رجل بي نظير تاريخ معاصر


 






 

محمد تقي بهار
درآمد
 

ميرزا محمدتقي بهار، اديب نامدار و سياستمدار آغازين مشروطه در ادوار چهارم و پنجم مجلس شوراي ملي، از وكلاي همگام با مدرس به شمار مي رفت. وي در مجلس چهارم با پيوستن به اكثريت و استيضاح رضاخان و.... همكاري تنگاتنگ داشت. وي هر چند پس از به سلطنت رسيدن رضاخان، مشي متفاوت و محافظه كارانه اي را نسبت به گذشته خود برگزيد،اما تا پايان حيات، ارادت خويش به مدرس را حفظ نمود و در برخي از آثار خويش به تجليل از وي و نقل پاره اي از خاطرات خود درباره او پرداخت. آنچه در پي مي آيد بخش هائي گردآوري شده از تحليل هائي است كه به طور پراكنده در آثار بهار درباره مدرس آمده و برخي از سطور آن فراوان مورد استناد تاريخ پژوهان قرار گرفته است.
يكي از شخصيت هاي بزرگ ايران كه از فتنه ي مغول به بعد نظيرش بدان كيفيت و استعداد و تمامي از حيث صراحت لهجه و شجاعت ادبي و ويژگي هاي فني در علم سياست و خطابه و امور اجتماعي ديده نشده، سيد حسن مدرس اعلي الله مقامه است.
ما رجال اصلاح طلب و شجاع و فداكار مانند اميركبير و سيد جمال الدين افغاني و امين الدوله و سيد عبدالله بهبهاني و سيد محمد طباطبايي و سيد جمال الدين اصفهاني و ملك المتكلمين اعلي الله مقامهم و غير ايشان بسيار داشته ايم و داريم كه هر يك از اين بزرگان شخصيت هائي برگزيده و تاريخي مي باشند؛ اما مدرس از هر حيث، چيز ديگري بود. در مدرس جنبه فني و صنعتي و هنري بود كه او را ممتاز كرده بود. علاوه بر آنكه از جنبه ي علمي و تقدس و پاكدامني و هوش و فكر نيز دست كمي از هيچ كس نداشت و سرآمد تمام اين خصال سادگي و بساطت و شهامت آن مرحوم بود و مهم تر از همه از خودگذشتگي و فداكاري او بود كه در احدي ديده نشد. مدرس به تمام معني «فقير» بود، آن فقري كه باعث فخر پيغمبر ما صلي الله عليه بود و مي فرمود:«الفقر فخري» همان فقري كه عين بي نيازي و توانگري و عظمت او بود. فقري كه با امپراطوري عالم در صديق و فاروق و علي (ع) وجود داشت. فقري كه اساس اسلام و مسيحيت بر آن نهاده شده و مسيح از پادشاهي جهان در برابر آن دست برداشت. مدرس پاك و راست و شجاع بود و مقام روحانيت با سياست نزد او از يكديگر منفك و جدا بود. با فناتيسم و خرافات، دشمن بود، با اصلاحات تازه و نو همراه بود و بالجمله يكي از عجائب عصر خود شمرده مي شد. مدرس، مجتهد مسلم و فقيه و اصولي بزرگ بود. به تاريخ و منطق و كلام آشنا بود و در سخنراني و خطابه در عهد خود همتا نداشت و چون عوام فريب نبود و غرور پاكدامني و ثبات عقيده در او بي اندازه قوي بود، هيچگاه در برابر حمله ها و تهمت هايي كه به او زده مي شد، در صدد دفاع بر نمي آمد. همچنين هتاك و بي نزاكت و مفتري نبود. حقايق در افكارش بيشتر متمركز بود تا ظاهرسازي و مردم فريبي و يكي از اسرار موفقيت هاي او در خطابه نيز همين معني بود. كينه جوئي در آن مرحوم وجود نداشت. به اندك پوزشي از دشمنان گذشت مي كرد و از آنها به جزئي احتمال فايده عمومي، حمايت مي كرد و احساسات را در سياست دخالت نمي داد.
مدرس با تغيير قانون اساسي به آن طريق و حق دادن به مجلس كه شاه را خلع كند، از لحاظ حقوقي مخالف بود. مدرس از احمد شاه راضي نبود. در انتخابات دوره پنجم، احمدشاه به دربارياني كه معروف بود هزار رأي دارند سپرده بود كه به شاهزاده سليمان ميرزا رأي بدهند. وقتي مدرس اين را شنيد گفت، «پادشاهي كه به حزب سوسياليست رأي بدهد منعزل است.»
روزي از روزهاي تابستان، در يك روز پنجشنبه، صبح زود، مدرس با شاه ملاقات كرده بود و به من گفت، «امروز به شاه گفتم مردم راجع به تهيه ملك و جمع پول، پشت سر شما خوب نمي گويند، شما پول مي خواهيد چه كنيد؟ ملك به چه كارتان مي خورد؟ اگر شما پادشاه مقتدر و محبوبي باشيد، ايران مال شماست؛ هر چه بخواهيد، مجلس و ملت به شما مي دهند؛ ولي اگر به پولداري و ميل گيري و حرص جمع مال شهرت كنيد، برايتان خوب نيست. مردم كه پشت احمدشاه بد گفتند براي اين بودكه گندم ملك (موروثي) خود را يك سال گران فروخت و شهرت داشت كه پول جمع مي كند. چون مردم فقيرند، بالطبع از كسي كه پول زياد دارد، بدشان مي آيد. شما كاري نكنيد كه مردم از شما بدشان بيايد.» شاه گفت، «من پول زيادي ندارم، ولي منبعد نصيحت شما را مي پذيرم.» مدرس گفت، «من به ايشان گفتم، «پس از حالا طوري كنيد كه اين حرف ها گفته نشود. قدري پول به بهانه هاي مختلف خرج كنيد؛ جائي بسازيد؛ مدرسه اي ي، مريضخانه اي، كاري كنيد كه بگويند، اگر پولي هم داشت،براي اين كارها بود و بعد از اين مخصوصا به املاك مردم كار نداشته باشيد. ملك داراي حواس شما را پرت مي كند.» سپس (مدرس) به من گفت، «تو فردا جمعه به سعدآباد خواهي رفت؟» گفتم، «صبح هاي جمعه فرموده اند خدمت ايشان برسم و مي روم.مقصود چيست؟» گفت، «مي خواهم ببينم حرف هاي من چه اثري در او كرده است.»
فردا صبح بسيار زياد در سعدآباد، به اتفاق مرحوم مجلل الدوله به حضور شاه شرفياب شدم و داستان يعقوب ليث و عياران و جوانمردان قديم و استقلال ايران بعد از تسلط عرب را در دوران او نقل كردم. يكدفعه شاه گفت، «بي پولي غريبي پيدا كرده ايم. سه روز است من و مجلل الدوله مي خواهيم پنج هزار تومان پول براي مصرفي راه بيندازيم ؛ ميسر نشده است.» و رو كرد به مجلل الدوله. او هم تعظيمي كرده، عرض كرد، «بله واقعا هنوز فراهم نشده.»بعد اين حرف تاريخي عجيب را گفت، «مي ترسم اگر بنا باشد ما از اين مملكت بيرون برويم؛ با اين پيراهن برويم.» و بعد با دو دست دامن نيم تنه ي نظامي خود را گفت و آن را به من نشان داد.(1)
مرحوم مدرس در نجف اشرف و اصفهان تحصيل كرد و در آغاز مشروطيت، در اصفهان توقف داشت و به هواداري مشروطه مشهور بود و از طرف علماي نجف، جزو مجتهدين «طراز اول»معين شده بود. روزي كه وكلاي مجلس براي شركت در مجلس دوم از اصفهان به طرف تهران حركت مي كردند؛ ديده شد كه سيدي ضعيف، اسباب هاي ساده و مختصر خود را در كاري تك اسبه نهاده و خود هم بر آن مركب ساده سوار شده و براي شركت در مجلس، به طرف تهران حركت مي كرد. اين مرد عجيب، «سيد حسن مدرس» بود!
به تهران آمد و در مجلس دوم جزو حزب اعتدال بود. در بين مجلس دوم و سوم، در ديكتاتوري ناصرالملك، در يكي از مجالس عمومي كه دولت و نايب السلطنه به منظورهاي سياسي تشكيل داده بودند؛ سيد حسن مدرس نطقي كرد كه مجلس به آن بزرگي برهم خورد و نطق او به هواداري قانون اساسي و بر ضد خيال ناصرالملك بود. مرحوم سپهسالار تنكابني در مجلس به مدرس حمله كرد و مدرس به تعرض از مجلس برخاست و مجلس تق و لق شد. خواستند او را توقيف كنند و ميسر نشد.
از اين روز شهرت سياسي مدرس شروع شد و در انتخابات تهران وكيل شد و وارد مجلس سوم گرديد، در مجلس سوم با اعتبار نامه من به جرم هواداري من از تربيت و تعليم نسوان و به اتكاي لايحه اي كه از طرف جمعي املاهاي درجه ي دوم بر ضد من به مجلس رسيده بود، مخالفت و مدت شش ماه اعتبارنامه مرا معطل كرد؛ ليكن در روز رأي، نظر به مقاومت اعتداليون و دموكرات ها و بي طرفان، در برابر تكفير و حملات ديني، با آنكه رأي مخفي گرفته شد، اعتبارنامه ي من قبول شد و مخالفان شكست خوردند!(2)

پي نوشت:
 

1. تاريخ بيست ساله، جلد پنجم، صفحات 49 تا 54
2. تاريخ مختصر احزاب سياسي، پاورقي صفحات 133 و 134
 

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25