خاطراتی از پدر(1)


 

ترجمه : مهرداد آزاد




 

درآمد
 

آنچه در پي مي آيد پاره اي از ناگفته هاي بديع و جذابي است كه جناب سيد جعفر صدر، فرزند شهيد آيت الله صدر بر پايه خاطرات خويش و مادر و خواهران محترمش و نيز بستگان و ياران آن شهيد گرانمايه به رشته تحرير درآورده اند.
من نيز مانند هر مسلمان ديگري از دردها و رنجها اندوهه مسلمانان در سرزمين هاي اسلامي، ملول و اندوهناكم. با خود گفتم شايد سخن گفتن دربارة كسي كه رنجهاي بزرگي را بر دل و جانش داشت و با قلم و خون خود، وجودش را وقف دفاع از دين كرده بود ؛ قدري موجب تسلي خاطر شود و در بردارندة عبرتها و موعظه هاي فراوان باشد؛ اما نوشتن درباره آن كوه رفيع و آن درياي بيكران، در وهله اول نخست به خاطر تعداد ابعاد مهم و با عظمت زندگي شريف او آسان جلوه مي كند؛ ولي جايگاه و منزلت رفيع ايشان، اين امر را دشوار مي سازد ؛ بدانگونه كه نمي توان برخي از اين ابعاد را انتخاب كرد و پيرامون آنها سخن گفت، زيرا انتخاب يك يا دو گل از باغي سراسر گل و گياه خوشبو يا برگزيدن يك يا دو گوهر از دريائي مملو از دُر و گوهر و برليان و جواهرات، كاري بس دشوار است. به هنگام نگارش اين يادنامه از خود پرسيدم مخاطب از من چه مي خواهد، جواب برايم كاملا روشن بود. او از من مي خواهد از زندگي سيد شهيد، گلها و گوهرهايي را انتخاب كنم كه يافتن آنها از ميان كتابها و درسها و معاشرتها و ملاقاتهاي عمومي ايشان مشكل است و آن چيزي نيست جز سخن گفتن از رفتار و سلوك و اخلاق ايشان در خانه و خانواده، اما پيش از آن، از برادران عزيز اجازه مي خواهم كه مقدمه كوتاهي را بيان كنم و اميدوارم باعث ملالتتان نشود.
هنگامي كه تاريخ بزرگان و نوابغ را مطالعه مي كنيم؛ در مي يابيم كه هر يك از آنها در يك جنبه مشخص و يا در زمينه خاصي از زندگي خود، مثلا در جنبه علمي يا اخلاقي يا روحي و يا اجتماعي، نبوغ و استعداد و تعالي و تكامل داشته اند؛ در حالي كه در جنبه هاي ديگر زندگي، شخصي عادي و حتي از اين سطح هم پايين تر بوده اند؛ هيچ فرقي هم نمي كند كه اين افراد، رهبر، سياستمدار، عالم، انديشمند، فيلسوف يا حكيم باشند.
اما بزرگان الهي و مردان رباني اينگونه نيستند؛ بلكه كمال و تعالي، در تمام ابعاد زندگيشان نمايان مي شود و همه جوانب فكري و رفتار فردي و اجتماعي و علمي و عبادي آنها را در بر مي گيرد. سيرة انبياء و ائمه اطهار و اولياي الهي شاهد و دليل روشني بر اين مدعاست و سيد شهيد، مثال عيني اين سيره در دوران معاصر است. وي مثال زنده اي از آن كمال و تعالي همه جانبه اي است كه من شخصا او را ديده و با وي زندگي كرده ام.
اين مرد در خارج از منزل، استاد، رهبر، هادي، مربي، مرجع و قبل از هر چيز همراه و همكار بود. او در همه اين مراتب، سمبل عظمت،كمال و تعالي و سربلندي بود. شواهد و قرائن اين ادعا فراتر از شمارشند. كساني كه با او بوده اند ؛ براي بيان اين نمونه ها و شواهد از من سزاوارترند.
سيد شهيد، آن مرد رباني، اين كمال و سربلندي را تنها در خارج از منزل نداشت؛ بلكه در منزل نيز نمونه و الگوي يك فرزند، يك پدر، يك همسر و يك برادر كم نظير بود و چرا چنين نباشد كه وي اخلاق قرآني، بخشش محمدي و عدالت و قاطعيت علوي را به تمامي درخود داشت. پدرم، فرزندي نيكوكار براي مادرش بود. او را بي نهايت احترام و تجليل مي كرد و جايگاه او را ارج مي نهاد و به همه اعضاي خانواده دستور مي داد كه احترام ايشان را داشته باشند. او مطيع مادر بود؛ احساسات او را رعايت مي كرد ؛ نسبت به ايشان مهربان و با محبت بود و هرگز زحمات و رنجهاي اين مادر مهربان را فراموش نكرد.

دوران برجسته كودكي و عنايت خداوندي
 

شهيد صدر «رضوان الله عليه» دوران كودكي خود را به گونه هاي اعجاب انگيز گذراند و امدادهاي غيبي از همان نخستين روزهاي زندگي تا دورة جواني به ياريش شتافت و وي را از هر گونه گزندي مصون نگه داشت. به خاطر همين عنايتها بود كه كمالات و برجستگي هاي ايشان به منصه ظهور رسيد. مادر فاضله ايشان نقل مي كنند كه شهيد صدر در كودكي دچار بيماري سختي شد. پيش از ايشان برادرانش در سن يك سالگي يا بيشتر فوت مي كردند. همين امر، پدر و مادر ايشان را بسيار نگران و وحشت زده كرده بود و آنان نگران بودند كه او نيز به سرنوشت برادرانش دچار شود. در يكي از شبها مادر، پس از نماز به ديوار تكيه داده بود كه در عالم خواب و بيداري مشاهده مي كند كه امام عصر(عج) سر مبارك خود را از پنجره اتاق به داخل مي آورند و رو به سوي محمد باقر مي كنند و چيزي بر لب مي رانند. مادر، بيدار مي شود و مي بيند كه فرزندش سالم و سرحال است. مادر شهيد صدر ماجراي ديگري را هم نقل مي كنند كه نشانه ميزان عنايت الهي نسبت به اين شهيد در دوران كودکي است. زماني كه شهيد صدر پنج ساله بود و پدر را تازه از دست داده بود، روزي (يك ساعت مانده به مغرب) از مادر درخواست «نان مخلوط با گوشت» {چيزي شبيه پيتزا} كرد. مادر كوشيد او را از اين خواسته منصرف كند؛ اما كودك اين بار بر خلاف عادت هميشگي، بر خواسته اش اصرار ورزيد. مادر، او را به خانه پدر
بزرگش، شيخ عبدالحسين آل ياسين(قدس سره) برد. پس از غروب آفتاب وقتي به خانه بازگشتند؛ بوي خوشي تمام خانه را فرا گرفته بود. مادر طبق معمول براي آوردن نان به زير زمين رفت، اما مشاهده كرده كه چندتكه نان مخلوط با گوشت گرم در آنجا نهاده شده است. هيچ كس از اهل خانه نمي دانست اين غذا را چه كسي آورده است!
ويژگي وي در كودكي، زيركي، جديت و رفتارهايي بود كه معمولا از كودكان سر نمي زند و حكايت از درك و آگاهي آن شهيد داشت. مادر شهيد صدر نقل مي كنند«زماني كه ايشان پنج ساله بود، يك بار از بيرون وارد خانه شديم. ايشان براي جستجوي چيزي خواست بيرون برود، پرسيدم، «دنبال چه مي گردي ؟» گفت، «دنبال قلم گمشده ام مي گردم.» گفتم، «هوا سرد است. بيرون نرو. من برايت مي خرم.» اما ايشان به جستجوي خود ادامه داد تا آنكه آن را پيدا كرد. وقتي مادر آن قلم را ديد ؛ بسيار تعجب كرد؛ چون بسيار كوچك بود و اين نشانه رفتارهاي زيركانه و درك ايشان نسبت به ارزش اشياء بود.
در آستان نوجواني، استعدادهاي بي نظير او شكوفا شدند. هنوز تحصيلات ابتدايي خود را تمام نكرده بود كه تحصيلات حوزوي را شروع كرد. او در آن سن، كتاب و مطالعه را بسيار دوست داشت و كتاب از مهم ترين خواسته ها و علائق او به شمار مي رفت. گاهي كتابي را به امانت مي گرفت و پس از خواندن، آن را با كتاب ديگري عوض مي كرد و اگر قدرت خريد داشت،‌كتاب را مي خريد. قسمتي از خانه را كه انباري بود و معمولا اختصاص به نگهداري لوازم منزل داشت و مرتفع و مسقف بود و «گنجه» نام داشت، انتخاب كرده بود تا محل دنجي براي مطالعه و نوشتن باشد؛ در حالي كه روشنايي كافي و مطلوب هم نداشت.
شروع تحصيلات حوزوي ايشان در كاظمين بود كه از ده سالگي آغاز شد. در يازده سالگي منطق را نزد برادرش علامه سيد اسماعيل صدر(قدس سره) و برخي دروس مقدماتي و سطوح را آموخت و در اواخر دهه دوم عمر شريفش به درجه اجتهاد نائل آمد و در همان وقت فتاواي خود را به شكل حاشيه بر كتاب بلغه الراغبين به نگارش درآورد.
با درخشش نبوغ و استعداد او در دورة نوجواني، روزي از او خواسته شد در حسينية آل ياسين كاظمين براي مردم سخنراني كند. او آنقدر كوچك بود كه چهارپايه اي آوردند تا روي آن قرار گيرد و همه بتوانند او را ببينند. در همان مجلس، به مناسبت تولد حضرت امام حسين(ع) سخنراني كرد. متن سخنراني را خود تهيه كرده بود. سخنان او به قدري زيبا و جالب توجه بودند كه حاضران را تحت تأثير قرار داد تا جايي كه دايي اش، شيخ راضي آل ياسين كه در آن مجلس جشن حضور داشت؛ نتوانست خود را نگه دارد و برخاست و رو به او كرد و گفت : «اي سيد باقر صدر! احسنت بر تو اي سر بلند كنندة عراق !»
شهيد صدر در اين راه مقدس به پيشرفتهاي حيرت آورش ادامه مي داد. يك بار در اثناي گشت و گذار با بستگان در اطراف بغداد، سيد محمد صدر، فرزند سيد حسن كه در آن وقت نخست وزير عراق بود به او پيشنهاد كرد كه به تحصيلات دانشگاهي روي آورد و از امتيازات كار دولتي بهره مند شود؛ اما او با اين پيشنهاد مخالفت كرد و گفت، «خط من همان خط پدران نياكانم است.» شهيد صدر در اين زمينه مي گفت، «در اين راه، همه را مرهون لطف و همت مادرم (رحمت الله عليها) هستم ؛ زيرا او بود كه به رغم تمام دشواري ها دائما مرا به ادامه حركت در مسير حوزوي، تشويق مي كرد.

جايگاه و مقام بلند شهيد صدر
 

حجت الاسلام و المسلمين شيخ مرتضي آل ياسين (قدس سره)،‌دايي شهيد، او را بسيار دوست مي داشت و به او مي باليد. روزي به خواهرش (مادر شهيد صدر) گفت، «در مورد او نگران نباش. من خير فراوان براي او پيش بيني مي كنم. در خواب ديده ام كه او در وسط و قرآن در يك طرف و كعبه در طرف ديگرش قرار دارند.»
نقل است كه سيد اسماعيل صدر، جد شهيد صدر، وقتي به ايران سفر كرد، در خواب ديد امام رضا(ع) و حضرت معصومه(ع) به استقبال او آمدند و گفتند از صلب تو عالمي به وجود خواهد آمد كه شأن و منزلت بزرگي خواهد داشت. در خانواده، معروف بود كه مادرش در خواب ديده بود كه در 25 ذي العقده {كه روز بزرگ دحوالارض است} صاحب فرزندي مي شود كه منزلت بزرگي خواهد داشت. همچنين سيد محمود الخطيب نقل مي كند كه در روزهاي آخر عمر شيخ مرتضي آل ياسين، يكي از دخترانش از او مي پرسد، «پس از شما به چه كسي مراجعه كنيم؟» و ايشان مي فرمايند، «بر شما باد رجوع به سيد محمد باقر صدر كه او حجت خدا بر شماست.»

عبادات و اذكار او
 

شهيد صدر(قدس سره) به مراتب والاي قرب الهي و درجات ولايت و دوستي خداوند دست يافته بود. او نمازهايش را طول مي داد در اثناي نماز، نشانه هاي خشوع و تأثر درحركاتش نمايان بود. بعد از نماز، تعقيبات مي خواندو اكثر اوقات كه فرصت مي يافت؛ بيشتر مستحبات نماز را به جاي مي آورد.

زيارت امام حسين و تأثير آن
 

سيد محمود الخطيب و خانواده سيد شهيد نقل مي كنند كه آن شهيد به زيارت امام حسين(ع) در شبهاي جمعه و ايام زيارتي خاص همچون شعبانيه، رجبيه، عاشورا و عرفه مراقبت داشت و اين رويه را حدود 10 سال، جز زماني كه مانعي چون بيماري او را از اين كار بازمي داشت ؛ بي وقفه ادامه داد. او در اين زمينه از زيارت ابوالفضل العباس (ع) شروع مي كرد و سپس به زيارت امام حسين(ع) رفت و آنگاه زيارت عاشورا و زيارت وارث را مي خواند بالاي سر حضرت مي ايستاد. به هنگام شروع زيارت، باران اشك از چشمان و محاسنش جاري مي شد، به طوري كه توجه زائران را جلب مي كرد. در يكي از اين زيارتها كه سيد محمود الخطيب و شيخ محمد جواد مغنيه نيز او را همراهي مي كردند، به هنگام ورود به حرم امام حسين (ع)، شيخ مغنيه مقابل ساعت نشست و به سيد شهيد كه داشت مي گريست و همگان صداي گريه او را مي شنيدند ؛ خيره شد. زوار پشت سر شهيد ايستاده بودند و همراه با او مي گريستند. من به شيخ مغنيه گفتم، «يا شيخ! سيد چه كار مي كند؟» شيخ گفت، «اومي داند به چه كسي صحبت مي كند و از معني و مضمون زيارتنامه آگاه است؟» سيد شهيد بر خواندن روزانه زيارت عاشورا مداومت داشت.

زندگي خانوادگي
 

سيد شهيد زندگي ساده و زاهدانه اي داشت و از مال و دارايي كافي براي ازدواج بي بهره بود؛ لذا زماني كه ازدواج كرد، پولي از بابت فروش دو كتاب «فلسفتنا » و «اقتصادنا» به دست آورد. در روزهاي پس از ازدواج، يعني در روزهاي ماه عسل، آن شهيد مشغول نوشتن موضوعات اصلي كتاب «الاسس المنطقيه للاستقراء» بود. در اين هنگام، همسرش از ايشان مي پرسد؛ «در چنين روزهايي هم مشغول نوشتن هستيد؟» و او لبخند مي زند و پاسخ مي دهد، «من نمي توانم نوشتن را چه در روزهاي خوش و چه روزهاي ناخوشي ترك كنم.»
مادرم نقل مي كرد پس از ازدواج متوجه شدم او جز يك قبا و دشداشة زيرين آن، لباس ديگري ندارد و لذا پرسيدم، «پس لباسهاي ديگرتان كجاست؟» دراين حال مادر ايشان خنديد خطاب به سيد گفت، «به تونگفتم همسرت از كمي لباسهايت تعجب خواهد كرد؟» او در نهايت زهد زندگي مي كرد و مي گفت، «بايد طرز زندگي و معيشت مرجع مانند يكي از طلاب حوزه باشد؟» پس از مرجع شدن و تقليد بسياري از مردم از او، هيچ چيز نخريد و چيزي اضافه نكرد و وضع داخل خانه اش به همان شكل سابق باقي ماند. خانم والده مي گفت خيلي به ندرت پيش مي آمد كه او لباسي بخرد و يا سفارش دوخت بدهد.به حداقل اكتفا مي كرد و مي گفت، «مگر من چند بدن دارم كه لباسهاي متعدد براي آن بدوزم و بخرم؟».
مادرم از رهگذر هدايايي كه به مناسبت ازدواج به او داده شده بودند ؛ مقداري پول به دست آورد و با آن يخچال، كولر و جاي ظرفي تهيه كرد، زيرا به هنگام ازدواج هيچ يك از اين وسايل در خانه سيد شهيد وجود نداشت.
سيد شهيد در زماني كه دخترانش به مدرسه مي رفتند؛ روزانه 50 فلس پول توجيبي به آنها مي داد تا هر چه مي خواهند بخرند. در فصل موز، هر دانه موز را در مدرسه، 60 فلس مي فروختند. روزي خواهرم نزد او رفتند تا از او بخواهند 10 فلس اضافه بدهد تا آنها بتوانند هر كدام يك موز بخرند. ايشان پاسخ دادند، «در دادن پول اضافي حرفي نيست، اما از شما يك سئوال دارم. آيا همة دختران مدرسه موز مي خورند؟» گفتيم، «نه! فقط عده كمي هستند كه موز مي خرند.» ايشان گفتند، «پس شما مانند اكثر دختران عادي باشيد نه مانند اقليت آنها».
مادرم همچنين نقل مي كردند كه يكي از دوستداران سيد شهيد از خاندان «عطيه»، ماشيني را به ايشان هديه كرد، ولي سيد حتي يك بار هم سوار آن نشد و دستور داد آن را بفروشند و پول آن را ميان طلاب تقسيم كنند و تنها مقدار اندكي از آن پول را براي خود و خانواده برداشت.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 18