حاج احمد آقا در وصيتنامه شان نوشته اند، «من در راه حضرت امام (ره) به هيچ كس رحم نكردم.» تحليل شما از اين بيان چيست؟
يعني كه آنچه را كه امام (ره) گفته بودند، بدون توجه به عواطف و احساساتي كه شخصا نسبت به افرادي داشتم و بي آنكه بگذارم اين عواطف گذشته بر من تأثير بگذارد، اجرا كردم. اين جمله به هيچ وجه به معني زياده روي كردن و اين كه آنچه را كه امام (ره) نفرموده، انجام دادم، نيست. من جايي عملكردي را از احمد آقا سراغ ندارم كه چيزي را از امام (ره) كتمان و امام (ره) را ناراضي كرده باشد. آنچه را كه انجام مي داد به دستور امام (ره) و با اطلاع امام (ره) بود و با قاطعيت هم پيگيري مي كرد. او همه وجودش وقف حضرت امام (ره) بود. پا به ركاب بود براي اينكه امام (ره) دستوري بدهند و ايشان با قاطعيت انجام دهد. ايشان تا آنجا كه من شاهد بودم، بر اساس خواست شخصي با كسي برخورد نمي كرد. آنچه كه من در ده سال بعد از انقلاب از ايشان ديدم، اين بود كه احمد آقا منعكس كننده نفي و اثباتهاي حضرت امام (ره) بود، ولي اين كه با كسي برخورد يا جدال شخصي كرده باشد، حداقل من شاهد نبودم.
بسياري از اين شايعات پس از انتشار خاطرات آقاي منتظري و در طول سه چهار سال گذشته اوج گرفته اند. شما كه با هر سه تن از نزديك، سابقه آشنايي طولاني داريد، نقش حاج احمد آقا را در فرآيندي كه به عزل ايشان منتهي شد، چگونه مي بينيد ؟
در تمام اين فرآيند، حتي لحظه اي نديدم كه حاج احمد آقا، قدمي جلوتر از امام (ره) حركت كند. هميشه پشت سر امام (ره) حركت مي كرد. ما قبل از اين جريان و در تمام طول سالهاي مبارزه، علاقه عميق احمد آقا را به آقاي منتظري شاهد بوديم، يعني سرسوزني چيزي را كه نشان از عدم علاقه باشد، نديديم، بلكه برعكسش،نمونه هاي زيادي از علاقه ايشان را مشاهده كرديم. اين نمونه ها فراوان بودند. مثلا در سال 61، وقتي مي خواستيم سندي را امضا كنيم به بانك بدهيم...
چه سندي ؟
مربوط به وجوهات شرعي حساب بانكي حضرت امام (ره) بود كه به نام حضرت امام (ره) بود، ولي حق امضا و حق برداشت، متعلق به هيئت سه نفري بود، سندي را نوشتيم و حضرت امام (ره) و بنده و آقاي صانعي و آقاي رسولي هم امضا كرديم كه اين پولها مربوط به شخص ما نيست و اگر حادثه اي براي ما يا براي حضرت امام (ره) پيش بيايد، اين وجوهات در اختيار آقاي منتظري قرار خواهند گرفت. البته اين سند منتشر نشده بود تا اخيرا در صحيفه امام (ره) منتشر شد. بعد هم در خاطرات من چاپ شد. امام (ره) هم امضا كردند كه مراتب فوق مورد تأييد اينجانب است. امثال اين قضايا نشان مي دهد كه حاج احمد آقا كه در متن اين قضيه بود، هيچ وقت كمترين اعتراضي نكرد يا مثلا ارجاعاتي كه امام (ره) در مورد عفو زندانيان و مسائل قضايي، مرتبا به آقاي منتظري داشتند و ما مي ديديم كه روند كار، يك روند كاملا ايجابي است و احمد آقا هم كه بيشتر در جريان اين مسائل بود، نگاهش كاملا به اين موضوع مثبت بود و ما هيچ وقت احساس كوچك ترين گرايش منفي نسبت به اين موضوع نكرديم. احمد آقا به رغم گرايشات مثبتي كه به آقاي منتظري داشتند و رفت و آمدهايي كه با ايشان داشتند و رفاقتي كه با ايشان داشتند، مي بينيم در جرياناتي كه پيش مي آيند، دقيقا همراه با امام (ره) موضعگيري مي كند و دقيقا پا جاي پاي امام (ره) مي گذارد.
پيامي كه امام (ره) در بهمن 67 دادند، ريشه در گذشته داشت، شما از كي متوجه حساسيت امام(ره) و حاج احمد آقا به اين مسئله شديد؟
از زماني كه مسئله مهدي هاشمي اوج گرفت و مطرح شد، خود ما هم نگران بوديم و نمي خواستيم اين حادثه اتفاق بيفتد. خود ما از چهار پنج سالگي و پدرمان هم از قبل از آن، سابقه رفاقت چهل پنجاه ساله با آقاي منتظري داشتند و خيلي برايمان تلخ بود كه چنين اتفاقي پيش بيايد، لذا از لحاظ اعتقادي احساس وظيفه مي كرديم. ما در مجله پاسدار اسلام، صفحه ثابتي را در صدر مجله به مباحث نهج البلاغه آقاي منتظري اختصاص داده بوديم، داخل مجله، مخصوص امام (ره) و داخل پشت جلد مختص آقاي منتظري بود و تعبير آيت الله العظمي را درباره ايشان، ما مطرح و بيشتر از همه تكرار مي كرديم كه قضيه جا بيفتد. مصاحبه هاي بسيار زيادي با چهره هاي مختلف درباره اعلم بودن آقاي منتظري و مرجعيت آينده ايشان كرديم و همه اينها به خاطر اعتقادي بود كه به جايگاه ايشان داشتيم. ما حتي تا شماره اسفند 1367 و فروردين 67، همچنان مقالات آقاي منتظري را با همان تعبيرات در مجله پاسدار اسلام داشتيم.
در سال 67 به اصفهان رفتم و با آقاي طاهري صحبت كردم و گفتم، «برويم تلاش خودمان را بكنيم و نگذاريم اين روند به اين شكل پيش برود.» بعد با آقاي طاهري قرار گذاشتيم. از اين طرف هم به تهران آمديم و با آقاي كروبي صحبت كرديم. يك روزي را قرار گذاشتيم، من آقاي كروبي از اينجا رفتيم. آقاي طاهري و حاج عباسعلي روحاني هم از اصفهان آمدند و در قم ملحق شديم و چهارنفري رفتيم پيش آقاي منتظري. قبلا هم گفتيم كه اگر تك تك برويم، آقاي منتظري بر ما غلبه دارد. اگر چهار نفري برويم شايد بتوانيم قانعشان كنيم كه اين روند مهار شود و جلو نرود. رفتيم و متأسفانه آن جلسه نهايتا هم منجر به داد و فرياد بين آقاي منتظري و آقاي طاهري شد، به نتيجه اي نرسيد.
در آن جلسه چه بحثهايي شد ؟
قرار بود چهارنفري صحبت كنيم و نتيجه اي گرفته شود، ولي متأسفانه نشد و دليلش هم همان جدال سختي بود كه بين آقاي منتظري و آقاي طاهري پيش آمد كه اصولا روند جلسه از دست ما خارج شد و فضاي جلسه تند شد و عصبانيت و فرياد از ميان آمد و جلسه طبعا به نتيجه اي نرسيد و دست خالي از جلسه بيرون آمديم.
پس آقاي طاهري در آن زمان از منتقدان سخت آقاي منتظري بود؟
بله، خيلي از جريان ناراحت بود.
و بعد به جماران برگشتيد؟
بله. آنها به اصفهان رفتند و ما هم به جماران برگشتيم. حاج احمد آقا بعد از چند روزي مطلع شدند كه ما براي اين كار رفته بوديم. ما را صدا زد و به شدت عصباني و ناراحت كه، «تو به اجازه چه كسي رفتي ؟»
علت عصبانيت ايشان چه بود؟
احمد آقا از اين ناراحت بود كه نكند آنها تصور اشتباه كرده باشند كه ما به دستور احمد آقا رفته ايم و اين گروه را جمع كرده ايم. ايشان مي گفت، «تو عضو دفتر امام(ره) هستي، چرا بدون اجازه و هماهنگي با دفتر رفتي؟ حالا خيال مي كنند من به تو گفته ام كه برو اين كار را انجام بده.» من گفتم، «ما قبل از اين كه عضو دفتر امام(ره) باشيم، دهها سال با آقاي منتظري رفيق بوديم و به خاطر اعتقاد شخصي خودمان، به خاطر احساس وظيفه شخصي خودمان رفتيم و آقاي منتظري هم هرگز چنين تصوري نمي كند، چون ارتباطاتمان طولاني تر از اين چيزها بوده و يقينا كسي چنين تصوري به ذهنش خطور نمي كند. من هم از اين منظر نرفته ام، من و آقاي طاهري به خاطر انس ديرينه و رفاقت، حساس وظيفه كرديم كه برويم و نگذاريم اين روند به اين شكل پيش برود.» به هر حال، منظور اين است كه در همان قضيه هم مشاهده كردم كه احمد آقا چقدر تحفظ دارد كه در ارتباط با دفتر امام(ره) و حضرت امام(ره)، يك وقت چيزي خارج از مدار تعيين شده، پيش نيايد.
در ارتباطات با مقالات آقاي منتظري در مجله پاسدار اسلام چه اقدامي مي كرديد؟
از اول تولد پاسدار اسلام، نشريه ما همواره با بحث نهج البلاغه آقاي منتظري منتشر مي شد. يك شب هيئت تحريريه شامل آقاي محتشمي، آقاي بيات، آقاي محمدي معين، آقاي دكتر حافظ نيا، آقاي رهبر جمع شديم و زياد صحبت كرديم كه در ارتباط با ايشان چه كنيم. نظر بعضي ها اين بود كه بايد عليه ايشان مقاله هاي تند و تيز چاپ كنيم. ديدگاه ديگري كه من جزو آنان بودم، اعتقاد داشتيم نهج البلاغه بعد علمي دارد و بايد چاپ شود، ولي در عين حال من فكر كردم، «حالا كه دسترسي به امام(ره) داريم، چرا خودمان اجتهاد كنيم؟» فردا صبح كه خدمت امام(ره) رسيدم، ايشان مجله پاسدار اسلام را كاملا مي شناختند. عرض كردم كه آيا مقاله هاي ايشان را چاپ كنيم يا خير. امام (ره) بلافاصله فرمودند، «شما اين كار را نكنيد.»
منشأ اصلي عناد اين طيف با مرحوم احمد آقا چيست؟
بالاخره هم موضوعيت داشت هم طريقت. هم به عنوان كسي كه محكم پاي حرف حضرت امام(ره) ايستاده، قاعدتا از اين منظر مبغوض است. از جهت ديگر آنهائي كه جرئت تعرض به شخص امام را نداشتند، با تعرض به احمد آقا تلافي مي كردند و ايشان، چوب امام را مي خورد.
خاطراتي از سجاياي اخلاقي مرحوم احمد آقا بيان كنيد.
ما واقعا در دوران حيات امام(ره)، هيچ وقت از احمد آقا نديديم كه بخواهد به عنوان فرزند امام(ره) و به عنوان ارشد كساني كه در دفتر و بيت امام(ره) بودند و در جايگاه بسيار رفعي قرار داشتند، جايگاه خود را به رخ ما بكشد، نفي و اثباتي و دخالتي در كار ما بكند. به هيچ وجه. روح بلند و افق ديد بسيار وسيعي داشت. اساسا اين مسائل برايش اهميتي نداشتند كه بخواهد فرمانروايي كند يا تحكمي بر افراد كند و فرمان يا دستوري بدهد. يك بار ايشان به من تلفن زد و گفت،«الان حاج عيسي را مي فرستم. پنجاه يا صد هزار تومان (الان درست يادم نيست) بدهيد بياورد كه امام(ره) گفته اند كه ببرم براي كسي.» گفتم، « پس شما رسيدش را به من بدهيد.» حاج عيسي آمد. پرسيدم، «رسيد حاج احمد آقا چه شد؟» گفت، «ايشان چيزي به من نداد.» گفتم، «پس تا من پول را آماده مي كنم، برو رسيد را بگير و بياور.» حاج عيسي رفت و به حاج احمدآقا گفت، «فلاني گفت رسيد بدهيد تا پول بدهم.» ايشان مجددا حاج عيسي را فرستاد نزد من و آيفون زد به من كه،«پول را براي خودم نمي خواهم. پول امام(ره) است و اين هم دستور امام(ره) است » گفتم، «معذرت مي خواهم. شب كه مي خواهم از اين جا بروم بايد حساب و كتاب پولها مشخص باشد. هر پرداختي مي كنيم، بايد دستور پرداخت و امضاي تحويل گيرنده داشته باشيم.» چند باري هم كه به خود امام(ره) هم پول داديم، از ايشان رسيد گرفتيم. ما فرمهايي به اين شكل داشتيم كه به مبلغ....تومان به دستور...... به آقاي فلاني پرداخت گرديد و براي هر پرداختي رسيدداشتيم. هم دستور دهنده و هم گيرنده پول امضا مي كردند. مثلا در مورد حضرت امام(ره) مي نوشتيم كه بر حسب دستور امام(ره) به حضرت امام(ره) پرداخت شد و امضا مي گرفتيم. من قبض را مي نوشتم و پول را مي بردم براي حضرت امام(ره). ايشان هم مهرشان را از جيبشان در مي آوردند و مهر مي كردند. به حاج احمد آقا گفتم، « ما به امام(ره) هم كه پول مي دهيم، رسيد مي گيريم.» حاج احمد آقا گفت، «يعني مرا قبول نداريد؟ رسيد را بعد مي دهم.» گفتم، «شايد ما زنده نباشيم و يا يادمان برود و فراموش شود.» دفعه سوم كه حاج عيسي را دست خالي فرستاد كه برود رسيد را بياورد، حاج احمد آقا با عصبانيت نامه اي نوشته بود و اسم مرا هم ننوشته بود، بلكه نوشته بود، «آقاي صندوقدار ! مبلغ صد هزار تومان كه امام(ره) دستور داده اند، بدهيد حاج عيسي بياورد.» اين خبر مثل بمب در دفتر پيچيد و بعضي از دوستان، ما را سرزنش كردند كه كار زشتي كردي و واي به حالت كه مقابل احمد آقا ايستادي. آنها فكر مي كردند كه كار ما تمام است و يكي از دوستان، خيلي مشفقانه گفت، « كار خطرناكي كردي.» گفتم، «ما كه براي در دفتر امام(ره) ماندن، كيسه اي ندوخته ايم. تا اينحا هستيم بايد وظيفه مان را دقيق انجام بدهيم، فوقش اخراجمان مي كنند. براي ما اصلا مهم نيست. من دلم با امام(ره) است كه آن را پدر جد احمد آقا هم نمي تواند از من بگيرد. هر چه بادا باد. من امانتدار امام(ره) هستم و بايد اين كار را بكنم.» در حالي كه پيش بيني همه اين بود كه احمد آقا،احتمالا ما را از دفتر بيرون كند، چند روز بعد، صدايم زد و گفت، «امام(ره) موافقت كرده اند حساب ارزي باز كنيم و قرار است كه اين حساب به نام شما باشد.» اين حساب به نام امام و با امضاي من و آقاي كفاش زاده كه با كارهاي ارزي بانكي در ارتباط بود، باز شد. حاج احمد آقايي كه به زعم ديگران و خودم قرار بود به خاطر اين كه مقابلش ايستاده ام و به او پول نداده ام، مرا بيرون كند، درست بر عكس، حق برداشت از حسابي را كه از جهاتي، حساس تر از حساب ريالي بود، بر حسب اجازه حضرت امام به ما داد. اين نشان مي دهد كه احمد آقا به هيچ وجه اهل هواهاي نفساني و حب و بغضهاي شخصي نبود و او داراي چنين روح بلندي بود كه به رغم اين كه عصباني شده بود، در همان نقطه عصبانيتش احساس كرده بود كه ما امانتداريمان دقيق است و بنابراين مسئله مهم مالي ديگر حضرت امام (ره) را به ما سپرد.
از حضور احمد آقا به صورت ناشناس در بين مردم و كسب اخبار دست اول به اين شكل و انتقال آنها به حضرت امام (ره) چه خاطراتي داريد؟
بله، ايشان البته كمتر به مسافرت مي رفت، چون احساس مي كرد بايد در جوار حضرت امام(ره) باشد و مراقبت دقيق و سختكوشانه براي سلامتي حضرت امام(ره) بود كه از دغدغه هاي مهم و اساسي احمد آقا اين بود. او با تمام وجودش از جان حضرت امام(ره) صيانت مي كرد و در حد ايثارگري تلاش مي كرد. درمانگاهي كه در جماران ساخته شد به پيشنهاد و ابتكار احمد آقا بود شايد اين تنها كاري بود كه بدون اجازه حضرت امام(ره) انجام داد. البته درمانگاهي كه الان هست، توسعه يافته آن درمانگاه است و چندين برابر شده است. آن چيزي كه احمد آقا ساخت، بسيار كوچك و در عين حال مجهز بود.
خود ايشان هم در همان جا فوت كرد.
در بخش توسعه يافته درمانگاه، ولي وقتي كه حضرت امام(ره) بستري شدند،درمانگاه كوچك بود. اين هم كار خدا بود. در اواخر سال 66 و اوايل سال 67 كه امام(ره) سكته كردند و حدود سي روز بيمارستان بودند كه البته اين خبر اعلام نشد. اين داستان مفصلي داردكه معجزه آسا بود. وقتي خدا مي خواهد حفظ كند، اين گونه است. دكتر پور مقدس كه آن روز، نوبتش بود و جان امام را نجات داد، مي گفت كه حدود 9 دقيقه قلب امام (ره) از حركت ايستاد و مجددا شروع به كار كرد. خداوند به دست دكتر پور مقدس امام(ره) را برگرداند، در حالي كه مي گويند جريان خون اگر بيش از چهار دقيقه، متوقف بشود، ديگر اميدي به بازگشت نيست. مثل خود احمد آقا كه برنگشت، اما در مورد امام(ره)، بعد از نه دقيقه اين اتفاق افتاد و اين يك معجزه الهي در عالم پزشكي بود.
حاج احمد آقا مي گفت امام (ره) به محض اينكه چشمهايشان را باز كردند، به تصور اينكه حالا ايشان را به بيمارستان قلب يا جاي ديگري برده اند و علاوه بر مزاحمتي كه ممكن است مسائل حفاظتي براي ساير بيماران ايجاد كند، پنهان نگهداشتن چنين امري هم ناممكن است، اظهار نگراني مي كردند. به امام(ره) عرض شد كه در درمانگاه مجاور منزلشان هستند و اين خبر به هيچ وجه پخش نخواهد شد و جاي نگراني نيست. با اين كه حاج احمد آقا اين كار را بدون اطلاع امام (ره) كرده بود، ساخت اين درمانگاه، اسباب خشنودي و رضايت امام(ره) را فراهم آورد. قضيه فاو را در جنگ داشتيم و اوضاع بسيار حساس بود و امام(ره) هم يك ماه در سي. سي. يو اين درمانگاه بستري بودند و اگر اين خبر پخش مي شد، براي شرايط حساس، خيلي مشكل آفرين بود و يا اگر اين درمانگاه ايجاد نشده بود تا مي خواستند امام(ره) را به مركزي و جايي برسانند، قطعا تلف مي شدند، بنابراين راه اندازي اين درمانگاه اقدامي بسيار حياتي و اساسي بود كه با تدبير احمد آقا انجام گرفت و در واقع جان امام(ره) نجات پيدا كرد. به همين دليل احمد آقا كمتر به مسافرت مي رفت، مگر اين كه از ثبات سلامتي امام(ره) مطمئن مي شد. در چنين وضعيتي به مسافرت مي رفت، منتهي باز به صورت مستمر با دفتر امام(ره) در تماس بود. در اين سفرها طبيعتا در تماس مستقيم با احوال مردم بود. گاهي اوقات با كلاه نمدي مي رفت و در ميان مردم و اصلا قابل شناخت نبود. من هنوز يكي از آن كلاه نمديها را دارم. ايشان به اين ترتيب از متن جامعه، اطلاعات دست اولي را كسب مي كرد.
نكته مهم ديگري كه در زندگي ايشان وجود داشت اين است كه از فرزند امام(ره) بودن جز سختيها و مسئوليتهايي كه در ارتباط با شخص امام(ره) داشت، از نظر مادي و يا اشغال مسئوليتهاي سياسي و اجتماعي هيچ بهره اي نداشت و از اين «رانت» ها هيچ استفاده اي نكرد. خواهر ايشان، خانم زهرا مصطفوي، اين را براي ما نقل كرد كه اوايل انقلاب بود كه دولت چين ازمن دعوت كرده بود كه به آنجا بروم. سر سفره ناهار خدمت امام(ره) عرض كردم كه، «آقا ! از ما دعوت كرده اند به چين برويم.» اما آن موقع حرفي نزدند. ناهار كه تمام شد، مرا صدا زدند و فرمودند، «خواهش مي كنم كه شما به اين سفر نروي.» بعد از جا برخاستند كه بروند. من گفتم، « خب آقا ! اين حرف را همان جا جلوي جمع مي زديد. چرا در گوشم گفتيد ؟» امام(ره) جواب مرا ندادند، ولي با شوخي فرمودند، «آدم وقتي مي خواهد حرفي را به كسي بگويد در گوشش مي گويد، به كف پايش كه نمي گويد.» خودشان هم خنديدند و من هم خنده ام گرفت. يك بار هم در آن اوايل آقاي مهدوي كني پيشنهاد كردند كه براي نمايندگي مجلس ثبت نام كنم. به امام(ره) عرض كردم، ايشان فرمودند، «تا من زنده هستم، دوست ندارم شما وارد اين نوع مسئوليتها بشويد.» اين، نگاه حضرت امام(ره) نسبت به احراز مشاغل توسط فرزندانشان بود. شما زندگي حضرت علي ابن ابيطالب (ع) را هم كه نگاه كنيد مي بينيد كه در دوره ايشان رسم بود هر كسي كه به مقامي مي رسيد، همه اطرافيان خود را وارد دستگاه مي كرد. ملوك الطوايفي بود. معاويه كه آمد سر كار، هر چه بني اميه بود سر كار آورد. مثل وضعيت الان كويت و بحرين و امثالهم كه همه خويش و قوم هستند.ولي در حكومت اميرالمومنين (ع) به رغم اين كه اين كار رسم بود و حضرت علي(ع) هم دستش از آدمهاي شايسته تقريبا خالي بود و فرزندانشان هم آدمهاي لايق و برجسته اي بودند، آنها را در هيچ يك از مناصب قرار نداد. د راين رويكرد امام علي(ع) پيام و درسي هست، يعني اگر كسي در رأس حكومت قرار گرفت، نبايد فاميل و بستگانش را سر كار بياورد. درحكومت اسلامي اين گونه است كه به وقت احساس خطر، فرزندان حاكم در صف اول نبرد هستند و به هنگام تقسيم غنائم در آخر صف. احمد آقا و حاج آقا مصطفي در ارتباط با مسئوليتهاي سنگين نهضت و خدمت بدون اسم و رسم در خط اول بودند، استفاده شخصي خود از هيچ رانت سياسي و اقتصادي استفاده نكرد.
درباره ساده زيستي ايشان نكاتي را بيان كنيد.
از نظر معيشتي و اقتصادي، يك زندگي طلبگي داشت، همچون امام(ره) در خانه استيجاري زندگي مي كرد، در حالي كه خيلي راحت مي توانست خانه بخرد. بعد از انقلاب، خانه و زمين حتي در شمال شهر تهران قيمتي نداشت. خيلي ها خريدند. نه از بيت المال و سازمان زمين شهري، بلكه با حداقل پولي كه مي توانستند فراهم كنند، در اوايل انقلاب خيلي راحتي مي شد با چند صد هزار تومان، خانه خريد يا چند هزار متر زمين خريد. يادم هست كه در آن سالها در جماران، هزار متر زمين يك الي دو ميليون تومان قيمت داشت، ولي حاج احمد آقا به هيچ وجه دنبال خانه خريدن و اين مسائل نبود. منزلش مي رفتيم و وضعيت زندگيش را مي ديديم كه عادي و مثل بقيه مردم بود. اتاق كارش كه كنار دفتر حضرت امام(ره) بود، بسيار ساده و طلبگي و كپي زندگي ساده و اتاق ساده حضرت امام(ره) بود. از نظر ساده زيستي و كم هزينه بودن زندگي، يك مقلد واقعي امام(ره) بود. اتاقي را كه عرض كردم در كنار دفتر حضرت امام(ره) ساخت، در اواخر عمر ايشان بود. يك اتاق بود با يك زيرزمين، چون زمين مجاور، گود بود و بايد مي آمد بالا تا همسطح اتاق حضرت امام(ره) شود. از اين اتاق، يك در به اتاق امام(ره) باز كرده بود. يك اتاق تقريبا سه در چهار بود كه دو طرف آن ايوان با عرض يك، يك و نيم متري داشت. بعد از رحلت حضرت امام(ره)، حاج احمد آقا اين را به ما گفت كه، « يك روز حضرت امام(ره) به اتاق ما آمدند و ديدند كه ما اينجانب لب ايوان يك نرده زده ايم. دفعه قبل كه آمده بودند، آنجا نرده نداشت. امام(ره) تأملي فرمودند و نسبت به اضافه شدن نرده ابراز نارضايتي كردند. احمدآقا مي گفت با خودم گفتم يك جواب محكم بدهم كه امام(ره) قانع شوند. گفتم، «علي تازه راه افتاده است و ممكن است پائين بيفتد و ضربه مغزي شود.» نرده هايي كه آنجا گذاشته بودند، هزينه اش دو سه هزار تومان بيشتر نمي شد. امام(ره) تاملي كردند و فرمودند، «انسانها قدم به قدم طاغوتي مي شوند و براي هر قدم هم توجيهات زيادي درست مي كنند.» براي امام(ره) حتي ساختن يك ايوان يا نصب يك نرده مطلوب نبود و به احمد آقا تذكر دادند.
از مشابهت هاي اخلاقي حاج احمد آقا و حضرت امام(ره) بگوييد.
ايشان در بسياري از جنبه ها به امام(ره) شبيه بود. مثلا مي دانست كه امام چه علاقه عميقي به خانواده هاي شهدا داشتند. يادداشتي هست كه امام بعد از ماه رمضان و قبل از رحلت درباره لغو همه ملاقاتهايشان غير از خانواده شهدا نوشته بودند ونشان مي دهد كه ايشان چقدر به آنها علاقه داشتند. همين علاقه به خانواده شهدا را بعد از رحلت حضرت امام(ره)، عينا در حاج احمد آقا مشاهده كرديم. در طول مدتي كه ايشان بعد از امام(ره) زنده بودند، در همه مناسبتهايي كه در بهشت زهرا براي شهدا برگزار كرديم، از حاج احمد آقا دعوت گرفتيم و ايشان بلا استثنا شركت كرد. نه تنها شركت که سخنراني هم مي كرد. قبل از سخنراني مي نشست و بچه هاي شهدا مي آمدند و ايشان دست نوازشي به سرشان مي كشيد. در حسينيه هم هر چه درخواست ملاقات براي خانواده شهدا كرديم. خودش شخصا مي آمد و براي بچه هاي شهدا صحبت مي كرد. حتي يك مورد را به ياد ندارم كه ايشان درباره خانواده شهدا و فرزندان آن ها دريغ كرده باشد. دقيقا مثل خود حضرت امام(ره) بود و نكته بالاتر اين كه حاج احمد آقا در اين سالهاي آخر عمرش چندين نوبت مرا صدا زد و گفت، «دلم مي خواهد براي خانواده شهدا كاري انجام بدهم.» مي گفتم،«آقا! كار از اين بالاتر كه هر مراسمي در بهشت زهرا يا حسينيه جماران داشته باشيم و از شما درخواست كنيم، مي آييد، بچه هاي شهدا را نوازش مي كنيد، برايشان سخنراني مي كنيد.» مي گفت، «خير، اين چيزها مرا اشباع نمي كند. من مي خواهم بروم شخصا به خانواده شهدا خدمت كنم.» من چند جور به ايشان پيشنهاد كردم كه متناسب با شأن ايشان باشد و همه را مي گفت، «خير! اينها به درد من نمي خورد. كاري بگو كه بيايم خدمت كنم.» انگار مي خواست بگويد بگو بيايم جايي را جارو بكشم، لباسشان را بشويم و از اين نوع خواسته ها.دائما مي خواست كه من به شكل مصداقي پيشنهاد بكنم. در فكر بوديم كه كاري بكنيم كه متأسفانه بيمار شد و از دنيا رفت.
از حساسيت ايشان نسبت به حقوق مردم چه خاطره اي داريد؟
مرحوم آقاي پسنديده در منزل بزرگي در بالاي منظريه زندگي مي كردند كه متعلق به بنياد شهيد بود و از همان اوائل در آنجا مستقر بودند.احمد آقا روي استرداد اين خانه به بنياد حساسيت داشت و مي گفت، « هر چه زودتر براي تخليه اقدام كنيد و من آقاي پسنديده را به خانه خودم مي آورم.» زندگي با ايشان آسان نبود، چون آخر عمر ضعيف و وسواسي شده بودند. احمد آقا به رغم دشواري نگهداري از ايشان، وي را برداشت و به خانه آورد و گفت كه خانه را تخليه كنيد. خانه ميلياردها تومان ارزش داشت و احمد آقا همه تلاشش اين بود كه آن را به بيت المال برگرداند.
آقاي پسنديده تا آخر عمر نزد احمد آقا بود؟
بله و همان جا فوت كرد. احمد آقا نگران بود كه نكند آقاي پسنديده از دنيا برود و وضعيت خانه معلق بماند. او نمي دانست خودش سه سال زودتر از ايشان از دنيا مي رود.
بسياري از كساني كه به مدد پشتيباني حاج احمد آقا وارد دستگاه حكومتي شدند و پست و مقامي گرفتند، امروز نه تنها به ايشان كه به امام(ره) هم پشت كرده اند، در حالي كه اگر احمد آقا از آنها حمايت نمي كرد، كسي به آنها اعتنايي نداشت. تحليل شما از اين طيف چيست؟
احمد آقا واقعا سعي مي كرد همه نيروها را حفظ كند. امام(ره) هم همين طور. من واقعا اين چرخشهاي صد و هشتاد درجه اي را نمي دانم چگونه تحليل كنم. همان كساني كه در اوايل سال 68، در ضديت با آقاي منتظري داغ ترين افراد بودند، حالا در طرفداري از ايشان همان قدر داغ هستند. يك عده اي در آن زمان تندترين مواضع را عليه ايشان داشتندو بعد از ده پانزده سال موافق صددرصد ايشان و مخالفت نظام شدند. بعضي ها هم بودند كه در آن موقع در مقابل ايشان تحفظ داشتند و حالا بر عكس شده اند. خدا ما را از همه افراط و تفريطها حفظ كند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}