ديدار با مهدى(عج) در سايه قرآن


 





 
مسـاله ديـدار حضـرت مهدى(عج) از مسـائل مهمـى است كه در طـول قـرنهاى متمـادى قلـوب شيعيان مشتـاق را به خـود مشغول داشته و آنان كه عاشق وصال حضـرت بـوده اند در ايـن انتظار سـوخته انـد و ساخته اند, از ايـن ميان, شايستگان به مقام ديدار نائل آمـده اند و از فيض محضر حضرت ولـى عصر(عج) بهره مند گرديده انـد و چه زيبا به آرزوى خود رسيـده انـد.
خـوشبختانه براى راهيابـى و درك محضر امام عصر(عج) از ناحيه معصوميـن (عليهم السلام) و راه يافتگان به وصال آن حضرت سفارشهايـى شـده كه مشتاقان را به مقصـود نزديكتر مـى سازد و راهنماى آنان براى تشرف به محضر قدسـى حضرت مهدى(عج) مـى گردد. حضرت مهدى(عج) در نامه اى كه خطاب به شيخ مفيـد مرقـوم نموده, فـرمـوده است: و اگر خـدا شيعيان ما را بـراى طاعت خـود مـوفق بـدارد, در اينكه دلهاشان با هـم باشد و به عهد خـود وفا كننـد, بركت به لقاء ما از آنها تاءخير نيفتـد و سعادت مشاهـده ما به آنها به زودى خـواهـد رسيد.
ـ كه ايـن لقاء و ديدار ما ـ به سبب حقيقت معرفت و صـدقـى است كه با ما دارند. پـس ما را از آنها دور نمى دارد مگر آنچه كه از آنها صادر مى شـود كه ما از آن كراهت داريم و براى آنها اختيار نمى كنيـم. و شيخ كلينى در كافى از حضـرت امام محمـد باقـر(ع) روايت كـرده كه هـر كـس بخـوانـد مسبحات, يعنى سوره حديد, حشر, صف, جمعه, تغابـن و اعلى را پيـش از خـواب, نميرد تا درك نمايـد حضـرت قائم(ع) را و اگـر مرد در جوار حضرت پيغمبر(ع) خواهد بـود.
و امام صادق(ع) فرمود: هر كـس سـوره بنـى اسرائيل را در هر شب جمعه بخـوانـد نمـى ميرد تا حضرت قـائم(عج) را درك كنـد و از اصحـاب و يـارانـش بـاشـد. و امـام بـاقـر(ع) فـرمـود: ((كسـى كـه مسبحـات را بخـوانـد, از دنيا نمـى رود تا حضـرت مهدى(عج) را درك كنـد و اگـر جلـوتـر از دنيا برود, در جهان ديگر در همسايگى رسول خدا(ص) خـواهد بـود.)) شيخ رجبعلى خياط مردى از پاكان روزگار بـوده كه درجات عالى سلوك را پشت سر نهاده و به مراتب عالى معرفت رسيده بـود, براى ايـن مرد بزرگ حكايات و كراماتـى نقل شـده كه در كتاب ارزشمند ((تنـديـس اخلاص)) تاءليف حجه الاسلام و المسلميـن محمد محمـدى رىشهرى مذكـور است.
به علاوه دستـورالعملهاى اخلاقـى و سفارشهايـى از شيخ رسيده است كه حكـايت يكـى از آنها چنيـن است: جنـاب شيخ در بـرابـر درخـواستهاى مكرر يارانـش بـراى تشـرف به محضر مقـدس حضرت ولـى عصر(عج) سفارشهاى خاصى فرموده است كه از جمله مى تـوان به مـورد زير اشاره كرد: شبـى يكصد بار آيه كريمه ((رب ادخلنـى مدخل صدق و اخرجنـى مخرج صـدق واجعل لـى مـن لـدنك سلطانا نصيرا)) قرائت شـود. (تا چهل شب) يكى از كسانى كه ايـن سفارش شيخ را دريافت كرده و بر آن مدeومت كرده است, پـس از چهل روز نزد شيخ مىآيد و مى گـويد موفق به زيارت حضرت نشده است. شيخ مى فرمايد: هنگامى كه در مسجد نماز مى خـوانديد, آقاى سيدى به شما فرمـودند: ((انگشتر در دست چپ كـراهت دارد)) و شما گفتيـد: ((كل مكـروه جائز)) هـم ايشان امام زمان(ع) بودند.
حكايت ديگرى نقل شـده است كه دو فـرد مغازه دار عهده دار زنـدگـى خانـواده سيدى مـى شـوند. يكـى از آن دو براى تشرف به محضر امام زمان(ع) ذكر سفارش شـده مرحـوم شيخ را شروع مـى كند. پيـش از شب چهلـم, يكـى از فرزنـدان خانـواده سيد نزد او مـىآيد و يك قالب صابون مى خواهد.
مغازه دار مى گـويـد: مادرت هـم فقط ما را شناخته, مـى تـوانـى از ديگرى صابـون بگيرى! شب كه خـوابيده است, متـوجه مى شود از داخل حياط او را صدا مى كنند, بيرون مىآيد و كسـى را نمى بيند. پـس از آن كه سه بار صدا را مى شنـود كه با نام او را صـدا مـى زنند, در حياط را مـى گشايـد, در كـوچه سيـدى را مـى بينـد كه روى خـود را پـوشانـده است و مى گـويد: ((ما مـى تـوانيـم بچه هايمان را اداره كنيم, ولـى مـى خـواهيـم شما به جايـى برسيد.))
نقل شـده كه سيد ابوالحسـن حافظيان يكى از مفاخر سرزمين خراسان به نقل از مرحوم شيخ حسنعلى اصفهانى (نخـودكى) متـوفـى 17 شعبان 1361هـ .ق و او هـم به نقل از شيخ حسـن اصفهانى داستانى به شرح زير نقل مى كند: مـن با قـدرت زيادى بـراى تـوفيق تشرف به پيشگاه حضرت بقيه الله (ارواحنـا فـداه) تلاش كـردم و در ايـن راه از هـر ذكـر و دعا و توسلى كه بلد بـودم فرو نگذاشتـم ولى تـوفيق حاصل نشد. شبـى در عالـم رويا به مـن گفته شد: شما در ايـن راه مـوفق نخـواهيد شد زيـرا فلان صفت در شما هست تـا ايـن صفت را داشته بـاشيـد لياقت ديـدار كعبه مقصـود را نخـواهيد داشت.
چـون بيدار شدم تـوبه و انابه كردم و براى اصلاح خويشتـن هر روز چند ساعت در حجره را مى بستـم و مشغول تلاوت قرآن مـى شـدم, بعدها به نظرم رسيد كه ايـن مـدت را در خارج شهر و در فضاى آزاد و در محضر قرآن باشـم و لذا مدتى طـولانى همه روزه به صحرا مى رفتـم و ساعتها در محضر قرآن بـودم و تلاش مى كردم كه قرآن را با تدبير و تعقل تلاوت كنـم و اعمال و عقايـد خـود را بـا آن تطبيق نمايـم. روزى مشغول تلاوت قرآن بـودم صـدايـى شنيدم كه به مـن گفت: ((تا چهل روز هـر روز مسبحـات را بخـوان و شبهاى جمعه سـوره مبـاركه اسراء را بخـوان, بعد از چهل روز مـن مـىآيـم و تـو را به محضر شـريف حضـرت بقيه الله (ارواحنـا فـداه) مـى بـرم)).
(مسبحـات عبـارتنـد از سـوره هـايـى كه بــا ((سبح)), ((يسبح)), ((سبحان)) آغاز مى شوند. ) شيخ حسـن اصفهانى مى گويد: تا چهل روز هر روز مسبحات را خواندم و شبهاى جمعه سـوره اسراء را خـواندم. روز چهلـم آن شخص آمد و گفت: بيا, مقـدارى راه رفتـم, به دره اى رسيدم, در سرازيرى دره به من گفت: من راهنما بـودم, مـن مى روم. هنگامى كه تـو به آخر دره رسيدى وجـود مقدس حضرت كعبه مقصود را بـر فـراز تپه خـواهـى ديـد. چيزى نگذشت كه وجـود مقـدس حضــرت بقيه الله (ارواحنـا فـداه) را در هاله اى از نـور بـر فـراز تپه ديدم.
فرمـودند: اگر بخـواهى يكبار ديگر مرا ببينى وعده مـن و شما در حرم مطهر جد بزرگوارم على بـن موسى الرضا(ع). اين را فرمود و از چشمم غايب شد, مدتها گريستـم و مهياى سفر شدم. در مدت چهل روز, خـود را به مشهد مقـدس رسانيدم, غسل كردم و وارد حرم شـدم كعبه مقصـودم را باز در بالاى سـر امام رضا(ع) ديـدار كردم. فـرمـود:
وعده مـن و شما در حرم مطهر جد بزرگـوارم حضرت حسين(ع) ايـن را فرمود و از چشمـم غايب شد. ده روز در مشهد اقامت نمـودم و سپـس راهـى عتبات عاليات شـدم. دو ماه در راه بـودم و بعد از دو ماه به سرزميـن مقدس كربلا رسيدم. غسل كردم, وارد حائر حسينـى شـدم, خورشيد امامت را در حرم امام حسيـن(ع) زيارت كردم و خـود را بر قدمهاى مباركش انداختم.
فرمود: شيخ حسن حاجتت چيست؟
گفتم: آقا آنچه مـن فقط از شما مى خواهم اين است كه هر كجا باشم بتوانم شما را زيارت كنـم. فرمود: هر وقت خواستى مرا زيارت كنى آيات آخر سـوره مباركه حشر (لو انزلنا هذا القرآن ... الى آخر) را با دعاى عهد بخوان.
در پـايان غزلـى از فيض كاشانـى را حسـن ختام ايـن مقاله قـرار مى دهيم.
گفتمـش: دل بـر آتـش تـو كبـاب گفت: جـانها زماست در تب و تـاب گفتمـش: اضطـراب دلها چيست گفت: آرام سينه هاى كباب گفتمـش: اشك راه خوابـم بست گفت: كى بود عاشقان را خواب گفتمـش: بهر عاشقان چه كنـى گفت: بـرگيرم از جمال نقاب گفتمـش: پرده جمال تـو چيست گفت: بگذر ز خويشتـن, درياب گفتمش: تاب آن جمالم نيست گفت: چون بى تو گردى, آرى تاب گفتمـش: باده لب لعلت گفت: از حسرتـش تـوان شد آب گفتمـش: تشنه وصال تـوام گفت: زيـن مـى كسـى نشـد سيـراب گفتمـش: جـان و دل فـدا كـردم گفت: آرى چنيـن كننـد احباب
منبع:تبيان زنجان
ارسال توسط کاربر محترم سایت : mohamadaminsh