نقش حاج احمد آقا را در جريان رياست جمهوري بني صدر چگونه ارزيابي مي كنيد؟
يك شبي جايي بوديم كه من بودم و حاج احمد آقا و بني صدر هم بود. اين جلسه به طور طبيعي تشکيل شده بود. من و حاج احمد آقا رفته بوديم منزل يك رفيق مشتركي، صاحب منزل گفت، «امشب آقاي بني صدر قرار است بيايد اينجا.» احمد آقا نگاهي به ما كرد كه، «برويم يا نرويم؟» (اين موضوع وقتي بود كه اختلاف داشت به حد بالا بروز مي كرد.)بعد طولي نكشيد كه ما ديديم بني صدر آمد تو. بني صدر يك جمله اي به احمد آقا گفت، (درآن موقع او سنجش افكار مي كرد.) «آيا در اين سنجش افكار جديد فهميدي چه شده ؟» احمدآقا گفت، «چه شده؟»، گفت، «من 41 يا 45 و پدرت 55 شده، خيلي نزديك است پدرت به ما!» احمد آقا خنديد و گفت، «ببين آقاي بني صدر (همين جوري كه نشسته بود دستش را گذاشت به پشت بني صدر) دست من پشت توست. تا اين دست من پشت توست، هستي. دست ما كه از پشت تو برداشته شود، رفتي. تو خيال نكن اينهايي كه مي روند سنجش افكار، به تو حرف راست مي زنند و واقعيت را به تو مي گويند. گول اين حرفها را نخور. اين راههايي كه شما ها پيش گرفتيد راههاي درستي نيستند. من از باب رفاقت و دوستانه به شما مي گويم.» اين صحبتهايي كه آن شب بين احمد آقا و بني صدر شد، خيلي جالب بود. بعد هم زدند به دندة شوخي و صحبت تا مجلس تمام شد و ما آمديم. اما بني صدر ماند. توي راه به احمد آقا گفتم، «اين مردك چه مي گفت ؟[احمد آقا گفت، «همينها [منافقين] باعث بيچارگي اين شدند.» براي ما خيلي روشن نبود كه منافقان دور بني صدر را گرفته اند و اين مسئله سنجش افكار هم القائاتي است كه آنها به او مي كنند كه تو مثلا 45 هستي و چيزي نمانده كه به امام (ره) برسي. خلاصه طولي نكشيد كه چند نفر از امام جمعه ها خدمت امام (ره) رسيدند و از وضع بني صدر اظهار نگراني كردند و با توجه به نفوذ كلامش كه نفود كمي هم نبود، احساس مي شد كه آن آقايان خيلي از اين قضيه متوحش هستند. امام (ره) يك جمله به اينها فرمودند، «بني صدر چيزي نيست. به اندازه سه ربعش رفته و يك ربع نفوذش مانده است كه آن هم با يك تلنگر از بين خواهد رفت.» اتفاقا همين طور هم شد. طولي نكشيد كه امام (ره) فقط دو جمله نوشتند خطاب به ارتش كه بني صدر فرمانده كل قوانيست. همين جمله موجب شد كه بني صدر اصلا نتوانست آشكارا زندگي بكند و جايي ظاهر شود و با لباس زنانه و با آن وضعيت از كشور خارج شد. نقش احمد آقا در آن جريانات، نقشي بسيار اساسي و حياتي بود و آن هم اينكه اگر بشود بني صدر را نگه دارند كه اين وضع پيش نيايد، اما وقتي كار به آنجا رسيد حاج احمد آقا هم اخبار علي القاعده منتقل مي كرد تا آنجا كه بني صدر دستش از پشت بسته شد.
نقش و ديدگاه حاج احمد آقا را در مورد رياست جمهوري آيت الله خامنه اي را هم بيان كنيد.
من البته خيلي اطلاع ندارم كه آن روزها چگونه بوده است. اولا حاج احمدآقا به عنوان يك فرد لايق، شايسته به تمام معني از ابتداي نهضت به حضرت آيت الله خامنه اي نظر داشت و اين نظر روز به روز تقويت مي شد تا آن موقعي كه انقلاب پيروز شد و ايشان به عنوان نماينده حضرت امام (ره) در وزارت دفاع مأمور شدند. گاهي هم كه صحبت مي شد، حاج احمد آقا به عنوان يك شخصيت بزرگ انقلاب از ايشان نام مي برد. خوب ما خودمان هم از ابتداي امر چند نفر را شاخص مي دانستيم : حضرت آيت الله خامنه اي، جناب آقاي هاشمي رفسنجاني، جناب آقاي بهشتي (ره) و همين طور بزرگاني مثل شهيد مطهري و... اينها شاخصهاي انقلاب بودند و افرادي بودند كه همه، آنها را به عظمت مي شناختند. امام (ره) نظرشان اين نبود كه مثلا روحانيون در پست وزارت و صدارت و رياست جمهوري و... باشند، اما قضيه بني صدر و قضيه بازرگان مقدمه اي شد براي آن. بعد از بني صدر مرحوم رجايي به عنوان رياست جمهوري مطرح شد. آقاي رجايي و باهنر هم كه به شهادت رسيدند، امام (ره) ديدند باز بهترين شخصي كه لايق و شايسته اين معناست، آقاي خامنه اي است. احمد آقا هم اين را به تمام معني قبول داشت. مي شود گفت كه حاج احمد آقا نقش مؤثري در اين جهت داشت. خود امام (ره) هم به اين نتيجه رسيده بودند كه شايسته ترين فرد براي رياست جمهوري روحانيوني هستند كه در رأسشان هم آقاي خامنه اي است. بنابراين ايشان را به عنوان كانديدا پذيرفتند.
ديدگاه حاج احمد آقا نسبت به پذيرش قطعنامه 598 و مسائل بعد از آن بيان چه بود؟
عرض شود كه شايد حاج احمد آقا، يك مقدار پيش از اينكه امام (ره) تصميم به قبول قطعنامه بگيرند، به اين مسائل آگاه شده بود و اين را به امام (ره) منتقل كرده بود. اما، امام (ره) معتقد بودند كه ما بايد قدرت و توان جنگي را تا آخرين مورد به كار ببريم، اما آن روز كه گزارشي از مسئولين سپاه و ارتش و نيز از طرف مسئولين كشور راجع به اوضاع اقتصادي به امام (ره) رسيد و گزارشي كه مسئولين جنگ ارائه دادند، حاكي از ضعف نيرو و عدم تحركشان بود و امام (ره) احساس خطر كردند. ما مدتي قبل ، اين مسائل را استشمام مي كرديم. حاج احمد آقا هم دقيقا همين مسائل را منتقل مي كرد. اما امام (ره) طبق وظيفة الهي كه داشتند، مي فرمودند كه بايد تا آخرين موردي كه در توانمان هست بجنگيم و كوتاه نياييم. حتي بعد از قبول قطعنامه از طرف عراقيها به خرمشهر و منطقة جنوب حمله شد و روزگار عجيبي پيش آمد. من يادم هست كه آن روزها حضرت آيت الله خامنه اي به عنوان امام جمعة تهران يك اعلاميه اي دادند و به همة ائمه جمعه و سپاه و ارتش اخطار كردند كه در يك چنين موقع خطرناكي كه دشمن ارادة حمله كرده، ما بايد تا آخرين قطرة خونمان را براي دفاع بگذاريم. من هم رفتم از همه درخواست حركت به سوي جبهه ها را كردم. صدام گفته بود، «اينها كه قطعنامه را قبول كردند، توان جنگي ندارند با يك يورش برويم و مراكز را بگيريم.» اين حمله يك حملة وحشيانه اي بود كه آخرين زور و قدرتشان را به كار برده بودند كه با يك يورش بيايند اهواز را بگيرند. البته وقتي اهواز را مي گرفتند، بقيه برايشان سهل بود. آن روز سپاهي و ارتشي، نمي دانم روحاني و كميته و تمام نيروها حركت كردند و رفتند و واقعا هم جانانه جنگيدند و دشمن را عقب راندند.
در قضيه آقاي منتظري، حاج احمد آقا چه نقشي داشتند؟
ما احساسمان اين بودكه احمد آقا در تكاپوي اين است كه نگذارد بين آقاي منتظري و امام (ره) افتراقي حاصل بشود. يكي دو بار خود آقاي منتظري را آورد در حضور امام (ره) كه در آن ملاقاتهاي امام (ره) حد نهايي تواضع را به آقاي منتظري كردند و از آقاي منتظري خواهش كردند كه، «شما برويد درس و بحث تان را ادامه بدهيد.( در آن ايام آقاي منتظري اعتصاب كرده بودند و درس نمي گفتند. آقا خواهش كرده بودند كه شما برويد به درس و بحث تان ادامه بدهيد.) خوب نيست شما در اين ماجراها دخالت كنيد. بگذاريد دادگاهها كارخودشان را بكنند و شما هم كار خودتان را بكنيد و اگر يك موقع نوبت به شما رسيد، اعتراض كنيد. الان جاي اين اعتراضات نيست.» آن روز آقاي منتظري نه تنها گوش به حرفهاي امام (ره) نداد، بلكه موضعگيري هم كرد. حاج احمد آقا مي خواست كه ارتباط آقاي منتظري را با امام (ره) محكم تر كند و نگذارد كه اين افتراق حاصل شود. در شرايطي كه سيد مهدي هاشمي دستگير شده بود. حاج احمد آقا به امام (ره) گفت، «سيد هادي، داماد آقاي منتظري را به ملاقات شما بياورم، بلكه برود آقاي منتظري را راضي كند تا از اين موضعگيري ها دست بردارد» من يادم هست وقتي كه سيد هادي را براي ملاقات امام (ره) آورده بود، بسياري از رفقاي ما عصباني شده بودند كه چرا حاج احمد آقا اين كار را كرد؟ همه خيال مي كردند كه احمد آقا بدون نظر امام (ره) او را آورده بود، در حالي كه خود امام (ره) تمايل به اين كار داشتند و به توصيه خود امام (ره) اين امر انجام گرفته بود و احمد آقا نمي توانست براي همه توضيح بدهد كه اين تمايل خود امام (ره) بوده كه آقاي هادي هاشمي را براي ملاقات بياوريم تا بلكه بتواند توي اين قضايا آقاي منتظري را نگه دارد. يكي از مظلوميتهاي احمد آقا همين بودكه آقاي منتظري و اطرافيانشان خيال مي كردند كه نقشه و توطئه اي است كه احمد آقا در آن شريك است كه آقاي منتظري را كنار بگذارد. در حالي كه بيني و بين الله، هيچ نقشه اي در تضعيف آقاي منتظري نبود، مگر نقش و موضعگيريهاي خود ايشان. احمد آقا جز در نقش تحكيم و اتفاق و وحدت آقاي منتظري و نظرات امام (ره) هيچ نقش ديگري نداشت و انصافا او مي خواست ميانه را جوش بدهد و نگذارد كه كار به اينجا برسد.
به عنوان آخرين سئوال اگر خاطره اي يا مطلب ديگري از حاج سيد احمد آقا داريد، بفرماييد.
بله، يك مطلبي جالبي كه آقاي سيد محمد بجنوردي و برادر خود من هم تفصيلا آن را گفته اند و از خود حاج احمد آقا هم نقل مي كنم، ايشان گفتند، «ما نجف بوديم. در همان زماني كه امام (ره) نجف بودند. مثل اينكه سالهاي 55 و آن موقعها بود كه من و حاج آقا مصطفي و آقاي بجنوردي رفتيم به لبنان و بعد از آن جا رفتيم به بعلبك. خسته شده بوديم. كنار خيابان مي نشستيم. كسي هم ما را نمي شناخت. بعضي از كساني كه مي آمدند، وارد مي شدند، سلام و احترامي مي كردند و مي رفتند و بعضي ها هم احترام مي كردند و رد مي شدند. خيابان خلوتي بود، اما طولي نكشيد كه ديديم يك عربي از راه دور وارد شد و خيلي خاكي و خودماني و صميمي آمد پيش ما و نشست. وقتي كه نشست مرحوم حاج آقا مصطفي گفت كه اين عرب يك چيزهايي مي داند. چشمهاي جذابي دارد. خوب است يك سئوالاتي ازش بكنيم و ببينيم كه چيزي دارد يا نه. آن عرب با همان لهجة عربي خودش صحبت مي كرد كه خيلي گرم و گيرا هم بود. توي حرفهاي ايشان مرحوم حاج آقا مصطفي سئوالي كرد از آن عرب، حالا آن سئوال چي بود يادم نيست. اما آن مرد عرب گفت كه شما دنبال يك مسائل و يك اهدافي هستيد كه به زودي به آن اهداف مي رسيد و پيروزي نصيب شما مي شود. از اين جملاتي كه او مي گفت، مي فهميديم كه يعني انقلاب پيروز مي شود. حاج آقا مصطفي گفتند، «از كجامي گويي؟ چه جوري مي فهمي؟» آن شخص عرب گفت، «البته شما آن زمان نيستي. شما آن زمان را نمي بيني.» آقاي حاج آقا مصطفي گفت،«چطور ما نمي بينيم؟» آن شخص عرب گفت، «شما سال ديگر اين موقع نيستيد.» حاج آقا مصطفي يك قدري ناراحت شد. احمد آقا فرمود، من گفتم، «من چي؟» با همان لهجه عربي گفت، «شما خيلي مهم و بزرگ مي شويد.» يك عبارتي مي گفت كه اين منظور را مي رساند. بعد يك چيزي هم راجع به آقاي بجنوردي گفت كه مطلب مهمي نبود. بعد همين جور كه دور هم نشسته بوديم، حاج آقا مصطفي گفت كه آن عرب چطور شد، من مي خواستم يك پولي بهش بدهم، يك كمك مالي بهش بكنم. چطور رفت، كجا رفت. اصلا ما نفهميديم كه كي رفت! سال بعد هم حاج آقا مصطفي فوت كرد. همان طور كه آن شخص عرب پيش بيني كرده بود. اين قضيه را من هم از حاج احمد آقا شنيدم و هم از آقاي بجنوردي. اين قضيه گذشت تا اينكه دو سه ماه قبل از فوت مرحوم حاج احمدآقا، يك شبي در منزل ايشان موقعي كه هنوز كسي نيامده بود. حاج احمد آقا به من گفت، «كسي كه راجع به داداش پيشگويي كرده بود به تهران آمده.»
البته اين را هم عرض كنم. يك شب جلسه اي بود كه در خدمت آقاي كروبي بوديم. من گفتم كه حاج احمد آقا اين قضيه را دو سه ماه قبل از فوتش به من گفت. آقاي كروبي گفت، «عجب ! من گفتم كه اين حرف را احمد آقا زده! اين را من بودم، يادم مي آيد كه يك چنين چيزي گفت، اما بيش از اين چيزي ديگري به من نگفت.»
بعد از فوت مرحوم حاج احمد آقا هم، حاج حسن آقا نقل كردند كه ايشان به خانمشان گفته بودند،«من تا چند ماه ديگر نيستم.»خانمشان گفته بود، «اين حرفها چيست و از كجا مي گويي؟» ايشان گفته بودند، «آن كسي كه دربارة داداشم پيشگويي كرده، دربارة من هم پيشگويي كرده كه شش ماه ديگر بيشتر نيستي!» خانم ايشان گفته بود، «شش ماه تا كي ؟» گفته بود، «تا شب عيد!»
اين قصه را حاج حسن آقا وقتي كه آقاي شيخ حسن روحاني بعد از فوت حاج احمد آقا به ديدن حاج حسن آقا آمده بود، نقل مي كرد. به حاج حسن آقا گفتم، «پدرت به من دو سه ماه قبل از رحلتش گفته بود، «آن شخصي كه راجع به داداشم پيشگويي كرده بود آمده به ايران. اما بيش از اين ديگر چيزي به ما نگفت.» حاج حسن آقا خيلي تعجب كرد و گفت، «اين را هم به شما گفته؟» گفتم، «بله.» ايشان گفت، «خوب آن مؤيد همين خبري است كه مادرم نقل مي كند.»
همچنين شيخي هم كه از دوستان مشترك من و حاج احمد آقاست، به من گفت، «دوبار حاج احمد آقا به من گفت كه من تا دو ماه ديگر بيشتر نيستم. اگر چيزي از من مي خواهي، بخواه كه من تا دو ماه ديگر بيشتر نيستم!» و اين دو ماه منطبق شد با شب عيد و همين قضيه واقع شد. رحمت الله عليه.
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}