خداشناسي(3 )


 






 

راه شناخت خداوند
شناخت خود؛ گام اول
 

توصيه: اول معرفت اين است که جمله آفرينش را بر کنار و عاجز و اسير بيند و نسبت خويش از جمله قطع کند و بشناسد که خداوند يکي است.
و راه ديگر به معرفت خداوند، معرفت نفس است؛ چنان که گفته است: «من عرّف نفسه فقد عرف ربّه؛ هرگز نفس خود را شناخت خداي خود را بشناخت». (1)
و ارباب طريقت، راه معرفت در خود روند، و از درون خويش آغاز کنند، و همه چيزها، از لطيف و کثيف، در خويشتن جويند، و نشان معرفت الهي در خويشتن بازيابند. (2)

نکته:

آه تو با قضاي او باد است (3)
با قضايش دل تو ناشاد است

با قضا مر تو را چو نيست رضا
نشناسي خداي را به خدا (4)

نکته:
 

او زناچيز چيز کرد تو را
خوار بودي عزيز کرد تو را

هيچ دل را به کُنه (5) او ره نيست
عقل و جان از کاملش آگه نيست

نيست از راه عقل و وهم و حواس
جز خدا، هيچ کس خداي شناس (6)

نکته:

عقل مانند ماست سرگردان
در ره کنه او چون ما حيران

عقل عقل است و جان جان است او
آن که زين برتر است آن است او

با تقاضاي عقل و نفس و حواس
کي توان بود کردگار شناس

گرنه ايزد ورا نمودي راه
از خدايي کجا شدي آگاه (7)

توحيد حقيقي و مراتب آن
 

نکته: بدان اي عزيز روزگار! که لوح دل از حضور بيگانه پاک کردن ابتداي توحيد است. (8)
توصيه: اي عزيز من! بکوش تا يکتاپرست حقيقي باشي، نه تقليد کننده اي نابينا، که درست کار آن (يکتاپرست حقيقي) باشد نه اين (تقليد کننده نابينا).
و توحيد از چهار بيش نبود:
اول: توحيد اهل تقليد و جملگي خلق، که عبارت است از: اقرار به زبان و تصديق به دل به يگانگي حق تعالي.
دوم: توحيد اصحاب و بزرگان علوم.
سوم: توحيد اصحاب مکاشفه (9) که مشاهده مي کنند نور حق را به روشنايي دل.
چهارم توحيد فناء في الله است که نمي بينند در وجود مگر يکي راه، بلکه نمي بينند نفس خود را نيز (10)
توصيه: به اسلام گفتاري و توحيد زباني اکتفا مکن که بي جاست. چون معنا نباشد، از ادعا چه حاصل.

قولي به سر زبان خود بربستي
صد خانه پر از بت است، يکي نشکستي

گويي که به يک قول شهادت رستم
فرا بکشي خمار کامشب مستي (11)

نکته: توحيد يعني: او هست و هيچ چيز از او نيست. آري، چراغ پيش آفتاب پرتوي ندهد و مناره بلند در دامنه کوه الوند پست نمايد.

جهان را بلندي و پستي تويي
ندانم چه اي؛ هرچه هستي تويي (12)

شناخت توحيدي
 

حقيقت توحيد
 

نکته: توحيد يکتا گفتن است و يکتا ديدن و يکتا دانستن. (13)
نکته:

چون برون آمدي زجان و زجاي
پس ببيني خداي را، به خداي

بار توحيد هرکسي نکشد
طعم توحيد هرخسي نچشد (14)
 

پاک کردن آيينه دل

گرت بايد (15) که بر دهد ديدار
آينه کژ مدار و روشن دار

هرچه روي دلت مصفّاتر
زو تجلّي تو را مهّيارتر (16)

جمله نغز: زندگاني جويي: کشنده خويش جوي؛ هم او زنده کند که او کشد (17)
 

خدا را به کمک شناختن
 

نکته: اگر پنداري که بي او به او رسي، دوري، و اگر پنداري که خود او را يابي مغروري.
آن روز که با او به او رسي، در موج نوري. هرگه که جز اين پنداري در غروري (18)
جمله نغز: هرکه از الله به غير الله ناپرداخته تر، به صحبت حق اولي تر (19)

محبت خداوند
 

حقيقت محبت
 

نکته : با يزد گويد: محبت آن بود که بسيار خود اندک داني، و اندک دوست بسيار داني (20)
نکته: دوستي خداوند صفتي است که اندر دل مؤمن مطيع پديدار آيد براي تعظيم تکبير خداوند؛ تا بنده رضاي محبوب را طلب کند و اندر طلب رؤيت وي بي صبر گردد؛ و اندر آرزوي قربت وي بي قرار گردد، و بدون وي با کس قرار نيابد، و با ذکر وي انس گيرد و از غير ذکر وي دوري کند، و آسايش بر وي حرام شود و آرامش از وي بگريزد، و از جمله دوستان و همنشينان جدا گردد و از هواي نفس روي گردان شود و به سلطان دوستي روي آورد و حکم او را گردن نهد، و به صفات کمال، حق تعالي را بشناسد. (21)
نکته: عشق چيست؟ شادي رفته و غم آمده. عاشق کيست؟ دمي فرو شده، ، جاني برآمده. ديده آن که به دوست رسيده، نزديک ديگر کس نيامد. هرکه در اين راه قدم نهاد، واپس نيامد. (22)

نکته:
 

عزيز من! محبت خداي. محبت طاعت خداي باشد و گرنه اين چنين خاکي را به آن چنان پاکي چه محبت! بنده چه کند که خداوند خدا را دوست ندارد! اما در اين مي بايد کوشيد که خداوند بنده را دوست دارد (23)
حکايت: يکي را گفتند: عالم ترين خلق کيست؟ گفت: بنده نافرمان هراسان. گفتند: جاهل ترين خلق کيست؟ گفت : مطيع بي باک. آري نتيجه بي باکي عداوت است و ثمره هراساني محبت. و در نظر گوهر فروشان گوهر حقيقت، در دو عالم گوهري گرانبهاتر از محبت نيست. (24)

ارزش محبت
 

حديث: پيامبر مي فرمايد: چون الله تعالي بنده اي را دوست دارد، ندا آيد به جبرئيل که الله تعالي فلان بنده را به دوستي گرفت تو او را دوست گير. جبرئيل او را دوست گيرد. آنگاه جبرئيل در اهل آسمان ها ندا کند: الله تعالي فلان بنده را دوست مي دارد شما نيز او را دوست داريد. پس دوستش گيرند اهل آسمان ها. پس او را محبوب کند نزد زمينيان؛ يعني هرکه قبول صاحب دين بود خداي او را در زمين نيز محبوب گرداند (25)

تفکيک دوستي و محبت
 

نکته: محبت، در کمال خواهي است. مادام که در دوستي، غرض، هواي نفس باشد و طلب، وصال؛ و طمع، نصيب نفس مي آيد، آن دوستي را محبت نشايد گفتن، بلکه آن را هوي گويند. (26)

علامت محبت
 

حکايت: روايت کردند از يحيي معاذ الرازي که گفت: علامت دوستي خداي عزّ و جل سه چيز است: برگزيدن خدمت به کار دنيا، و برگزيدن کلام او بر کلام مخلوقان، و برگزيدن تنهايي بر انس با مردمان. (27)

محبت صادقانه
 

توصيه: حضرت بي چون که تو را نعمت هستي داده، در درون تو جز يک دل ننهاده است تا درمحبت او يکروي باشي و يکدل و از غير او روي گردان باشي و به او روي آوري؛ نه اينکه يک دل را به صد پاره کني و هر پاره را در پي مقصدي آواره کني.

رباعي:

اي آنکه به قبله وفا روست تو را
بر مغز چرا حجاب شد پوست تو را؟

دل در پي اين و آن نه نيکوست تو را
يک دل داري بس است يک دوست تو را

تفرقه، آن است که دل را به واسطه تعلق به امور متعدد پراکنده سازي. و جمعيت، آن است که از همه به مشاهده يکي پردازي. جمعي که گمان برند جمعيت (آسودگي خاطر) در جمع آوردن اسباب است، در تفرقه ابد ماندند. فرقه اي به يقين دانستند که جمع کردن اسباب از اسباب تفرقه است؛ پس دست از همه برداشتند.
 

رباعي:

اي در دل تو هزار مشکل ز همه
مشکل شود آسوده تر تو را از دل زهمه (28)

چون تفرقه دل است حاصل زهمه
دل را به يکي سپار و بگسل (29) زهمه

اي سالک ره، سخن زهر باب مگوي
جز راه وصل ربّ ارباب مپوي

چون علت تفرقه است اسباب جهان
جمعيت دل زجمع اسباب مجوي (30)

حديث: حضرت علي (عليه اسلام) فرمود: «دوستي خداي عزّوجلّ را چهار علامت است: اول آنکه جان خود را دريغ ندارد از دوست خويش؛ دوم مال خود را فدا کند براي دوست خويش؛ سوم دوستي ندارد با دشمن دوست خويش؛ چهارم آرزومند باشد به ديدار او، و چشم دارد رسول او را تا هر وقت که بخواند، برود. (31)
 

راه کسب محبت
 

نکته: هرکه جز از طريق معرفت، محبت طلب کند، طلب محال مي کند. و هرکه پندارد که بي محبت حق تعالي به سعادت آخرت رسد، غلط پندارد؛ که سعادت آخرت بيش از آن نيست که به خداي تعالي رسي.
آخرت، عالم ارواح است، و عالم، جمال حضرت اله است. و نيکبخت کسي است که در دنيا طبع خويش رابا آخرت مناسبت داده باشد تا آن موافق طبع او بود. (32)
نکته: بدان، که مستحق دوستي حقيقي جز خداي تعالي نيست. هرکه ديگري را دوست دارد، از جهل بود، مگر بدان وجه که تعلق به حق دارد، و چنان که رسول (ص) رادوست داشتن هم، دوستي وي بود؛ که هرکه کسي را دوست دارد، رسول وي را و محبت وي را و محبوب وي را هم دوست دارد. پس دوستي علما و متقيان هم از دوستي خداي تعالي بود. (33)

به کار بستن شناخت توحيدي
 

توصيه: بدان و آگاه باش که چون او را بشناختي، کار پايان نمي گيرد؛ پذيرفتن مي بايد. و با پذيرفتن، کار پايان نمي گيرد؛ مجاهده مي بايد (34)
توصيه: با خداي تعالي بايد ساخت، همه بستانند و او بدهد، چون خداي دهد کس نتواند بستاند. او را نگاه دار تا او تو را نگاه دارد. هرکه از او بترسد همه را از او بترساند، هرکه او را فرمان برد همه کس او را فرمان برد. عمر در پرستش او صرف کن که حساب، او خواهد خواست. دنيا پرست مباش که دشمن خداي عزّ و جلّ پرستيده باشي.
سرمايه عمر خود، توحيد را شناس، عقل را اصل شمر، اعتقاد خوب را گنج بي زوال دان، با صبر بلندي جوي. رضاي حق را غنيمت دان، سلاح از علم ساز، سخاوت را پيشه گير، به فقر و جهاد فخر کن، از تقوا زاد آخرت ساز، از رستگاري شفيع انگيز، از عبادت شادي جوي، سخن از شهادت گوي، نماز و روزه و حج و زکات و جهاد به جاي آور و فراموش مکن. فرشته و رسول و کتاب خداي تعالي را حرمت دار. وقت مرگ را پيش دل دار، به حکم حق تعالي راضي باش.
دليل راه آخرت، پيغامبران را دان؛ نماينده صراط مستقيم خداي عز و جل را بشناس، سخن خداي عز و جل را امام بدان، با بيگانگان برادري کن، حلال را حلال دان و حرام را حرام. گريختن از خود را رسيدن به حق دان، هرچه نيابي مجوي، هر چه بيابي ببخش (35)

پي نوشت:
 

1- صوفي نامه، ص 166 و 167.
2- همان، ص167.
3- آه و ناله تو، با وجود مشيت او بيهوده است.
4- به خدا سوگند که خدا را نمي شناسي؛ خلاصه حديقه (برگزيده حديقه الحقيقه)، ص 63.
5- کنه: درون، ذات، حقيقت.
6- خلاصه حديقه (برگزيده حديقه الحقيقه)ص4.
7- همان، ص 6.
8- مجموعه آثار فارسي احمد غزالي (رساله عينيه)، ص 189.
9- مکاشفه: ظاهر شدن اسرار غيبي در دل اوليا.
10- حسن دل، ص 50 و 51.
11- اگر امشب مستي، خماريش را فردا بايد مي کشي، حسن دل، ص 36.
12- حسن دل، ص 64.
13- صد ميدان، ص54.
14- خلاصه حديقه (برگزيده حديقه الحقيقه)، ص 13.
15- اگر مي خواهي.
16- هرچه دلت باصفاتر باشد جلوه کردن دلدار در آن، براي تو فراهم است؛ خلاصه حديقه (برگزيده حديقه الحقيقه)، ص 15.
17- اگر طالب زندگاني و حيات هستي، درپي کس باش که نفس تو را بکشد که او تو را زندگي مي بخشد؛ مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج1، ص 407.
18- همان، ص408.
19- اولي: مقدم، آنچه اولويت دارد؛ مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج 1، ص407.
20- کشف المحجوب، ص 456.
21- کشف المحجوب، ص 450.
22- مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج 2، ص519
23- سلک سلوک، ص 146.
24- همان، ص 94.
25- مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج1، ص 30.
26- صوفي نامه، ص 170.
27- گزيده در اخلاق و تصوف، ص 23.
28- مشکل شود... به سختي مي تواني دلت را از اين همه وابستگي برهاني و آسوده سازي.
29-گسليدن، باز کردن، رها کردن، کندن
30- بهارستان و رسائل جامي، ص 448.
31- گزيده در اخلاق و تصوف، ص 23.
32- کيمياي سعادت، ج 2، صص 597-600
33- همان، ص 576
34- مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج 1، ص 413
35- همان، ج 2، صص501 و 502

منبع:نشريه گنجينه، شماره 83