جلوه هائي از سلوك اخلاقي يادگار امام (3)
جلوه هائي از سلوك اخلاقي يادگار امام (3)
جلوه هائي از سلوك اخلاقي يادگار امام (3)
دوست صميمي و قديمي حاج احمد آقا، گفت و گو با ما را پس از فائق شدن بر ترديدهاي فراوان پذيرفت و بازنمائي صحيح و بي شائبه منش و سلوك آن يار سفر كرده، تنها دغدغه خاطرش بود. او در ابتداي امر با اين تصور كه با بازنويسي خاطرات و مرور چند باره بر آنها، گزافه گوئيها و تحريفات مي توان پرهيز كرد، نوشته هائي را در اختيار ما قرار داد، اما زماني كه دريافت ما نيز در ترسيم چهره واقعي يار ديرين وي، همچون او دقت و وسواس داريم، با روئي گشاده و صميميتي بي بديل، با ما به گفت وگو پرداخت و از گنجينه سرشار از خاطرات تلخ و شيرينش، پاره اي را واگويه كرد. كتاب خاطرات او تمامي اين يادها را در بر نمي گيرد و خود نيز به اين امر اذعان دارد. متن اين گفت و گو توسط وي بازبيني و ويرايش شده است.
قبل از بيان اين مطالب مي خواهم اين نكته را عرض كنم كه آنچه كه مي گويم تقديم مي كنم به روح پرشكوه آن يار يگانه كه تا زنده ام قدردان محبتهاي بي دريغش خواهم بود. در ايامي كه دوران دبستان را در قم مي گذراندم با سيد احمد آقا آشنا شدم و در زمينهاي خاكي فوتبال با هم ورزش كرديم، درس خوانديم و بزرگ شديم. بعد ها از باشگاه شاهين قم به باشگاه شاهين تهران، دعوت و همبازي بزرگان فوتبال آن زمان مانند مرحوم دهداري، جاسميان، بهزادي، شيرزادگان، مرحوم محراب شاهرخي، وطنخواه، كاشاني و گنجاپور و ديگران شديم. با زمينه خانوادگي مذهبي كه داشتم، بيشتر تأثيرات معنوي را از دوست هميشه عزيزم، سيد احمد آقا دريافت مي كردم. راستي انسان چه اميدواري بهتر از اين مي تواند داشته باشد كه كمال جو باشد؟ياد آن روزها گرامي باد. در زمينهاي خاكي ناهموار و در كنار همبازي هاي خوب و صميمي، فارغ از غمها و جدايي ها به بازي مي پرداختيم. بازي فوتبال خود به خود، از همان آغاز پر دردسر و پر سر و صدا هست، چه رسد به اين كه در زمين هاي خاكي و پر از دست انداز بازي كني كه به هيچ وجه، بازي روال عادي و طبيعي پيدا نمي كند. مدتي كه از بازي مي گذشت، معمولا سرو صداي همه در مي آمد و اعتراض ها بالا مي رفت و ناراحتي و نارضايتي و عصبانيت پيش مي آمد. بارها ديده بودم كه زير لب زمزمه مي كرد و مي گفت، «ديگه جاي ما نيست.» بازي را رها مي كرد و براي اينكه خطائي يا اشتباهي مرتكب نشود، آرام زمين بازي را ترك مي كرد و مي رفت. بچه ها به دنبالش مي رفتند و او را به بازي بر مي گرداندند. اخلاق خوب، تواضع و فروتني نسبت به همه، از او يك شخصيت استثنايي ساخته بود. رفتار سيداحمد در سن نوجواني، متناسب با تربيت خانوادگي او بود و احترام همگان را نسبت به خود جلب مي كرد.
از بهاران كي شود سرسبز سنگ؟
خاك شو تا گل برويد رنگ رنگ
واقعا اين شعر، مصداق حال و روز رفتار حاج احمد آقاست.
ممتاز بود، يعني احمد آقا حقيقتا يك امام كوچك بود. درست است كه آن تحركات وجست و خيز جواني را به تمام معنا داشت، ولي رعايت مسائل اخلاقي را در هر شرايطي مي كرد. عرض كردم وقتي در زمين خاكي غرق بازي مي شديم، تماشاگر وعكاس و خبرنگاري هم نبود كه ملاحظه آنها را بكنيم و رفتارمان را تنظيم كنيم. به اين دلايل نبود كه رعايت آداب را مي كرد،ذاتا جواني مؤدب و با نزاكت بود و در هر شرايطي رعايت تمام مسائل اخلاقي را مي كرد.
اگر الان مي بينيد حال خوبي ندارم و به اصطلاح كوك نيستم به خاطر اين است كه من در اين 48 ساعت، از لحظه اي كه از من خواستيد درباره او حرف بزنم، حتي يادآوري سجاياي اخلاقي او، مرا وادار به تحسين مي كند. منشهاي پهلواني و خصوصيتهاي انساني چنان در وجود او موج مي زد كه قلب هر بيننده اي را تسخير مي كرد و براي همه دوستانش به صورت الگو در آمده بود و همه سعي مي كردند مثل او باشند. در سالهايي كه با هم بوديم و اغلب هم در زمينهاي خاكي فوتبال و دبستان و دبيرستان وپشت نيمكت نشستن بود، اين طور نبود كه در محيط قم، بچه ها را رعايت همه چيز را بكنند، به خاطر همين ايشان با همه فرق داشت و سمبل و الگو بود و ديگران از رفتارهاي ايشان سرمشق مي گرفتند. تربيت خانوادگي چيزي است كه از طفوليت همراه همه انسانهاست. ما كه از نزديك شاهد رفتار متين و موقر امام در منزلشان نبوديم. زندگي شخصي خودشان را داشتند، ولي وقتي حاج آقا مصطفي خميني را مي ديديم يا حاج احمدآقا رامي ديديم، پي مي برديم به اين نكته كه در آن منزل چه مي گذرد و چقدر با نهايت دقت، رعايت همه مسائل مي شود. وقتي عصبانيت بچه ها در زمين خاكي اوج مي گرفت و بچه ها براي تصاحب توپ نق مي زدند، در اوج آن بداخلاقي ها احمدآقا، بي صدا سرش را مي انداخت پايين و از زمين خارج مي شد، مي توانستيم پي ببريم كه ايشان تحت تعليمات شخصيت برجسته اي است كه بعدها قرار است افكارش، شخصيتش، سياستش و منش او دنيا را به لرزه در آورد. ما همه اين مسائل را مي توانستيم از حاج احمد آقا درس بگيريم و بفهميم كه ايشان در چه فضايي زندگي مي كند.
ايشان همه رشته هاي ورزشي را دوست داشت و به آنها مي پرداخت، از جمله ژيمناستيك، واليبال، بسكتبال، شنا، دو ميداني. در دوراني كه در دبيرستان بوديم، يادم نمي آيد كه ورزشي در مدرسه داشته باشيم كه ايشان به آن نپرداخته باشد. در تمام رشته ها مهارتهايي پيدا كرده بود و اگر هر يك از آن رشته ها را ادامه مي داد و آموزش مي ديد، يقينا از قهرمانهاي برجسته آن رشته مي شد. البته فوتبال خيلي مورد علاقه ايشان بود وامكانات ما هم در قم خيلي محدود بود. زمين ها خاكي و ناهموار بودند. توپ و وسايل و مربي به اندازه كافي نبود. با تمام اينها موقعي كه مسئول باشگاه شاهين تهران به قم آمد و شنيد كه همين زمينهاي خاكي، بازيكنان مستعدي وجود دارندكه در آن سطحي هستندكه بتوانند به باشگاه شاهين بپيوندند، احمد آقا انتخاب شد. من هم انتخاب شدم و ما به تيم شاهين تهران آمديم.
شرايط طوري شده بود كه خانم هم به عراق تشريف بردند و سه تا خانه تودر تو در كوچه يخچال قاضي مانده بود و احمد آقا. ايشان هم در آن زمان نوجوان و عاشق پدر و عاشق خانواده و به تدريج در مسير مبارزه قرار گرفتند و ارتباطاتش با پدر و خانواده، توسط نامه يا مسافر انجام مي شد، حاج احمد آقا،پدرشان را در جريال كل مسائل سياسي مملكت قرار مي داد. من مي ديدم افرادي كه مي خواستند به عراق بروند، مي آمدند در حياط اصلي منزل امام كه الان فكر كنم مركز فرهنگي شده است. به جمع آوري اطلاعات و اخبار مي پرداختند.
احمد آقا در فوتبال ويژگيهاي استثنايي داشت، يعني با پاي چپ بازي مي كرد. هر بازيكني نمي تواند با پاي چپ بازي كند. بازيكنان چپ پا، خيلي كم هستند، به خصوص اينكه اگر چپ پا بود، تكنيك بالايي هم داشت و اين تكنيك بالا طوري بود كه در پست دفاع چپ، هافبك چپ، و فوروارد چپ بازي مي كرد و از قدرت بدني خيلي بالايي برخوردار بود. يادم هست يك سال در قم، به دلايلي من و حاج احمد آقا از همراهي تيم فوتبال كه قرار بود در مسابقات قهرماني استان شركت كند، كناره گيري كرديم. مربي دوميداني آمد و از ما خواست كه در رشته دوميداني فعال شويم. احمد آقا در 1500 متر و من در 400 متر تمريناتي را انجام داديم. مسابقات آن سال در قزوين برگزار مي شد واحمد آقا قهرمان دوم استان تهران در رشته 1500 متر مي شد و من هم سوم شدم. اين نشاندهنده اين است كه بازيكن فوتبال كه عضلاتش پيچيده است و آمادگي براي دوميداني ندارد (چون عضلات بازيكن دوميداني بايد كشيده باشند.)، چقدر بايد مستعد باشد كه بتواند اين طور موفق شود. به همين دليل عرض كردم كه اگر تمرينات مداوم داشت، حتي مي توانست در دوميداني، قهرمان ايران هم بشود. ايشان در هر رشته اي تمرينات اندكي داشت و اين طور موفق مي شد. بديهي است كه اگر تحت آموزش مربيهاي كاردان و با وسايل روز تمرين مي كرد، موفقيتش صددرصد بود و به اوج مي رسيد. يادم هست موقعي كه در نجف، خدمت امام بوديم، چون هوا خيلي گرم بود، به كوفه مي رفتيم و در شط شنا مي كرديم. ايشان توي آب، مثل آب خوردن، مثل راه رفتن روي زمين، شنا مي كرد. در آن شط، جزيره اي بود كه احمد آقا تصميم گرفت با شنا به آنجا برود. نزيك جزيره يك گرداب بود و ما مي ديديم كه احمد آقا دارد به تدريج به آن نزديك تر مي شود و آب به شدت مي چرخيد و همه چيز را با خودش به سرعت به ته آب مي برد. ما شنيده بوديم كه حتي چند تا از قهرمانهاي شناي عراق در اين گرداب افتاده و غرق شده اند. بسيار لحظه ناراحت كننده اي بود. مي ديديم كه دارد به گرداب نزديك مي شود و فاصله هم به قدري با او زياد بود كه هيچ شناگري نمي توانست خودش را به او برساند و منصفرش كند و برگرداند. من خيلي فرياد كشيدم و هشدار دادم كه مراقب گرداب باش و نزديك نشو، ولي او اصلا به فريادهاي من توجه نمي كرد و به شنا ادامه مي داد و مصمم بود كه خودش را به جزيره برساند. خوشبختانه از كنار گرداب هولناك عبور كرد و خودش را به جزيره رساند. من با يكي از طلبه هايي كه اسمش يادم نيست و هر روز با ما مي آمد، از يك قايقران خواستيم كه همراه ما بيايد و سيد احمد آقا را از جزيره برگردانيم. رفتيم و وقتي ديد كه ما خيلي ناراحتيم، خنده را سر داد و به شوخي برگزار كرد كه چيزي نبوده و اگر هم درگرداب مي افتادم، عبور مي كردم.
گزارشات لحظه به لحظه شرايط اجتماعي و سياسي ايران از اين طرف و جزئيات احوال اعضاي خانواده ايشان از آن طرف، توسط روحانيون مختلفي كه به نجف مي رفتند، به ايشان مي رسيد. احمد آقا نامه هايي را كه از حضرت امام دريافت مي كرد و توصيه هاي ديني و اخلاقي در آنها به حاج احمد آقا مي دادند، مي داد به من و مي گفت، «بخوان». بسيار انسان باهوش و زيرك و دانايي بود. به اين ترتيب مي خواست به من بفهماند كه موقعيت و شرايط ما خيلي سخت است و ما رفتارمان دقيقا زير ذره بين است و هر جا كه هستيم، بايد رعايت همه مسائل را بكنيم. البته به من حرفي نمي زد، ولي از همين كارها مي فهميدم منظورش اين است كه نبايد كاري كنيم كه كسي بتواند بر ما خرده بگيرد و آن نقطه ضعف را بزرگ كند و در چنين شرايط مبارزاتي و بحراني و حساسي به پدرشان لطمه بخورد. يادم هست در سال 1347 وارد تيم ملي شدم، اردويي داشتيم و 9نفر از بچه هاي تيم شاهين براي اردوي تيم ملي انتخاب شدند و مسابقات بسيار فشرده بود. تيم ها تقريبا همه هم سطح بودند و از نظر كيفي، مسابقات در سطح بسيار بالايي برگزار شدند و ايران موفق شد در آن مسابقات، اسرائيل را شكست بدهد. بعد از پيروزي، بچه ها را براي اينكه به خيال خودشان تقويت روحي كنند به كاباره بردند. بچه ها رفتند و من براي رعايت همين مسائلي كه موظف به انجامشان بودم، در هتل ماندم. شب از كيهان ورزشي زنگ زدند كه ببينند چه كسي گل زده و اوضاع بازي در آن روز چه بوده. گوشي را به من دادند و تعجب كردند كه همه بچه ها رفته اند، چطور تو ماندي؟ گفتم، «روحيه ام براي شركت در چنين مجالسي آماده نيست.» يعني رعايت كليه مسائل. من و احمد آقا دائما باتلفن تماسمان برقرار بود. يك روز توسط حاج حسن صانعي نامه اي را براي من فرستاد كه نامه هنوز هست. من امتحانات نهايي را داده بودم و قبول شده بودم و ايشان نامه فرستاده بود كه اين مژده را به من بدهد. نامه را دريافت كردم و ديدم ايشان زحمت كشيده و نتيجه را از مدرسه دريافت كرده است. نامه تاريخ دارد.الان تاريخش در ذهنم نيست. اين شيوه امام كه توصيه هايشان را توسط نامه به احمد آقا ابلاغ مي كردند، او را چنان در رفتار و كردارش دقيق كرده بود كه روز به روز مي شد رشد و تكامل انساني را در رفتار و كردارش ديد. وقتي پدر و مادر احمد آقا در ايران نبودند، ايشان انصافا يك دوره خودسازي را گذراند. او ضمن تحصيل و ورزش و مبارزه، خودسازي هم مي كرد. انسان در تنهايي است كه بيشتر خودش را پيدا مي كند و اين پدر ايشان بود كه احمد آقا را تحت تعليم قرار داده بودند و با آن نامه هاي سراپا محبت آميز و توصيه هاي اخلاقي كه به احمد آقا مي دادند من هم مي خواندم، در واقع هر دوي ما تحت
تعليم امام بوديم و دست از پا خطا نمي كرديم. هر چه زمان مي گذشت، صميميت ما بيشتر مي شد. در يكي از سفرها كه با تيم پيكان به پنج كشور اروپايي رفتيم، من در عنفوان نوجواني بودم.
نه، بعد از زماني بود كه همه دسته جمعي از پرسپوليس جدا شديم و به تيم پيكان رفتيم. در آن سفر، به پنج كشور آلمان و يونان و ايتاليا و هلند و انگلستان رفتيم. يك شب فارغ از همه چيز و همه جا داشتيم با بچه ها در ميداني مي گشتيم كه من متوجه شدم نمازم دارد قضا مي شود. بلافاصله بدون ملاحظه هيچ چيز، از آبنماي وسط ميدان وضو گرفتم و بدون اينكه بدانم قبله كدام طرفي است، روي چمن ها ايستادم و نماز خواندم. نمازم كه تمام شد، ديدم رفقاي خودم دارند با خجالت و خارجي ها با احترام و تعجب نگاهم مي كنند. به هر صورت من از رفاقت با حاج احمد آقا فوايد بسيار بردم و به همين دليل خيلي دريغ و افسوس مي خورم كه چنين دوستي را از دست دادم، چون تنها دوست من بود كه از سنين نوجواني تا آخر عمر، اين ارتباط را با هم داشتيم و خوشحالم كه بعد از دوران انقلاب هم رفاقت ما هيچ وقت آلوده به مسائل سياسي و اقتصادي و مالي نشد. براي من خيلي راحت بود كه صاحب منصب و پست و مقامي بشوم، ولي چون هر دو از تعلقات و زرق و برق دنيا دوري كرده بوديم، بسيار برايم طبيعي و راحت بود كه از اين قضايا بگذرم و آلوده بعضي از مسائل نشديم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17
قبل از بيان اين مطالب مي خواهم اين نكته را عرض كنم كه آنچه كه مي گويم تقديم مي كنم به روح پرشكوه آن يار يگانه كه تا زنده ام قدردان محبتهاي بي دريغش خواهم بود. در ايامي كه دوران دبستان را در قم مي گذراندم با سيد احمد آقا آشنا شدم و در زمينهاي خاكي فوتبال با هم ورزش كرديم، درس خوانديم و بزرگ شديم. بعد ها از باشگاه شاهين قم به باشگاه شاهين تهران، دعوت و همبازي بزرگان فوتبال آن زمان مانند مرحوم دهداري، جاسميان، بهزادي، شيرزادگان، مرحوم محراب شاهرخي، وطنخواه، كاشاني و گنجاپور و ديگران شديم. با زمينه خانوادگي مذهبي كه داشتم، بيشتر تأثيرات معنوي را از دوست هميشه عزيزم، سيد احمد آقا دريافت مي كردم. راستي انسان چه اميدواري بهتر از اين مي تواند داشته باشد كه كمال جو باشد؟ياد آن روزها گرامي باد. در زمينهاي خاكي ناهموار و در كنار همبازي هاي خوب و صميمي، فارغ از غمها و جدايي ها به بازي مي پرداختيم. بازي فوتبال خود به خود، از همان آغاز پر دردسر و پر سر و صدا هست، چه رسد به اين كه در زمين هاي خاكي و پر از دست انداز بازي كني كه به هيچ وجه، بازي روال عادي و طبيعي پيدا نمي كند. مدتي كه از بازي مي گذشت، معمولا سرو صداي همه در مي آمد و اعتراض ها بالا مي رفت و ناراحتي و نارضايتي و عصبانيت پيش مي آمد. بارها ديده بودم كه زير لب زمزمه مي كرد و مي گفت، «ديگه جاي ما نيست.» بازي را رها مي كرد و براي اينكه خطائي يا اشتباهي مرتكب نشود، آرام زمين بازي را ترك مي كرد و مي رفت. بچه ها به دنبالش مي رفتند و او را به بازي بر مي گرداندند. اخلاق خوب، تواضع و فروتني نسبت به همه، از او يك شخصيت استثنايي ساخته بود. رفتار سيداحمد در سن نوجواني، متناسب با تربيت خانوادگي او بود و احترام همگان را نسبت به خود جلب مي كرد.
از بهاران كي شود سرسبز سنگ؟
خاك شو تا گل برويد رنگ رنگ
واقعا اين شعر، مصداق حال و روز رفتار حاج احمد آقاست.
ممتاز بود، يعني احمد آقا حقيقتا يك امام كوچك بود. درست است كه آن تحركات وجست و خيز جواني را به تمام معنا داشت، ولي رعايت مسائل اخلاقي را در هر شرايطي مي كرد. عرض كردم وقتي در زمين خاكي غرق بازي مي شديم، تماشاگر وعكاس و خبرنگاري هم نبود كه ملاحظه آنها را بكنيم و رفتارمان را تنظيم كنيم. به اين دلايل نبود كه رعايت آداب را مي كرد،ذاتا جواني مؤدب و با نزاكت بود و در هر شرايطي رعايت تمام مسائل اخلاقي را مي كرد.
اگر الان مي بينيد حال خوبي ندارم و به اصطلاح كوك نيستم به خاطر اين است كه من در اين 48 ساعت، از لحظه اي كه از من خواستيد درباره او حرف بزنم، حتي يادآوري سجاياي اخلاقي او، مرا وادار به تحسين مي كند. منشهاي پهلواني و خصوصيتهاي انساني چنان در وجود او موج مي زد كه قلب هر بيننده اي را تسخير مي كرد و براي همه دوستانش به صورت الگو در آمده بود و همه سعي مي كردند مثل او باشند. در سالهايي كه با هم بوديم و اغلب هم در زمينهاي خاكي فوتبال و دبستان و دبيرستان وپشت نيمكت نشستن بود، اين طور نبود كه در محيط قم، بچه ها را رعايت همه چيز را بكنند، به خاطر همين ايشان با همه فرق داشت و سمبل و الگو بود و ديگران از رفتارهاي ايشان سرمشق مي گرفتند. تربيت خانوادگي چيزي است كه از طفوليت همراه همه انسانهاست. ما كه از نزديك شاهد رفتار متين و موقر امام در منزلشان نبوديم. زندگي شخصي خودشان را داشتند، ولي وقتي حاج آقا مصطفي خميني را مي ديديم يا حاج احمدآقا رامي ديديم، پي مي برديم به اين نكته كه در آن منزل چه مي گذرد و چقدر با نهايت دقت، رعايت همه مسائل مي شود. وقتي عصبانيت بچه ها در زمين خاكي اوج مي گرفت و بچه ها براي تصاحب توپ نق مي زدند، در اوج آن بداخلاقي ها احمدآقا، بي صدا سرش را مي انداخت پايين و از زمين خارج مي شد، مي توانستيم پي ببريم كه ايشان تحت تعليمات شخصيت برجسته اي است كه بعدها قرار است افكارش، شخصيتش، سياستش و منش او دنيا را به لرزه در آورد. ما همه اين مسائل را مي توانستيم از حاج احمد آقا درس بگيريم و بفهميم كه ايشان در چه فضايي زندگي مي كند.
ايشان همه رشته هاي ورزشي را دوست داشت و به آنها مي پرداخت، از جمله ژيمناستيك، واليبال، بسكتبال، شنا، دو ميداني. در دوراني كه در دبيرستان بوديم، يادم نمي آيد كه ورزشي در مدرسه داشته باشيم كه ايشان به آن نپرداخته باشد. در تمام رشته ها مهارتهايي پيدا كرده بود و اگر هر يك از آن رشته ها را ادامه مي داد و آموزش مي ديد، يقينا از قهرمانهاي برجسته آن رشته مي شد. البته فوتبال خيلي مورد علاقه ايشان بود وامكانات ما هم در قم خيلي محدود بود. زمين ها خاكي و ناهموار بودند. توپ و وسايل و مربي به اندازه كافي نبود. با تمام اينها موقعي كه مسئول باشگاه شاهين تهران به قم آمد و شنيد كه همين زمينهاي خاكي، بازيكنان مستعدي وجود دارندكه در آن سطحي هستندكه بتوانند به باشگاه شاهين بپيوندند، احمد آقا انتخاب شد. من هم انتخاب شدم و ما به تيم شاهين تهران آمديم.
شرايط طوري شده بود كه خانم هم به عراق تشريف بردند و سه تا خانه تودر تو در كوچه يخچال قاضي مانده بود و احمد آقا. ايشان هم در آن زمان نوجوان و عاشق پدر و عاشق خانواده و به تدريج در مسير مبارزه قرار گرفتند و ارتباطاتش با پدر و خانواده، توسط نامه يا مسافر انجام مي شد، حاج احمد آقا،پدرشان را در جريال كل مسائل سياسي مملكت قرار مي داد. من مي ديدم افرادي كه مي خواستند به عراق بروند، مي آمدند در حياط اصلي منزل امام كه الان فكر كنم مركز فرهنگي شده است. به جمع آوري اطلاعات و اخبار مي پرداختند.
احمد آقا در فوتبال ويژگيهاي استثنايي داشت، يعني با پاي چپ بازي مي كرد. هر بازيكني نمي تواند با پاي چپ بازي كند. بازيكنان چپ پا، خيلي كم هستند، به خصوص اينكه اگر چپ پا بود، تكنيك بالايي هم داشت و اين تكنيك بالا طوري بود كه در پست دفاع چپ، هافبك چپ، و فوروارد چپ بازي مي كرد و از قدرت بدني خيلي بالايي برخوردار بود. يادم هست يك سال در قم، به دلايلي من و حاج احمد آقا از همراهي تيم فوتبال كه قرار بود در مسابقات قهرماني استان شركت كند، كناره گيري كرديم. مربي دوميداني آمد و از ما خواست كه در رشته دوميداني فعال شويم. احمد آقا در 1500 متر و من در 400 متر تمريناتي را انجام داديم. مسابقات آن سال در قزوين برگزار مي شد واحمد آقا قهرمان دوم استان تهران در رشته 1500 متر مي شد و من هم سوم شدم. اين نشاندهنده اين است كه بازيكن فوتبال كه عضلاتش پيچيده است و آمادگي براي دوميداني ندارد (چون عضلات بازيكن دوميداني بايد كشيده باشند.)، چقدر بايد مستعد باشد كه بتواند اين طور موفق شود. به همين دليل عرض كردم كه اگر تمرينات مداوم داشت، حتي مي توانست در دوميداني، قهرمان ايران هم بشود. ايشان در هر رشته اي تمرينات اندكي داشت و اين طور موفق مي شد. بديهي است كه اگر تحت آموزش مربيهاي كاردان و با وسايل روز تمرين مي كرد، موفقيتش صددرصد بود و به اوج مي رسيد. يادم هست موقعي كه در نجف، خدمت امام بوديم، چون هوا خيلي گرم بود، به كوفه مي رفتيم و در شط شنا مي كرديم. ايشان توي آب، مثل آب خوردن، مثل راه رفتن روي زمين، شنا مي كرد. در آن شط، جزيره اي بود كه احمد آقا تصميم گرفت با شنا به آنجا برود. نزيك جزيره يك گرداب بود و ما مي ديديم كه احمد آقا دارد به تدريج به آن نزديك تر مي شود و آب به شدت مي چرخيد و همه چيز را با خودش به سرعت به ته آب مي برد. ما شنيده بوديم كه حتي چند تا از قهرمانهاي شناي عراق در اين گرداب افتاده و غرق شده اند. بسيار لحظه ناراحت كننده اي بود. مي ديديم كه دارد به گرداب نزديك مي شود و فاصله هم به قدري با او زياد بود كه هيچ شناگري نمي توانست خودش را به او برساند و منصفرش كند و برگرداند. من خيلي فرياد كشيدم و هشدار دادم كه مراقب گرداب باش و نزديك نشو، ولي او اصلا به فريادهاي من توجه نمي كرد و به شنا ادامه مي داد و مصمم بود كه خودش را به جزيره برساند. خوشبختانه از كنار گرداب هولناك عبور كرد و خودش را به جزيره رساند. من با يكي از طلبه هايي كه اسمش يادم نيست و هر روز با ما مي آمد، از يك قايقران خواستيم كه همراه ما بيايد و سيد احمد آقا را از جزيره برگردانيم. رفتيم و وقتي ديد كه ما خيلي ناراحتيم، خنده را سر داد و به شوخي برگزار كرد كه چيزي نبوده و اگر هم درگرداب مي افتادم، عبور مي كردم.
گزارشات لحظه به لحظه شرايط اجتماعي و سياسي ايران از اين طرف و جزئيات احوال اعضاي خانواده ايشان از آن طرف، توسط روحانيون مختلفي كه به نجف مي رفتند، به ايشان مي رسيد. احمد آقا نامه هايي را كه از حضرت امام دريافت مي كرد و توصيه هاي ديني و اخلاقي در آنها به حاج احمد آقا مي دادند، مي داد به من و مي گفت، «بخوان». بسيار انسان باهوش و زيرك و دانايي بود. به اين ترتيب مي خواست به من بفهماند كه موقعيت و شرايط ما خيلي سخت است و ما رفتارمان دقيقا زير ذره بين است و هر جا كه هستيم، بايد رعايت همه مسائل را بكنيم. البته به من حرفي نمي زد، ولي از همين كارها مي فهميدم منظورش اين است كه نبايد كاري كنيم كه كسي بتواند بر ما خرده بگيرد و آن نقطه ضعف را بزرگ كند و در چنين شرايط مبارزاتي و بحراني و حساسي به پدرشان لطمه بخورد. يادم هست در سال 1347 وارد تيم ملي شدم، اردويي داشتيم و 9نفر از بچه هاي تيم شاهين براي اردوي تيم ملي انتخاب شدند و مسابقات بسيار فشرده بود. تيم ها تقريبا همه هم سطح بودند و از نظر كيفي، مسابقات در سطح بسيار بالايي برگزار شدند و ايران موفق شد در آن مسابقات، اسرائيل را شكست بدهد. بعد از پيروزي، بچه ها را براي اينكه به خيال خودشان تقويت روحي كنند به كاباره بردند. بچه ها رفتند و من براي رعايت همين مسائلي كه موظف به انجامشان بودم، در هتل ماندم. شب از كيهان ورزشي زنگ زدند كه ببينند چه كسي گل زده و اوضاع بازي در آن روز چه بوده. گوشي را به من دادند و تعجب كردند كه همه بچه ها رفته اند، چطور تو ماندي؟ گفتم، «روحيه ام براي شركت در چنين مجالسي آماده نيست.» يعني رعايت كليه مسائل. من و احمد آقا دائما باتلفن تماسمان برقرار بود. يك روز توسط حاج حسن صانعي نامه اي را براي من فرستاد كه نامه هنوز هست. من امتحانات نهايي را داده بودم و قبول شده بودم و ايشان نامه فرستاده بود كه اين مژده را به من بدهد. نامه را دريافت كردم و ديدم ايشان زحمت كشيده و نتيجه را از مدرسه دريافت كرده است. نامه تاريخ دارد.الان تاريخش در ذهنم نيست. اين شيوه امام كه توصيه هايشان را توسط نامه به احمد آقا ابلاغ مي كردند، او را چنان در رفتار و كردارش دقيق كرده بود كه روز به روز مي شد رشد و تكامل انساني را در رفتار و كردارش ديد. وقتي پدر و مادر احمد آقا در ايران نبودند، ايشان انصافا يك دوره خودسازي را گذراند. او ضمن تحصيل و ورزش و مبارزه، خودسازي هم مي كرد. انسان در تنهايي است كه بيشتر خودش را پيدا مي كند و اين پدر ايشان بود كه احمد آقا را تحت تعليم قرار داده بودند و با آن نامه هاي سراپا محبت آميز و توصيه هاي اخلاقي كه به احمد آقا مي دادند من هم مي خواندم، در واقع هر دوي ما تحت
تعليم امام بوديم و دست از پا خطا نمي كرديم. هر چه زمان مي گذشت، صميميت ما بيشتر مي شد. در يكي از سفرها كه با تيم پيكان به پنج كشور اروپايي رفتيم، من در عنفوان نوجواني بودم.
نه، بعد از زماني بود كه همه دسته جمعي از پرسپوليس جدا شديم و به تيم پيكان رفتيم. در آن سفر، به پنج كشور آلمان و يونان و ايتاليا و هلند و انگلستان رفتيم. يك شب فارغ از همه چيز و همه جا داشتيم با بچه ها در ميداني مي گشتيم كه من متوجه شدم نمازم دارد قضا مي شود. بلافاصله بدون ملاحظه هيچ چيز، از آبنماي وسط ميدان وضو گرفتم و بدون اينكه بدانم قبله كدام طرفي است، روي چمن ها ايستادم و نماز خواندم. نمازم كه تمام شد، ديدم رفقاي خودم دارند با خجالت و خارجي ها با احترام و تعجب نگاهم مي كنند. به هر صورت من از رفاقت با حاج احمد آقا فوايد بسيار بردم و به همين دليل خيلي دريغ و افسوس مي خورم كه چنين دوستي را از دست دادم، چون تنها دوست من بود كه از سنين نوجواني تا آخر عمر، اين ارتباط را با هم داشتيم و خوشحالم كه بعد از دوران انقلاب هم رفاقت ما هيچ وقت آلوده به مسائل سياسي و اقتصادي و مالي نشد. براي من خيلي راحت بود كه صاحب منصب و پست و مقامي بشوم، ولي چون هر دو از تعلقات و زرق و برق دنيا دوري كرده بوديم، بسيار برايم طبيعي و راحت بود كه از اين قضايا بگذرم و آلوده بعضي از مسائل نشديم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}