شيوه قرب الهي
شيوه قرب الهي
ماهيت قرب به خداوند
نبيني که اگر شخصي که او را در جايگاهي بيني، و از تو دور شود، و تو خواهي که جايگاه او را بداني که کجاست، از جايگاه سوال کني. و اگر کسي گويد: اکنون او را هيچ جايي نيست، و او به جايي است که اشارت به جاي او نتوان کرد که بالاست، يا زير، پا دست راست، يا دست چپ، يا پيش، يا پس، تو اين سخن را محال محض داني. و اين از آن است که عقل به ضرورت مي داند که هر چيز که زماني به جايگاه محتاج گشت، و درجايي فرود آمد، هرگز لحظه اي بي جايي نتواند بود. و چون حق تعالي در ازل محتاج به هيچ جايي نبود، چگونه باز محتاج جا شود. (2)
چگونگي قرب
ترک غفلت و روي آوردن به عبادت
اي شده عمر عزيز تو به غفلت بر باد
وزکن موي سفيد تو تو را ياد نداد (4)
گر بداني که چه راه است تو را اندر پيش
برنياري به همه عمر از آن غم دم شاد (5)
چند از اين خواب گران؟ خيز دمي طاعت کن
اي که در روي زمين کس چو تو در خواب مباد
در دل خاک لحد (6) خواب چنان خواهي کرد
که رود جمله لذّات جهانت از ياد
کاروان رفت، در اين منزل خونخوار مخُسب
راه دور است و خطرناک و نخوردي غم زاد (7)
رو به درگاه خداوند کريم آر و رحيم
ياد کن کرده خود را و برآور فرياد
گو الهي زمعاصي به تو مي گردم باز (8)
هرچه کردم همه بد بود و خطا بود و فساد
آخر اين خانه و دکّان تو ويران شدني است.
برره سيل فنا خانه که کردست آباد
يا رب از فضل ببخشي تو گناه همه را
وعده توست که الله لطيف بعباد (9)
اي کريم از کرم خويش تو انصاري را
با همه امت احمد برساني به مراد (10)
قرب الهي با انجام عبادت صحيح
تعيين ارزش عبادت
پرهيز از افراط در عبادت
بر فرمان شروع رو نه بر هواي نفس که نور و گشايش در فرمان برداري شرع است نه در بسيار کاري.
رونده اين راه بايد همسايگان نيازارد که ملائکه دست راست و چپ، هر دو همسايه وي اند، و دل و عقل نيز همسايه نزديک تر وي اند. بايد که اين همسايگان عزيز را عزيز دارد و نرنجاند. و رنجانيدن ايشان آن است که بر فرمان نفس و سرشت رود و خلاف شرع.
پس رونده راه بايد که آزار همسايه خويش بپرهيزد، با دل و عقل خود همسايگي نيکو کند، به خلاف دل و عقل کار نکند که ايشان از سرشت او خسته شوند و اين کسي داند که از همسايگي عقل و دل خبر دارد. (13)
به عمل پرداختن
جمله نغز: امور آخرت جز به راه رفتن معلوم نگردد. (15)
در يک مرتبه نماندن
درد و طلب
از ادب پر نور گشته اين فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک (18)
بي ادب تنها خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد (19)
اهميت درد طلب
دردمندي نه آن است که به تقليد فرا توان گرفت. هرکه به اين طريق از در تقليد وارد شود، از در زنديقي بيرن شود. اصل سلوک، درد محبت است، آنگه به واداشتن پير راه. هرکه بي درد و بي نياز به پير رود، نخست نسبت بدبيني بر پير دهد. ما اگر از سردردي و از سرشناختي مي رود، بختش بيدار گردد، و سعادت دو جهاني يابد. (22)
نکته: مي گويند که خدا را طلب مي کنيم و نمي يابيم. اينان نمي دانند که خدا در هرجا و هر وقت حاضر است و حاجت به طلب کردن نيست. (23)
جمله نغز: سيمرغ حکمت: را در قاف (24) همت و قربت بطلب (25)
نحوه به دست آوردن طلب
سوختن و ساختن
توصيه: بنال و بگداز و بسوز و بساز تا با بي نياز هم راز شوي.
اي خنک (27) چشمي که آن گريان اوست
وي همايون (28) دل که آن بريان اوست
تا نگريد ابر کي خندد چمن
تا ننالد طفل کي جوشد لبن (29)
پشت پا زدن به دنيا
اي جوان سرو قد، گويي بزن (30)
پيش از آن کز قامتت چوگان (31) کنند (32)
پس برخيز و قدم از جاي خود بردار و پشت پايي بر اسباب و آلات بي ثبات دنيا بزن که به ميل و توجهش نيرزد. (33)
تدارک ايام گذشته
حاليا (34) اي عندليب کهنه سال
سرکن افغاني (35) و يک چندي بنال
چون نکردي ناله در فصل بهار
در خزان باري قضا کن زينهار (36)
تا که دانستي زيانت را زسود
توبه ات نسيه، گناهت نقد بود
عمرت از پنجه گذشت و يک سجود
کت (37) به کار آيد نکردي اي جهود (38)
شد همه بر باد ايام شباب
بهر دين يک ذره ننمودي شتاب
باري اکنون آن چه بتواني بکن
با خود از اين بيش ناداني مکن (39)
غم دل خوردن
گسستن بندها و ترک حجاب ها
باز کردن چشم دل
پي نوشت:
1- ازل: زماني که ابتدا ندارد، زماني که پيش از آن زماني وجود داشته است.
2- همان، صص 229 و 230
3- گشايش نامه، ص 230.
4- موي سفيدت کفن را به ياد تو نياورد.
5- در همه عمر، از غم آن، از شادي دم نمي زني.
6- لحد: شکاف کناره هاي گور.
7- زاد: توشه، اسباب سفر.
8- به سوي تو باز مي گردم.
9-خداوند با بندگانش مهربان است.
10- مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج2، صص 611 و 612.
11- چراغ راه دينداري (بازنويسي مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه)، ص 56
12- انس التائبين، ص125.
13- مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج1، صص90 و 91
14- آداب الصّوفيه، ص 38.
15- نامه هاي عين القضات همداني، ج 1، ص 208.
16- منازل: جمع منازل، جايي در بين راه ها که مسافران براي استراحت توقف مي کنند.
17- نامه هاي عين القضات همداني، ج2، ص262
18- فرشته، به سبب ادب، پاک و معصوم باشد.
19- حسن دل، صص55-56
20- مريد: زهروي که راه خدا را تا آغاز کرده باشد.
21- زنديق: کافر؛ زنديقي:کفر
22- انس التائبين، صص 78 و 79.
23- انسان کامل (بازنويسي الانسان الکامل)، ص86.
24- قاف:کوهي بلند که گويند سيمرغ در آن آشيانه دارد.
25- حسن دل، ص 95.
26- کيمياي سعادت، ج2، ص 31.
27- اي خنک: خوشا.
28- همايون: فرخنده، خجسته.
29- لبن: شير؛ حسن دل، ص 94.
30- هنري از خود نشان بده.کاري بکن.
31- چوگان: چوب بلند سرکجي که در گوي بازي با آن گوي مي زنند.
32- ديوان حافظ، غزل 215، ص 122.
33- حسن دل، ص 39.
34- حاليا: اکنون
35- افغان: فغان، ناله
36- آنچه در روزگار جواني انجام نداده اي اکنون فضاي آن را به جاي آور، (تأکيد) اين حرف مرا جدي بگيرد.
37- کت: که تو را
38- جهود: يهودي
39- حسن دل، صص 38-39
40- گل: مراد دنيا است.
41- رايض: رام کننده اسب يا جانور وحشي.
42- راکب: آنکه سوار مرکب است.
43- حسن دل، ص 40، مرکوب: مرکبي که سوارش شوند.
44- انسان کامل (بازنويسي الانسان الکامل)، ص 95.
45- ني: نيست.
46- مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج1، ص 102.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}