي و آثارشان همچنان باقي است.
اينان نوابغ بشريت و راه نما و راه بر نسل هاي آينده اند، که اگر مقام و منزلت آدمي با ميزان عقل و سجاياي اخلاقي سنجيده شود، ستاره ي وجودشان هرگز به خاموشي نمي گرايد و تلاش هاي آنان انکار نمي پذيرد.
شريف رضي در اين ميدان گوي سبقت را از همگنان خويش ربوده و بيشترين بهره را برده است. او بزرگي از بزرگان و پيشوايي ازپيشوايان است که در کنار اين خصايص با اصالت داراي جايگاهي رفيع در آگاهي از غيب است.
من در اينجا در صدد آن نيستم که به بحث درباره ي زندگي آميخته با عزت و شرف اين شخصيت ممتاز بپردازم؛ زيرا تأليفات و آثار دانشمندان، مرا از اين بي نياز نموده است. از جمله ي افرادي که به بحث درباره ي او پرداخته اند، اديب برجسته ي هم عصر او، ثعالبي است که مي گويد:
«او امروز ماهرترين مردم روزگار خود و نجيب ترين سادات عراق است. اصل و نسب شريف و مقام شامخ او با ادب ظاهر و فضل باهر و بهره مندي از جميع خوبي ها و محاسن، مزين است. او در بين دانش پژوهان در گذشته و نيز در ميان شاعران طوايف ديگر که شعر نيکو بسيار سروده اند، شاعرترين است».
يکي از محققان معاصر که عهده دار تحقيق در زمينه مصادر و منابع موجود درباره ي زندگي نامه ي شريف رضي شده بود، به بيش از دويست و چهارده منبع دست يافته(1)؛ البته سيدرضي شايستگي دارد که درباره ي زندگاني او اين ميزان کتاب بلکه بيشتر نوشته شود سزاوار است تا دانشمندان و عالمان اين فن به تحقيق و تفحص درباره آثار او بيشتر همت گمارند.
مهيار ديلمي، شاگرد فارسي زبان مکتب او، که در رثاي استادش دو قصيده ي بسيار زيبا سروده، در حق او مبالغه ننموده و براي من دل نشين است که ابياتي از آن مراثي را در محضر شما قرائت کنم:

والارض کنت علي قفارة ظهرها
علما إذا کتم الدّجي أعلامها

ولدتک ثم تحولت لک في أخٍ
و علي بنيها الکثر کنت عقامها

و لقولة عوصاء أرتح بابها
ففتحته لمّا و لجت خصامها

و قلائدٍ قذفت بحارک درّها
و قضي لسانک رصفها و نظامها

هي آية العرب التي انفردت بها
رأعيت فيها عهدها و ذمامها

کم معجزٍ منها ظهرت بفضله
سير الرّجال فلم تجداً افهامها

تا آنجا که مي گويد:

فتر کتني ترک اليمين شمالها
فردا اعالج فاتلا ابرامها

حيران اسال اين منک رفادتي
دهش البنان تفقدت ابهامها

لا ساهرنّ الليل بعدک حسرة
ان ايلة عابت حزينا نامها

و لأ شرجن عن العذول علي الأسي
أذنا محرمة علي من لامها

و لا بدلّن الصبر عنک بقرحةٍ
في الصدر لايجد الدواء لحامها

أبکي لأطفئها و أعلم أننّي
بالدمع محتطبٌ أشبّ ضرامها

عصر الغمام ثراک ثم سقي به
أرضا تظلّم مذ فقدت غمامها

بک أو بجدک أو ابيک نغاث في
السقيا اذا الشهباء خفنا عامها

(ديلمي، ج 3: 366ــ370)

همچنين با اين اشعار مرثيه مي سرايد:

بکر النّعمي فقال اردي خيرها
إن کان يصدق فالرضي هو الرّدي

عادت أراکة هاشم من بعده
خوراً لفأس الحاطب المتوقد

فجعت بمعز آيةٍ مشهودةٍ
و لربّ آياتٍ لها لم تشهد

کانت اذا هي في الامامة نوزعت
ثم ادعت بک حقها لم تجحد

رضي الموافق و المخالف رغبةً
بک و أقتدي الغاوي برأي المرشد

و سپس ادامه مي دهد تا آنجا که مي گويد:

بکت السماء له وودت أنها
فقدت غزالتها و لما يفقد

و الأرض و ابن الحاج سدّت سبله
و المجد ضيم فما له من منجد

و بکاک يومک اذ جرت أخباره
ترحا و سمّي بالعبوس الأنکد

صبغت وفاتک فيه ابيض فجره
يا للعيون من الصباح الأسود...

إن تمس بعد تزاحم الغاشين مهـ
ـجورا بمطرحة القريب المغرد

فالدهر ألأم ما علمت و أهله
من ان تروح عشير هم أو تغتدي...

(همان، ج 1: 249 ــ 253)
من قصد بررسي و نقد شعر شريف رضي را ندارم؛ اين وظيفه برعهده ي منتقدان شعر عرب است. همچنين نمي خواهم فهرستي از تأليفات رضي را برشمرم؛ زيرا آثار و تأليفات او از سال هاي دور تا امروز در بين اديبان و محققان متداول بوده است.
من در اين فرصت، تنها به اثري از آثار او، آن هم تنها از يک بعد، اشاره مي کنم؛ اثري که نام رضي را در صفحه ي روزگار بحق جاويد شاخته است؛ يعني نهج البلاغه؛ و ما ادارک مانهج البلاغه!
مي گويند اسما از آسمان نازل مي شود. من بر آن نيستم تا در درستي يا نادرستي اين جمله سخن گويم؛ همان طور که نمي خواهم شيوه ي بعضي علماي اصول را در پيش گيرم که مي گويند: دلالت الفاظ بر معناي آنها، دلالتي ذاتي است؛ بلکه مي خواهم سخنم را در اين جمله بگنجانم که : نفس انسان درجاتي دارد و به تدريج تکامل مي يابد تا شايستگي اشراف و الهام را يابد؛ در اين هنگام، امواجي از درياي معرفت به سمت او سرازير مي شود و واردات غيبي به او مي رسد. از جمله ي اين موارد، الهام برخي از نامهاست. پس حقيقت آن است که نام گذاري خطبه ها و حکمت ها و نامه هاي اميرالمؤمنين علي(ع) به نهج البلاغه، از آسمان عقل شريف رضي به قلب پاک اونازل گشته و خداوند متعال اين نام را براي اين اثر جاويد به او الهام نموده است. وي مي گويد:
«و چون چنين ديدم، کتاب را نهج البلاغه ناميدم؛ چه، درهاي بلاغت را براي بيننده باز مي کند و طالبان را بدان فراز مي خواند. هر چه دانشمند و دانش آموز بخواهد، درآن است و مطلوب بليغ و زاهد در آن موجود و نمايان؛ چه، اميرمؤمنان سرچشمه ي فصاحت است و آبشخور بلاغت. فصاحت خود را به کلام حضرتش آريد تا به جمال رسد و بلاغت در کنار او زايد و به کمال رسد. او بود که نقاب از چهره ي سخن کشيد تا مترسل زيبايي آن را ديد. آيين گفتار را از او وام گرفتند و خطيبان بر جاي پايش گام نهادند و واعظان از خواندن کلام او نام يافتند.
با اين همه، او گوي از همگان ربود و اينان بدو نرسيدند؛ او پيش افتاد و اينان واپس خزيدند؛ چه، در گفتار او رنگي از علم خداست و بويي از گفتار مصطفي(ص)»(شريف رضي، مقدمه ي نهج البلاغه).
شريف رضي که نسبت او به امام (ع) مي رسد، تنها کسي نيست که کلام حضرت را اين گونه توصيف مي کند؛ بلکه پيش گامان عرصه ي ادب، که قرن ها پيش از رضي مي زيسته اند نيز اين حقيقت را بيان کرده اند. آنان بخش هايي از خطبه هاي امام علي (ع)و سخنان بلند پايه ي آن حضرت را اقتباس کرده، در ميان نثر و نظم خود نشانده اند و بدان افتخار کرده اند؛ همانند عبدالحميد کاتب که مي گويد:
«هفتاد خطبه از خطبه هاي علي (ع) را حفظ کردم، سپس استعداد نويسندگي در من شکوفا شد»
(شرح نهج البلاغه: محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 1، ص42).
سرآمد بيان، ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ، که همان گونه که مي دانيم، عثماني است، مي گويد:
«علي ــ رحمة الله عليه ــ فرموده اند: مرد را آن بهاست که در ديده اش زيباست.
اگر ما از اين کتاب جز اين جمله نداشتيم، آن را کافي و بسنده و بي نياز کننده مي يافتيم؛ بلکه آن را بيش از حد کفايت و منتهي به غايت وهدف اصلي مي ديديم. بهترين سخنان آن است که کم آن، تو را از بسيار بي نياز سازد و معنايش در ظاهر الفاظش هويدا باشد»(جاحظ، 1367 ق: 83).
ابن نباته مي گويد:
«در فن سخن وري گنجي را حفظ کردم که انفاق آن جز بسياري وسعت نمي افزايد: صد فصل از مواعظ و حکمت هاي علي بي ابي طالب را حفظ کردم »(شرح نهج البلاغه محمد ابوالفضل ابراهيم، ج1، ص24).
بسياري از ادبا و نويسندگان را مي يابيم که با تمام توان کوشيده اند به روش امام نزديک شوند؛ اما آنچه که نويسنده اي براي طلب و خواسته و با تکلف و زحمت مي نويسد، کجا و کلام بي رنج و زحمت امام که از روي ذوق و طبع بيان مي فرمايد، کجا؟
من در اين فرصت از اين نمونه هاي فروان به ذکر نمونه اي از ابواسحاق صابي بسنده مي کنم، آنجا که مي گويد:
«صفات او در حد نيايد و در جهات نگنجد و قرار در مکان، او را محصور نکند و گذشت زمان، او را دگرگون نسازد. چشم ها به واسطه ي او بينا شوند. در گذر قلب ها و انديشه ها متصور نشود. شکافنده ي آسمان ها و آنچه در سايه ي آن است، و خالق زمين و هر آنچه در آن است. آن کس که لطافت آفرينشش بر بزرگواري حکمتش رهنمون شود و برهان آشکارش، وجود پنهانش را روشن سازد. به قدرت، از ياري رسانندگان بي نياز است وبه عزّت از اقران برتر.
از هر همتا و مشابهي دور است و دست نايافتني و هيچ غالبي بر او دست نيابد. غالبي است که زايل نشود و تغيير نيابد؛ عادلي که ستم نورزد و جور نکنند؛کريمي که امساک نکند و بخل نورزد؛ و اين خداوند شماست؛ پس او را بخوانيد، در حالي که خلوص در دين داريد»(مبارک، 296).
خواننده شک نمي کند که ابواسحاق اين عبارت را از يکي از خطبه هاي امام وام گرفته است؛
آنجا که فرمود:
«لا يحويه مکان و لا يصفه لسان. قريب من الاشياء غير ملامس، بعيد منها غير مباين، لم يتکاءده صنع شيء منها اذ صنعه، و لم يوٌده منها خلق ما خلقه. لم يخلق ما خلقه لتشديد سلطان،و لا تخوف من عواقب زمان،و لا استعانه علي ند مثاور،و لا شريک مکاثر، و لا ضد منافر. الجواد الذي لا يغيضه سوال اسائلين و لا يبخاه الحاح اللحين»(2).
با وجود اين، بحث درباره ي تأثير نهج البلاغه و کلام علي (ع)بر ادبيات عرب را وامي گذارم. هر کس دريا طلب کرد، جويبارها را کوچک شمارد.
بنده علاقه مندم که کلام را به سمت تأثير نهج البلاغه بر ادبيات فارسي وشاعران پارسي گو بکشانم؛ زيرا آنها نيز به مطالعه ي کلام امام و اقتباس از آن روي آورده اند و اين رويکرد از زمان انتشار نهج البلاغه در عالم اسلامي وجود داشته است و ما شاهديم که تعدادي از شاعران و نويسندگان در اشعار و نامه هاي عربي و فارسي خود، به حکمتي از حکمت ها و يا بخشي از خطبه هاي ايشان استشهاد کرده اند و من از پيش گامان ايشان ابوالفتح بستي(م. 400ه0ق)ياد مي کنم. وي هم عصر غزنويان و در آغاز شاعر آل سامان بود و بعد به خدمت سبکتکين درآمد و عهده دار ديوان رسائل شد:

احسن الي الناس تستعبد قلوبهم
فطالما استعبد الانسان احسان

و من اساء مسيء فليکن لک في
عروض زلته صفح و غفران

من يتق الله يحمد في عواقبه
و يکفه شر من عزوا و من هانوا

من کان للخير مناعا فليس له
علي الحقيقة خلان و اخدان

من جاد بالمال الناس قاطبة
اليه و المال للانسان فتان

من کان للعقل سلطان عليه غدا
و ما علي نفسه للحرص سلطان

من يزرع الشر بحصد في عئاقبه
ندامة و لحصد الزرع ابان

دع التکاسل في الخيرات تطلبها
فليس يسعد للخيرات کسان(3)

(حياة الحيوان، ذيل کلمه ي شعباني)
مضمون هريک از اين ابيات، برگرفته از حکمت ها و سخنان امام (ع)است، آنجا که مي فرمايد:
1ــ آن کس که بذل حالت ها برايش آسان شود، آمال و آرزو ها متوجه او گردد.
2ــ هر کس نيکي کند و لغزش هاي برادران و همسايگان را تحمل کند، نيکي را زيباتر کرده است.
3ــ هر کس از خدا بترسد، خدا او را از همه چيز در امان دارد.
4ــ هر کس دست خود را از بخشش به خاندانش بازدارد، يک دست را از آنان بازداشته است [اما] دست هاي بسياري از او باز داشته مي شود.
5ــ هر کس به ديگران نيکي و بخشش نمايد، قلب ها بدو تمايل شود.
6ــ هر کس از عقل استعانت جويد، او را کفايت کند.
7ــ هر کس دشمني بکارد، زيان درو مي کند.
8 ــ هر آنچه به تو مربوط نيست، رها کن و به کار خودت بپرداز، که مايه ي نجات توست.
وبدرجا جرمي، شاعر فارسي زبان، اين ابيات را به فارسي ترجمه کرده است. غير از بستي، شاعران و اديبان فارسي زبان ديگري نيز به کلام امام روي آورده اند. از ميان آنان، کساني گفتارشان را با بخشي از خطبه هاي امام آغاز کرده اند و يا معناي کلام ايشان را گرفته و به نظم در آورده اند، که در مقدّم ايشان، پيشواي شاعران، فردوسي طوسي است آنجا که در حماسه ي دل کش خود، شاهنامه، براساس ترجمه البنداري گويند:
«ديدگان او را درک نمي کنند؛ پس چشمانت را به تلاش و اسم و مکان او را محدود نمي سازند. انديشه و فکر، تو را چه سود مي دهد؟ همانا روح و عقل جواهرند و هر دو در راه رسيدن به او سرگشته و حيرانند. و اگر انديشه، کلام را انتخاب کند، پس منتهاي کوشش آن توصيف ديدني هاست. هيچ راهي به ثناء و ستايش حقيقت او نيست و تکليف تو آن است که به عبادت او کمربندي»(البنداري، 5).
در گفته هاي اين شاعر حکيم و نيکوسراي تدبر کن، سپس گفتار او را با قسمت ذيل از کلام امام علي (ع) مقايسه کن؛ خواهي ديد که کلام فردوسي متأثر از کلام امام علي(ع) است:
«و دلّت عليه اعلام الظّهور، وامتنع علي عين البصير، لم يطلع العقول علي تحديد صفته، و لم يحجبها عن واجب معرفته»(4).(نهج البلاغه صبحي صالح، خ 19)
و نيز:
«و ما وحّده من کيّفه، و لا حقيقته اصاب من مثّله ــ لا يشمل بحدّ، و لا يحسب بعدّ، و انّما تحدّ الادوات أنفسها، و تشير الالات إلي نظائرها لا تناله الأوهام فتقدّره، و لاتتو هّمه الفطن فتصوّره»(5)(همان، خ 186).
ناصر خسرو قبادياني نيز در اين قطعه از کلام ايشان بهره گرفته است:

«قيمة کل امري بعلمه
هکذا قال اميرالمومنين(ع)»

قيمت هر کس به قدر علم اوست
همچنين گفته است اميرالمؤمنين(ع)

(ديوان ناصر خسرو، 326)

ان طلقت هذه المرأء المدلله
فعلت فعل الرجال

گر طلاقي بدهي اين زن رعنا را
دان که چون مردان کار بکني کاري

(همان، 417)
و اين بر گرفته از کلام حضرت علي(ع) که فرمودند:
«اي دنيا! اي دنيا! مرا رها کن، که تو را سه طلاقه کردم که هيچ بازگشتي در آن نيست».
و نيز مي گويد:

چند ناگاهان به چاه اندر افتاد
آن که او مر ديگري را چاه کند

(همان، 326)
و اين مضمون نيز برگرفته از کلام علي(ع) است که فرمود: «هر کس براي برادر مؤمنش چاهي بکند، خود در آن افتد».
و نيز مي گويد:

روي نيارم سوي جهان که نيارم
کاين به سوي من بتو ز گرسنه مار است

هر که بدانست خوي ز حکيمان
همراه اين صعب مار رفت نيار است

(همان، 50)
و اين مأخوذ از کلام امام است که مي فرمايد:
«مثل دنيا همانند ماري است که لمس کردن آن نرم است، در حالي که سم کشنده در شکم اوست؛ فريفته ي جاهل بدان عشق ورزد و خردمند عاقل از آن دوري جويد».
اگر دواوين شعرايي چون سنايي غزنوي، کسايي مروزي، خاقاني شرواني و نيز آثار منثور ادبي، چونان چهار مقاله، کليله و دمنه و مرزبان نامه را تا آثار امروزي بررسي کنيم، خواهيم ديد که هيچ شاعر و نويسنده اي نيست که در آثارش نشاني از کلام علي(ع) نباشد، و از اينجا اهميت کار شريف رضي و هديه اي که به اديبان و جامعه ي اسلامي تقديم کرده است، آشکار مي شود.
و به خاطر اهميت نهج البلاغه است که تاکنون بيش از نود شرح بر آن نوشته و اين غير از ترجمه هايي است که از متن عربي نهج البلاغه به زبان هاي ديگر صورت گرفته است.
خداوند شريف رضي را که نامش با نام اين اثر جاويد، در گذر زمان جاودانه مانده است، پاداش خير دهد.
 

پي‌نوشت‌ها:
 

1ــ ر.ک به: اميني، محمد هادي. ترجمه ي شريف رضي. تهران: مؤسسه ي نهج البلاغه.
2ــ بخشي از خطبه ي امام(ع): هيج جا گنجايش وي را ندارد، و هيچ زباني وصف او نيارد، به هر چيز نزديک است نه بدان پيوسته، از آنها دور است نه جدا و گسسته. ساختن چيزي از جهان او را به رنج در نياورد]، و آنم آفريد بر او سنگيني نکرد. آنچه آفريدند براي افزودن قدرت و توان بود، و نه به بيم از پيش آمدهاي زمان، نه براي آن که در رزمها جنگجو، او را ياري کند. و يا شريکي را که به مال او مغلوب و متواري، و يا ضدي برتري جدي را منکوب فراري، او بخشنده اي است که پرسش خواهندگان چشمه او را نخشگاند و ستهيدن آنان در طلب، او را به...نکشاند.
 

منابع:
ابراهيم، محمد ابوالفضل. ترجمه ي نهج البلاغه. ج1.
البنداري. ترجمه ي الشاهنامه. تصحيح عزام.
ثعالبي،(بي تا). يتيمة الدهر، ج2. دمشق: مطبعة الخفنية.
جاحظ، ابوعثمان عمروبن بحر. 1367ق. البيان و التبيين، ج1. مطبعة لجنة التأليف والنشر و الترجمه.
دميري. حياة الحيوان
ديلمي، مهيار.(بي تا). ديوان، ج3. دارالکتب.
علي بن ابي طالب. نهج البلاغه. به تصحيح صبحي صالح.
غررالحکم.
مبارک، زکي. النثر الفني.
ناصرخسرو قبادياني. ديوان.
نشريه النهج شماره 23-24