وارث صفات معنوي امام
وارث صفات معنوي امام
وارث صفات معنوي امام
بايد تأثر عميق و شديد خودم را از مصيبت بزرگ از دست دادن تنها يادگار امام(ره) ابراز دارم. جدا اين مصيبت بسيار مهم و مشكل بود و تحمل آن بسيار سخت، چون با فقدان امام (ره) بزرگوار، رايحه امام (ره)،تنها از اين شخصيت استشمام مي شد، مخصوصا كه از جنبه هاي مختلف، شباهت به امام (ره )بزرگ داشت.
اما در مورد بعد علمي، ايشان با علوم حوزوي يعني فقه و اصول، آن طوري كه خود ايشان براي من ذكر كردند و من هم تا حدي به ياد دارم، بعد از اينكه سطوح عاليه را به پايان رساندند و وارد بحثهاي خارج شدند، حدود 5 سال در درسهاي خارج شركت كردند. دو سال نجف، خدمت امام (ره) بزگوار، والد معظمشان، در بحث فقهي شركت كردند و در كنار اين، در بحثهاي اصولي مرحوم اخوي بزرگوارشان كه جدا موقعيت علمي بسيار بالايي داشتند و مي توان گفت كه اخوي ايشان، جامع المعقول بود، حاضر مي شدند ايشان از برادر بزرگوارشان در مباحث اصولي خيلي استفاده كردند. در قم، به تعبير خود ايشان كه به من مي گفتند، يك سال و نيم در درس خارج من شركت كردند و من حتي اين معنا را يادم هست كه بحثي كه ايشان شركت مي كرد، كتاب الصلوه بود كه يك سال و نيم در آن بحث خارج شركت مي كردند و در بحث هم گاهي اشكالاتي به نظرشان مي آمدو مطرح مي كردند و اين كاشف از اين بود كه نه تنها درس را كاملا درك كرده اند، بلكه در مباحث مطرح شده در درس داراي نظر هم هستند. ظاهرا يك سال و نيم هم در درسهاي خارج ديگران شركت كردند و قبل از اينكه وارد بحث خارج بشوند، در همان بحث مكاسب نيز كه از سطوح عاليه است، يك مقداري در بحث من شركت كردند، ولي با تعبيري كه خود ايشان داشت و براي من ذكر كرد، مجموعا 5 سال تمام در بحثهاي خارج فقه و اصول شركت كرد و اين با توجه به نبوغ و استعداد كاملي بود كه در ايشان وجود داشت، جدا مي توانيم بگوييم كه 5 سال به منزلة ده سال شركت ديگران در بحثهاي خارج بود، لذا اينكه ايشان اكثرا گرفتار مسائل مبارزه و در آستانة پيروزي انقلاب، گرفتار مسائل روز بودند و بعد از پيروزي انقلاب و بعد هم مسائل جنگ، گرفتاريهاي فراواني داشتند، ليك در عين حال ارتباطشان با مسائل علمي قطع نشده بود، مخصوصا بعد از رحلت امام (ره) كه تا حدي مسئوليت ايشان كمتر شده بود، اين ارتباط با مسائل علمي، بيشتر هم شده بود، به طوري كه يك سال قبل از رحلت خود (1372) نظرم هست كه ايشان از تهران به من تلفن كردند و يك عبارتي را كه از عبارات مشكلة كفايه است، در بحث ترتيب، از من سئوال كردند. من قبل از اينكه پاسخ بدهم، پرسيدم، «به چه مناسبت شما به فكر اين عبارت و فكر اين مسائل افتاديد؟» ايشان گفتند، « من يك تدريس كفايه دارم و عده اي هستند كه هر روز مي آيند اينجا برايشان كفايه مي گويم. به اين عبارت كه رسيدم، يك قدري درست به ذهن خودم نيامد كه آن چيزي كه فهميده ام درست باشد.» در حالي كه درست هم بود، لكن براي اطمينان خاطر، تلفن كردند و از من پرسيدند. رويهمرفته در مسائل علمي، ايشان مافوق متوسط بودند، مخصوصا با آن استعداد قوي كه در ايشان وجود داشت كه اگر يك مقدار ديگر و چند سالي ادامه مي دادند، جدا يكي از علماي مبرز مي شدند، ليكن شرايط و مخصوصا اجل، ديگر مهلت نداد كه ادامه بدهند. البته در كنار فقه و اصول، ايشان سالها، درس فلسفه راهم خدمت آيت الله محمدي گيلاني كه همسايه بودند، مي خواندند و مقيد هم بودند و چون روح فلسفي در خود امام (ره) و در مرحوم حاج آقا مصطفي و در ايشان هم قوي بود، در فلسفه هم به يك مراتب بالايي رسيد. پس از تلمذ در خدمت ايشان (آيت الله گيلاني)، در مرتبه اي واقعا جامع العقول بود، ولو اينكه حالا به مرتبه برادر بزرگوارشان نرسيدند، اما في نفسه فضايل علمي ايشان هم غير قابل انكار است.
در برابر همه كس و همة دوستان و بلكه حتي افرادي كه در بيت امام (ره) مثلا شغل خدمتگزاريهاي عادي را داشتند، نسبت به همة اينها يك عواطف مخصوصي داشتند و ارتباطشان هم با من، ارتباط رفاقتي بود. روي همين عواطف، نه استادي و شاگردي و ديد من نسبت به ايشان، ديد يك استاد نسبت به شاگرد نبود، ديد ايشان هم همين طور، بلكه ما افتخارمان اين بودكه از اول چون با اين بيت ارتباط داشتيم و در دوران دبستان با مرحوم آقاي حاج آقا مصطفي بوديم و پدرم هم با حضرت امام(ره) روابط و رفت وآمد داشتند، خودم هم حدود 10 سال از محضر امام(ره) استفادة علمي كردم، ساليان دراز هم با مرحوم حاج آقا مصطفي هم بحث بوديم، ارتباط ما مثل ارتباط افراد يك خانواده بود و يك عواطف خاصي نسبت به من داشتند و من نسبت به ايشان، حتي يادم هست در يك جرياني كه خدمت امام (ره) رسيدم و راجع به يك موضوعي كه خود من ناراحت شده بود و بعد هم معلوم شد كه بي جهت ناراحت شده ام، امام (ره) بزرگوار به من فرمودند، «فلاني ! من تو را به منزلة مصطفي مي دانم، معامله اي كه با مصطفي داشتم با تو دارم.» و تعبير ايشان اين بود كه من تو را از كوچكي بزرگ كرده ام و همين طور هم بود، لذا عواطف ايشان نسبت به من نه به عنوان شاگرد و استاد، بلكه يك عواطف خاصي بود كه ناشي از شدت علاقة ايشان به من و شدت ارادت من به بيت امام (ره) و شخص امام (ره) بود و حتي در آخرين ملاقاتي كه من با ايشان داشتم، البته غير از آن عيادتي كه در روز اول كسالت از ايشان كردم كه ايشان هم در حالت اغما بودند و چيزي هم معلوم نبود، ولي در آخرين ملاقات ظاهرا در شب چهلم مرحوم آيت الله العظمي اراكي بود كه ايشان هم در مجلس قم شركت كرده بودند و در كنار هم نشسته بوديم. تعبير ايشان اين بود كه مي گفتند، «فلاني! من هر وقت تو را مي بينم به ياد حضرت امام (ره) مي افتم.» اين جوري تعبير مي كرد، ولي با قطع نظر از ارتباط و خصوصيات من، ايشان از نظر عواطف واقعا فوق العاده بود و اين را هم به ارث از والد ماجدشان برده بودند، اما هيچ براي خودشان و اين موقعيت خاصي كه خود امام (ره) داشت و ايشان هم به عنوان فرزند امام (ره) بود، حسابي باز نمي كردند، هم رعايت آداب و اخلاق و محبت نسبت به ديگران در جاي خودش محفوظ بود. جدا اين يكي از فضايل بسيار با ارزش حاج احمدآقا بود كه اگر در يك مجلسي وارد مي شد، مقيد نبود كه در صدر مجلس بنشيند، يا وقتي به كسي برخورد مي كرد، توقع نداشت او به ايشان سلام بكند، او به ايشان احترام بگذارد. چنين مسائلي وجود نداشت. حتي من شنيدم در همين اواخر هم كه قم مي آمد، گاهي مي فرستاد سراغ پيرمردها و پيرزنهايي كه مثلا در بيست سال پيش، در سي سال پيش، به منزل اينها رفت و آمدي مي كردند و حالا خانه نشين شده بودند، از وضعشان باخبر بشود، گاهي كمكي به آنها بكند، خيلي در اين جهت ممتاز بود، عرض كردم، اين را هم به ارث از امام (ره) بزرگوار برده بود، براي اينكه يادم هست وقتي كه امام (ره) از سفر زندان برگشتند به قم، قبل از اينكه به تركيه تبعيد بشوند، وقتي وارد كوچه منزل يخچال قاضي شده بودند، در راه سئوال كرده بودند از آن خادمه اي كه قبلا در منزلشان خدمت مي كرد، فرموده بودند ايشان كجاست؟ حالا با اين همه گرفتاري و اينهمه مسائل، ولي سئوال از او كرده بودندـ روي هم رفته بسيار با فضيلت بودند و از اخلاق و از عواطف و محبت در مورد كساني كه گرفتار بودند، هيچ فروگذار
بعد از رحلت امام (ره)، بايد تعبير بكنيم كه ايشان، يك استوانة بسيار محكمي بود براي نظام و يك بازوي توانايي بود براي نظام و مقام معظم رهبري و مسئولين نظام جمهوري اسلامي و حتي بعد از فوت ايشان يك سري شايعاتي را به وجود آوردن، در حالي كه اشتباه آنها اين بود كه به نظر من مسئولين نظام از فوت حاج احمد آقا خيلي بيشتر از ديگران متأثر شدند، و ضرر كردند، يعني اينكه وجود ايشان، يك وجود نافعي بود براي نظام، و چه بسا افرادي كه حالا روي عدم اطلاع و عدم آگاهي و روي بعضي از مسائل، نسبت به بعضي از مسئولين يك سري انتقادهايي داشتند و يا حتي دامنه اعتراض را به بالاتر مي كشاندند، با تجليلها و با تبيينات آقاي حاج احمدآقا براي آنها آرامشي پيدا مي شد، آنها وقتي مي ديدند كه فرزند امام در مورد نظام اين مقدار معتقد و خاضع است، ديگر فكر مي كردند براي آنها جايي نيست كه حرفي بزنند يا انتقاد بي جايي داشته باشند.
خلاصه اين هم يكي از فضايل ايشان بود، كه بعد از فوت امام (ره) راه امام (ره) را كما هو حقه ادامه داد و آن مسئوليتي را كه به دوش ايشان بود، بدون وقفه و بدون ركود و بدون انحطاط بلكه با تكامل و تضاعف ايفا كردند مسئوليت خودشان را و من معتقدم كه پيش خداوند بزرگ اجر بسيار بالايي دارد، و كارهايي را كه امام (ره) انجام دادند بالاخره يك سهمي از فوت ايشان به نظام وارد شد، و يك ستون محکم و عمود قويي را نظام از دست داد، حالا اميدواريم كه خداوند تبارك و تعالي از راه ديگر جبران كند، در رابطه با معنويت، هم ايشان و هم برادر بزرگش مرحوم آقاي حاج آقا مصطفي، چون من وصيت مرحوم حاج آقا مصطفي را به خط خودشان و وصيت ايشان را نيز به خط خودشان ديدم. اين دو وصيت، يك نكته اي را به آنهايي كه دقت در آنها بكنند، الهام مي كند و آن نكته اين است كه هم به مرحوم آقاي حاج آقا مصطفي الهام شده بود كه قبل از پدرش فوت مي شود و هم به حاج احمد آقا الهام شده بود، كه قبل از مادرش فوت مي شود، اما آقاي حاج آقا مصطفي براي اينكه در وصيت نامه اش، هنوز وصيت را ذكر نكرده، اولين چيزي كه ذكر مي كند اين است كه مي گويد من وصي خودم را، پدر بزرگوارم قرار دادم، در حالي كه ما هيچ نشنيده ايم كه جواني، در وصيت نامه اش پدر خودش را وصي خودش قرار بدهد، خوب اين حاكي از اين است كه كانه به او الهام شده بود كه تو قبل از پدر فوت مي كني، و پدر بعد از تو. در وصيت نامة حاج احمد آقا هم نسبت به مادر سفارشات زيادي به بچه هاي خودش و به خانواده خودش مي كند. اين حاكي از اين است كه به ايشان الهام شده كه تو قبل از مادرت فوت مي كني و الا روي قاعده و اختلاف سني كه بين ايشان و مادر وجود دارد كه شايد اختلافشان حدود 35 سال باشد، خوب مادر بايد سفارش فرزند را بكند، نه فرزند سفارش مادر را، كانه به ايشان هم الهام شده بود كه فوتش قبل از مادر تحقق پيدا مي كند كه همين طور هم شد. و باز چيزي كه در وصيت نامه اين دو موجب افتخار براي امام (ره)، براي انقلاب، براي اسلام، براي همه و همه هست، اين است كه هم در وصيت نامه حاج آقا مصطفي اين معني منعكس است (كه من مي گويم خط خود ايشان را چون سالها با من هم بحث بوده، با خطش آشنا بودم)، در آن وصيت نامه ايشان نوشته كه من از ماليه دنيا هيچ چيز ندارم، نه خانه، نه زندگي، نه مستغلات، نه زمين، نه پول و نه غير ذلك، فقط من هستم و يك مشت كتاب، اين كتابها را هم از وجوه شرعيه خريدم، اگر بچه من حسين طلبه شد، اين كتابها را به او بدهيد، اگر هم نشد، بدهيد به كتابخانه مدرسة آقاي بروجردي در نجف اشرف، عين همين معني در وصيت نامة حاج احمد آقا نيز منعكس است و اين هم واقعا از چيزهايي است كه همة انقلابي ها و اصل انقلاب ما بايد به آن افتخار بكنند، كه يك جوان با آن همه امكاناتي كه در اختيارش مي توانست قرار بگيرد، به صراحت مي گويد كه در هيچ مؤسسه اي، در هيچ بانكي، در هيچ جايي، هيچ چيز ندارم، يك مقدار پول در موسسه تعاون است، آن هم شهرية من هست كه مورد مصرفش فقرا هستند و من با كمال ارادتي كه به ايشان داشتم وقتي اين وصيت نامه را خواندم، باز ارادتم بيشتر شد به ايشان، و طلب مغفرت و رحمتم براي ايشان زيادتر شد و به امام(ره) هم بيشتر دعا كردم كه بحمدالله بچه هايي تربيت كرد كه اينجور براي اسلام و انقلاب افتخار آفريدند و كسي نتوانست يك نقطه ضعف مالي دربارة اينها داشته باشد، اميدوارم كه خداوند ايشان و برادر بزرگوارش و بالاتر امام (ره) بزرگوار را، با اجداد گراميشان مخصوصا موسي بن جعفر (ع) كه اينها سادات موسوي بودند، و افتخار انتساب به موسي بن جعفر را داشتند محشور بفرمايد، اميدوارم خداوند به خاندانش مخصوصا والده ماجده شان كه اين همه مصيبت هاي پشت سر هم را ديده، صبر و اجر عنايت بفرمايد و اميدوارم كه خداوند متعال اين انقلاب ما را مستحکم تر بفرمايد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17
اما در مورد بعد علمي، ايشان با علوم حوزوي يعني فقه و اصول، آن طوري كه خود ايشان براي من ذكر كردند و من هم تا حدي به ياد دارم، بعد از اينكه سطوح عاليه را به پايان رساندند و وارد بحثهاي خارج شدند، حدود 5 سال در درسهاي خارج شركت كردند. دو سال نجف، خدمت امام (ره) بزگوار، والد معظمشان، در بحث فقهي شركت كردند و در كنار اين، در بحثهاي اصولي مرحوم اخوي بزرگوارشان كه جدا موقعيت علمي بسيار بالايي داشتند و مي توان گفت كه اخوي ايشان، جامع المعقول بود، حاضر مي شدند ايشان از برادر بزرگوارشان در مباحث اصولي خيلي استفاده كردند. در قم، به تعبير خود ايشان كه به من مي گفتند، يك سال و نيم در درس خارج من شركت كردند و من حتي اين معنا را يادم هست كه بحثي كه ايشان شركت مي كرد، كتاب الصلوه بود كه يك سال و نيم در آن بحث خارج شركت مي كردند و در بحث هم گاهي اشكالاتي به نظرشان مي آمدو مطرح مي كردند و اين كاشف از اين بود كه نه تنها درس را كاملا درك كرده اند، بلكه در مباحث مطرح شده در درس داراي نظر هم هستند. ظاهرا يك سال و نيم هم در درسهاي خارج ديگران شركت كردند و قبل از اينكه وارد بحث خارج بشوند، در همان بحث مكاسب نيز كه از سطوح عاليه است، يك مقداري در بحث من شركت كردند، ولي با تعبيري كه خود ايشان داشت و براي من ذكر كرد، مجموعا 5 سال تمام در بحثهاي خارج فقه و اصول شركت كرد و اين با توجه به نبوغ و استعداد كاملي بود كه در ايشان وجود داشت، جدا مي توانيم بگوييم كه 5 سال به منزلة ده سال شركت ديگران در بحثهاي خارج بود، لذا اينكه ايشان اكثرا گرفتار مسائل مبارزه و در آستانة پيروزي انقلاب، گرفتار مسائل روز بودند و بعد از پيروزي انقلاب و بعد هم مسائل جنگ، گرفتاريهاي فراواني داشتند، ليك در عين حال ارتباطشان با مسائل علمي قطع نشده بود، مخصوصا بعد از رحلت امام (ره) كه تا حدي مسئوليت ايشان كمتر شده بود، اين ارتباط با مسائل علمي، بيشتر هم شده بود، به طوري كه يك سال قبل از رحلت خود (1372) نظرم هست كه ايشان از تهران به من تلفن كردند و يك عبارتي را كه از عبارات مشكلة كفايه است، در بحث ترتيب، از من سئوال كردند. من قبل از اينكه پاسخ بدهم، پرسيدم، «به چه مناسبت شما به فكر اين عبارت و فكر اين مسائل افتاديد؟» ايشان گفتند، « من يك تدريس كفايه دارم و عده اي هستند كه هر روز مي آيند اينجا برايشان كفايه مي گويم. به اين عبارت كه رسيدم، يك قدري درست به ذهن خودم نيامد كه آن چيزي كه فهميده ام درست باشد.» در حالي كه درست هم بود، لكن براي اطمينان خاطر، تلفن كردند و از من پرسيدند. رويهمرفته در مسائل علمي، ايشان مافوق متوسط بودند، مخصوصا با آن استعداد قوي كه در ايشان وجود داشت كه اگر يك مقدار ديگر و چند سالي ادامه مي دادند، جدا يكي از علماي مبرز مي شدند، ليكن شرايط و مخصوصا اجل، ديگر مهلت نداد كه ادامه بدهند. البته در كنار فقه و اصول، ايشان سالها، درس فلسفه راهم خدمت آيت الله محمدي گيلاني كه همسايه بودند، مي خواندند و مقيد هم بودند و چون روح فلسفي در خود امام (ره) و در مرحوم حاج آقا مصطفي و در ايشان هم قوي بود، در فلسفه هم به يك مراتب بالايي رسيد. پس از تلمذ در خدمت ايشان (آيت الله گيلاني)، در مرتبه اي واقعا جامع العقول بود، ولو اينكه حالا به مرتبه برادر بزرگوارشان نرسيدند، اما في نفسه فضايل علمي ايشان هم غير قابل انكار است.
در برابر همه كس و همة دوستان و بلكه حتي افرادي كه در بيت امام (ره) مثلا شغل خدمتگزاريهاي عادي را داشتند، نسبت به همة اينها يك عواطف مخصوصي داشتند و ارتباطشان هم با من، ارتباط رفاقتي بود. روي همين عواطف، نه استادي و شاگردي و ديد من نسبت به ايشان، ديد يك استاد نسبت به شاگرد نبود، ديد ايشان هم همين طور، بلكه ما افتخارمان اين بودكه از اول چون با اين بيت ارتباط داشتيم و در دوران دبستان با مرحوم آقاي حاج آقا مصطفي بوديم و پدرم هم با حضرت امام(ره) روابط و رفت وآمد داشتند، خودم هم حدود 10 سال از محضر امام(ره) استفادة علمي كردم، ساليان دراز هم با مرحوم حاج آقا مصطفي هم بحث بوديم، ارتباط ما مثل ارتباط افراد يك خانواده بود و يك عواطف خاصي نسبت به من داشتند و من نسبت به ايشان، حتي يادم هست در يك جرياني كه خدمت امام (ره) رسيدم و راجع به يك موضوعي كه خود من ناراحت شده بود و بعد هم معلوم شد كه بي جهت ناراحت شده ام، امام (ره) بزرگوار به من فرمودند، «فلاني ! من تو را به منزلة مصطفي مي دانم، معامله اي كه با مصطفي داشتم با تو دارم.» و تعبير ايشان اين بود كه من تو را از كوچكي بزرگ كرده ام و همين طور هم بود، لذا عواطف ايشان نسبت به من نه به عنوان شاگرد و استاد، بلكه يك عواطف خاصي بود كه ناشي از شدت علاقة ايشان به من و شدت ارادت من به بيت امام (ره) و شخص امام (ره) بود و حتي در آخرين ملاقاتي كه من با ايشان داشتم، البته غير از آن عيادتي كه در روز اول كسالت از ايشان كردم كه ايشان هم در حالت اغما بودند و چيزي هم معلوم نبود، ولي در آخرين ملاقات ظاهرا در شب چهلم مرحوم آيت الله العظمي اراكي بود كه ايشان هم در مجلس قم شركت كرده بودند و در كنار هم نشسته بوديم. تعبير ايشان اين بود كه مي گفتند، «فلاني! من هر وقت تو را مي بينم به ياد حضرت امام (ره) مي افتم.» اين جوري تعبير مي كرد، ولي با قطع نظر از ارتباط و خصوصيات من، ايشان از نظر عواطف واقعا فوق العاده بود و اين را هم به ارث از والد ماجدشان برده بودند، اما هيچ براي خودشان و اين موقعيت خاصي كه خود امام (ره) داشت و ايشان هم به عنوان فرزند امام (ره) بود، حسابي باز نمي كردند، هم رعايت آداب و اخلاق و محبت نسبت به ديگران در جاي خودش محفوظ بود. جدا اين يكي از فضايل بسيار با ارزش حاج احمدآقا بود كه اگر در يك مجلسي وارد مي شد، مقيد نبود كه در صدر مجلس بنشيند، يا وقتي به كسي برخورد مي كرد، توقع نداشت او به ايشان سلام بكند، او به ايشان احترام بگذارد. چنين مسائلي وجود نداشت. حتي من شنيدم در همين اواخر هم كه قم مي آمد، گاهي مي فرستاد سراغ پيرمردها و پيرزنهايي كه مثلا در بيست سال پيش، در سي سال پيش، به منزل اينها رفت و آمدي مي كردند و حالا خانه نشين شده بودند، از وضعشان باخبر بشود، گاهي كمكي به آنها بكند، خيلي در اين جهت ممتاز بود، عرض كردم، اين را هم به ارث از امام (ره) بزرگوار برده بود، براي اينكه يادم هست وقتي كه امام (ره) از سفر زندان برگشتند به قم، قبل از اينكه به تركيه تبعيد بشوند، وقتي وارد كوچه منزل يخچال قاضي شده بودند، در راه سئوال كرده بودند از آن خادمه اي كه قبلا در منزلشان خدمت مي كرد، فرموده بودند ايشان كجاست؟ حالا با اين همه گرفتاري و اينهمه مسائل، ولي سئوال از او كرده بودندـ روي هم رفته بسيار با فضيلت بودند و از اخلاق و از عواطف و محبت در مورد كساني كه گرفتار بودند، هيچ فروگذار
بعد از رحلت امام (ره)، بايد تعبير بكنيم كه ايشان، يك استوانة بسيار محكمي بود براي نظام و يك بازوي توانايي بود براي نظام و مقام معظم رهبري و مسئولين نظام جمهوري اسلامي و حتي بعد از فوت ايشان يك سري شايعاتي را به وجود آوردن، در حالي كه اشتباه آنها اين بود كه به نظر من مسئولين نظام از فوت حاج احمد آقا خيلي بيشتر از ديگران متأثر شدند، و ضرر كردند، يعني اينكه وجود ايشان، يك وجود نافعي بود براي نظام، و چه بسا افرادي كه حالا روي عدم اطلاع و عدم آگاهي و روي بعضي از مسائل، نسبت به بعضي از مسئولين يك سري انتقادهايي داشتند و يا حتي دامنه اعتراض را به بالاتر مي كشاندند، با تجليلها و با تبيينات آقاي حاج احمدآقا براي آنها آرامشي پيدا مي شد، آنها وقتي مي ديدند كه فرزند امام در مورد نظام اين مقدار معتقد و خاضع است، ديگر فكر مي كردند براي آنها جايي نيست كه حرفي بزنند يا انتقاد بي جايي داشته باشند.
خلاصه اين هم يكي از فضايل ايشان بود، كه بعد از فوت امام (ره) راه امام (ره) را كما هو حقه ادامه داد و آن مسئوليتي را كه به دوش ايشان بود، بدون وقفه و بدون ركود و بدون انحطاط بلكه با تكامل و تضاعف ايفا كردند مسئوليت خودشان را و من معتقدم كه پيش خداوند بزرگ اجر بسيار بالايي دارد، و كارهايي را كه امام (ره) انجام دادند بالاخره يك سهمي از فوت ايشان به نظام وارد شد، و يك ستون محکم و عمود قويي را نظام از دست داد، حالا اميدواريم كه خداوند تبارك و تعالي از راه ديگر جبران كند، در رابطه با معنويت، هم ايشان و هم برادر بزرگش مرحوم آقاي حاج آقا مصطفي، چون من وصيت مرحوم حاج آقا مصطفي را به خط خودشان و وصيت ايشان را نيز به خط خودشان ديدم. اين دو وصيت، يك نكته اي را به آنهايي كه دقت در آنها بكنند، الهام مي كند و آن نكته اين است كه هم به مرحوم آقاي حاج آقا مصطفي الهام شده بود كه قبل از پدرش فوت مي شود و هم به حاج احمد آقا الهام شده بود، كه قبل از مادرش فوت مي شود، اما آقاي حاج آقا مصطفي براي اينكه در وصيت نامه اش، هنوز وصيت را ذكر نكرده، اولين چيزي كه ذكر مي كند اين است كه مي گويد من وصي خودم را، پدر بزرگوارم قرار دادم، در حالي كه ما هيچ نشنيده ايم كه جواني، در وصيت نامه اش پدر خودش را وصي خودش قرار بدهد، خوب اين حاكي از اين است كه كانه به او الهام شده بود كه تو قبل از پدر فوت مي كني، و پدر بعد از تو. در وصيت نامة حاج احمد آقا هم نسبت به مادر سفارشات زيادي به بچه هاي خودش و به خانواده خودش مي كند. اين حاكي از اين است كه به ايشان الهام شده كه تو قبل از مادرت فوت مي كني و الا روي قاعده و اختلاف سني كه بين ايشان و مادر وجود دارد كه شايد اختلافشان حدود 35 سال باشد، خوب مادر بايد سفارش فرزند را بكند، نه فرزند سفارش مادر را، كانه به ايشان هم الهام شده بود كه فوتش قبل از مادر تحقق پيدا مي كند كه همين طور هم شد. و باز چيزي كه در وصيت نامه اين دو موجب افتخار براي امام (ره)، براي انقلاب، براي اسلام، براي همه و همه هست، اين است كه هم در وصيت نامه حاج آقا مصطفي اين معني منعكس است (كه من مي گويم خط خود ايشان را چون سالها با من هم بحث بوده، با خطش آشنا بودم)، در آن وصيت نامه ايشان نوشته كه من از ماليه دنيا هيچ چيز ندارم، نه خانه، نه زندگي، نه مستغلات، نه زمين، نه پول و نه غير ذلك، فقط من هستم و يك مشت كتاب، اين كتابها را هم از وجوه شرعيه خريدم، اگر بچه من حسين طلبه شد، اين كتابها را به او بدهيد، اگر هم نشد، بدهيد به كتابخانه مدرسة آقاي بروجردي در نجف اشرف، عين همين معني در وصيت نامة حاج احمد آقا نيز منعكس است و اين هم واقعا از چيزهايي است كه همة انقلابي ها و اصل انقلاب ما بايد به آن افتخار بكنند، كه يك جوان با آن همه امكاناتي كه در اختيارش مي توانست قرار بگيرد، به صراحت مي گويد كه در هيچ مؤسسه اي، در هيچ بانكي، در هيچ جايي، هيچ چيز ندارم، يك مقدار پول در موسسه تعاون است، آن هم شهرية من هست كه مورد مصرفش فقرا هستند و من با كمال ارادتي كه به ايشان داشتم وقتي اين وصيت نامه را خواندم، باز ارادتم بيشتر شد به ايشان، و طلب مغفرت و رحمتم براي ايشان زيادتر شد و به امام(ره) هم بيشتر دعا كردم كه بحمدالله بچه هايي تربيت كرد كه اينجور براي اسلام و انقلاب افتخار آفريدند و كسي نتوانست يك نقطه ضعف مالي دربارة اينها داشته باشد، اميدوارم كه خداوند ايشان و برادر بزرگوارش و بالاتر امام (ره) بزرگوار را، با اجداد گراميشان مخصوصا موسي بن جعفر (ع) كه اينها سادات موسوي بودند، و افتخار انتساب به موسي بن جعفر را داشتند محشور بفرمايد، اميدوارم خداوند به خاندانش مخصوصا والده ماجده شان كه اين همه مصيبت هاي پشت سر هم را ديده، صبر و اجر عنايت بفرمايد و اميدوارم كه خداوند متعال اين انقلاب ما را مستحکم تر بفرمايد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}