شهيد صدر و چالشهاي حوزه و دانشگاه(2)


 





 
از واكنش آقاي صدر در لحظات اوليه پيروزي انقلاب، داستان جالبي نقل مي شود. آقاي صدر داشتند مي رفتند درس بدهند كه يكي از طلاب آمد و به ايشان خبر داد كه پادگان عشرت آباد تهران و رژيم شاه سقوط كرد. آقاي صدر بسيار از شنيدن اين خبر اظهار شادماني كردند و به محض اينكه وارد كلاس درس شدند، با نهايت خوشحالي اعلام كردند كه الان به من خبر دادند كه انقلاب اسلامي در ايران پيروز شد و حضرت امام خميني، «آمال الانبياء» يعني اميدهاي پيامبران را محقق كردند و توانستند يك حكومت اسلامي را برپا كنند. من هم به ميمنت اين پيروزي، براي سه روز درس را تعطيل اعلام مي كنم، دو سه روز بعد، آقاي صدر به ديدار شيخ عبدالحليم زهيري كه بيمار بود و براي درس نمي آمد، رفتند و حرف جالبي زدند. در آنجا درباره علل پيروزي انقلاب اسلامي در ايران از ايشان سئوال شد. آقاي صدر گفتند امام وقتي در نجف بودند، يك كلمه حرف كه مي زدند، از طريق شبه نمايندگان و مريدانشان تا اقصي نقاط ايران مي رسيد و اگر دستوري مي دادند، در همه ايران به سرعت پخش مي شد و اين يكي از علل پيروزي انقلاب اسلامي است، اما متأسفانه ما در نجف اگر حرفي مي زنيم تا ابوصخير هم نمي رسد، چه رسد به باقي نقاط عراق.(ابوصخير نقطه اي بسيار نزديك به نجف است.)
موضع ايشان در مورد شهيد مطهري اين گونه بود كه آثار ايشان و علامه طباطبايي را مي خواندند و با علاقه دنبال مي كردند. كتابهاي دكتر شريعتي را هم مطالعه مي كردند. ايشان اعتقاد بسيار عميقي به علامه طباطبايي داشتند و اين موضوع از نامه هايي كه ايشان در سالهاي 1959 و 1960 ميلادي نوشته اند هويدا است. اين دوره اي است كه «فلسفتنا» را چاپ كرده بودند و نامه اي مي فرستند براي آقاي سيد هادي خسروشاهي و از ايشان مي خواهند كه يك نسخه از اين كتاب را به آقاي طباطبايي برسانند و نظر ايشان را بخواهند و بسيار به ايشان اظهار علاقه مي كنند. نكته ديگري هم هست. آقاي صدر جلسه تفسير قرآن را شروع كردند و بعد از چهارده جلسه، همزمان با دوران اول انقلاب اسلامي دستگير شدند. ايشان به شاگردانشان مي گفتند كه من مي بينم كه درس قرآن در حوزه نجف، رونق ندارد، رنگ ندارد و خيلي ضعيف است. من معتقدم كه بايد در حوزه نجف يك جنبش قرآني را شروع كنيم. بايد درسهاي قرآني را بر پا كنيم.
يكي از دانشمندان فرانسوي به نام فراسيس بوكاي در سال 1976 درباره تورات، انجيل و قرآن كتابي نوشته و در آن، تناقضاتي را كه در تورات و انجيل با امور علمي وجود دارند، مطلبي آورده و به اين نتيجه رسيده بود كه امور علمي با آيات قرآن كريم تناقض ندارند و بسياري از حقايق در قرآن وجود دارند كه بنابر تحقيقات او با حقايق علمي و كشفيات بشر، تناقض و تعارض ندارند، در حالي كه تورات و انجيل اين گونه نيستند. او از آقاي صدر پرسيده بود كه آيا شما در حوزه نجف يك مرجع علمي در قرآن داريد كه من اين نتايج را براي او بفرستم تا تأييد كند؟ آقاي صدر اظهار تأسف مي كرد كه ما چنين شخصيتي نداريم كه در زمينه علوم قرآني تخصص داشته باشد و بتواند به اين دانشمندان جواب بدهد و مي گفتند كه اگر علامه طباطبايي الان به حوزه نجف بيايند و درس تفسير بدهند، من خود شاگردشان مي شوم. اين نشان مي دهد كه چه اعتقاد عميقي به علامه طباطبايي داشتند. در مورد شهيد مطهري، اين را مي توانم بگويم كه به تابهاي ايشان علاقه بسيار داشتند و آنها را مطالعه مي كردند. با شنيدن خبر شهادت آقاي مطهري، شهيد صدر فوق العاده ناراحت شدند و برايشان بسيار جاي ابهام و سئوال بود كه چگونه چنين شخصيت علمي و ارزشمندي بدون محافظ تردد مي كرده و چه طور مراقبت كافي از شخصيت علمي «شماره اول» ايران نشده است كه اين طور از دست برود.
شاگردان آقاي صدر كه در ايران بودند، از ايشان خواستند كه در اين مورد فتوايي بدهند. آقاي صدر به شاگردانشان گفتند من اگر بخوام فتوا بدهم، بايد ذكر كنم كه بر چه اساسي فتوا داده ام و شما بايد نصوصي موثقي را براي من بفرستيد تا من ببينم كه واقعا مشكلي دارد يا نه و بر اساس اين نصوص نظر بدهم يا ندهم. شاگردان ايشان نصوص نفرستادند و فقط دائم مي نوشتند كه فتوا بدهيد. آقاي صدر به يكي از شاگردانشان نامه اي مي نويسند كه من بسيار اصرار كردم كه شما نصوص را بفرستيد تا من نگاهي واقعي داشته باشم، در حالي كه شما فقط انتقاد كرديد و ننوشتيد كه مثال در فلان كتاب دكتر شريعتي، در فلان قسمت، چه نقدي داريد تا من بتوانم بر اساس آن نظر بدهم. من از شما توقع داشتم كه با دقت اين كار را بكنيد و شما فقط كلي بافي كرديد. بعد كه ديدند شاگردانشان تمايل ندارند با اين شيوه دقيق، تحقيق كنند و پاسخ بگيرند، گفتند، «من مي بينم كه در مطالب دكتر شريعتي، مطالب مخالف با اصول و مباني اسلامي هست، ولي متأسفانه آخوندهاي ما در حوزه دارند با ابزارهاي دوران علامه مجلسي با آقاي شريعتي مبارزه مي كنند، در حالي كه اگر اينها با اين ابزارها به جنگ او بروند، حتما دكتر شريعتي پيروز مي شود.»
نه، منظور استفاده از ابزارهاي قديمي بود. ايشان مي گفتند هر چند حرفهاي دكتر شريعتي مخالف احكام اسلام است، ولي حداقل مي تواند با جوانها صحبت كند. بر خلاف آقايان حوزه كه اين توان را ندارند. آقاي صدر در بعضي از نامه هايشان اشارات جالبي هم داشتند. مي دانيد كه آقاي شريعتي نقدي نوشته بر كتاب «بحث حول الولايه» شهيد صدر در يكي از نامه هايش به علي حجتي كرماني كه در كتاب مخاطبهاي آشناي دكتر شريعتي هم چاپ شده، اين نقد را آورده است. البته اين نقد بعدا به صورت مستقل و گمان مي کنم مقارت با فوت دكتر شريعتي، چاپ شد. يك نسخه از نامه به آقاي حجتي كرماني را براي آقاي صدر فرستاده بودند. آقاي صدر مثل علامه طباطبايي گفتند، «فقط با زبان علم و منطق با ايشان مبارزه كنيد.» و جوابشان را به ايران و براي شاگردانشان فرستادند كه همراه با نقد دكتر شريعتي چاپ كنند و مي گفتند كه ما فقط با زبان علم و منطق بايد آرا و آثار دكتر شريعتي را نقد و با آنها مبارزه كنيم. من خيلي سعي كردم اين نامه را پيدا كنم، ولي كساني كه مخاطب اين نامه بودند، به كلي منكر شدند و گفتند كه آقاي صدر چنين چيزي ننوشته اند، در حالي كه آقاي صدر صراحتا نوشته و گفته بودند كه من چنين پاسخي را نوشته ام و براي فلاني فرستاده ام و آقاي نعماني هم تأكيد مي كنند كه آقاي صدر را ملاكرده و و آقاي نعماني چون خطشان خواناتر بوده، نوشته و آن را به ايران فرستاده اند كه الان نمي دانم كجاست. آقاي صدر در يكي از نامه هايي كه به شاگردانشان نوشته بودند كه نصوص دكتر شريعتي را بفرستند، مي گويند، كه دكتر شريعتي انحراف دارد، ايشان در جواب مي نويسند 6 دكتر شريعتي اين مطالب را تحت تأثير ماترياليسم ديالكتيك نوشته است و سعي مي کند مفاهيم اسلامي را بر قامت اين مكتب بپوشاند و اين، بسيار كار خطرناكي است و من در نامه اي كه در نقد آثار ايشان نوشته ام، اين را آورده ام. اما در مورد مطالبي كه درباره حضرت علي (ع) مي نويسد. من تناقضي با احكام و مباني اسلامي پيدا نكردم. من ديدم كه ديدگاه دكتر شريعتي درباره صحابه حضرت رسول (ص) اشتباه است اما نسبت به حضرت علي (ع) چنين تناقضي نيست.» سپس به شاگردانشان مي نويسند، «چگونه از من توقع داريد عليه دكتر شريعتي موضعگيري كنم، در حالي كه حوزه، مرا به تسنن متهم مي كند‌، حال آنكه تشيع مثل خون، در رگهاي من جاري است.» بعد از درگذشت دكتر شريعتي، تقريبا اين بحثها متوقف شدند.

من بر اساس بسياري از مدارك، نظر دوم را تأييد مي كنم. مرحوم سيد ذيشان حيد جوادي يكي از شاگردان شهيد صدر از ايشان نقل مي كنند كه آنهايي كه معتقدند كه ما مي توانيم در حال حاضر در عراق انقلابي شبيه انقلاب ايران درست كنيم اينها اشتباه مي كنند، شهيد صدر اين حرفها را ظهر روز 16 رجب 1399 هجري زدند، يعني يك روز قبل از دستگيري ايشان و بعد از تظاهراتي كه رخ داد. البته آنهايي كه نظر اول را دارند، تقصيري ندارند، چون كسي از دور بر وقايع نظر مي كند. همين تلقي را خواهد داشت، ولي قبلا هم عرض كردم كه آقاي صدر مي گفتند حضرت امام خميني درعراق تا دورترين نقاط ايران را تحت كنترل دارند و حرفهايشان را تا آنجا مي رسانند، ولي ما نمي توانيم تا ابوالخير، مطلب خود را برسانيم، معنيش اين است كه آقاي صدر محال است كه معتقد بوده باشند كه ما مي توانيم في البداهه در عراق انقلاب اسلامي درست كنيم، مخصوصا كه ايشان مي گفتند كه وضعيت عراق از نظر سياسي از وضعيت ايران بدتر است، چون در عراق مسله شيعه و سني به شدت مطرح است، ولي در ايران به هر حال شيعه تسلط كلي دارد، لذا در عراق برخوردها خيلي حساس ترند. من يقين دارم كه آقاي صدر معتقد بودند ايجاد انقلاب اسلامي در عراق، بسيار سخت تر از ايجاد انقلاب اسلامي در ايران است و تازه در ايران با وجود اين زمينه مناسب، پانزده سالي طول كشيد تا انقلاب به ثمر برسد.
عوامل بسياري بودند كه اقدامات شهيد صدر را تسريع كردند. يكي حزب بعث بود. من نمي خواهم بگويم كه شاه آدم مهرباني بود، ولي به هر حال او به يك اموري مقيد بود، حداقل اينكه ظاهر را حفظ مي كرد، اما حزب بعث هيچ نوع مانعي را بر سر راه خود احساس نمي كرد. آقاي صدر اگر سر كار مي ماند كه هيچ، ولي اگر حتي از عراق اخراج هم مي شد، وضعيت بهتر بود، اما حزب بعث از اين نوع قيدها نداشت كه ايشان را تبعيد كند. عامل دوم موضعگيري حوزه علميه نجف نسبت به امور سياسي بود. موضعگيري حوزه قم نسبت به اين مسئله، بسيار بهتر بود.
بله، همين طور است. درست است كه امام مخالفيني داشتند، ولي اغلب طلاب با امام همراه بودند. حتي مخالفين امام هم تا جايي با امام مي آمدند و از آنجا به بعد مخالفت مي كردند،ولي آقاي صدر به هيچ وجه چنين موقعيتي نداشتند و حتي بعضي از اطرافيان آقايان كه اسم نمي برم. خودشان از بعثي ها خواستند كه آقاي صدر را اعدام كنند و خود آن آقايان هم به اين قضيه اعتراضي نكردند. اين نشان مي دهد كه آقاي صدر در جاي ديگري غير از حوزه بايد دنبال حمايت مي بودند. اولين بار بعثي ها در سال 1963 و بعد هم در سال 1968 به سراغ آقاي صدر آمدند. همان بار اول، آقاي صدر گفتند من يقين دارم كه اينها رهايم نمي كنند تا مرا بكشند. از آن موقع ايشان يقين داشتند كه به شهادت مي رسند. عوامل تسريع شهادت آقاي صدر، خود بعثي ها بودند كه بعد از انقلاب اسلامي ايران بسيار نسبت به حركات اسلامي حساس تر شدند و مي ترسيدند كه انقلاب اسلامي در عراق ايجاد شود و مطمئن بودند كه در چنين وضعيتي، رهبر انقلاب، آقاي صدر خواهند بود. موضعگيري آقاي صدر نسبت به امام، معلوم بود و بعثي ها مي ترسيدند كه عراق با ايران، يكي شود و اتحاد اين دو كشور، كشورهاي عربي و انگليس و آمريكا را تهديد مي كرد. بعضي ها نقل مي كنند كه سازمان اطلاعات انگليس هم در شهادت آقاي صدر نقش مستقيم داشت كه البته من در تحقيقاتم نتوانستم سند محكمي براي اين حرف پيدا كنم ولي به هر حال اين بعيد نيست، بلكه خيلي طبيعي است، چون آنها مي ترسيدند از سه گوشه اين مثلث : امام خميني در ايران، محمد باقر صدر در عراق، و موسي صدر در لبنان، لذا دومي را اعدام كردند، و سومي را مخفي كردند. در مجموع، بعثي ها از ايجاد انقلاب اسلامي در عراق وحشت داشتند و لذا رفتارشان، با افرادي كه به جنبش اسلامي گرايش داشتند و به ويژه با خود آقاي صدر، بسيار شديدتر از قبل شد.
خير، يقين نيست. بعضي ها مي گفتند خود صدام، بعضي ها مي گفتند حضور داشت، ولي خودش اين كار را نكرد.
طبق آنچه شنيدم قسمت مهم و حساس آن را آمريكايي ها بردند. در اين مسئله كه آمريكا و انگليس در كشتن آقاي صدر نقش داشتند، شكي نيست و لذا دستور دادند كه بخش مربوط به اتهام خودشان را ببرند. آنچه كه مانده است، اهميتي ندارد و نمي دانم دست چه كسي است. مسائل شخصي است كه مي گويند منتشر خواهد شد. ولي شنيده ام كه از اعدام آقاي صدر فيلم ويدئويي است.
نمي دانم. ولي اخبار دقيق و صحيح را درباره روش اعدامشان مي شود از عباس بلاش كه درسال 80 آقاي صدر را دفن كرده و همچنين از آقاي كامل عميدي كه در سال 94 و 97 ايشان را در محل ديگري دفن كرد، به دست آورد. از گفته هاي اين اشخاص معلوم مي شود كه بالاي چشم چپ آقاي صدر سوراخ پر از پنبه اي بوده كه مشخص است كه گلوله نيست، بلكه با مته سوراخ شده است. آقاي نعماني مي گويند كه ايشان را با مته كشته اند نه با گلوله. بلاش مي گويد كه نيمي از ريش ايشان هم سوخته بود و در بدنشان هم جراحتهاي زيادي وجود داشت. درباره سيده بنت الهدي قطعي است ظاهرا كه با اسيد بدنشان را از بين برده اند، چون تنشان وجود نداشته است.
چند روز مانده به شهادت آقاي صدر، صدام حسين به ايشان پيشنهاداتي مي دهد كه اگر قبول كنند، آزاد خواهند شد. اول فتوا بدهند كه اهتمام به حزب الدعوه، حرام و اهتمام به حزب بعث جايز است. از تأييد انقلاب اسلامي و امام خميني منصرف شده اند و مصاحبه اي به يك روزنامه عراقي يا خارجي ترتيب داده شود و ايشان درباره يك سري مسائل فقهي كه خود ايشان تعيين مي كنند و هر جوابي كه مي خواهند بدهند و اشكالي ندارد. آقاي صدر قبول نكردند و اينها شروع كردند به حذف بعضي از شروط. شرط 1 و 3 را حذف كردند و فقط ماند شرط مصاحبه و تأييد مسائلي كه سياسي هم نبودند. حتي اطرافيان آقاي صدر هم به ايشان گفتند كه اين شرط چندان مهم نيست. شما مي توانيد آزاد بشويد و بعد از مدتي كه شرايط مناسب شد ؛ فعاليتهاي خود را شروع كنيد. يادم آمد كه شهيد صدر در سخنراني هايشان درباره شهادت حضرت امير(ع) يك نظريه اي درباره صلح با معاويه مطرح مي كنند در تاريخ، حضرت امير(ع) مي توانستند معاويه را به عنوان نماينده خود نصب و بعد از چند روز عزل كنند و در اين فاصله هم، مردم، خلافت امير را قبول مي كردند و اميرالمؤمنين مي توانستند به عنوان خليفه، او را عزل كنند‌، ولي حضرت امير قبول نكردند، چون اين كار حداقل مشروعيت را به معاويه مي داد و دست كم يك درصد، او را موجه جلوه مي داد. حضرت امير يك جنگ طولاني را شروع كردند كه اين يك درصد مشروعيت را به او ندهند. اين عدم قبول آقاي صدر، مرا به ياد اين حكايت تاريخي انداخت. ايشان حتي نمي خواستند همين يك درصد مشروعيت راهم به صدام بدهند. ايشان در همين حد هم نمي خواست با بعثي ها صلح داشته باشد و مسالمت كند و خود شهيد صدر يكي از مصاديق اين نظريه بوده است.
داستان آشنائي من با افكار شهيد صدر جالب است. در سال 1990 ميلادي در لبنان بودم و سيزده سال بيشتر نداشتم. شبي بود و با جمعي از رفقا صحبت مي كرديم. يكي از آنها نسبت به فتاوايي كه درباره موسيقي صادر شده بودند، اعتراض داشت و مي گفت اصلا معلوم نيست كه ما چگونه مي توانيم به آنها عمل كنيم و بسيار مبهم هستند و مكلف نمي تواند بفهمد كه بالاخره حرام است يا حلال. پدرم جمله اي گفتند كه براي من بسيار جالب بود و در ذهنم ماند. ايشان گفتند، «اگر سيد محمد باقر صدر زنده بود، اين مسئله را به بهترين وجه بررسي و حل مي كرد.» موضوع برايم بسيار جالب بود و در ذهنم ماند. شما مي دانيد كه در حوزه عربي قم، كتابهاي آقاي صدر مطرح هستند. من در سال 1998 كه به ايران آمدم، با علاقه شروع به خواندن كتابهاي ايشان كردم و بعد هم در اثر رويائي كه ديدم، هر چه را كه درباره اين شهيد بزرگوار به دستم آمد، مطالعه و پيگير و مستمر، مدارك مربوط به زندگي ايشان در ابعاد مختلف را گردآوري كردم. آن موقع قصد نداشتم اينها را چاپ كنم، ولي كتابي و سندي نبود كه دستم به آن برسد و جمع نكنم. بعد از سقوط صدام به طور اتفاقي مطلع شدم كه جناب سيد حسن نصرالله دبير كل حزب الله ايده الله از تلويزيون المنار خواسته اند كه درباره شهيد صدر فيلمي درست كند و از اين شخصيت تكريم شود. من با تلويزيون المنار تماس گرفتم و گفتم كه در اين زمينه انگيزه دارم و اطلاعات و اسنادي هم در اختيار من هست. اين اتفاق در سال 2003 پيش آمد و من اسناد و مدارك و اطلاعاتم را در اختيار آنها گذاشتم. در سال 2005 فيلم ساخته شد و در طي يك ماه اين فيلم را درست كردند. بعد از كنگره آقاي صدر در سال 2001 اين مسئله فيلم پيش آمد. من در فاصله 2003 تا 2005 پيش آقاي اشكوري هم رفتم كه البته از طرح من استقبالي نشد. بعد متوجه شدند كه قضيه براي من جدي است و استقبالي كردند كه كليد كنگره را به من دادند. خيلي از اسناد را آنها داشتند،ولي بقيه اسناد را من خودم در طي سالها و مسافرتهاي متعدد كه در ايران ولبنان انجام داده بودم، گردآوري كردم. نمي شد كه به جمله اي و سطري از ايشان برم و يادداشت نكنم. ديدم نوشتن تاريخ آقاي صدر مفيد است، ولي اگر به صورت روزشمار بنويسم مفيدتر خواهد بود، لذا شروع به نوشتن تاريخ زندگي آقاي صدر از لحظه ولادت تا شهادت به صورت روزشمار كردم و ديدم كه اگر بخواهم از حوزه نجف و حوزه قم و جنبش اسلامي صحبت نكنم، زندگي شهيد صدر و نقش ايشان در دوران خودشان بي معنا مي شود و ديدم ولو به طور مختصر هم كه شده بايد درباره اين موضوعات هم صحبت كنم تا نقش شهيد صدر روشن تر شود، لذا از بسياري از منابع استفاده كردم كه شامل حدود 1100 منبع به زبان عربي، فارسي، انگليسي و فرانسه و 600 سند مي شود كه اغلبشان خطي و درباره آقاي صدر هستند و بيشترشان هم براي نخستين بار چاپ مي شوند. حاصل كار، كتابي فشرده و پنج جلدي شد. اصل كتاب هشت جلد بود، منتهي من چون كسي را پيدا نكردم كه آن را چاپ كند، ناچار شدم آن را فشرده كنم.
تمايل دارم، ولي معتقدم خيلي سنگين است. مگر براي محققان، ولي براي اقشار عمومي حتي براي خواننده عربي هم قصد دارم آن را تلخيص كنم، چون پاورقي هاي فوق العاده مفصلي دارد. قصد دارم آنها را حذف كنم كه خواننده عادي، يك مجملي از شخصيت و زندگي شهيد صدر در اختيار داشته باشد و اگر موضوعات و مباحث و اسناد مفصل تري خواست، به پنج جلدي مراجعه كند. اگر وقت پيدا كنم آن را براي خواننده عربي و فارسي تهيه خواهم كرد. البته اگر كسي حوصله و علاقه ترجمه اين پنج جلد را هم داشته باشد، بد نيست. شيوه كتاب به صورت روز شمار است و نظر نويسنده به هيچ وجه مطرح نيست، مگر نظر تاريخي در صحت و سقم سندي و مطلبي، ولي مطلقا قضاوت و ارزيابي نكرده ام.
در حال حاضر دارم مي بينم اگر بتوانم كتابي را همين روش درباره زندگي حضرت امام خميني به زبان عربي بنويسم، يك سري موانع وجود دارند. اگر برطرف شوند، شايد اقدام كنم، چون به نظر مي آيد كه خيلي مهم و مفيد است، و فكر مي كنم حتي به زبان فارسي كتابي به صورت روزشمار و بدون ارزيابي نويسنده وجودي ندارد، اميدوارم فرصتي براي نوشتن همچنين كتابي داشته باشم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 18