پست مدرنيسم و دلالت هاي آن در تربيت ديني(1)


 





 
نويسندگان: هادي پورشافعي(استاديار و عضو هيئت علمي دانشگاه بيرجند)، ناهيد آرين(کارشناس ارشد و دبير آموزش و پرورش بيرجند)

چکيده
 

انسان، موضوع تربيت است و هرگونه طرحي در اين زمينه مسبوق به نگاه انسان شناختي ويژه اي است. در اين نگاه، تربيت، دين و انسان همواره ملازم يکديگرند. با ظهور ديدگاه هاي جديد در حوزه ي موضوعات نظري و فلسفي، به ويژه در زمينه ي فلسفه ي تعليم و تربيت، چالش هايي تازه پيش روي تربيت انسان، به خصوص در برابر تربيت از منظر ديني قرار داده است که از آن جمله، ديدگاه هاي مدرنيته و پست مدرنيته است. اين ديدگاه ها با فرآيند جهاني شدن، توسعه يافته و تقويت شده است. اين ديدگاه ها نتوانسته اند معنايي پايدار براي انسان بيافرينند و به آزادي و استغناي او کمک کنند. در نتيجه انسان را در اقيانوس بي کران نسبيت و کثرت گرايي رها مي کنند. اين مقاله فراتر از اين دو ديدگاه، تربيت ديني را با ويژگي هاي آن مطرح کرده و بر اساس مفروض هاي بنيادي تربيت ديني از منظر اسلامي، همچون وحدت وجود، باطن گرايي و اصالت فطرت، جهاني استوار بر پايه ي امر قدسي تبيين کرده است.
کليد واژه ها: تربيت ديني، مدرنيته، پست مدرنيسم، کثرت گرايي، نسبي گرايي.

مقدمه
 

بحث ارتباط دين و تربيت، سابقه ي ديرينه و کهن دارد، تا آنجا که در اوضاع مطلوب، تقابل دين و تربيت کمتر احساس شده است. پس از خيزش انسان به سوي علم، غرور او در عصر روشنگري، کشف قدرت ذهني و انديشه ي منطقي خويش و دستاوردهاي علمي ناشي از آن، به تدريج انسان جانب دين و آموزه هاي ديني را رها کرد و بحث ارتباط بين دين و علم و به تبع آن، ارتباط دين و تربيت، مخدوش و در حاشيه گذاشته شد. سير تحول جوامع و تفکر انساني بر اين امر، صحه مي گذارد.
بدون پيش داوري، نياز انسان به دين همچنان پابرجاست. دين در تغيير مداوم دوران هاي تمدن بشر، تکيه گاهي تزلزل ناپذير براي انسان فراهم کرده است و موجب زنده نگاه داشتن ارزش هاي فرهنگي و انساني و اخلاقي مي شود. البته اين نياز در ديدگاه هاي گوناگون انسان دستخوش تعبيرها و تفسيرهاي متفاوتي قرار گرفته است که به طور مشخص، در ديدگاه هاي مدرنيسم و پست مدرنيسم به آن پرداخته شده است.
ديدگاه مدرنيته و به ويژه پست مدرنيته، همچنان که در قلمروهايي مانند هنر، فلسفه، سياست و ادبيات، مسائل و مباحث تازه اي برانگيخته است، در عرصه ي تعليم و تربيت نيز پرسش ها و نگرش هايي نو به ميان آورده است. با توجه به اينکه انديشه هاي تربيتي در هر عصر، غالباً متأثر از انديشه ها و جريان هاي فکري و فلسفي آن عصر است، شناخت مباني فلسفي پست مدرنيسم و ويژگي هاي آن از منظر تربيت ديني ضروري به نظر مي رسد.
پست مدرنيست ها نظام آموزش و پرورش کنوني را عامل انتقال فرهنگ مسلط، يعني فرهنگ ممتاز يا فرهنگ نخبگي مي دانند. روشن است که بسياري از نگاه هاي پست مدرن به دنيا و واقعيات آن همچون تعليم و تربيت، مربوط به دنيايي است که بستر و زمينه ي آن را پديد آورده و از آن برخاسته بود. از مهم ترين مزاياي آشنايي با تعليم و تربيت پست مدرن، ايجاد امکان نگرش انتقادي ژرف تر به پيامدهاي تعليم و تربيت مدرن و نيز به تغييراتي است که آموزش و پرورش امروز و مدارس ما بدان نيازمندند. در اين زمينه اصطلاحاتي نظير آموزش و پرورش آراي گوناگون، يا آموزش و پرورش مرزي را به کار مي برند؛ به علاوه پست مدرنيست ها چون دسترسي به حقيقت مطلق و شناخت عيني را ناممکن مي دانند، به برنامه ها و روش هاي آموزش کنوني نيز انتقاد دارند. آشنايي با تعليم و تربيت از نگاه پست مدرنيست ها و نقدهايي که آنان بر تعليم و تربيت کنوني وارد مي سازند، به علت فراگيري اين ديدگاه حائز اهميت است. قبل از پرداختن به اين موضوع، سير تحول جوامع بشري مورد توجه است تا با نقد و نظر اين ديدگاه ها، دلالت هاي آنان را در تربيت ديني بيان دارد.

تاريخ تحول فکري جوامع انساني
 

تاريخ تفکر انساني و سير تحول جوامع بشري را به سه دوره تقسيم کرده اند: دوره ي پيشامدرن، دوره ي مدرن و دوره ي پست مدرن.
دوره ي پيشامدرن: در دوره پيشامدرن (از قرن ششم قبل از ميلاد تا سده هاي مياني) بر دوگانگي ايدئاليسم و عقل گرايي تأکيد مي شد و ايمان و مذهب در آن نقش اساسي داشت. اين ديدگاه ستايش کننده ي فرهنگ رفيع باستاني و شيفته ي نوعي وحدت نظر است.
دوره ي مدرن: اين دوره (از رنسانس تا پايان قرن نوزدهم) دوراني تاريخي است که پس از سده هاي ميانه در پي رنسانس فرهنگي در اروپا آغاز شد. بعضي نيز آغاز دوران مدرن را انقلاب صنعتي مي دانند و بعضي ديگر، پيدايش نظام توليد سرمايه داري و بازار آزاد را شروع اين دوران تلقي مي کنند. مدرنيته، تداعي گر نوگرايي و تجددگرايي است، و ريشه هاي تاريخي آن به جنبش رنسانس، عصر روشنگري يعني دوران تجربه گرايي، اثبات گرايي منطقي، راسيوناليسم، روش شناسي علمي و شناسايي حقايق عيني برمي گردد. از پيامدهاي دوره ي مدرن اين است که دانش علمي و حرفه اي، سرچشمه ي فهم جهان تلقي مي شود و چنين فرض شده است که دانش علمي، آينه ي منعکس کننده ي واقعيت عيني است. به رغم بسياري از متفکران، در عصر پست مدرن، خلق واقعيت جانشين کشف واقعيت شده، و مشارکت انسان در ساختن دانش برجسته تر شده است؛ در نتيجه فرآيند توليد دانش، امري اجتماعي، استقرايي، تعبيري و کيفي به شمار مي آيد. به هر روي، چهار رکن اصلي که در واقع بسترهاي تاريخي - اجتماعي پيدايش و تکامل مدرنيته به شمار مي روند عبارت اند از:
1. رنسانس (نوزايي) از قرن چهاردهم ميلادي؛
2. رفورماسيون (جنبش اصلاح ديني) در قرن شانزدهم ميلادي؛
3. روشنگري از اواخر قرن هفده تا اوايل قرن هجده ميلادي؛
4. انقلاب صنعتي از نيمه ي دوم قرن هيجده تا نيمه ي اول قرن نوزده ميلادي. (1)
دستاوردهاي مدرنيته در حوزه هاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي قابل مشاهده است. اوج اين دستاوردها را که از گذشته هاي دور شروع شده اند، مي توان از قرن هيجدهم به بعد دانست. از بارزترين ويژگي هاي مدرنيته که از رنسانس به بعد شروع شد و در عصر روشنگري به اوج خود رسيد، نگرش به انسان به منزله ي موجودي اجتماعي يا يک «هستي اجتماعي» است.
گرچه در مورد دوره بندي تاريخي مدرنيته، اختلاف نظر وجود دارد، در مورد مشخصه هاي اصلي مدرنيته اين اختلافات کمتر است. به باور بسياري انديشمندان، مدرنيته به معناي پيروزي خود انسان بر باورهاي سنتي (اسطوره اي، ديني، اخلاقي، فلسفي)، رشد انديشه هاي علمي و خودباوري، و افزون شدن اعتبار ديدگاه فلسفه ي نقادانه است که با سازمان يابي تازه ي توليد و تجارت، شکل گيري قوانين مبادله ي کالا، و سلطه ي تدريجي جامعه ي مدني بر دولت همراه است. به اين اعتبار، مدرنيته مجموعه اي است فرهنگي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فلسفي که از حدود سده ي پانزدهم، زمان پيدايش نجوم جديد، اختراع چاپ و کشف امريکا تا به امروز يا تا چند دهه ي پيش ادامه يافته است. انقلاب صنعتي که از جمله عوامل تکامل مدرنيته است، انگيزه ي سود را محور قرار داد که لرزش آن در سراسر جامعه احساس شد، و لايه هاي سنتي را درنورديد، و ما شاهد تولد اصالت فرد بوديم؛ (2) تا آنجا که مبلغ و ميزان سود حاصله نيز سنجه اي براي ميزان استحقاق موهبت الهي تلقي شد، و ثروت، نشان موفقيت دانسته شد.
مدرنيته برخلاف پست مدرنيته، نهضتي منسجم و يکدست به شمار مي آيد. آموزه هاي اصلي اين نهضت و حرکت فکري عبارت اند از: قطعي انگاري عقل انسان همچون يگانه و برترين سوژه ي دانش، آزادسازي فرد از هر محدوديتي که آزادي و برتري هويتش را تهديد کند، مخالفت با سنت و کليسا به منزله ي دشمنان اصلي آزادي و فرآيند آزادسازي، ناسيوناليسم و تمرکزبخشي به قدرت اقتصادي به مثابه ي اصول قانومند همزيستي انسان ها، اعتماد نامحدود به علم، توسعه ي اقتصادي و فني و صنعت گرايي. افزون بر اين ها، رواج ليبراليسم، فردگرايي، سکولاريسم، خودفرماني و پيشرفت گرايي نيز جزء ويژگي هايي است که بسياري از صاحب نظران، در وصف مدرنيسم به آن توجه دارند. (3) از ويژگي هاي مدرنيته مي توان به موارد مشخص ذيل اشاره کرد:

ويژگي هاي مدرنيته
 

1. انسان مداري يا امانيسم
 

از ويژگي هاي مدرنيته، سست شدن پايه هاي حاکميت سنت، حجيت عقل و توجه به معيار عقل و تجربه ي انساني به منزله ي ملاک معتبر براي شناسايي حقيقت است. بنابر اين ويژگي، انسان در مرکز هستي قرار گرفت، به گونه اي که صحت و سقم پديده ها را با قدرت عقلاني خود تعيين مي کند. مدرنيته، جهت گيري در مقابل نگرش قرون وسطايي به انسان، جهان و خداست و اميد و آرزو بستن به امکان بازسازي انسان و جهان بر بنياد عقل و قوه ي شناسايي انسان، و همچنين جابجايي محور هستي از خدا به انسان. در برابر اين جمله ي کتاب مقدس که: «خدا انسان را به صورت خود آفريد»، فوير باخ آن سخن معروف را گفت که: «انسان خدا را به صورت خود آفريد»؛ يعني خدا چيزي جز صورت آرماني انسان از انسان نيست. اين نگاه، نهايت ديد مدرن به انسان است.
منظور از انسان گرايي، «ايمان به انسان» است. از اين ايمان مي توان به ايمان به «علم» و «قدرت» انسان تعبير کرد. به عبارت ديگر، انسان گرايي عبارت است از باور داشتن به اينکه اگر از دست «علم انسان» کاري برنيايد، قطعاً از دست هيچ کس و هيچ چيز ديگر هم کاري برنخواهد آمد؛ و اگر از محدوده ي «قدرت انسان» کاري بيرون رفت، در محدوده ي هيچ کس و هيچ چيز ديگر نيز نخواهد بود. اين باور در متون دوران مدرن، در قالب اين ايده تجلي مي کند که انسان حاکم بر سرنوشت خويش است و اسير موجود ديگر نيست. به همين دليل است که در متون مدرنيته، چيزي به نام شيطان وجود ندارد يا اگر وجود دارد، توان سيطره و تفوق بر آدمي ندارد.
يکي از بحث هايي که در ميان فلاسفه ي اخلاق دوران مدرن شايع است، شکاف ميان «معرفت اخلاقي» و «عمل اخلاقي» است و اينکه چگونه مي توان اين شکاف را پر کرد. در متون ديني قديم، اين شکاف را فريب خوردگي انسان ها پر مي کرد و باور اين بود که انسان به اين جهت به حکم معرفت هاي اخلاقي عمل نمي کند، که دستخوش فريب شيطان، دنيا، هوا و نفس است. اما چنين باوري ديگر در فلسفه ي اخلاق مدرن وجود ندارد. انسان مدرن نمي گويد به اين جهت به حکم معرفت هاي اخلاقي عمل نمي شود که انسان فريب خورده است؛ چرا که انسان مدرن به علم و قدرت بشر ايمان و التزام مي ورزد و هر اندازه مدرن تر شود، بيشتر التزام مي ورزد. اما در جهان نگري ديني، انسان دائم بايد دست استمداد به درگاه خدا دراز کند و همواره از فريب شيطان برحذر باشد و دغدغه ي موجودات ديگر هم داشته باشد و فرشتگان به او کمک رساني کنند. (4) در انديشه ي مدرن، رابطه ي انسان، جهان و خدا دگرگون شده است؛ زيرا بر اساس تفکر سنتي، خداوند حاکم مطلق و انسان، فرع دانسته مي شود، اما در ديد مدرن، منشأ هستي و خالق آن، از حاکميت مطلق بر انسان و جهان به زير آورده مي شود و با اصالت دادن به انسان، چيرگي وي بر طبيعت، محور قرار مي گيرد. سودمندي اين نظريه آن چنان براي بشر محرز جلوه مي کرد که حتي خداوند نيز از چنين ديدگاهي مستثنا نبود.

2. عقلانيت و عقل گرايي
 

در اين دوران، عقل انسان ملاک واقعيت قرار گرفت. بنابر اين ويژگي، واقعيت چيزي تلقي نمي شود جز آنچه عقل آن را مي شناسد و مي يابد. در نتيجه با آغاز مدرنيسم، دوره ي حاکميت هستي شناسي پايان مي يابد و جاي خود را به معرفت شناسي مي دهد؛ از اين رو قطعي انگاري عقل انسان، به مثابه ي يگانه و برترين سوژه ي دانش، محور قرار مي گيرد.

پي‌نوشت‌ها:
 

1. حسينعلي نوذري، صورت بندي مدرنيته و پست مدرنيته، ص 6.
2. ويليام روث، نگرش سيستمي به ريشه ها و آينده ي تئوري مديريت، ترجمه ي مهدي جمشيديان، ص 72.
3. محمدرضا آهنچيان، آموزش و پرورش در شرايط پست مدرن، ص 23.
4. محمد مددپور، تجدد و دين زدايي در فرهنگ و هنر منورالفکري ايران، ص 39.
 

منبع:فصلنامه اسلام و پژوهش هاي تربيتي- 2