آیت الله مدرس در آئينه توصيف امام راحل


 






 
او (رضاخان) با مرحوم مدرس روزگاري گذرانده بود و تماس خصوصي داشت.(از اين رو) فهميد كه با هيچ چيز نمي توان او را قانع كرد، نه با تطميع و نه با تهديد و نه منطقي صحيح داشت كه او را قانع كند.(رضاخان) از او (مدرس) حال علماي ديگر را سنجيد و تكليف خود را براي اجرا كردن نقشه هاي (شوم)ارباب هاي خود فهميد.(1)
شما خيال مي كنيد كه روحانيت اسلام را مي شود مثل روحانيت مسيح كرد. هيچ امكان ندارد. روحانيت شيعه مستقل است، اتكاي به هيچ كس ندارد. بيائيد بگوئيد به كي اتكا دارد. اين روحانيت مستقل كه اتكا ندارد به هيچ جا. اين طلاب محترمي كه با سي چهل تومان در ماه ساخته اند و زحمت مي كشند، نمي ترسيم كه طرفدار يك مملكتي و يك دولت ديگري باشند، اينها مستقلند در افكار خودشان. از اينها آدم در مي آيد. از اينها مدرس بيرون مي آيد. از اينها سيد حسن مدرس در مي آيد.(2)
اسلام مي خواهد انسان درست كند، مي خواهد آدم درست كند. يك آدم اگر موافق تعليم قرآن درست شود، يك وقت مي بينيد كه يك مدرس از كار در مي آيد كه مثل يك گروه است، جلوي قدرت رضاخان، آن قدرت شيطاني مي ايستد، مي ايستد تنها، با پيرمردي خودش مي ايستد جلويش را مي گيرد و جلوي شوروي را كه مي خواست به ايران حمله كند، مي گيرد. اينها، اين خارجي ها هم از انسان مي ترسند و لهذا دانشگاهي را مي خواهند كه نگذارند از آن انسان پيدا شود.(3)
آنها از مدرس مي ترسيدند. مدرس يك انسان بود. يك نفري كه نگذاشت پيش برود كارهاي او (رضاخان) تا وقتي كه كشتندش. يك نفري غلبه مي كرد بر همه مجلس. يك نفري غلبه مي كرد بر اهالي مجلس. آن وقت من بچه بودم، جوان بودم و مي رفتم مجلس براي تماشا. مجلس آن وقت تا مدرس نبود، مثل اينكه چيزي در آن نبود، مثل اينكه محتوا نداشت. با آن عباي نازك، قباي كرباسي وقتي وارد مجلس مي شد، مجلس، تازه مجلس مي شد. طرح هائي كه در مجلس داده مي شد، آن را كه مخالف شرع بود، مدرس مخالفت مي كرد و مطلب را مي ماساند.(4)
هياهو و فرياد كردند كه ما مي خواهيم شما را به دروازه تمدن بزرگ برسانيم و واقع مطلب، دور كردن ملت بود از اصل تمدن تا چه برسد به تمدن بزرگ. همه را دور كردند از تمدن، از آني كه استقلال را درست مي كند. استقلال فكري انسان را. تا انسان استقلال فكري نداشته باشد، نمي تواند يك فرد مفيد باشد و اينها مي خواستند فرد مفيد پيدا نشود.. اصلا اينها از انسان مي ترسيدند. اينها ديدند كه در زمان رضاخان يك مدرس بود در مجلس كه نگذاشت رضاخان در آن وقت جمهوري را درست كند. مدرس نگذاشت، ولو بر خلاف مصالح شد و اگر درست شده بود، بهتر بود، لكن آن وقت اينها نظر سوء داشتند.(5)

و من باز به آقايان عرض مي كنم كه توجه بكنيد كه مقام شما را نگيرد. ارزش انساني انسان به مقام نيست. به اين نيست كه من نخست وزيرم، من رئيس جمهورم، من رئيس مجلسم، من وكيل مجلسم. اينها ارزش نيست. ارزش انسان به اين است كه توجه بكند كه چه بايد بكند در مقام خداي تبارك و بندگان خداي تبارك و تعالي. چه تكليفي دارد و در مقابل خدا و در مقابل بندگان خدا كه از خدا هستند. اين ارزش است. مادامي كه شما اين ارزش را حفظ كنيد، ارزش اسلامي و انساني را حفظ كرده ايد و اگر از اين، انحراف حاصل بشود، شما هر مقامي پيدا كنيد، در علم بشويد بالاترين علما، در زهد هم هر چه مي شويد، بشويد، اما ارزش را از دست داده باشيد، ديگر نه پيش خدا ارزش داريد و نه پيش خلق خدا. بايد فكر اين معنا باشيد كه خدمت كنيد به كشور. انشاءالله كه طولاني باقي مي مانيد. اما خدمت بكنيد به ملت كه بعد از شما، مثل مرحوم رجائي كه مردم اين طور برايش به سر و سينه مي زنند، شهادت عملي و فعلي بدهند بر اينكه شما خوبيد تا خداي تبارك و تعالي در محضرش شما را قبول كند كه آدمي بوده است كه يك عده اي بر خوبي او شهادت مي دهد و از رفتن او توي سرشان مي زنند. اين، شهادت فعلي است بر اينكه اين آدم، مقبول است و خداي تبارك و تعالي، همين طور قبول مي كند و اگر گناهي هم داشته باشيد، خداي تبارك و تعالي به همين مي گذرد.
و من اميدوارم كه شما همه تان همين طوري كه سيره انبيا بوده و آن اين طور بوده كه محكم در مقابل طاغوت مي ايستادند و در مقابل ضعفا و فقرا و مستضعفين و مستمندان فروتن بودند، آن طوري كه وقتي عرب وارد مي شود در مسجد رسول الله، مي پرسد كدام يكي تان هستيد؟ در مدينه حكومت رسول الله تشكيل شده بود، لكن وضعش اين طوري بود. از آن طرف در مقابل هيچ قدرتي خاضع نبود، براي اينكه او را خدا مي ديد. كسي كه توجه دارد به اينكه هر چه قدرت هست، مال خداي تبارك و تعالي است و ديگران هيچ نيستند، اين ديگر نمي تواند خاضع بشود در مقابل يك قدرتمندي.
شما ملاحظه كرده ايد تاريخ را و مرحوم مدرس را ديده ايد كه يك سيد خشكيده و لاغر بود با لباس كرباس. يكي از فحش هائي كه آن شاعر به او داده بود، همين بود كه تنبان كرباسي پوشيده. يك همچو آدمي در مقابل قلدري مي ايستد كه هر كس آن وقت را درك كرده باشد، مي داند كه زمان رضاشاه غير از زمان محمدرضاشاه بود. آن وقت يك قلدري اي بود كه شايد تاريخ ما كم ديده باشد. مدرس در مقابل همچون اوئي ايستاد، هم در مجلس و هم در خارج مجلس. يك وقتي رضاشاه گفته بود، «سيد! از جان من چه مي خواهي؟» گفته بود، «مي خواهم كه تو نباشي.» يك روز من درس ايشان رفتم مدرسه سپهسالار كه مدرسه شهيد مطهري است حالا. مثل اينكه هيچ كاري نداشت و طلبه اي بود كه داشت درس مي گفت. اين طور قدرت روحي داشت، در صورتي كه در آن وقت در كوران آن مسائل سياسي بود كه بايد برود به مجلس و آن بساط را درست كند. از آنجا و از پيش ما رفت به مجلس. آن وقتي هم كه مي رفت مجلس، يك نفري بود كه همه از او حساب مي بردند. من مجلس آن وقت را ديده ام.کانه مجلس منتظر بود كه مدرس بيايد. با اينكه با او بد بودند، ولي مجلس کانه احساس نقص مي كرد وقتي كه مدرس نبود. وقتي كه مدرس مي آمد، مثل اينكه چيز تازه اي واقع شده. اين براي چه بود؟ براي اينكه يك آدمي بود كه نه به مقام اعتنا مي كرد و نه به دارائي و امثال ذلك. هيچ اعتنا نمي كرد. نه مقامي او را جذبش مي كرد. ايشان وضعش اين طوري بود كه (براي من نقل كردند اين را كه ) فرمانفرماي آن روز (حالا كه من مي گويم فرمانفرما، شما نمي توانيد تصورش را بكنيد كه چه) فرمانفرماي آن روز وارد مي شود به منزلش و مدرس مي گويد من قليان را آبش را مي ريزم تو آتش سرخ كن را بگردان و يا به عكس. اين طور او را كوچك مي كرد كه ديگر نمي توانست طمع بكند. اين آدمي را كه همه برايش تعظيم مي كردند، اين طوري شخصيت آنها را از بين مي برد كه مبادا طمع كند چيزي از ايشان بخواهد. من بودم روزي كه يك كسي چيزي نوشته بود. زمان قدرت رضاشاه، زماني كه آن وقت هزار شاه نبود. آن وقت يك قلدر نفهمي بود كه هيچ چيز را ابقا نمي كرد. يك كسي آمد گفت من يك چيزي نوشتم يك عدليه، شما بدهيد ببرند پيش حضرت اشرف(يك همچو تعبيرهائي) كه ببينند. مرحوم مدرس گفت، «رضاخان اصلش نمي داند عدليه را با الف مي نويسند يا با «ع». من بدهم او ببيند؟ نه اينكه اينها را در غياب بگويد، در حضورشان هم مي گفت. اين جوري بود وضعش. اين چه بود؟ براي اينكه وارسته بود. وابسته هواهاي نفس نبود. «اتخذ الهه هويه» نبود. هواهاي نفساني خودش را الهه خودش قرار نداده بود. خدا را الهه خودش قرار داده بود. اين براي مقام و براي جاه و براي وضعيت كذا نمي رفت عمل بكند. اوبراي خدا عمل مي كرد. كسي كه براي خدا عمل مي كند، وضع زندگي اش هم آن است. ديگر وضع از آن بدتر نمي شود برايش. براي چه ديگر چه بكند؟ از هيچ كس هم نمي ترسيد. وقتي رضاشاه ريخت به مجلس كه قلدرهاي اطرافش فرياد مي كردند كه زنده باد كذا و مرده باد كذا، مدرس رفت ايستاد و گفت، «مرده باد كذا، زنده باد خودم.» خوب شما حالا نمي دانيد در مقابل رضاشاه ايستادن يعني چه و او ايستاد. اين براي اين بود كه از هواهاي نفساني آزاد بود، وارسته بود، وابسته نبود.(6)
در عصر شكوفائي انقلاب اسلامي، بزرگداشت مجاهدي عظيم الشان و متعهدي برومند و عالم بزرگواري كه در دوران سياه اختناق رضاخان مي زيست، لازم مي باشد؛ زيرا در زماني كه قلم ها شكسته و زبان ها بسته و گلوها فشرده بودند؛ او از اظهار حق و ابطال باطل دريغ نمي كرد. در آن روزگار، در حقيقت حق حيات از ملت مظلوم ايران سلب شده بود و ميدان تاخت و تاز قلدري هتاك در سطح كشور، باز و دست مزدوران پليدش در سراسر ايران تا مرفق به خون عزيزان آزاده وطن، علماء اسلام و طبقات مختلف آغشته بود. اين عالم ضعيف الجثه با جسمي نحيف و روحي بزرگ و شاداب از ايمان، صفا و حقيقت و زباني چون شمشير حيدر كرار رويارويشان ايستاد و فرياد كشيد و حق را گفت و جنايات را آشكار كرد و مجال را بر رضاخان كذائي تنگ و روزگارشان را سياه كرد و عاقبت جان طاهر خود را در راه اسلام عزيز و ملت شريف نثار كرد و به دست دژخيمان ستمشاهي در غربت به شهادت رسيد و به اجداد طاهرينش پيوست.
در واقع، شهيد بزرگ ما مرحوم مدرس كه القاب براي او كوتاه و كوچكند، ستاره درخشاني بود بر تارك كشوري كه از ظلم جور رضاشاهي تاريك مي نمود و تا كسي آن زمان را درك نكرده باشد، ارزش اين شخصيت عالي مقام را نمي تواند درك كند. ملت ما مرهون خدمات و فداكاري اوست و اينك كه با سربلندي از بين ما رفته، بر ماست كه ابعاد روحي و بينش سياسي اعتقادي او را هر چه بهتر بشناسيم و بشناسانيم و با خدمت ناچيز خود، مزار شريف و دور افتاده او را تعمير و احيا نماييم.(7)

پي نوشت:
 

1ـ كشف الاسرار، ص 33
2- صحيفه نور، جلد 1، ص 97
3- همان، جلد 6، ص 231ـ همان، جلد 6، ص 231
4- همان، جلد 7، ص 63
5- همان، جلد 8، ص 199
6- همان جلد، صص 269،268،16.
7- 18 شهريور 63
 

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25