نسبت آیت الله مدرس و امام راحل


 






 

گفتگو با حجت الاسلام سيد حميد روحاني
 

تجليل بي مانند امام از منش سياسي مدرس او را در عداد يكي از نمادهاي بارز سياست ورزي اسلامي قرار داده است. اين مهم اما پژوهشگران تاريخ معاصر را از بررسي دقيق نسبت انديشگي و عملي آن مجاهد بزرگ با امام راحل مستغني نمي سازد. در گفت و شنودي كه پيش روي داريد، مورخ ارجمند حجت الاسلام و المسلمين سيد حميد روحاني، سعي در شفافيت بيشتر اين مقوله دارد.

امام (ره) در طول حيات با سياستمداران بسياري آشنائي داشتند و به مناسبت هائي از آنها ياد مي كردند، ليكن به شهيد مدرس عنايت خاصي داشتند، به طوري كه بر اساس آمار در آثار و سخنراني هايشان بيش از پنجاه بار از وي نام برده و او را به عنوان الگوي سياستمدار ديني مطرح كرده اند. به نظر جنابعالي علت اين گرايش و علاقه چيست؟
 

براي پاسخ به اين سئوال به نظر من بهتر است ابتدا ويژگي هاي مدرس را بررسي كنيم، بدين معنا كه بايد ببينيم مدرس واجد چه ويژگي هائي بوده كه براي امام گيرائي داشت؟ اولين ويژگي مدرس پاكباختگي او بود. مدرس انسان خود ساخته و پاكباخته اي بود.
منيت و كيش شخصيت مطلقا در او وجود نداشت. يكپارچه خلوص بود و اين نكته بسيار مهمي است. انسان وقتي زندگي افراد را مطالعه مي كند، مي بيند كه اين همه دلباختگي و خلوص و اينكه انسان براي رسيدن به هدف، همه چيزش را در طبق اخلاص بگذارد، كمتر وجود دارد. مدرس در راه هدفش سيلي خورد، توهين هاي گوناگون را تحمل كرد، مورد ناسزا قرار گرفت، ولي خم به ابرو نياورد و حال آنكه بسياري از كسان به خاطر اينكه به آنها توهين نشود، با اين بهانه كه اهانت به من اهانت به اسلام است و قداست من مربوط به اسلام است، روش ديگري را در پيش مي گيرند. در زندگي مدرس هرگز مسايل شخصي و نفساني مطرح نبودند و لذا اخلاصش براي كساني كه با او سر و كار داشتند، بسيار جاذبه داشت. امام (ره) هم همين روش مدرس را در پيش گرفته بودند. در امام (ره) هم اخلاص و پاكباختگي در حد اعلا وجود داشت.
ويژگي دوم مدرس كه براي امام (ره) خيلي مهم بود، هوشياري و درايت و فراست او بود. امام از آخوندهاي ساده انديشي كه زود آلت دست قرار مي گرفتند و فريب مي خوردند، بسيار آزرده خاطر بودند. مدرس شخصيتي باهوش و با فراست و هوشيار بود كه فريب كسي را نمي خورد، ولي از آن سو هم از اين ويژگي ها در جهت منافع شخصي خود استفاده نمي كرد. مشكل اينجاست كه آنهائي كه ساده انديشند، خيلي زود آلت دست قرار مي گيرند و زود فريب مي خوردند و آنهائي كه باهوشند، زرنگي هايشان باعث مي شود كه سياست باز بشوند و به جاي سياستمداري، سياست بازي كنند و روش هاي زشتي را در پيش بگيرند كه انسان در صداقت و صفا و صميميتشان ترديد مي كند و نمي تواند تشخيص بدهد كه مبناي محبت يا خشونت آنها چيست. مدرس، هم زرنگي و هوشياري داشت و هم از اين ويژگي ها سوء استفاده نكردو اين نكته بسيار مهمي است كه كمتر در افراد مشاهده مي شود و براي امام خيلي اهميت داشت.
نكته سوم صراحت لهجه و قاطعيت مدرس بود كه بسيار ارزشمند بود. مي گويند يك بار رضاشاه مرحوم مدرس را دعوت مي كند به باغ ملي. در آنجا مجسمه اي از رضاشاه را نصب كرده بودند كه دو تا صورت داشت. سردار سپه كه يك تازه به دوران رسيده دون پايه بود و از اينكه مجسمه اش را آنجا گذاشته بودند از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيد، خواست اين قضيه را به رخ مدرس بكشد و گفت، «سيد! اين چطوره؟» مدرس هم بدون لحظه اي ترديد و با لهجه شيرين اصفهاني گفت، «خوبس. فقط مثل صاحبش دوروست.» مرحوم مدرس با صراحتش همه دشمنان را تخطئه مي كرد. اين راهم يك بار در يكي از سخنراني هاي امام شنيدم كه مي گفتند وزير دربار يا از مقامات بالاي آمده بود پيش مدرس كه از او امتيازي بگيرد، ولي مدرس با تيزهوشي خاصش متوجه منظور او مي شود و آتش گردان را مي دهد به دستش و مي گويد، «اين را بگردان، مي خواهيم قليان چاق كنيم.» به اين ترتيب ابهت و شخصيت كاذب او را مي شكند. اين صراحت و قاطعيت مدرس هم براي امام بسيار جاذبه داشت.
از ديگر ويژگي هاي مدرس كه براي امام بسيار جالب بود، سازش ناپذيري او بود. مدرس اهل بند و بست نبود. بعضي از سياستمداران را مي بينيم كه در طول مبارزات به تدريج به مذاكره و سازش و كرنش كشيده مي شوند، ولي مدرس به رغم شرايط بسيار دشواري كه برايش به وجود مي آوردند، هيچگاه تن به سازش نداد و بر اهداف خودش پافشاري كرد.در مجموع ساده زيستي و فراست وهوشياري و قاطعيت و صداقت مدرس براي امام بسيار گيرائي داشت و لذا امام از اين ويژگي ها بسيار ياد مي كردند و انصافا بسيار هم از او الگو گرفته بودند.

امام (ره) اين ويژگي ها را در ساير كساني هم كه با ايشان رابطه داشتند وامام به آنها علاقمند بودند، مشاهده مي كردند، اما شايد در شهيد مدرس اين ويژگي ها به شكل اكمل ديده مي شوند و لذا مي توان نتيجه گرفت كه امام به اين دليل، شهيد مدرس را برتر از ديگران مي ديدند؟
 

اصولا مي دانيد كه همه امور نسبي هستند. ايمان تقوا و علم افراد در يك حد نيست.در مسائل سياسي هم نمي شود گفت كه فقط مرحوم مدرس اين ويژگي ها را داشت و ديگران نداشتند، منتهي همان طور كه شما هم اشاره كرديد، در شهيد مدرس در حد اكمل بود و لذا امام به او توجه بيشتري داشتند و در تجليل از او هم اهتمام بيشتري مي ورزيدند.

از شباهت هاي امام و مدرس نام برديد. در آنها چه تفاوت هائي مي بينيد؟
 

اولين تفاوت اين است كه امام (ره) از همان ابتدا در انديشه براندازي رژيم بودند و هيچگاه در اين انديشه نبودند كه با يك حكومت غاصب جائر به يك نحوي كتاب بيايند. امام از سال 1322 كه كتاب كشف الاسرار را نوشتند، كاملا خط مشي مشخصي داشتند و مي گفتند كه اين حاكمان ظالم و جائر، غاصبند و از نظر اسلام، محكومند.امام در روز 16 مهر 1341 كه نهضت را شروع كردند، به منزل بينانگزار حوزه علميه، مرحوم آيت الله حائري رفتند و در حضور ايشان و عده اي از علما مطالبي را بيان كردند كه من آن را از مرحوم آيت الله حاج آقا مرتضي حائري شنيدم. امام فرموده بودند، «اگر مي خواهيم اسلام و ايران از اضمحلال نجات پيدا كنند، بايد بساط دودمان پهلوي را جمع كنيم. انگليس خاندان پهلوي را آورده كه اسلام را از بين ببرد و ايران را نابودكند.» البته در آن جلسه بحث هاي زيادي شده بود، از جمله اينكه آقاي شريعتمداري گفته بود، «ما كه اسلحه و بمب توي جيبمان نيست كه برويم و توي كله شاه بكوبيم. با كدام نيرو و اسلحه مي خواهيد اين هدف را دنبال كنيد؟» امام فرمود ه بودند، «ما نيروئي را در اختيار داريم كه از هر بمبي قوي تر است و آن هم نيروي مردم است.» و لذا امام از آغاز در انديشه براندازي بودند و اين مسئله در اعلاميه ها، سخنراني و روش امام كاملا مشخص است، اما شهيد مدرس دست كم در ظاهر چنين قصدي نداشت؛ هر چند گفته مي شود كه وي عده اي از جوان ها را تحت عنوان كارگر و عمله در كنار مدرسه سپهسالار جمع كرده وتربيتي داده بود كه به آنها آموزش نظامي داده شود تا براي مقابله با پهلوي آماده باشند. مدرس با آنكه با پهلوي كاملا مخالف بود و شايد هم قصد براندازي وي را داشت، ولي در اعلاميه ها و سخنراني هايش موضوع براندازي رژيم سلطنتي كمتر به چشم مي خورد.
دومين تفاوت مرحوم مدرس و امام(ره) اين است كه امام با تجربه اي كه از تاريخ داشتند. ملي گراها و روشنفكران را آدم هاي اصيلي نمي ديدند و با آنها همكاري نمي كردند. اگر اينها در جهت خط امام (ره) حركت مي كردند، اگر اينها در جهت خط امام (ره) حركت مي كردند. امام حرفي نداشتند، اما اگر مي خواستند انديشه هاي خودشان را دخالت بدهند،امام به شدت در مقابلشان مي ايستادند. مثلا در سال 1356 كه فضاي سياسي باز به وجود آمد، ملي گراها دست به كار شدند و آنهائي كه ساليان سال در سكوت محض فرو رفته بودند، ناگهان شروع كردند به دادن اعلاميه و ايراد سخنراني و برگزاري ميتينگ و مراسم و از آزادي مطبوعات و آزادي انتخابات و قانون اساسي سخن گفتن. امام بالافاصله اعلاميه دادند و گفتند، «كساني كه امروز دم از آزادي و قانون اساسي مي زنند و تا ديروز همسو و هم جهت با رژيم بودند، اگر بخواهند به اين روش خود ادامه و مجرم اصلي را از سقوط نجات بدهند، آنها را به ملت معرفي خواهم كرد. » همين باعث شد كه آقايان به ناچار روششان را عوض كنند و بيايند و ظاهرا به امام بپيوندند. اما مدرس متأسفانه اين خطر را از جانب اينها احساس نمي كرد و از همين ناحيه هم ضربه خورد. او نبايد با افرادي كه نيمه شب ها با رضاخان جلسه مي گذاشتند و پيمان مي بستند كه به او در جهت رسيدن به قدرت، كمك و از او حمايت كنند و همين كار را هم كردند، همكاري مي كرد. اينها در دوران حكومت پليسي و سياه و ديكتاتوري رضاخان مصدر امور مهمي بودند، از جمله اسنكندرميرزا كه وزير معارف رضاشاه شد، علي اكبر داور كه وزير دادگستري او بود و سعي كرد به خيانت هاي رضاخان جنبه قانوني بدهد و از جمله براي زمين هائي كه او غصب كرده بود، سند و مدرك مي ساخت. همين طور اللهيار صالح و تمام كساني كه بعد از شهريور 20 حزب تشكيل دادند و دم از آزادي و استقلال زدند؛ همه اينها قبل از رسيدن رضاخان به سلطنت از او حمايت و كمكش كردند و بعد هم كه او به قدرت رسيد، در اعمالش مشاركت داشتند. برخي مي گويند آنها نمي دانستند رضاخان چه جرثومه فسادي است و فكر مي كردند كه او فرد اصلاح طلبي است كه مي خواهد در راه منافع مردم كار كند، ولي در واقع آنها به روي خودشان نمي آوردند كه او چه جناياتي را مرتكب شد و چگونه خون مردم را به شيشه كرد و در همان حكومت، وزير و وكيل شدند. اينها تا پايان شهريور 20 در كنار رضاخان بودند و تازه پس از سقوط او ناگهان به يادآزادي افتادند. بي اعتمادي به امثال اينها تفاوت دوم امام و مرحوم مدرس است.

برخي از مدرس پژوهان معتقدند مدرس به اين دليل از اين افراد استفاده مي كرد كه در مقاطعي به توانائي اجرائي آنها و به تعبير به جربزه داشتنشان نياز بود و از سوي ديگر با درايت و صلابتي كه داشت، مي توانست آنها را در جهت اهداف خود كنترل و هدايت مي كند.
 

امام(ره) به اين نكته هم اشاره كرده اندكه وقتي مدرس در مجلس حرف مي زد، مجلس را مطلقا مقهور خودش مي كرد و نمايندگان تابع او مي شدند. اين حرف درست است، اما من معتقدم كه اگر مدرس به گونه اي عمل مي كرد كه راه بر اين افراد بسته مي شد، بهتر مي توانست هدفش را پيش ببرد.

شهيد مدرس با جمهوريت رضاخاني مخالف بود، اما امام بعد از انقلاب در جائي فرمودند اگر جمهوري مي شد، بهتر بود. شما در اين باره چه تحليلي داريد؟
 

فهم مدلول اين سخن امام نياز به تامل دارد. گمان نمي كنم مرحوم مدرس با اصل جمهوريت مشكل داشت، بلكه او و بسياري از علما، از جمله علمائي كه از عراق به ايران تبعيد شده بودند، از جمله آيت الله نائيني براي مخالفت خود چند دليل عمده و موجه داشتند. يكي اينكه اگر در آن شرايط حكومتي تحت عنوان جمهوريت به وجود مي آمد، با متمسك قرار دادن آزادي، نوعي افسار گسيختگي به وجود مي آمده نمونه اش را در مشروطيت ديديم. در دروه مشروطه تحت لواي آزادي، ضربات بسيار بدي به معتقدات مردم زده شد و كشور از اين بابت لطمه هاي بدي خورد. دريك نظام جمهوري، اين وضعيت ممكن بود دوباره تكرار شود. مسئله ديگر پيوستن كشور به شوروي و ابتلاي به سرنوشتي شبيه به ساير كشورهاي آسيائي بود كه تحت عنوان جمهوري به دولت شوروي منضم شدند و اين نگراني در روحانيوني چون مدرس وجود داشت كه بقيه خاك ايران هم تحت اشغال شوروي درآيد. من حتي در يكي از روزنامه هاي آن زمان ديدم كه يكي از علل مخالفت با جمهوري اين بود كه آزاديخواهان از جمهوري آذربايجان سابقه ذهني خوبي نداشتند. به هر حال اين طور نبود كه روحانيون با اصل جمهوري مخالف و با سلطنت موافق بوده باشند، بلكه آن جمهوري را خطرناك مي ديدند و اعتقاد داشتند كه شاه به هر حال فردي است كه مي شود او را با تهديد يا مشاوره يا به نحو ديگري كنترل كرد، اما اگر افسار گسيختگي از نوع جمهوري تركيه يا آذربايجان پيش مي آمد، نمي شد آينده را پيش بيني كرد و لذا روحانيون از چنين سرنوشتي به شدت نگران بودند.

پس شما اين سخن امام را چگونه تحليل مي كنيد؟
 

البته من به طور مشخص به اين مورد برنخورده ام و اگر فرض بر اين باشد كه امام چنين صحبتي كرده اند، به هر حال اين يك نظر تاريخي ايشان است و فتوا نيست.

با توجه به علاقه خاصي كه امام به شهيد مدرس داشتند، در سال هاي اخير عده اي تلاش مي كنند اين شبهه را ايجاد كنندكه امام ابتدا با شيوه مبارزه مدرس، يعني حضور در پارلمان و سعي در اصلاح امور، موافق بوده اند و سپس به مرور زمان به اين نتيجه رسيده اند كه براندازي رژيم تنها راه مبارزه است. شما در اين زمينه چه تحليلي داريد؟
 

اگر به سخنراني ها و آثار امام دقت كنيد، ملاحظه مي كنيد كه امام هيچگاه به شيوه هاي مبارزاتي مدرس اشاره نمي كنند، بلكه صراحت لهجه، اخلاص، فراست، هوشياري و زرنگي مدرس براي امام جاذبه داشت. امام از همان ابتدا جز براندازي حكومت پهلوي هيچ شيوه اي را قبول نداشتند. در اينجا بد نيست كه خاطره اي را براي شما نقل كنم. در سال 1341 كه نهضت امام آغاز شد، يعني قبل از 15 خرداد، به تدريج بين امام و آقاي شريعتمداري اصطلاك به وجود آمد. آقاي خسروشاهي كاملا در جريان امر هست. او يك بار به من گفت، «اگر امام را تبعيد نمي كردند، مسلما بين ايشان و آقاي شريعتمداري برخوردهاي بسيار تندي پيش مي آمد.» آقاي شريعتمداري معتقد بود كه ما بايد در انتخابات شركت و نماينده خودمان را معرفي كنيم و امام به شدت با اين مسئله مخالف بودند و مي گفتند،، «ما نه كاري به انتخابات داريم و نه در آن وارد مي شويم. مبارزه ما با اساس حكمت شاه است.» اما در سال 42 با قاطعيت مي گفتند، «نمي گذارم آقاي شريعتمداري در انتخابات وارد شود.» هدف امام براندازي بود و نمي خواستند نهضت با اين نوع همكاري ها و برخوردها از مسير اصلي خود خارج شود و لذا موضعگيري امام (ره) از همان آغاز، براندازي رژيم پهلوي بود. امام در يكي از اعلاميه هائي كه بعد از جريان مدرسه فيضيه دادند، مي فرمايند، «شاهد دوستي يعني غارتگري... يعني آدمكشي...» و يا در سخنراني 13 خرداد 42، دور روز قبل از دستگيري، با تعابيري چون بدبخت و بيچاره،شاه را مورد خطاب قرار مي دهند و فرياد مي زنند، «بترس از روزيكه مردم تورا بيرون كنند و جشن بگيرند.» نويسنده كتاب «تاريخ بيست و پنج ساله ايران». مي نويسد كه شمارش معكوس براي سرنگوني شاه از همان سخنراني آغاز شد. امام از همان ابتدا تأكيد داشتند كه اسلام در خطر است و خطر صهيونيسم، جدي است. ايشان به آزادي انتخابات و مطبوعات اشاره نمي كنند و لذا كاملا مشخص است كه مبارزه پارلمانتاريستي يا هيچ نوع مبارزه رفرميستي ديگري را قبول ندارند و صرفا در پي براندازي رژيم هستند.

مرحوم مدرس به هرحال با توجه به اوضاع اجتماعي و عدم آمادگي مردم براي براندازي، در شرايطي نبود كه بتواند به يك كل حمله كند و لذا تصميم گرفت از همان حداقل امكاناتي كه در اختيار داشت، از جمله سنگر مجلس، اختيارات رضاخان را محدود و يا بر سر رسيدن او به اهدافش، مانع ايجاد كند.در مورد امام مشاهده مي كنيم كه لحن اعلاميه هاي ايشان هم به مرور زمان و با توجه به شرايط، تندتر شد و از ابتدا اينگونه نبود.
 

علتش اين است كه بايد زمينه فراهم شود. امام اعتقاد داشتند كه هدف مانند يك ميوه است. اگر ميوه را نرسيده و كال بچينيد، قابل استفاده نيست، اگر هم دير بچيند، فاسد و خراب مي شود. يك رهبر آگاه و حكيم كسي است كه بداند زمان مناسب چيدن اين ميوه چه زماني است. امام اگر در سال 41، بحث انقلاب اسلامي را مطرح مي كردند. برد نداشت. در آن زمان، هنوز وقتي شاه مي گفت امام زمان (عج) را ديدم و دستم را گرفت، مردم گريه مي كردند و به سرو سينه مي زدند و مي گفتند خداحفظش كند. خيلي ها معقتد بودند كه شاه آدم خوبي است و اطرافيان او هستند كه اين كارها را مي كنند. اولين بار امام بودند كه ماسك هاي اسلام پناهي شاه افتاد و بعد هم كه در جريان 15 خرداد، كارگر و رعيت به خون كشيده شدند، معلوم شد كه رعيت پروري شاه چقدر واقعي است و به اين شكل بود كه اقشار مختلف مردم به تدريج فهميدند كه او چه جرثومه فسادي است و بعد امام مسائل ديگر را مطرح كردند. امام در اعلاميه اي كه در چهلمين روز شهادت شهداي فيضيه دادند، فرمودند، «اشكال بزرگ آن است كه به هر دستگاهي كه رجوع مي شود، مي گويند اينها كه شده است به امر اعليحضرت است. از نخست وزير تا رئيس شهرباني و فرماندار قم، همه مي گويند فرمان مبارك است. اگر اينها صحت دارد، بايد فاتحه اسلام و ايران و قوانين را خواند اگر دروغ است، چرا شاه از خود دفاع نمي كند تا مردم عوامل جرم را بشناسند و در فرصت مقتضي، آنها را به سزاي اعمالشان برسانند.» اين كاملا نشان مي دهد كه امام از همان ابتدا دنبال يك هدف بودند، منتهي بايد شرايط مناسب براي رسيدن به اين هدف فراهم مي شد. در آن موقع هنوز مردم نمي دانستند چه اتفاقي افتاده و تصويب لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي يعني چه؟ اين روش خلاف حكمت است كه در شرايط نامناسب، مسائل مختلفي را مطرح كنيم و لذا امام بعد از قضيه انجمن هاي ايالتي و ولايتي، شرايط محدودي را مطرح نكردند كه اگر روزي رژيم در شرايط دشواري قرار گرفت و به آن شرايط تن داد، ديگر حجتي براي تقابل با او نماند. بعد از رحلت آيت الله العظمي بروجردي و آيت الله كاشاني، رژيم باور نمي كرد كسي بتواند مردم را يك خيزش همگاني عليه او برانگيزد و وقتي با اعتراض امام و مردم روبرو شد، ناچار شد عقب نشيني كند. هنگامي كه امام در اعلاميه هايشان مسائل كلي، از جمله اسلام و مبارزه صهيونيسم را مطرح مي كردند، خيلي ها اعتراض مي كردند. شما مثلا اعلاميه هاي آقاي شريعتمداري را مطالعه كنيد. در آنها چيزهاي مشخصي آمده اند، اما امام موضوعاتي اساسي و كلي را مطرح مي كردند تا راه براي مبارزه باز بماند.

در دهه گذشته، يكي از شيوه هائي كه برخي از جريانات ملي گرا و غير معتقد به انديشه و منش امام، اتخاذ كرده اند اين است كه سعي دارند محوريت قضاوت در مورد مسائل سياسي و اجتماعي را از امام به شهيد مدرس منتقل كنند و با استناد به علاقه امام به وي اينگونه استدلال مي كنند كه امام هم مجموعه عملكرد وي را قبول داشتند. البته بديهي است كه اينها از اظهار علاقه به مدرس هم مثل هر كس ديگري استفاده ابزاري مي كنند تا محوريت انقلاب را به جاي امام به افراد و جرياناتي غير از خط حقيقي امام منتقل كنند. در اين باره چه نظري داريد؟
 

حركت امام حركت ويژه و منحصر به فردي است. امام ويژگي هاي خاصي داشتند ومبارزاتشان هم با ديگران تفاوت هاي اساسي داشت؛ اما امام شخصيت هائي را كه در راه اسلام و خدمت به مردم زحمت كشيده بودند، تكريم و نقاط برجسته شخصيت آنها را گوشزد مي كردند؛ اما اين معنايش به هيچ وجه اين نبود كه امام به طور مطلق شيوه هاي آنها را تائيد و دنبال مي كردند. مثلا در مورد سيد جمال، ايشان در بحث اخلاق در نجف جمله اي را فرمودند و همان يك بار هم بود. روزنامه ايران آزاد در همان زمان، آن را چاپ كرد و در كتاب نهضت امام خميني هم چاپ شده است. امام فرمودند، «شما سعي كنيد اصلاح شويد، آدم شويد، انسان شويد. در حوزه يا دانشگاه اگر يك آدم پيدا شود، منافع استعمارگران را به خطر مي اندازد. آنها از آدم مي ترسند. در مصر يك سيد جمال پيدا شد و منافع آنها را به خطر انداخت، او را از بين بردند.» حالا يك كسي بيايد و بگويد چون امام براي آدم شدن، سيد جمال را مثال زده، پس كلا راه و رسم او را قبول دارد؟ امام او را به عنوان شخصيتي كه دل به قدرت نبسته و خود را نفروخته، قبول دارند، ولي اين بدان معنا نيست كه همه كارهاي او مورد تائيد امام است. امام به سيد جمال انتقاد دارد كه اگر به جاي حكومت ها به سراغ مردم مي رفت، نتيجه بهتري مي گرفت و از اين جهت چندان هم حاضر نيستند طرف سيد جمال را بگيرند. در مورد شهيد مدرس هم ويژگي هاي برجسته او مورد حمايت امام است، ولي معنايش اين نيست كه روش مبارزاتي امام، دنباله حركت مدرس بود، چون اگر اين طور بود، امام كانديد نمايندگي مجلس مي شدند و به آنجا مي رفتند، ولي ايشان نه خودشان وارد سيستم پارلماني شدند و نه اطرافيانشان را به اين کار تشويق كردند. شهيد بهشتي، شهيد مطهري و علماي روشن انديشي كه در اطراف امام بودند، هيچگاه به مجلس نرفتند. امام چون ديده بودند كه استعمار و استبداد، دو روي يك سكه هستند، همزمان با هر دو مي جنگيدند و ما اين را در نهضت هاي گذشته، كمتر مي بينيم. مثلا در نهضت تنباكو، مبارزه صرفا ضد استعماري است. در مشروطه هم همين طور.در نهضت ملي نفت هم همين طور. امام كاملا بر اين نكته واقف بودند كه اگر استعمار و استبداد را جداي از هم در نظر بگيريم، هر يك كه تضعيف شود، ديگري به كمكش مي رود. استعمار را از در بيرون مي كنيد، استبداد مي آيد و او را از پنجره وارد مي كند و لذا مبارزه امام از همان ابتدا هم عليه استبداد بود همه عليه استعمار و در همان اعلاميه اي كه براي انجمن هاي ايالتي و ولايتي مي دهند، خط صهيونيسم را نيز گوشزد مي كنند. روش مبارزاتي امام با هيچ يك كساني كه مورد تجليل ايشان بودند؛ قابل مقايسه نيست و هيچ يك از آن نهضت ها مختصات و جامعيت نهضت امام را ندارند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25