گفتگو با حجت الاسلام علي ابوالحسني (منذر)
آيا مرحوم مدرس، زماني كه زمينه حضور در مجلس به عنوان «طراز اول» را منتفي ديد، اقدامي هم براي حبران اين نقيصه اساسي در مجالس مشروطه انجام داد؟
بله. آن مرحوم در مجلس سوم با همفكرانش يك «هيئت علميه» تشكيل مي دهد كه در حقيقت، قائم مقام هيئت طراز اول است، منتهي مشروطه خواهان سكولار امكان ادامه حيات رسمي هيئت طراز اول را به خصوص بعد از فوت مشكوك مرحوم آخوند از بين برده اند. اين هيئت علميه كه اتفاقا دو ركن اصلي آن مرحوم مدرس و حاج امام جمعه خويي (برگزيدگان آخوند خراساني در مجلس دوم) هستند، قرار است عملا خلاء هيئت طراز اول را پر كند. لازم است اشاره كنم كه اين دور و يارانشان به آساني هم وارد مجلس سوم نشدند، چون دموكرات ها نمي خواستند آنها در مجلس حضور داشته باشند. مرحوم مدرس، در هنگام دفاع از اعتبارنامه يكي از ياران خود در فراكسيون هيئت علميه، موسوم به حاجي آقا شيرازي، مورخ 1 بيع الاول 1333 ق، نطق كرد و از تبليغات كذب حزب دموكرات بر ضد خود و ايشان در زمان انتخابات انتقاد كرد و تلويحا حزب دموكرات را يكي از «احزاب زهرماري» كشور خواند و گفت، «بنده لازم مي دانم كه عرض كنم در وقت انتخابات، اغلب قواي اين شهر بر ضد انتخابات من و حاج آقا [شيرازي] و حاج امام جمعه [خويي] بود و به جهت آن، مساعي جميله[!] هم صرف و پولها خرج شد،ولي موفق نشدند. حاج آقا هم خوب بود اين حزب هاي زهرماري كه در اين مملكت مي گويند حاج آقا پول خرج كرده، نمي دانم اين پول ها را از كجا آورده بود؛ چرا گير ما نيامد؟!...». آري، آن «هيئت عمليه » در واقع مي خواست به نحوي خلأ وجود هيئت طراز اول مجتهدين را در مجلس پر كند، منتهي در قالب يك «فراكسيون» مجلس، و جمعي از وكلا.
مرحوم مدرس به عنوان يكي از مشروطه خواهان متشرع، در مشروطه اول خارج از جناح و جرگه شيخ فضل الله قرار دارد، اما زماني كه به تهران مي آيد و با جناح سكولار تقي زاده درگير مي شود، ديگر تعارضي با جناج مشروعه خواه ندارد، هيچ، بلكه حالا خودش نيز در جبهه آنها قرار مي گيرد، البته در قالب يك وكيل مشروعه. در مجلس چهارم، شيخ ابراهيم زنجاني (يارتقي زاده و داستان به اصطلاح محكمه شيخ فضل الله ) از نمايندگي حسينقلي خان نواب حمايت مي كردكه معناي آن اوت شدن مدرس از نمايندگي مجلس بود و من بخش را به تفصيل در كتاب خود:«شيخ ابراهيم اصولا در خاطرات خود تا مي تواند به مدرس و ياران او در مجلس سوم و چهارم نظير حاج امام جمعه خويي و ميرزا هاشم آشتياني توهين مي كند.
بعد از مشروطه اول، مشروطه خواهان متشرع، نوعي رويكرد تجديد نظر طلبانه نسبت به مشروطيت را اتخاذ كردند و در جايگاه شيخ فضل الله قرار گرفتند و توانستند ماهيت جرياني را كه تا آن لحظه عمدتا با شيخ درگير بود، بشناسند.
جريان مشروعه خواه متشرع، در مشروطه اول نيز با گروه تقي زاده اختلاف داشت، اما اين امر متأسفانه برجستگي لازم را نداشت و در واقع همه چيز، تحت الشعاع درگيري شيخ با جناح تقي زاده قرار گرفته بود.
با توجه به شانتاژهاي تبليغاتي كه ماهيت آنها را خوب مي شناسيم، گاهي درباره يك جريان، كلي گويي مي شود و براي كوبيدن يك حقيقت، حقيقت مهم تر يا هموزني را در برابر آن قرار مي دهند. اشاره فرموديد مدرس كه روزگاري در زمره مشروطه خواهان متشرع بود، روزي عملا در جايگاهي قرار گرفت كه امثال تقي زاده ها در مقابل او بودند.. مدرس زمان مشروعه مسلما در عرض مرحوم آخوند خراساني و مرحوم نائيني در نجف و سيدين در تهران نبود و لذا در جايگاهي قرار نداشت كه حرف هايش در تاريخ ثبت شوند، ولي آيا نشانه هايي از رويكردي شبيه به رويكردهاي كساني كه نام برديم، نسبت به جريان تقي زاده ها، از سوي مدرس هم وجود دارد؟
در مورد شخص تقي زاده چيزي در ذهنم نيست، اما تقي زاده نماد يك جريان بود و خيلي زود در اثر تكفير سياسي مرحوم آخوند، مجال اقامت در ايران را از دست داد و از كشور رفت، اما گروه و باندش عمدتا در حزب دموكرات متمركز بودند. مدرس در مجلس سوم، هنگام دفاع از اعتبارنامه حاج آقاي شيرازي، به انتقاد شديد از تبليغات كذب دموكرات ها عليه خود و يارانش در تهران مي پردازد كه عبارتش را نقل خواهم كرد. همچنين او، آماج كينه و هتاكي شيخ ابراهيم زنجاني قرار مي گيردكه از تئوريسين هاي حزب دموكرات و جزو به اصطلاح «گردان و ابواب جمعي» تقي زاده است و نسبت به مدرس در نوشته هايش عناد سختي مي ورزد. سليمان ميرزا هم كه بعد از رفتن تقي زاده، ليدر حزب دموكرات شد، درگيري هاي زيادي با مرحوم مدرس مخصوصا در مجلس چهارم و پنجم دارد. از اين نمونه ها متعدد مي توان ذكر كرد. مرحوم مدرس تا پايان عمر در برابر اين جريان قرار داشت كه اين موضوع بايد به شكل مبسوطي مورد پژوهش محققين قرار گيرد. كساني هم كه در مورد مرحوم مدرس كار كرده اند، از برخي نكات اساسي غفلت كرده اند. مي دانيد جرياني كه به نام حزب دموكرات در جريان مشروطه دوم ايجاد شد و بعدها با اسامي مختلف، از جمله حزب سيوسياليست، در دوران بعد از كودتا به حيات خود ادامه داد. در تمام اين مراحل، هنگامي كه پاي غربزدگي و دين ستيزي هاي اينها پيش مي آمد، مرحوم مدرس مثل يك سد سديد در برابرشان مي ايستاد و به همين دليل هم اعضاي حزب سوسياليست، از جمله همين شيخ ابراهيم زنجاني، با او سخت مخالف بودند. از صحبت هاي مرحوم آيت الله لنكراني چنين برمي آمد كه حتي ترور مرحوم مدرس در دوره رضاخان هم كار اعضاي حزب سوسياليست بوده است، چون مرحوم مدرس و جناحش در زمان رضاخان، رقيب سياسي جدي و نيرومند اينها در كشور و مجلس بودند.
مرحوم لنكراني مي فرمود، «مرحوم مدرس در سياست خارجي بي گذشت و در سياست داخلي، پرگذشت بود.» لنكراني درباره شخصيت هاي سياسي و ديني زمان خود، كلمات قصاري داشت كه به اعتقاد من بايد تيم هاي تحقيقي روي اين كلمات كار كنند و نكات ظريف آنها را بيرون بكشند. بند اين را از باب پروپا گاند و تبليغات نمي گويم، بلكه به عنوان يك پژوهشگري كه در 30 سال به طور مداوم به بررسي و تحقيق مسائل تاريخي و فرهنگي و سياسي مشغول بوده است، بدان معتقدم. كساني كه مرا مي شناسند، مي دانند كه من هيچ وقت كلمات و الفاظ را «فله اي»و «كيلويي» مصرف نمي كنم، بلکه با ميزان قيراط به كار مي برم. اولا بايد تصريح كنم كه مرحوم لنكراني، از آيت الله شهيد مدرس جز با عنوان «روحي فداه» ياد نمي كرد و در اتاقش در خانه قديم سنگلج تهران هم، تنديس مرحوم مدرس را به ديوار نصب كرده بود كه يعني اين نماد و الگوي ماست. عكس هاي آن زمان از خانه لنكراني اين مطلب را نشان مي دهد. ايشان براي مرحوم مدرس، مرتبه بسيار بالايي از دانش و درايت و پارسايي قائل بود و مواضعش هم، در سطح كلي و كلان، بسيار به مدرس نزديك بودند.
بين علاقه خود به شيخ فضل الله و مدرس هم تضادي نمي كرديد؟
به هيچ وجه. براي هر كدام حساب جداگانه اي باز مي كرد و در كليت، هر دوي آنها را در يك مسير مي ديد؛ مسير خدمت به اسلام و ايران. لااقل، دست بيگانه اي را كه در آن روزگاران، اين دو شخصيت را با ناجوانمردي به كام مرگ فرستاد. همان دستي مي دانست كه قبلا امثال اميركبير و قائم مقام را به مسلخ كشانده بود و در عصر اخير نيز كودتاي 1299 رضاخاني و كودتاي 28 مرداد 1332 را پديد آورد. دست ها و دسايس استعمار را خيلي خوب مي شناخت و آنها را در اين رويدادها دخيل مي شمرد. البته در جزئيات امور و مخصوصا تاكتيك هاي موضعي و موقعي و نيز رجال شناسي، مرحوم لنكراني با ديگران، از جمله مدرس، تفاوت هايي داشت و تعبيري كه از ايشان راجع به مدرس نقل كردم، جلوه اي از همين امر است. ايشان تعبير «پرگذشت در سياست داخلي» را در وصف مدرس به گونه اي ادا مي كرد كه خالي از انتقاد نبود. مرحوم مدرس با دين ستيزي ها به هيچ وجه موافقت نداشت ما اين را در سخنراني ها و در صحبت هاي وي در مجلس كاملا مي بينيم. او در سياست خارجي به قول مرحوم لنكراني:«بي گذشت» بود.مبارزاتش با قرارداد 1919 وثوق الدوله كاكس، مخالف با كودتاي رضاخان و قبل از آن، مبارزاتش در جنگ جهاني اول و قصه مهاجرت، كاملا اين نكته را نشان مي دهد. حتي به كشور عثماني هم كه مي رود، به صدر اعظم عثماني كه گمانم انور پاشا بوده، مي گويد، «اگر كسي به كشور ما حمله كرد، اول او را مي كشيم، بعد تحقيق مي كنيم ببينيم علامت مسلماني (ختنه) را دارد يا نه ؟ اگر مسلمان بود به آيين اسلامي دفنش مي كنيم و الا نه.» يعني كه اول، قلم پايش را به علت تجاوز به كشورمان خرد مي كنيم، بعد بررسي مي كنيم كه چه آييني دارد! اين را به عثماني هاي متكبري مي گفت كه چشمداشت هاي زيادي نسبت به خاك ايران داشتند و جز زبان زور نمي شناختند. چنان كه اصطلاح «زودعثماني»، از تعابير رايج در ادبيات سياسي ايران در قرن 19 بود. اما به تعبير لنكراني : مدرس در سياست داخلي «پرگذشت» بود. در واقع، مرحوم مدرس به اينجا رسيده بود كه بايد با همين رجال موجود كار كرد و شايد هم ملاك اصلي اش، توانايي شخصي بود؛ نه اينكه بخواهد فرد خائني را بياورد، نه! ولي در همكاري هاي سياسي با اشخاص، اول نگاه مي كرد ببيند آن فرد، جربزه و جوهره لازم براي انجام كار را دارد يا نه؟
اگر مي شود موضوع را بيشتر باز كنيد.
البته در اين فرصت اندك مجال توضيح كامل و وافي مسائل وجود ندارد، شايد بهتر بود وارد اين بحث مهم نمي شدم، چون اين بحث، ظرائف بسيار زيادي دارد.لذا مطلب در اين حد از اجمال كه گفته شد، ممكن گمراه كننده باشد و كساني كه آن را مي شنوند به اين نتيجه برسند كه اين شيوه مدرس غلط بوده است.(كما اينكه توسط برخي از نويسندگان، نظير دكتر عبدالهادي حائري، به مدرس انتقاد شده كه چرا در مجلس ششم، در برابر انتقادات دكتر مصدق به وثوق الدوله، در موضع دفاع از وثوق الدوله قرار گرفته است؟) زيرا ما وقتي مي خواهيم در عرصه سياست، آن هم سياست پر پيچ و خم و آلوده ايران كه پيوسته مورد طمع بيگانگان بوده، براي پيشبرد اهداف اصلاحي خود، دستياري انتخاب كنيم، قبل از هر چيزي بايد تقوا و امانت او را در حد نسبتا بالا احراز كنيم و بعد به سراغ ساير ويژگي هاي او برويم. در اوايل انقلاب اگر يادتان باشد، بحث و جدل بسياري بر سر موضوع «تعهد» و «تخصص» وجود داشت(چون شمار قابل ملاحظه اي از متخصصان آن روزگار، تعهد ديني و انقلابي لازم را نداشتند و بيم آن مي رفت كه اگر زمام امور به آنان سپرده شود و كشور و نظام را از مسير اسلامي خود به سمت غرب منحرف سازند. متعهدها هم، همگي تخصص و تجربه لازم را در آغاز كار نداشتند.)در اين جدال، انقلابيون نوعا مي گفتند كه سكان كار بايد به دست افراد متعهد باشد براي تخصص او هم يك فكري مي كنيم و اگرضرورت داشت، يك فرد متخصص را مي گذاريم كنار دستش.
اين بحث به نحوي در حيات سياسي مدرس، بازتاب دارد. آن مرحوم شيوه اش اين بودكه در درجه اول، جوهر و جربزه كاري و عملي و قدرت ريسك افراد را مي سنجد و به قول خود او در جريان استيضاح مرحوم مستوفي الممالك، «در بعضي از افراد، حكم شمشير مرصع را دارند كه به درد روز سلام شاهانه مي خورند، نه به درد ميدان جنگ و برخي حكم شمشير تيزي را دارند كه مي توان با آن به مصاف دشمن تيزچنگ رفت.» شيوه مدرس كه سبب شده بود در مقاطعي با افراد مسئله داري چون قوام السلطنه و حتي نصرت الدوله وثوق الدوله و تيمورتاش كار كند، درنگاه ابتدايي، كمي عجيب و در خور تأمل جلوه مي كند، اما وقتي كه به كار گيرنده اين شيوه شخصيتي چون مدرس است، مسئله ظرافت و پيچيدگي خاصي پيدا مي كند كه بايد به آن توجه داشت وقطعا مد نظر خود مدرس به عنوان يك «مجتهد سياستمدار» نيز بوده است. يكي از ابعاد و ظرائف اين امر كه بايد در ارزيابي شيوه عمل مدرس بدان نيك توجه داشت، شخصيت نافذ، قوي، با صلابت و فائق مدرس است كه در تعامل با رجال سياست، اراده خود را تثبيت و تحميل مي كند. مدرس در مجلس ششم، از وزرات وثوق الدوله در كابينه مستوفي دفاع مي كند و اين در حالي است كه همين مدرس چند سال پيش از آن تاريخ، به علت اقدام وثوق الدوله به عقد قرارداد 1919 تحت الحمايگي ايران به انگليس، محکم در مقابل وثوق الدوله ايستاده و بساط او را درهم كوبيده است. دكتر مصدق در مجلس ششم و در انتقاد از مستوفي بابت وارد ساختن چنين فرد خائني به كابينه خويش، نطقي بسيار جالب، قوي و حتي اسلامي را عليه وثوق الدوله ايراد مي كند و مدرس در برابر او، در عين انتقاد از قرارداد وثوق الدوله و بيان نقش اساسي خويش در به هم زدن آن قرارداد ننگين، از عضويت وثوق الدوله در دولت مستوفي دفاع مي كند. چرا ؟ نكته همين جاست؛ چون امثال وثوق الدوله را صاحب توانايي هايي مي بيند كه معتقد است در شرايط حساس مي توان و بايد از آن توانايي ها به سود كشور بهره گرفت، خصوصا اينكه در اين همكاري و تعامل و نهايتا اين «رأي مدرس» است كه به كرسي مي نشيند و اينها در واقع، دستياران او در آن مقطع و در آن كارند. در واقع، رجال ياد شده، به رغم جربزه و توانمندي شان، نمي توانند و حق ندارند خارج از چهارچوبي كه مدرس(براساس آرمان هاي اصلاحي اش) در ذهن دارد، عمل كنند. وثوق الدوله، هر چند كه مديري قدرتمند و سوار بر كار است، اگر بخواهد پايش هر چند كه مديري قدرتمند و سوار بر كار است ؛ اگر بخواهد پايش را كج بگذارد، مدرس ابدا زير بار وي نخواهد رفت. بلكه با وي به چالشي سخت بر خواهد خاست. در واقع، افراد، در مقام «عمل»، قرنطينه و كنترل مي شوند. مدرس حتي زماني كه براي نيل به اهداف اصلاحي اش به رضاخان نزديك مي شود و با او همكاري مي كند، باز در اينجا رضاخان است كه بايد به اجراي منويات بلند مدرسه تن دهد و از او خط بگيرد. اگر اين «مؤلفه» و «ضابطه» مهم در تعامل سياسي مدرس با ديگران را حذف كنيد، واقعا شيوه مدرس در عرصه سياست ايران، قابل انتقاد مي نمايد، ولي با ملاحظه مؤلفه هاي فوق، قضيه در مورد شخص مدرس لوني ديگر مي يابد. مرحوم لنكراني البته هيچ وقت وارد نقد مرحوم مدرس نشد، اما به طور كلي، در مورد شبكه همكاران و دستياران رجال سياسي خدوم زمانه، حرف ها و انتقاداتي داشت. مرحوم لنكراني از اين نظر، به دكتر مصدق، بابت سپردن مسئوليت ها به كساني چون احمد متين دفتري در جريان ملي كردن صنعت نفت، انتقاد داشت و با تذكار داستان كناره گيري معاويه پسر يزيد (با معاويه ي بن ابي سفيان اشتباه نشود) از خلافت شام، مي گفت، «موقعي كه يزيد لعين از دنيا رفت پسرش معاويه روي كار آمد. معاويه چند ماهي بر سر كار بود و بعد خودش، خود را منعزل كرد. با كنار رفتن او، طبعا حكومت از تيره ابوسفيان به تيره مروان منتقل مي گرديد و سلسله ابوسفيان منقرض مي شد كه شد. لذا اطرافيان معاويه با كنار رفتن او بسيار مخالف بودند و براي اينكه راه بهانه را بر او ببندند، گفتند، «خوب، تو بيا و روش خلفاي نخستين را كه از آنها دم مي زني، پياده كن. تو جانشين يزيدي و قدرت در دست توست. راه يزيد را كنار بگذار و راه خودت را برو.» معاويه ي بن يزيد جوابي خوبي داد و گفت، «با كدام اصحاب سيره خلفاي نخستين را تعقيب و اجرا كنم؟ با اصحاب معاويه و يزيد»؟! يعني ساختار حكومت بني اميه كه از زمان معاويه ي بن ابي سفيان و پسرش يزيد شكل گرفته بود، با عناصري بالا رفته بود كه پذيراي اصلاح و اجراي عدالت حتي به شكل دوران خلفاي اوليه نبودند.»مرحوم لنكراني اين مطلب را در نامه انتقاد آميزي كه براي دكتر مصدق مي فرستد، مي نويسد و مي گويد، «من سياست كلي تو را مبني بر پيشبرد اهداف ضد استعماري نهضت ملي كردن صنعت نفت قبول دارم و از آن حمايتي مي كنم. اما اگر مثلا متين دفتري را بياوري، او از جنس و سنخ تو نيست و وابسته به اجانب است و كار را خراب مي كند، و نبايد او و امثال او را سر كار بياوري.» در سال هاي نخست پس از شهريور 20، لنكراني به محمد رضا هم همين توصيه را مي كرد. به قوام السلطنه هم در سال هاي 1324 و 1325 همين ايراد را مي گرفت كه، «شما همان آدم ها را سر كار آورده ايد و رجال صالح، همچنان بر كنارند.» با اين ديدگاه طبعا نمي توانيم بپذيريم كه مرحوم مدرس با وثوق الدوله كار كند، اما در خصوص مدرس بايد متوجه يك تفاوت اساسي بود. مدرس مي خواهد همه اينها را در تيزاب اراده قوي، نافذ و اصلاحي خودش آب كند و البته بعضي از اوقات هم موفق نمي شوند.
موردي را هم در تاريخ براي اين مسئله ذكر كنيد؟
به يك مورد تاريخي اشاره مي كنم.وثوق الدوله در عصر مشروطه چند دوره نخست وزير شد و در آخرين دوره نخست وزيري اش، قرار داد 1919 را بست و كابينه اش به «كابينه قرارداد» مشهور شد. قبل از آن، صمصام السلطنه، نخست وزير بودكه با فشار مخالفان و همنوايي احمدشاه با آنان (و نه با رأي مجلس) بركنار شد و لذا تا آخر هم خودش را نخست وزير قانوني مي دانست، چون نخست وزير بايد با رأي كبود مجلس كنار برود و شاه نمي تواند نخست وزير را مستقيما بركنار كند، در حالي كه صمصام السلطنه را مجلس بركنار نكرد، احمد شاه بر كنار كرد؛ منتهي صمصام السلطنه به خاطر آن رعونت ايلي و خاني كه داشت، فرسنگ ها از دموكراسي و حكومت مشروطه دور بود، هر چند در پيشبرد آن نقش داشت. حتي يك بار در مجلس، در برابر اعتراض دموكرات ها گفته بود، «دموكراتها را مي كشم!» واقعا هم اگر پيش مي آمد، اين كار را مي كرد. به هر روي در اثر نقارهايي كه بين صمصام السلطنه و احمدشاه بود،او به زور از پست نخست وزيري بركنار شد. آنگاه در بركناري صمصام السلطنه، كساني از جمله وثوق الدوله و مرحوم مدرس هم نقش داشتند و فعاليت زيادي در اين راه كردند، لذا وثوق الدوله كه پس از صمصام السلطنه روي كار آمد و چندي بعد هم قرارداد ننگين 1919 را با انگليسي ها بست، با حمايت مدرس روي كار آمده بود؛ اما قرار نبود كه او به ايران خيانت كند. مرحوم لنكراني مي گفت، «مدرس خدمتكارش را فرستاده بود كه وثوق الدوله را ببرد حمام و او را غسل و سپس قسم بدهد كه تا آخر عمر به ايران خيانت نمي كند و او هم قسم خورده بود، اما روي كار آمد، به تعهد خويش عمل نكرد و خيانت كرد. لذا وقتي كه قصه قرارداد فاش شد، مرحوم مدرس تا حدودي بهت زده شد.» مرحوم لنكراني رابطه اش با صمصام السلطنه نيز خوب بود و در مبارزه با قرارداد 1919 از وي كمك مي گرفت. لنكراني مي گفت، «آن عده از مردم ايران كه آگاه بودند، از مرحوم مدرس بدشان نمي آمد، ولي دلگير بودن كه كسي را كه شما بالا بردي، اين جوري از آب درآمد.» به هر حال پس از انتشار خبر قرارداد، مرحوم مدرس مي بيندكه بايد وارد ميدان شود و با كسي كه اين خيانت را كرده، در ستيزد و در اينجاست كه مرحوم لنكراني داستان جالبي را نقل مي كردند كه شنيدني است. ايشان مي فرمود، «ما در اوايل انتشار خبر قرارداد، به مرحوم مدرس كوچك ترين سوءظني نداشتيم، ولي به هر روي وثوق الدوله با حمايت ايشان بر سر كار آمده بود و مخالفان قرارداد بابت اين سابقه از مدرس دلگير بودند. من با يارانم مبارزه با قرارداد را شروع كردم (مورخ الدوله واسماعيل رائين در آثار خود اشارتي به اين مطلب دارند)، واين در حالي بود كه مرحوم مدرس هنوز وارد ميدان مبارزه با قرارداد نشده بود و من از ديدار با ايشان پرهيز داشتم.» لنكراني مي افزود، «مرحوم مدرس به منزل پدر ما، مرحوم حاج شيخ علي لنكراني رفت و آمد داشت و من در هفته ها و ماه هاي اول افشاي قرارداد براي آنكه در محضر پدر با مدرس روبرو نشوم، از خانه مي گريختم. يك روز پدرم به من گفت، «حسين! برو فلان كتاب را از كتابخانه بياور.» من كار داشتم و مي خواستم بيرون بروم، اما خوب، دستور پدر بود و بايد اجرا مي شد. كتاب را آوردم. دوباره آدرس يك كتاب ديگر را داد كه برو بياور و موضوع چند بار تكرار شد.خلاصه، پدرم آن قدر مرا معطل كتاب ها كرد كه ناگهان ديدم مرحوم مدرس با بعضي از ياران دوره مهاجرتش وارد اتاق پدر شد و من ناگزير با او روبرو شدم. ولي خوب، قيافه اعتراض آميزي داشتم. معلوم شد كه پدرم، زمينه را طوري چيده بود كه من با مدرس روبرو شوم و حرف هايمان را با هم بزنيم. در آنجا بين مرحوم لنكراني و مرحوم مدرس بحثي پيش مي آيد و مرحوم لنكراني مي پرسد كه، «شما چطور به وثوق الدوله اعتماد كرديد؟» مرحوم مدرس مي گويد، «او قسم خوردكه خيانت نكند.» آقاي لنكراني به داستان شيطان با حضرت آدم و حوا (ع) در بهشت اشاره مي كند كه شيطان براي آنها قسم خورد كه من خيرخواه شما هستم و سپس با مكر و تزوير آن دو را از بهشت حق بيرون راند. بحث درباره وثوق الدوله و انتقاد از اعتماد مدرس به وي به طول مي انجامد كه ناگهان مدرس فرياد مي زند، «چه مي گويي؟! چرا دائما به گذشته بر مي گردي؟ ايران از دست رفت، بايد به فكر مملكت بود. گذشته ها گذشته ؛ الان را بايد دريافت و علاج نمود.» مرحوم لنكراني مي گفت مدرس سخت منقلب شد و ما همديگر را تنگ در آغوش گرفتيم و مدرس با صداي بلند شروع به گريستن كرد و من هم به گريه افتادم. در اين اثنا نگاهي به پدر افكندم كه به سيره معمولش صاف و متين و مستقيم، بر مسندش نشسته بود، و ديدم از گوشه هاي چشم پدر هم جوي اشك جاري است.
باري، پس از اين ديدار، مدرس و لنكراني در كنار هم از خانه بيرون مي زنند و مردم هم به دنبالشان راه مي افتدند و شعار مي دهند و مبارزات حاد و طوفاني با وثوق الدوله رسما (و البته با محوريت مرحوم مدرس) اوج مي گيرد. آقاي لنكراني در آن روزگار، جوان بود و با مرحوم مدرس به لحاظ دانش ديني و موقعيت سياسي و اجتماعي، قابل مقايسه نبود، منتهي او به خاطر تربيت در محضر پدري چون آيت الله حاج شيخ علي لنكراني (شاگرد آيت الله ميرزا حبيب الله رشتي و يار نزديك حاج شيخ فضل الله نوري) و ميراثي كه از لحاظ فكري و عملي از شيخ فضل الله نوري و جناح وي برده بود، ماهيت وثوق الدوله و تبار وي را از سال ها پيش كاملا مي شناخت واز نقش ويژه او و حسينقلي خان نواب در تمهيد مقدمات اعدام فجيع شيخ فضل الله آگاه بود. مرحوم مدرس اين اطلاعات ريز را مثل لنكراني نداشت و وقتي كه به تهران آمد، تدريجا با اين گونه امور آشنا شد. در انتخاب افراد براي همكاري نيز، لنكراني سختگير بود و به ويژه دو مسئله «تبار و سوابق خانوادگي» افراد و نيز «دينداري» آنان را ملاك اصلي قرار مي داد. از اينجا مبارزات مشترك آن دو با وثوق الدوله شروع مي شود و البته محور و علمدار شاخص مبارزه، مرحوم مدرس بوده است.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}