پست مدرنيسم و دلالت هاي آن در تربيت ديني(3)


 





 

دلالت هاي مدرنيسم در تربيت ديني
 

جهان نگري مدرنيسم با اين ويژگي ها، چاره اي ندارد جز اينکه دست در آغوش علوم تجربي داشته باشد. به عبارت ديگر، روي آوردن به علوم تجربي نتيجه ي چنين جهان نگري است. وقتي علوم تجربي رشد مي کند، طبعاً فناوري نيز رشد مي کند. به اين اعتبار مي توان گفت که جهان نگري مدرنيته، جامعه ي صنعتي و بيولوژيک را به دنبال خواهد داشت و اين فناوري که در تمدن مدرن وجود دارد، با چند واسطه متأثر از ويژگي هاي مدرنيسم است. اگر جامعه اي به اين ويژگي ها قايل باشد، بايد علوم تجربي نيز داشته باشد و در نتيجه بايد اين علوم تجربي را به علم و صنعت تبديل کند؛ چرا که اگر مي خواهد تجسد اين علوم تجربي را ببيند، چاره اي جز اين ندارد. البته اين نکته شايان ذکر است که در اينجا، اين ويژگي هاي جهان نگري مدرنيته، به طور افراطي طرح شدند تا بستر آرماني انسان مدرن را ترسيم کنند. به اين اعتبار، هم فرد مي تواند به طور ذومراتب مدرن شود و هم جامعه مي تواند ذومراتب مدرن باشد؛ بنابراين وقتي مدرنيته ذومراتب شد، طبيعتاً جمع بين «مدرنيته» و «دين» هم ذومراتب مي شود. به اين اعتبار، مي توان انسان مدرني داشت که متدين نيز باشد. با اين حال، همه ي مدرنيته با همه ي دين جمع شدني نيست. به عبارت ديگر، ناممکن به نظر مي رسد که فرد يا جامعه اي با حفظ همه ي ويژگي هاي مدرنيته، دين داري با همه ي مشخصات و شاخص هاي تفکر ديني (منظور، اديان تاريخي نهادينه است) باشد.
پس از اين وصف از مدرنيسم، اکنون پرسش آن است که تربيت ديني چه جايگاهي دارد؟ بنا به ويژگي هاي مورد اشاره، به ويژه سکولار بودن و به تعبيري غيرديني بودن تعليم و تربيت، پرورش ديني از برنامه هاي رسمي و اصلي آموزش و پرورش، خارج خواهد شد؛ چرا که استدلال مي شود دين و آموزه هاي ديني به سنت تعلق دارد، که در تضاد با عقل باوري است. دين از حضور فعال و تأثيرگذار در صحنه ي اجتماعي حذف و در محدوده ي زندگي فردي تعريف مي شود. اين ديدگاه در کشورها و جوامع، آگاهانه و يا ناآگاهانه، در دستور کار قرار گرفته است.
از سوي ديگر، به دليل دستيابي به علوم و فناوري ها که زمينه ي تسلط انسان بر جهان را فراهم مي کرد، نهضت اُمانيسم ظهور کرد و به تدريج تربيت ديني را در حاشيه قرار داد. اين جهت گيري، در انديشه ي پست مدرنيسم نيز با ماهيت و مضاميني ديگر تقويت شد.
دوره ي پست مدرنيسم: اساساً پست مدرنيسم، مجموعه ي پيچيده و متنوعي از انديشه ها، آرا و نظريه هايي است که در اواخر دهه ي شصت ميلادي قرن بيستم ظهور کرد، و هنوز در حال تحول و پويايي است. (1) با وجود اين، پست مدرنيسم جنبش فکري اي است که به خانواده اي نه چندان خوشبخت از جنبش هاي فکري اشاره دارد. البته نبايد فراموش کرد که خاستگاه اصلي پست مدرنيسم، جهان غرب است و خود، معلول اوضاع فکري، فرهنگي، اجتماعي و اعتقادي مغرب زمين است.
لفظ «پسامدرن» يا «پست مدرن»، اصطلاح نامعقولي است که کساني که خود را بازيگران عصر جديد مي بينند، آن را وضع کرده اند، نه مورخان. مثلاً مورخان، اصطلاح «عصر کلاسيک» (2) را براي تمدن باستاني يونان و روم و اصطلاح «دوران ميانه» (3) را براي قرون وسطا به طور «واپس گرانه» (4) وضع کردند. در مقابل، کساني که عصر پسامدرن را به کار مي برند، خود را بازيگران عصر نو مي بينند. (5)
اصطلاح پست مدرنيسم يا پسامدرن در دو دهه ي 1930 و 1940 بيشتر در ارتباط با هنر، معماري و تاريخ مطرح بود، اما به تدريج در ساير زمينه ها گسترش يافت. بررسي تعريف هاي پديد آمده از پست مدرنيسم، نشان مي دهد که بر پايه ي اغلب آن ها، پست مدرنيسم مفهومي زماني (دوره اي) يا در مواجهه با آن است. پست مدرنيسم در عمل، گفتمان هنر، معماري، موسيقي، ادبيات و علوم است. (6)
پسامدرنيسم شکل تکامل يافته اي از انديشه هاي مدرن است که با تأثيرپذيري از ذهنيت انتقادي و آزادي طلب مدرنيته، عقايد، اصول و آرمان هاي فلسفي، علمي و زيبايي شناختي جهان مدرن را نقد، سنجش و ارزشيابي مي کند. کرکا (1997) بر آن است که پست مدرنيسم نتيجه ي انتقاد و پرسش از رويه ي مدرنيسم است، که از مفهوم هاي عقلانيت، حقايق جهان شمول، پيشرفت، کلي نگري و ... آکنده است. از نگاهي ديگر، پست مدرنيسم جنبش فکري معاصر است، جدا از مدرنيته، بر پايه ي اين ديدگاه، پست مدرنيسم مرحله ي تاريخي نوي است. (7)
اين واژه به صورت روزافزوني براي وصف گرايش هاي فرهنگي و عقلاني به کار مي رود. پسامدرنيسم را مي توان با مدرنيسم، نه در کنار يکديگر، بلکه به صورت توأمان مورد توجه قرار داد. بهترين و مشهورترين تعريف پست مدرن بنا به نظر ليوتار، چشم اندازي ويژه بر نقد و شرح و بسط مدرنيسم است و مي گويد: «آن بي ترديد، بخشي از مدرنيسم است و پسامدرنيسم به اين معنا، پايان مدرنيسم نيست، بلکه وضعيت آغازين آن است و اين وضعيت پايدار است».
جيمسون، پسامدرنيسم را «منطق فرهنگي» سرمايه گذاري مي انگارد؛ ولي ليوتار، پست مدرنيسم را گريز از هرگونه اعتقاد به کليت يا کلي گرايي مي داند. به هر روي، ليوتار تعريف مشهوري از پسامدرن دارد که عبارت است از: «شک و ترديد و عدم يقين به فراداستان ها و فراروايت ها». اگر به فراداستان ها يقين نداشته باشيم، نمي توانيم از ميان دو فلسفه، به مثابه ي دو داستان، يکي را بر ديگري برتر فرض کنيم. براي مثال، دو گونه ي هنر را به مثابه ي دو داستان با يکديگر مقايسه کنيم، و يکي را برتر اعلام کنيم. (8)
بنابراين پست مدرنيسم از لحاظ شکلي، همان مدرنيسم است که به حيات خود همچنان ادامه مي دهد. براي مدرنيسم دو ويژگي را مي توان در دو زمينه ي سرعت رشد و بالندگي، و نيز پهنه و گستردگي تحولات علمي - صنعتي و فکري - فرهنگي در نظر گرفت. ويژگي ديگر مدرنيسم، به محتواي تحولات بازمي گردد. به نظر مي رسد بتوان همين ويژگي را با تأکيد بيشتر، در مورد اوضاعي که از آن به منزله ي وضعيت پست مدرنيسم ياد مي شود، صادق دانست. (9) نظريه پردازان پست مدرنيسم چنان وانمود مي کنند که اين ايده: «هيچ استاندارد معين و مشخص در مورد باورها وجود ندارد»، از بسياري از منابع به دست مي آيد. پست مدرنيسم ها بر جنبه هاي اصلي زير تأکيد مي کنند:
- واقعيت، نسبي بودن است.
- شک انديشي، بايد به هر چيز شک کرد و هيچ چيز را نبايد به تمامي و قالبي و دربست پذيرفت.
- تکثرگرايي، پست مدرنيسم به چندگانگي فرهنگ، قوميت، نژاد، جنسيت و حتي خِرد تأکيد دارد.
- فاعل شناسايي، از سوژه به ابژه تغيير يافت.
- نقش زبان اهميت يافت.
در مورد دو نکته ي اخير، يکي از ويژگي هاي وضعيت پست مدرن خارج کردن فاعل شناسايي دکارتي، کانتي و هگلي از نقطه ي مرکزي و اساسي است؛ يعني انکار اينکه انسان، يگانه فاعل شناسايي است که مي تواند واقعيت را بشناسد و بازنمود آن را به صورتي روشن و قاطع درک کند و دريابد. در اين معنا، نوعي تمرکززدايي صورت مي گيرد و مسائل ناخودآگاه يا اجتماعي را مورد تأکيد قرار مي دهد و انسان را از نقطه ي مرکزي خارج مي کند. (10)
ويژگي ديگر پست مدرنيسم توجه به زبان است. زبان در پست مدرنيسم جايگزين عقل مي شود. گويا انديشه و حتي ذهنيت انسان را بايد برحسب زبان توضيح داد. زبان همه چيز است؛ چون برحسب زبان ذهنيت مي يابيم و فکر مي کنيم. معنا وابسته به کلمات نيست، بلکه وابسته به اين است که چگونه ارتباطي ميان کلمات برقرار مي شود و چگونه ارتباطي پديد مي آيد و مي توان براي يک کلمه، برحسب چارچوب يا قالبي که کلمه در آن قرار مي گيرد، معناهاي گوناگون، و حتي متضاد در نظر گرفت. به اين دليل به نظر پست مدرنيست ها، مسئله ي روابط انساني کاملاً با زبان آميخته است. سخن با زبان کاملاً هم معنا نيست. در يک زبان مي توانيم سخن هاي گوناگون بيافرينيم، به اين صورت که واژگان را به صور گوناگون ترکيب و ارتباط هاي معيني بين آن ها برقرار کنيم. (11)

پي‌نوشت‌ها:
 

1. ر.ک: بابک شمشيري، تعليم و تربيت از منظر عشق و عرفان.
2. Classicall period.
3. Medieval period.
4. Retrospec tiveley.
5. جرالد ال گوتک، مکاتب فلسفي و آراء تربيتي، ترجمه ي محمدجعفر پاک سرشت، ص 476.
6. C.F. O’ Neill, J, The poverty of postmodernism, Routledye.
7. C.F. L, Cahoone, From Modernism to postmodernism .Massachusetts.
8. محرم آقازاده، عذرا دبير اصفهاني، انديشه ي نوين در آموزش و پرورش، ص 1-2.
9. رابرت هولاب، يورگن هابرماس نقد در حوزه ي عمومي مجادلات فلسفي هابرماس با گادمرالومان، ليوتار، دريدا و ديگران، ترجمه ي حسين بشيريه، ص 54.
10. محسن فرمهيني فراهاني، پست مدرنيسم و تعليم و تربيت، ص 18.
11. خسرو باقري، «تربيت ديني در برابر چالش قرن بيست و يکم»، مجموعه مقالات تربيت اسلامي، ج 3، ص 597.
 

منبع:فصلنامه اسلام و پژوهش هاي تربيتي- 2