اقسام و ويژگي هاي تصورات (1)


 

نويسنده: غلامرضا ابرهيمي مقدم (*)




 

چکيده
 

در فلسفه ي اسلامي مراتب تصورات را براساس ميزان تجريد از ماده و عوارض آن و يا به ميزان برخورداري از سعه وجودي، به چهار مرحله تقسيم کرده اند: حسي، خيالي، وهمي و عقلي. ويژگي مشترک سه مرحله ي اول، جزئي بودن و ويژگي مرحله ي چهارم کلي بودن است.
آن گاه از «معرفت» سخن مي گوييم، تصديق و رکن اصلي آن (حکم)، به ذهن متبادر مي شود. اما با اندکي تأمل خواهيم يافت که خود تصديق، متوقف بر تصورات يا همان مفاهيم است. بخشي از بار ايجاد معرفت را مفاهيم به عهده دارند، ولي هيچ مفهومي متضمن حکم به ثبوت يا نفي نمي باشد. مفاهيم فقط از محکي خود حکايت مي کنند و راجع به وجود و عدم مصاديق خود هيچ حکمي ندارند.
اين مقاله با رويکرد تحليلي و نظري و با هدف شناسايي اقسام مفاهيم و ارائه تصويري روشن و متمايز براي هر يک از آنهاست.
کليد واژه ها: مفهوم، تصور، ادراک، تصور جزئي، تصور کلي، تصور عقلي، تصور حسي، تصور وهمي، تصور خيالي.

مقدمه
 

ابن سينا ادراک را بر حسب کمال و نقص قواي ادراکي در مجرد ساختن معلوم از عوارض غريب، بر چهار قسم تقسيم نموده است که عبارتند از: احساس، تخيل، توهم و تعقل. (1)
وي در کتاب الاشارات و التنبيهات انواع ادراک را نسبت به معلومي خاص مانند زيد ملاحظه مي کند که در يک مرحله محسوس و در مرحله ي بعد متخيل و سرانجام در مرحله ي نهايي معقول است. به اين جهت، توهم را که ادرک معاني جزئي نامحسوس است و در مثالي همچون زيد محقق نمي شود، ذکر نکرده است. (2)
نظريه ي ابن سينا در مورد مراتب ادراک که در اکثر آثار وي بيان شده اين است که مراتب ادراک براساس مراتب تجريد معلوم بر چهار قسم مي باشد.
ملاصدرا در کتاب اسفار در فصلي تحت عنوان «انواع ادراکات» تقريبا عين عبارت هاي اشارات ابن سينا را نقل کرده است، و بر آنچه که در اشارات آمده، ادراک وهمي را هم اضافه نموده و طبق مبناي خود آن را تعريف کرده است. وي در پايان بحث، ادراک وهمي را نوع مستقلي از ادراک، در عرض ساير ادراکات ندانسته، بلکه آن را شکل تنزل يافته از ادراک عقلي معرفي کرده است. از نظر وي، تمايز ذاتي بين ادراک عقلي و وهمي وجود ندارد، بلکه تفاوت آنها از ناحيه ي امر عرضي و خارج از ذات است و آن عبارت از اضافه شده ادراک وهمي به امور جزئي و اضافه نشدن ادراک عقلي به آن امور است. (3)
در واقع، ادراک وهمي يک ادراک کلي است که به اشخاص اضافه مي شود و اضافه هم دخالتي در ادراک ندارد؛ مثل اضافه محبت به مادر. ادراک وهمي از اين جهت که به جزئيات اضافه مي شود از ادراک عقلي فاصله مي گيرد، و از اين جهت که کلي است بايد تعقل شود و نمي تواند حس و خيال باشد. بنابراين، وهم امر بين الامرين است؛ زيرا نه عقل است و نه حس و خيال. از يک طرف، حد آن به تعقل مي خورد و از طرف ديگر، اضافه به جزئيات دارد؛ اگر جزئيات درک نشود، اضافه به آن معنا پيدا نخواهد کرد. در ادراک وهمي، مضاف اليه آن که ادراک جزئي است دخالتي ندارد؛ از اين رو، وهم چيزي جز عقل نيست؛ يعني اگر در ادراک وهمي اضافه آن را حذف کنيد چيزي جز عقل باقي نمي ماند.
صدرالمتألهين در جاي ديگري پس از طرح ديدگاه رايج حکما در باب قوه ي واهمه، به تشريح آراء اختصاصي و مباني ويژه ي خود مي پردازد. به اعتقاد وي، قوه ي واهمه قوه اي مستقل و در عرض عاقله نيست، بلکه وجودا با قوه ي عاقله متحد است. ادراکاتي که به واهمه نسبت داده مي شود در واقع همان ادراکات عقلي اند که به واسطه اضافه شدن به يک مصداق جزئي، کليت خود را از دست داده اند. مثلاً، ما مفهوم کلي «عداوت» و «محبت» را توسط عاقله درک مي کنيم و سپس قيدي را به آن افزوده، مفاهيمي نظير «عداوت زيد» و «محبت بکر» را که مفاهيمي خاص و مقيدند، به دست مي آوريم. پس قوه ي واهمه همان قوه ي عاقله است که مدرکات کلي خود را به صورت مقيد درک مي کند. بنابراين، وهم چيزي جز قوه ي عاقله نيست که ادراک آن به مدرکات خيالي مقيد شده است و مدرکات آن نيز همان مفاهيم کلي است، در حالي که به صورت جزئي خيالي تعلق پذيرفته اند. (4)
علامه طباطبائي از جمله فلاسفه اي است که ادراک وهمي را از اساس مردود دانسته و درک معاني جزئي را به حس مشترک نسبت داده است. در عين حال، وي تفاوت عرضي ادراک عقلي و وهمي را به گونه اي که ملاصدرا بيان کرده است، قبول ندارد؛ زيرا واهمه صورت عقلي را که به امور جزئي اضافه شده باشد، درک نمي کند، بلکه معاني جزئي را درک مي کند. اما صرف تفاوت مدرک به اين صورت که متعلق ادراک واهمه، معاني است و متعلق ادراک عقلي صور است، دليل بر تمايز و تعدد نوعي آن دو نيست. از اين رو، نيازي به اثبات قوه ي مستقل براي ادراک معاني وجود ندارد؛ چون ادراک اين معاني توسط حس مشترک انجام مي شود. (5)
يکي از نظريات بديعي که علامه طباطبائي در معرفت شناسي فلسفه ي اسلامي مطرح نموده اين است که ادراک جزئي را منحصر در ادراک خيالي کرده است؛ به اين دليل که حضور ماده محسوس در ادراک حسي و عدم آن در ادراک خيالي موجب تفاوت ادراک در حال حضور ماده و غيبت آن نمي شود. حضور ماده حداکثر موجب روشني و وضوح معلوم نزد نفس مي گردد. در حالي که اين ميزان روشني و وضوحي که در ادراک حسي در حال حضور ماده وجود دارد در ادراک خيالي با التفات نفس به آن بيشتر است. (6)
علي رغم وجود ترديدهايي درباره ي ادراک وهمي، قريب به اتفاق فلاسفه ي اسلامي در بحث مراتب ادراک، ادراک وهمي را هم ذيل عنوان اقسام ادراک آورده اند و به تعريف و تبيين احکام آن پرداخته اند. مثلا، ملاصدرا با اينکه ادراک وهمي را نوع مستقلي از ادراک نمي داند، ولي ادراک وهمي را در شمار انواع ادراکات ذکر مي نمايد. (7)
بنابراين، از ديدگاه فلاسفه ي اسلامي مراتب تصورات يا به تعبير ديگر مراتب ادراک، بر چهار قسم است که عبارتند از: ادراک حسي، ادراک خيالي، ادراک وهمي و ادراک عقلي. سه قسم اول از ادراکات جزئي هستند و قسم چهارم از ادراکات کلي مي باشد. (8)
ما براساس تقدم پيدايش هر يک از آنها و اينکه هر کدام نسبت به مابعد خود زمينه ساز وجود آن به شمار مي آيد، به تعريف و بيان ويژگي هاي هر يک از آنها مي پردازيم. نتيجه ي اين شيوه ارائه ي مطلب، شناخت حقيقت هر يک از مفاهيم براساس ويژگي هاي هر يک از آنهاست.

تعريف تصور حسي
 

صورت حسي عبارت است از: ادراک چيزي که با هيأت مخصوص و عوارض محسوس شامل مکان، زمان، وضع، کيف، کم و امثال اينها در ماده ي معين نزد ادراک کننده حاضر باشد. بنابراين، صورت حسي داراي سه شرط است:
1. حضور ماده در برابر اندام حسي؛
2. در برداشتن عوارض غريب (مقارنت ماده ي خارجي به عوارض و لواحق مشخصه)؛
3. جزئي بودن معلوم. (9)
با توجه به ويژگي هايي که براي صورت حسي بيان خواهيم کرد، مي توان آن را اين گونه تعريف نمود: صوري از اشيا که در حال مواجهه و مقابله و ارتباط مستقيم ذهن با خارج با به کار افتادن يکي از حواس پنج گانه (يا بيشتر) در ذهن منعکس مي شود. بقاي اين گونه تصورات منوط به بقاي ارتباط با خارج است و پس از قطع تماس با خارج بلافاصله از بين مي رود. مثلا، هنگامي که انسان چشم هاي خود را باز مي کند و منظره اي را که در برابرش موجود است، تماشا مي کند تصويري از آن منظره در ذهن پيدا مي شود و تا هنگامي که اين ارتباط وجود دارد، تصوير آن منظره هم در ذهن برقرار است و به محض اينکه چشم ها را ببندد ادراک حسي منظره هم از بين خواهم رفت. (10)

ويژگي هاي تصور حسي
 

تصور حسي داراي ويژگي هاي ذيل است:
1. تحقق تصور حسي منوط به وجود شيء خارجي و ارتباط اندام هاي حسي با آن و توجه نفس به اين ارتباط است، و با قطع ارتباط عضو حسي مربوط با خارج در فاصله کوتاهي از بين مي رود. (11) روشن است که اين ارتباط هم نسبت به عضو ادراکي فرق مي کند و هم نسبت به مدرک ها. مثلا، ارتباط عضو حسي لامسه به اين است که واقعيت خارجي به آن عضو بچسبد، اما عضو بينايي از فاصله دور هم با واقعيت خارجي ارتباط برقرار مي کند و در مدرک ها - مثلاً - بعضي از حيوانات نسبت به بعضي ديگر و يا بعضي از انسان ها نسبت به بعضي ديگر از قوه ي بويايي يا بينايي و يا... قوي تري برخوردارند. براساس اين ويژگي، همه ي مفاهيمي که از طريق ارتباط مستقيم عضو حسي با خارج و در حين ارتباط به وجود مي آيد و شيء خارجي را به ما معرفي مي کند از مفاهيم حسي است.
2. واقعيت هاي مادي هيچ گاه به طور همه جانبه به تصور حسي در نمي آيند. هر يک از حواس ما در شرايط خاصي تنها مي تواند چهره ي ويژه اي از آنها را بشناسد. در واقع، يکي از محدويت هاي مفاهيم حسي اين است که در معرفي اشيا به ما نمي توانند بيش از يک ويژگي و يک بعد از شيء را به ما منتقل کنند. مثلا، ما فقط رنگ آن سوي اشيا را که به طرف ماست، مي بينيم. (12)
3. مرتبه تصورات حسي ظرف کثرت مفاهيم است؛ زيرا از هر يک از اشياي خارجي يک صورتي در ذهن به وجود مي آيد غير از صورت شيء ديگر و بين اين دو صورت هيچ وجه مشترکي در مرتبه حسي وجود ندارد. مثلاً، وقتي وارد اتاقي مي شويم که پر از تکه هاي کاغذ است به محض ديدن آنها از هر يک صورت حسي در ذهن ما شکل مي گيرد، به گونه اي که هيچ کدام بر ديگري قابل تطبيق نيست. از طرف ديگر، يک مفهوم جامع و يک وجه مشترک بين اين صورت هاي مختلفي که از کاغذهاي مختلف داريم، در مرتبه تصور حسي وجود ندارد؛ چون مفهوم مشترک يا - به اصطلاح - مفهوم کلي در مرحله ادراک عقلي صورت مي گيرد. بنابراين، هر شيئي که در خارج وجود دارد و قابل ادراک حسي است صورت حسي آن با شيء ديگر از نوع خود کاملاً متفاوت است.
4. صورت حسي مجرد از ماده است، لکن داراي تجريد تام نيست؛ چون همراه با ماده و علايق مادي شيء خارجي تحقق پيدا مي کند. (13) در اولين مرحله اي که ذهن صورت شيء خارجي را از ماده تجريد مي کند، صورت حسي به وجود مي آيد. در واقع، صورت حسي محل تلاقي ذهن و عين است. از اين رو، بعضي از خواص ماده را به جهت ارتباط با ماده دارا مي باشد، و بعضي از خصوصيات صورت ذهني را به جهت قرار گرفتن در ذهن واجد است. ابن سينا بر اين باور است که ادراک حسي مادي است و براي مادي بودن ادراک حسي براهيني اقامه کرده است. (14)
استدلال ابن سينا نياز تصور حسي به قواي جسماني و حضور ماده خارجي و ارتباط اندام هاي حسي با ماده خارجي را اثبات مي کند، اما مادي بودن تصور حسي را اثبات نمي کند؛ چون صورت ذهني در همه ي مراحل و مراتب توسط نفس انجام مي شود و حواس ظاهر ابزاري بيش نيستند. ابن سينا براهين متعددي براي مجرد بودن محل صور معقول آورده است که همه ي آنها عينا مي توانند براهيني براي اثبات تجرد صور حسي و خيالي باشند. (15)
نظريه ي صحيح در مورد تجرد ادراک همان نظريه ي ملاصدرا است که ادراک را در همه ي مراحل آن مجرد از ماده مي داند.
5. هنگام تحقق تصور حسي اثري از محسوس که همان صورت شيء مادي خارجي است در قواي حسي به وجود مي آيد و بين اثري که از محسوس در قواي حسي بر جاي مي ماند و خود محسوس رابطه ماهوي وجود دارد.
لانه ما لم يحدث في الحاس اثر من المحسوسات فالحاس عند کونه حاسا بالفعل و کونه حاسا بالقوه علي مرتبه واحده و يجب اذا حدث فيه اثر من المحسوس ان يکون مناسبا للمحسوس، لانه ان کان غير مناسب لماهيته لم يکن حصوله احساسا به. (16)
يعني اگر در هنگام ادراک حسي اثري از محسوس در عضو حسي ايجاد نشود، عضو حسي در حاس بالقوه و بالفعل بودن يکسان خواهد بود. (بنابراين، براي اينکه تفاوتي در بالفعل بودن و بالقوه بودن احساس آن وجود داشته باشد بايد اثري از محسوس در آن به وجود بيايد.) و لازم است که وقتي اثري از محسوس در عضو حسي ايجاد شد اين اثر مناسب با محسوس باشد؛ زيرا اگر در ماهيت مناسب با شيء محسوس خارجي نباشد اثر حاصل، احساس آن شيء خارجي نخواهد بود.
6. صورت حسي نمي تواند وجود اشيا را در خارج اثبات کند و اثبات وجود اشيا در خارج به وسيله ي تجزيه و تحليل و ادراک عقلي است.
و ليس للحواس الا الاحساس فقط و هو حصول صوره المحسوس فيها فأما ان نعلم ان للمحسوس وجودا من خارج فهو للعقل او الوهم. (17)
دليل اينکه تصور حسي نمي تواند وجود شيء محسوس را در خارج اثبات کند اين است که در تصور حسي ما فقط صورت شيء محسوس را درک مي کنيم. در واقع، اين ادراک به صورت بسيط و ساده رخ مي دهد بدون اينکه همراه آن چيز ديگري وارد ذهن شود. اما بعد از اينکه اين ادراک تحقق پيدا کرد، عقل با تحليل آن مي تواند ادراکات فراواني را به دست آورد. از جمله، اثبات وجود خارجي محسوس از احکام عقل مي باشد.
7. صورت حسي به علت حضور ماده اي که متعلق ادراک است غالبا و در حال عادي روشن تر از صورت خيالي است؛ (18) زيرا ما به طور مستقيم با شيء خارجي ارتباط داريم و صورتي که در ذهن ما شکل مي گيرد حاصل اين ارتباط مستقيم است، ولي در ادراک خيالي صورتي که براي ما حاصل شده از مجراي ابزارهاي حسي گذشته و يک واسطه اي بين شيء خارجي و صورت خيالي آن پيدا شده است.
8. تصور حسي هميشه از مقدار معين حکايت مي کند. (19)
9. صورت محسوسه هميشه مقيد به وضع خاص است؛ يعني نسبت مخصوص با اجزاي مجاور دارد که اگر آن نسبت تغيير کند ادراک حسي نيز تغيير خواهد کرد. (20)
و لا يناله [محسوس] الا بعلاقه وضعيه بين حسه و مادته و لذلک لا يمتثل في الحس الظاهر صورته اذا زال. (21) يعني ادراک حسي تحقق پيدا نمي کند، مگر پس از يک رابطه ي وضعي بين عضو حسي و ماده خارجي. هنگامي که شيء محسوس از مقابل عضو حسي زايل مي شود صورت آن در عضو حسي مربوط متمثل نمي شود و عضو حسي آن را درک نمي کند.
من شرائط الادراک الحسي حصول نسبه وضعيه بين آله الادراک و الشيء الذي يؤخذ منه تلک الصوره، و هذه النسبه غير ثابته بين تلک الصوره و ما يطابقه و توخذ منه و ذلک الشرط غير محتاج اليه في غير الادراک الحسي من الادراکات الخياليه و الوهميه و العقليه. (22)
يعني از شرايط ادراک حسي وجود يک رابطه ي وضعي بين عضو حسي و ماده ي خارجي است که صورت حسي از آن گرفته شده است. و اين رابطه ي وضعي که بين صورت حسي و ماده ي خارجي برقرار است يک امر ثابت و دايمي نيست. [بلکه با تغيير وضع هر يک از طرفين اين رابطه هم تغيير مي کند] اما به چنين شرطي در ساير ادراکات مانند ادراک خيالي، ادراک وهمي و ادراک عقلي نيازي نيست.
10. تصور حسي مقيد به منطقه و مکان خاصي است و در هر مکاني که هست تنها اشياي همان مکان را احساس مي کند و خارج از آن محل از قلمرو احساس بيرون است. (23)
11. تصور حسي مقيد به جهت خاص است؛ مثلا، در طرف راست يا چپ و يا... به وجود مي آيد. (24)
12. تصور حسي محدود به زمان حال است و فقط اشياي زمان حال را احساس مي کند و اشيايي که مربوط به گذشته يا آينده هستند از قلمرو شناخت حسي خارج اند؛ ‌زيرا ارتباط عضو حسي با اشيايي که خارج از زمان حال باشد امکان پذير نيست. (25)
13. تصور حسي هميشه به صورت جزئي و موردي است؛ يعني متعلق شناخت در شناخت حسي فرد فرد افراد مي باشند نه افراد به طور کلي و عمومي. مثلا، رنگ خاصي يا صداي خاصي مورد ادراک حسي واقع مي شود نه مفهوم کلي رنگ و مقدار و صدا. (26)
البته انسان مي تواند با مجموع حواس خود در يک لحظه چندين تصور حسي به دست آورد. مثلاً، در يک لحظه هم با حس بينايي چيزي را ببيند و با حس شنوايي صدايي را بشنود و با شامه ي خود بويي را استشمام نمايد. يا اينکه با هر يک از حواس خود در يک لحظه چندين صورت حسي به دست آورد. مثلا، با يک نگاه به اتاقي پر از وسايل اشياي مختلف را ببيند. اما سخن ما اين است که هر صورت حسي که از يک شيء در خارج حکايت مي کند فقط بر يک فرد قابل انطباق است.
14. تصور حسي يک شناخت سطحي و ظاهري و غير عمقي است؛ يعني فقط به ظواهر اشيا تعلق مي گيرد و ويژگي هاي بيروني و اعراض و کيفيت هاي ظاهري را درک مي کند و به درون و روابط دروني اشيا و عمق پديده ها نفوذ نمي کند. مثلا، چشم فقط رنگ جسم را مي بيند ولي خود جسم با چشم و هيچ حس ديگري درک نمي شود. (27)
15. صورت حسي به لحاظ خصوصياتي که دارد مشترک بين انسان و ساير حيوانات است. (28)
همه ي حيوانات در داشتن ادراک حسي مشترک اند؛ گرچه ممکن است از حيث شدت و ضعف و کيفيت آن با هم مختلف باشند.
16. تصور حسي هميشه به وسيله ي قواي جسماني و حواس باطن براي نفس حاصل مي شود و نفس بدون داشتن قواي حسي نمي تواند محسوسات را ادراک کند. از اين رو، اگر يکي از حواس انسان دچار اختلال شود و از کار بيفتد، همه ي ادراکات مربوط به آن حس متوقف خواهند شد و نفس از دريافت آنها محروم مي گردد. (29)
النفس انما تدرک بوساطه الاله الاشياء المحسوسه و المتخيله و الاشياء المجرده لا تدرکها بآله بل بذاتها. (30)
يعني نفس اشياي محسوس و متخيل را به واسطه آلت درک مي کند، ولي اشياي مجرد را با ذات خود و بدون استفاده از آلت درک مي نمايد.
17. تصور حسي هميشه از کيف معين حکايت مي کند. (31)
18. بقاي صورت حسي منوط به بقاي ارتباط حواس با خارج و توجه ذهن به اين ارتباط است و پس از قطع تماس با خارج و نيز با قطع شدن توجه ذهن به ارتباط عضو حسي با خارج، بلافاصله از بين مي رود. بنابراين،‌ادراک حسي امري ثابت و باقي نيست، برخلاف ادراک عقلي که چون داراي تجرد تام است هيچ گونه تغير و تبديلي در آن راه ندارد. (32)
19. اشتغال نفس به صورت حسي او را از شعور خود و نيز از تعقل کليات باز مي دارد. (33)
20. در تصور حسي بايد ذهن به آنچه که عضو حسي با آن تماس برقرار نموده توجه کند. اگر چيزي در خارج وجود داشته باشد (مثلا، يک تابلوي بسيار زيبا روي ديوار) و عضو حسي مربوط (در مثال ما چشم) با آن در تماس باشد (يعني آن تابلو را ببيند) ولي نفس به اين ارتباط و تماس توجه نداشته باشد، ادراک حسي محقق نمي شود. همان طور که افراد بيهوش و يا خوابيده بر فرض ارتباط عضو حسي شان با واقعيت خارجي آن را ادراک نمي کنند؛ چون نفس آنها به اين ارتباط التفات ندارد. خواجه نصيرالدين طوسي در عبارتي به اين ويژگي تصور حسي اشاره مي کند: «الحضور غير کاف فان الحاضر عند الحس الذي لا تلتفت النفس اليه لا يکون مدرکا»؛ (34) صرف حضور ماده ي خارجي در مقابل اندام حسي براي تحقق ادراک حسي کافي نيست، بلکه بايد نفس هم به اين حضور توجه داشته باشد.
21. تصور حسي به صورت مستقيم از خارج حکايت مي کند و هيچ گاه خطايي در حکايت صورت هاي حسي از خارج رخ نمي دهد و اگر احياناً گفته مي شود که حس خطا کرده و چيزي را از آنچه که بوده کوچک تر مشاهده کرده و يا از آنچه که بوده بزرگ تر ديده است و مواردي از اين قبيل - که به خطاهاي حواس معروفند - در واقع، خطاي حواس نيستند، بلکه اين خطاها مال ذهن و ناشي از حکم مي باشد. حواس آنچه را که واقعيت دارد به ما منتقل مي کند. اگر خورشيد يا ستاره و يا ماه را کوچک مي بيند براي اين است که آنها براي حواس ما در فاصله اي که ما با آنها داريم همين مقدار هستند و نه بزرگ تر. درک بزرگي آنها حکم عقل است و از حيطه ي شناخت حواس خارج است. اگر ما تصديق کرديم که آنچه حواس به ما نشان مي دهد، واقعيت خارجي دارد در حکم خود خطا کرده ايم، ولي صورت حسي خطا نکرده است.
22. نمي توان از موجودات ماوراء طبيعي تصور حسي داشت. (35)
23. تصور حسي بيرون از اختيار شخص ادراک کننده است. مثلاً، آدمي معمولاً نمي تواند چهره ي کسي را که حضور ندارد ببيند يا سخنش را بشنود و يا بوي گلي را که موجود نيست استشمام نمايد. ولي در ادراک خيالي يا عقلي و همچنين وهمي، انسان هر وقت بخواهد مي تواند چيزي را تخيل يا تعقل و يا توهم نمايد. پس در ادراک حسي علاوه بر خواست و اراده ي انسان، موجود خارجي هم بايد حضور داشته باشد و اگر موجود نباشد ادراک حسي محقق نمي شود.

پي‌نوشت‌ها:
 

* عضو هيئت علمي دانشگاه پيام نور.
1. ابن سينا، المبدأ و المعاد، ص 102 / همو، النفس من کتاب الشفاء، ص 81 / همو، النجاه، ص 344.
2. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 322.
3. ملاصدرا، الحکمه المتعاليه، ج 3، ص 361.
4. همان، ج 8، ص 215.
5. سيد محمدحسين طباطبائي، تعليقات اسفار به ضميمه الحکمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، ج 3، ص 362.
6. همان.
7. ملاصدرا، الحکمه المتعاليه، ج 3، ص 360.
8. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 323 / همو، النفس من کتاب الشفاء، ص 83 / همو، النجاه، ص 345 / همو، المبدأ و المعاد، ص 101 / ملاصدرا، الحکمه المتعاليه، ج 1، ص 360.
9. ملاصدرا، الحکمه المتعاليه، ج 1، ص 360 / ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 323 / همو، النجاه، ص 345.
10. مرتضي مطهري، پاورقي اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 1، ص 88 / محمدتقي مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 186.
11. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 324 / همو، المبدأ و المعاد، ص 103 / همو، النجاه، ص 346 / همو، النفس من کتاب الشفاء، ص 82.
12. محمدتقي مصباح، ايدئولوژي تطبيقي، ص 148.
13. ابن سينا، المبدأ و المعاد، ص 102 / ملاصدرا، الحکمه المتعاليه، ج 3، ص 362.
14. ابن سينا، النجاه، ص 350.
15. همان، ص 365.
16. ابن سينا، المبدأ و المعاد، ص 102 / مهدي حائزي يزدي، نظريه ي شناخت در فلسفه ي اسلامي، به کوشش عبدالله نصري، ص 224.
17. ابن سينا، التعليقات، تصحيح عبدالرحمن بدوي، ص 68 / ملاصدرا، الحکمه المتعاليه، ج 3، ص 498.
18. سيد محمد حسين طباطبائي، تعليقات اسفار، ج 3، ص 362 / مرتضي مطهري، پاورقي اصول فلسفه ، ج 1، ص 89.
19. ابن سينا، النجاه، ص 356 / همو، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 323؛ ج 3، ص 3.
20. ابن سينا، النجاه، ص 345 / همو، النفس من کتاب الشفاء، ص 82 / مرتضي مطهري، پاورقي اصول فلسفه، ج 1، ص 89.
21. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 322.
22. ملاصدرا، الحکمه المتعاليه، ج 3، ص 299.
23. ابن سينا، النجاه، ص 345 / مرتضي مطهري، پاورقي اصول فلسفه، ج 1، ص 89.
24. ابن سينا، النجاه، ص 345 / مرتضي مطهري، پاورقي اصول فلسفه، ج 1، ص 89 / مهدي حائري يزدي، نظريه ي شناخت در فلسفه ي اسلامي، ص 228.
25. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 323.
26. همان، ج 2، ص 324 / مهدي حائزي يزدي، نظريه ي شناخت در فلسفه ي اسلامي، ص 228.
27. ابن سينا، التعليقات، ص 77 / ملاصدرا، الحکمه المتعاليه، ج 3، ص 367.
28. خواجه نصير الدين طوسي، کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، تصحيح حسن حسن زاده آملي، ص 193 / مرتضي مطهري، شرح مبسوط منظومه، ج 3، ص 291 / هموة مجموعه آثار، ج 5، ص 270.
29. خواجه نصيرالدين طوسي، کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 192.
30. ابن سينا، التعليقات، ص 80.
31. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 323؛ ج 3، ص 3 / همو، النجاه، ص 345 / مهدي حائري يزدي، نظريه ي شناخت در فلسفه ي اسلامي، ص 228.
32. محمدتقي مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 186 / ابن سينا، المبدأ و المعاد، ص 103.
33. ابن سينا، النجاه، ص 370.
34. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 311.
35. مهدي حائزي يزدي، نظريه ي شناخت در فلسفه ي اسلامي، ص 228.
 

منبع: ماهنامه علمي- ترويجي در زمينه علوم انساني معرفت شماره 155