بررسي و نقد مباني معرفت شناختي اخلاق سکولار(4)


 

نويسنده:محمد سربخشي(*)




 

علم باوري
 

در قرون وسطي برخي از اصول و قواعد طبيعي و علمي به عنوان اصل مسلم و جزو معتقدات ديني پذيرفته شدند. پيشرفت دانش تجربي آموزه هاي کليسا را زير سؤال برد، اعتبار و قداست کتاب مقدس را در معرض چالش قرار داد. رودرويي يافته هاي علمي و آموزه هاي کليسا، براي ارباب کليسا چندان قابل تحمل نبود. از اين رو، به مقابله با آن برخاسته و دانشمندان و انديشه وران را به جرم مخالفت با اين آموزه ها به دادگاه ها کشاندند و بسا افرادي را محکوم و راهي زندان ها و سياه چال ها نمودند. برخورد شديد و خشن کليسا با انديشمندان علوم تجربي، اين حس و تلقي را به وجود آورد که قطار علم و پيشرفت جز با رويگرداني از دين و حداقل جز با کنار گذاشتن آن در امور زندگي و سکولاريزه کردن آن ممکن نيست. اين امر موجب شد علم گرايان به دليل مانع شدن دين در راه پيشرفت و تمدن، خواهان حذف آن شوند.(1) تقدس بخشيدن به آموزه هاي علمي يونان و روم توسط کليسا، در رويکرد دانشمندان متدين نيز تأثير سويي گذاشت. عده
زيادي از دانشوران، انسان هاي متديني بودند و چه بسا قصد براندازي کليسا را نداشتند، اما اصرار کليسا بر آموزه هاي خود، آنان را واداشت شيوه هايي برگزينند که در نهايت به ضرر دين و دينداري تمام شود.(2)
غيرعقلايي بودن آموزه هاي مسيحيت و تأکيد بر ايستايي و عدم تغيير از يک سو، و پيشرفت علوم تجربي از سوي ديگر، موجب تقابل شده و علم به عنوان يک دين جديد تلقي گرديد. طبيعي بود مردم وقتي آثار عملي گرايش به علوم تجربي را مي ديدند و منطق خشن کليسا را نيز مشاهده مي کردند، بيش از بيش شيفته علم مي شدند. اين تلقي موجب شد کم کم گمان کنند علم قادر است هر شيء يا حادثه يا مشکلي را حل کند و نه تنها در عرصه هاي مادي و مکانيکي از عهده اين کار بر مي آيد، بلکه در عرصه هاي اجتماعي و علوم انساني نيز کارساز و بلکه تنها چاره ساز است. بدين ترتيب، علوم انساني تجربي، از جمله روان شناسي و جامعه شناسي تجربي نيز شکل گرفت.(3) به عنوان نمونه، هولباخ(4) (1723-1789) گفت: انسان بايد در همه تحقيقات خود به فيزيک و تجربه متوسل شود. حتي موضوعاتي چون دين، اخلاق، حکومت سياسي، علوم و هنرها و حتي در خوشي ها و مصائب نيز بايد سراغ علم تجربي رفت.(5)
افراط در تجربه گرايي موجب شکل گيري گرايشات تجربه گرايانه شده و مفاهيم متافيزيکي و ماوراء الطبيعي، که قابليت تجربه شدن نداشتند، مورد انکار قرار گرفت. طبيعي بود آموزه هاي اصلي اديان همچون خدا، فرشته، بهشت و جهنم، وحي، امدادهاي غيبي، نيکي عدل و بدي ظلم، و اثرگذاري آنها در سعادت انسان نيز زير سؤال رفت.(6) اثبات گرايان پا را از اين هم فراتر گذاشته و مدعي شدند امور غيرقابل تجربه، اساساً فاقد معنا يا فاقد معناي حقيقي هستند و همچون مفاهيم "دايره مربع" و "مدوّرِ مستطيل" مي مانند. بنابراين، پرداختن به چنين اموري کاري بيهوده و عبث است.(7) اثبات گرايان منطقي را مي توان بزرگترين دشمن دين و اخلاق ديني دانست. آير به عنوان يکي از سرشناس ترين طرفداران اثبات گرايان منطقي تصريح مي کند احکام اخلاقي داراي صحت و اعتبار عيني و خارجي نيستند. معني ندارد از صادق يا کاذب بودن چنين گزاره هايي سؤال کرد.(8)
بدين ترتيب، از نظر کساني همچون آير، قضاياي اخلاقي صرفاً بيان ترجيحات و ذوق و سليقه شخصي و احساسات ذهني شدند.(9) آير در اين خصوص مي گويد: «حضور علامتي اخلاقي در قضيه، چيزي به مضمون واقعي آن مي افزايد. مثلاً، اگر به کسي بگويم
«تو کار بدي کردي که آن پول را دزديدي» چيزي بيش از اين نگفته ام «تو پول را دزديدي». با اضافه کردن اينکه «تو کار بدي کردي»، خبر ديگري درباره آن نداده ام. فقط عدم تصويب اخلاقي خود را اظهار داشته ام. درست مانند آن است که با لحني حاکي از وحشت گفته باشم: «تو پول را دزديدي»، يا اين خبر را با اضافه کردن علامت تعجب نوشته باشم. لحن وحشت يا علامت تعجب، چيزي به معني واقعي جمله نمي افزايد. فقط مي رساند که اظهار اين خبر نزد گوينده آن با پاره اي احساسات همراه بوده است.(10)
روشن است اخلاقي که بر پايه چنين برداشتي از معرفت و شناخت شکل گيرد، ناگزير نسبي، شخصي و فاقد هرگونه ثبات و اطلاق خواهد بود. نمي توان گفت احساس افراد و سليقه ايشان در موقعيت هاي شبيه به هم يکسان است، گرچه تا حدودي مي توان شباهت هايي را ميان افراد مختلف در موقعيت هاي يکسان انتظار داشت، ولي حکم کردن بر اساس امور محتمل، که معارضات زيادي نيز ممکن است که معمولاً انسان ها در مقابل رنجِ هم نوعان خود و ظلمي که احياناً از سوي کسي بر ديگري وارد مي شود، احساس يکساني دارند، اما اين احساس مشابه، اولاً، همه جايي و همه زماني نيست و ثانياً، اين احساس تا وقتي است که خود آنها طرف ظالم و يا مدافع و هم نفع با او نباشند. در غير اين صورت، با قاطعيت تمام و بدون هيچ احساس ناراحتي، ظلمِ ظالم را به حق و آه مظلوم را عقوبتي شايسته و به جا تلقي مي کنند.

نقد و بررسي
 

تجربه گرايي از مباني اختصاصي برخي از مکاتب اخلاقي سکولار مي باشند. روشن است که اين دو گرايش مورد قبول همه مکاتب فکري غرب نبوده اند. از اين رو، نمي توان آن دو را از مباني عام اخلاق سکولار برشمرد. در بررسي اين دو گرايش، بايد گفت: اثر تجربه گرايي و علم باوري در پيشرفت صنعت و تکنولوژي چيزي نيست که قابل انکار باشد. به درستي، رويکرد غرب به علم و بهادادن به حسّ و تجربه موجب پيشرفت فناوري شده است. همچنين افزايش ثروت و رفاه ثمره منطقي و لابّد علم و تجربه بوده است، اما سؤال اساسي اين است که آيا بشر عصر جديد با مجهّز شدن به ابزار علم، واقعاً توانسته است آنچه را در طول تاريخ به دنبالش بوده، به دست آورد؟ با توجه به اين سؤال
مي گوييم: در نقد گرايي دو بعد مختلف را مي توان مدنظر قرار داد:1. بعد نظري؛ 2. ثمره عملي و نتيجه نهايي علم گرايي.
در خصوص ثمره عملي علم گرايي، علي رغم اذعان به آثار مثبت و تأثيرات مهم علم و تجربه در پيشرفت صنعتي و اقتصادي، بايد گفت: همين پيشرفت و فناوري به سبب دور شدن از ابعاد معنوي و به دليل ابتناي بر علم بريده از خدا و معنويت، بلاي جان آدمي شده است. کوشش هاي بسياري براي تنظيم اخلاقيات و خلاصي آن از باورهاي ديني صورت گرفته است، اما اولاً، به طور کامل با موفقيت همراه نبوده و اخلاق ديني هم چنان به حيات خود ادامه مي دهد و ثانياً، به هر ميزان که اين رويکرد توانسته است اخلاق را غيرديني نمايد، به همان اندازه تقيّد به امور اخلاقي و تأثيرآن بر جهت گيري هاي رفتاري انسان ها را کم رنگ ساخته است. نگاهي گذرا به عملکرد بشر مدرن در رفتارهاي اختياري و انتخاب هاي او نشان مي دهد که سکولار شدن نگاه ها به مقدار زيادي اين پايبندي را از بين برده و آدمي را در ارتکاب فجايع اخلاقي و جنايت هاي ضدبشري ياري داده است.
اما از بعد نظري نقدهاي متعددي بر علم گرايي افراطي، به خصوص بر گرايش هاي تجربه گرايي و اثبات گرايي آن وارد شده است. يکي از اشکال هاي مهم، اصالت دادن به حس و تجربه و منحصر دانستن علم در علوم تجربي، بي اعتنايي به نارسايي هاي آن است. خود دانشمندان علوم تجربي اذعان دارند که دانش بشري، در هر رشته اي، به بخشي از مجهولات جهان هستي دست يافته است و بخش بزرگ و عمده آن هم چنان مجهول مي باشد. علاوه بر آن، آنچه را علم به عنوان يافته هاي خود، به بشريت عرضه کرده است، بيشتر در حد فرضيه و نظريه است(11) که حداکثر توان آن، به کارگيري در مقام عمل و رفع مشکلات عملي است. بنابراين، امروزه گرايش اثبات پذيري جاي خود را به گرايش ابطال پذيري داده است که معتقد است هر نظريه اي تا جايي مورد قبول است که خلاف آن ثابت نشود. هر گاه شواهد ناقض آن آشکار گرديد، ديگر ابطال شده است و بايد سراغ نظريه ديگر رفت.(12)
عدم توانايي در پاسخ دادن به مشکلات بشر، به صورت قطعي، در عرصه علوم انساني بيشتر رخ مي نمايد. واقعيت هاي دروني وجود انسان و پيچيدگي هاي موجود در وجود آدمي، شناخت اين امور را از دسترس علوم تجربي خارج ساخته يا بسيار مشکل نموده
است. اين پيچيدگي و دشواري به حدي است که واقعاً هيچ اعتمادي به نظريات ارائه شده در خصوص مسائل روان شناختي و تربيتي نمي توان داشت. تغيير و تحوّل در نظريّات همچنين کثرت نظريات موجود، مؤيّد اين مطلب است.
اشکال اساسي ديگر اين است که ربط بي دليلي که علم گرايان مغرب زمين و به تبع آنها، روشنفکران جهان سوم بين پيشرفت علم و دست شستن از اخلاقيات ديني برقرار کرده اند. اين ارتباط از دو جهت ادعا شده است: يک بار از جهت نفي هدف الهي براي جهان،(13) و بار ديگر از جهت نفي اختيار انسان.(14) در مورد جهت اول، علم نيوتني موجب شد ايمان عملي به هدف الهي از بين برود. نيوتن گرچه خود انسان معتقدي بود، ولي با مطرح کردن قوانين طبيعي و توجيه پديده هاي عالم بر اساس اين قوانين موجب شد اعتقاد به وجود هدفي الهي زير سؤال برود.
اين يک واقعيت بود که تا پيش از ظهور علم جديد، غايت انگاري بر انديشه آدمي حاکم بوده و او سعي مي کرد همه چيز را از طريق اعتقاد به غايتي الهي توجيه نمايد. اما آنگاه که توجيه علّي جانشين توجيه غايي شد و مفهوم افزاروارگي به جاي مفهوم فرجام گرايي نشست، ناخودآگاه اعتقاد به غايتي الهي نيز کنار رفت.(15) از سوي ديگر، اعتقاد به ارزش هاي اخلاقي بدون اعتقاد به هدفي الهي توجيه پذير نبود؛ چرا که اساساً اخلاقيات در سايه تکيه بر يک هدف متعالي معنا مي يابند. همين امر موجب شد با نفي چنين هدفي، اخلاقيات مبناي اساسي خود را از دست داده و به يک امر ذهني تبديل شده و نسبيّت بر آنها حاکم گردد. از جهت دوم نيز اصل موجبيّت علّي اختيار آدمي را زير سؤال برد؛ چرا که مدعي بود هر واقعه اي به طور کلي با علت ها متعيّن مي شود.(16) روشن است که با نفي اختيار، جايي براي اخلاق باقي نمي ماند. بديهي است نظام اخلاقي و نظام توبيخ يا پاداش، زماني قابل طرح است که انسان در انجام رفتارهاي خود داراي اختيار باشد و گرنه، بدون اختيار معنا ندارد که او را تنبيه يا تشويق نمايند.
اشکال وارد بر مسئله اول اين است که از نظر منطقي، ربطي بين کشفيّات علم و هر نوع مسئله اخلاقي وجود ندارد. به قول استيس هيچ چيزي در علم نيوتني گرايشي ندارد به اينکه اثبات کند جهان،نظامي اخلاقي نيست. اين برداشت ها همگي ناشي از هرج و مرج هاي منطقي است.(17) به عبارت ديگر، براي اين مسئله اخلاقي چه اهميتي دارد که زمين به
گرد خورشيد بچرخد يا خورشيد به گرد زمين؟ اما متأسفانه در دوران جديد، بين اين دو امر غيرمرتبط رابطه اي برقرار شد و به قول استيس به جاي گذر منطقي- که امکان نداشت- بين تعليمات علوم و اعتقادات ديني و اخلاقي گذري رواني صورت پذيرفت.(18)
اشکال مسئله دوم نيز اين است که وجود اختيار يک امر بديهي است. اين امر بديهي را نمي توان با مطرح کردن چند شبهه - ولو آنکه حتي نتوان اين شبهه ها را پاسخ داد- انکار نمود. از سوي ديگر، اصل موجبيّت علّي اگر چه در جاي خود صحيح بوده و در ديدگاه فلسفي ما نيز پذيرفته شده است و به يک عبارت، مي توان گفت اين اصل بيان ديگري از مسئله تبعيّت معلول از علت تامه خود است که در فلسفه اسلامي مطرح مي شود، ولي اختيار انسان نيز به عنوان جزيي از علت تامه در امر به وجود آمدن معلول دخيل بوده و همين امر موجب مي گردد افعال انسان از حالت غيراختياري بودن خارج شود. به عبارت ديگر، اختيار وصفي ذاتي براي انسان است که موجب مي شود هر فعلي که از او صادر مي شود، لاجرم متأثر از اين صفت نيز باشد. به اين ترتيب، مشکل نفي اختيار حل شده و در نتيجه، راه براي مطرح نمودن بايد و نبايدهاي اخلاقي باز مي گردد.

پي‌نوشت‌ها:
 

*دانشجوي دکتراي فلسفه.
1. محمدحسن قدردان قراملکي، همان، ص 83-84.
2. براي توضيح بيشتر در اين باره ر.ک: مهدي گلشني، از علم سکولار تا علم ديني، ص 18-19.
3. ر.ک: مهدي گلشني، از علم سکولار تا علم ديني، ص 17-27.
4. Paul Henri Holbach
5. مهدي گلشني، از علم سکولار تا علم ديني، ص 17-27؛ محمدحسن قدردان قراملکي، همان، ص 86.
6. محمدحسن قدردان قراملکي، همان، ص86.
7. ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، ص 278.
8. الف. ج. آير، زبان، حقيقت و منطق، ترجمه منوچهر بزرگمهر، ص148.
9. ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، ص 279.
10. الف.ج. آير، زبان، حقيقت و منطق، ص 145-146.
11. عبدالله جواد آملي، نسبت دين و دنيا، ص49؛ نيز ر.ک: ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، ص 279-280.
12. ژان لاکوست، فلسفه در قرن بيستم، ترجمه رضا داوري اردکاني، ص90.
13. والتر ترنس استيس، دين و نگرش نوين، ترجمه احمدرضا جليلي، ص 176-177.
14. همان، ص 200.
15. همان، ص 164.
16. همان، ص 203.
17. همان، ص 200 و 209.
18. ر.ک: همان، ص 348 -349.
 

منبع: نشريه معرفت اخلاقي، شماره 4.