نویسنده:مسعود امید(*)




 

چکیده
 

فلسفه اخلاق مارکسیستی به طور اعم نزد مارکس و لنین، و به طور اخص نزد مارکسیست های ایرانی کمتر مورد توجه پژوهشگران ایرانی بوده است. این مقاله درصدد است به طرح اندیشه های نظری این مکتب در روایت مارکسی و لنینی آن، و به ویژه روایت ایرانی از آن نزد ارانی، طبری و خامه ای بپردازد. سپس در یک نگاه کلی، در قالب ملاحظاتی، با نقد کلی این اندیشه ها، دشواری ها و پرسش های پیش روی آنها را مطرح می سازد.

مقدمه
 

از زمان طرح آشکار اندیشه های مارکسیستی در ایران، بیش از هفتاد سال می گذرد.(1) جریان تفکر مارکسیستی در ایران یکی از جریان های پرنفوذ، هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی، بوده است. این جریان به تدریج خود را در قالب دو حزب «کمونیست» و «توده» در ایران ظاهر ساخت. حزب توده به منزله ثمره نهایی مارکسیسم ایرانی، اهمیت و تأثیر آشکاری در تاریخ معاصر ایران داشته است. در یکی از پژوهش های معاصر که مربوط به تاریخ حزب توده است، در مورد جایگاه این حزب چنین نگاشته شده است:
در طول تاریخ مارکسیسم ایرانی، حزب توده ایران، مهم ترین، متشکل ترین و معتبرترین سخنگو و نماینده این جریان سیاسی- فرهنگی (جریان چپ مارکسیسم) محسوب شده است. حزب توده، که به عنوان وارث سوسیال دموکراسی عهد مشروطه و سپس «حزب کمونیست ایران»، در مهرماه سال 1320 پایه گذاری شده، در سال های پس از جنگ جهانی دوم، که اتحاد شوروی در صحنه بین المللی حضور خود را به عنوان یک «ابرقدرت» اعلام داشت، توانست به سرعت به عنوان یک حزب منسجم در صحنه سیاست و فرهنگ ایران حضور یابد و در کشمکش با جریان های وابسته به بریتانیا و آمریکا تصویری پرآشوب از این دوران تاریخی را رقم زند.(2)
حزب توده و به تبع آن تفکر مارکسیستی، همواره - حتی پس از خروج از صحنه سیاسی ایران در کودتای 28 مرداد 1332- به مثابه یک جریان فکری به موجودیت خود ادامه می داد و می توان گفت در تکوین فرهنگ و تفکر ایرانی در دهه های اخیر تأثیر داشته، و در فرهنگ ایرانی مؤثر بوده است.
گستره و نفوذ تفکر مارکسیستی را می توان به روشنی در سخنان و نوشته های محققان آن دوره یافت. علامه طباطبایی در سال های نخستین ورود به قم، هنگامی که از ایشان درخواست می شود درس فلسفه را به صورت پنهانی و خصوصی برگزار کنند، در پاسخ می گوید: «من که از تبریز به قم آمده ام، فقط و فقط برای تصحیح عقاید طلاب بر اساس حق و مبارزه با عقاید باطله مادیین و غیر ایشان می باشد... امروزه هر طلبه ای که وارد دروازه قم می شود، با چند چمدان پر از شبهات و اشکالات وارد می شود و امروز باید به درد طلاب رسید و آنها را برای مبارزه با ماتریالیست ها و مادیین بر اساس صحیح آماده کرد».(3)
مرتضی مطهری نیز در مقدمه کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم می نویسد:
... نشریات مربوط به ماتریالیسم دیالکتیک بیش از اندازه در کشور ما منتشر شده و افکار
عده نسبتاً زیادی از جوانان را بخود متوجه ساخته و شاید عده ای باشند که واقعاً باور کرده باشند که ماتریالیسم دیالکتیک علی ترین سیستم فلسفی جهان و ثمره مستقیم علوم و خاصیت لاینفک آنها است...».(4)
جریان تفکر مارکسیستی افراد و گروه های اسلامی اندیش را نیز تحت تاثیر قرار داده بود.(5)
مارکسیسم در ایران از دو رویه و جنبه سیاسی و فرهنگی بهره می جست. چهره سیاسی آن عهده دار تأثیر در هرم قدرت و هدایت قدرت و نهادهای سیاسی در جهت اهداف خاص خود بود؛ رویه فرهنگی جریان چپ نیز به دنبال طرح و القای دیدگاه های نظری و فلسفی مارکسیسم در میان مردم بود. پرسش مطرح پیش روی ما این است که دیدگاه های نظری و فلسفی مارکسیسم ایرانی در مورد اخلاق چه بوده است؟ مارکسیسم ایرانی در دوره موجودیت و سلطه خود در تاریخ ایران، چه دیدگاه تفسیری درباره اخلاق و بنیادهای آن داشته است؟ شالوده های نظری عمل و کنش مارکسیسم ایرانی چه بوده است؟ پرسش ها و دشواری های نظریه های مارکسیستی چیست؟ به بیان دیگر، این تحقیق نخست در صدد طرح فلسفه اخلاق مارکسیسم ایرانی است تا آن را در نزد متفکران و تئوریسین های برجسته این جریان دنبال کند. پس از آن، در پی بیان پرسش ها و دشواری هایی است که می توان درباره دیدگاه های مذکور مطرح ساخت.
در این مقام به دنبال طرح آرای مارکسیست های ایرانی درباره اخلاق هستیم؛ ولی در آغاز لازم است اشاره ای تاریخی به آرای نظری و فلسفی مارکس و لنین در مسئله اخلاق داشته باشیم تا مبنا و شالوده دیدگاه های مارکسیسم ایرانی در باب اخلاق آشکار شود.

نگاهی کلی به اخلاق شناسی نظری مارکس و لنین
 

الف. مارکس
 

از نظر مارکس، اخلاق و دستورهای اخلاقی محصول کار و تصرف انسان در جامعه بر حسب نیازهای او و تحت تأثیر شرایط مادی جامعه است. مراد مارکس از شرایط مادی، وضعیت و شرایط اقتصادی و به طور دقیق مربوط به شیوه، مناسبات و ابزار تولید است. اخلاق لوح سفیدی نیست که بتوانیم بر آن هر حکمی را که برای ما بهترین به نظر می رسد، بنویسیم. اخلاق مانند هر مصنوع دیگر تاریخ انسانی، ساخته مردمی تحت شرایط و پیش انگاره های معین است. اخلاق ماهیتی طبقاتی، ایدئولوژیکی و توجیه گرانه دارد؛
اخلاق عامل پنهان سازنده ی مبادی واقعی هنجارهای خود، مانند منافع طبقاتی و مخفی کننده نیروهای اساسی تاریخ و جامعه، مانند پایه بودن اقتصاد و سلطه بورژوازی، و عامل «از خودبیگانگی» است.(6) اخلاق در جامعه طبقاتی متضمن آگاهی کاذب است و غالباً مردم را ملزم می سازد تا برخلاف منافع طبقاتی واقعی شان عمل کنند. به نظر مارکس، اخلاق در ظرف زندگی اجتماعی هر طبقه نقشی پیدا کند؛ ولی هیچ هنجار متعالی و مستقلی در فوق آن موضوع ها که طبقات را تقسیم می کنند، وجود ندارد. یقیناً بسیاری از همان دستورها در اخلاق هر طبقه، صرفاً به دلیل اینکه هر طبقه یک گروه اجتماعی است، وجود خواهد داشت؛ اما این دستورها به تعیین روابط میان طبقات نخواهند پرداخت. مارکس معتقد است در مسائل مربوط به نزاع میان طبقات اجتماعی، توسل به احکام اخلاقی نه فقط بی فایده، بلکه یقیناً گمراه کننده است. بدین ترتیب، او کوشیده است از اسناد مربوط به «بین الملل اول» آن مواردی را که به نفع طبقه کارگر، متوسل به عنصر عدالت شده است، حذف کند؛ زیرا این توسل ها بر علیه چه کسی و کدام طبقه صورت گرفته است؟ به یقین درباره کسانی که در طبقه خاصی بوده، و عامل استثمار هستند. آنها بر اساس هنجارهای طبقه خود عمل می کنند؛ افراد اخلاق گرای بشردوست در میان بورژوا یافت می شود، ولی بشر دوستی نمی تواند ساختار طبقاتی را تغییر دهد. بر این اساس، دارای دستورهای کلی، عام و فراطبقاتی و مؤثر اخلاقی نخواهیم بود. ارزش برتر به امور و خیر اخلاقی مربوط نیست؛ بلکه مربوط به خیر نااخلاقی مانند تنزل و بیهودگی شیوه زندگی، فقر، گرسنگی، بیماری، کارِشاق، ناامنی و... است. بر این اساس، می توان گفت در نزد مارکس، «هست» به جای «باید» می آید. و به دنبال چنین مبنایی است که باید گفت از آنجا که حوزه اخلاق، قلمرو «هست هاست»، پس می توان همانند علوم طبیعی با آن برخورد کرد و به یقین علمی همسنگ با علوم طبیعی رسید. مارکس در صدد است اخلاق را بر حسب کارکرد اجتماعی اش، مانند حفظ منافع طبقاتی، پنهان سازی برخی حقایق و... تبیین کند. در این حالت، اخلاق و تعابیر اخلاقی محتوا و معنای خود را از کارکرد خاص خود در اجتماع اخذ می کنند و محتوای مستقلی نخواهند داشت.
اخلاق دارای قدرت اقتصادی و امری تأثیرگذار است و در تغییرهای تاریخی باید تغییر یابد؛ ولی در نهایت امری روبنایی، و در موقعیت های انقلابی، بیشتر مانعی برای ترقی
انسانی است. به نظر مارکس، نظام اخلاق مجموعه ای از دستورها و قواعد است که طبقه حاکم برای حفظ اقتدار خود جعل، و اعمال می کند اینکه اخلاق مجموعه مرام ها بوده و ماهیت ایدئولوژیک دارد. بدین معنا که مجموعه اغواهاست.
اما با این وصف، شخص می تواند زبان ارزشی اخلاق را لااقل به دو طریق به کار برد: نخست اینکه می تواند آن را صرفاً در سیر توصیف افعال و نهادها به کار بندد. هر زبانی که توصیفی کافی از برده داری ارائه می کند، می تواند برای هر شخص، با رهیافت ها و اهداف معین، محکوم کننده این نهاد باشد؛ ولی این محکومیت در اصل به معنای بیان ناخرسندی خود از این امر است و نه محکومیت اخلاقی محض و متعارف؛ دوم آنکه می تواند آن را صریحاً برای محکوم کردن مخالفان - نه با توسل به یک محکمه غیرطبقاتی مستقل، بلکه با توسل به اصطلاحاتی که مخالفان شخص، خود آنها را برای داوری درباره خود اختیار کرده اند- به کار گیرد؛ یعنی از مقوله جدل تلقی شود. بدین ترتیب، مارکس در «مانیفست» می تواند با اتکا براتهاماتی که منتقدان بورژوا به کمونیسم وارد کرده اند، استدلال کند که این نقدها، نه بر اساس مقدمات او، بلکه بر اساس مقدمات خود آن منتقدان، محکوم است.
می توان رهیافت مارکس را به اخلاق، به طریقی دیگر نیز بیان داشت. به کاربردن اصطلاحات اخلاقی، همیشه مترتب بر یک شکل مشترک نظام اجتماعی است. توسل به اصول اخلاقی علیه بعضی از وضعیت های موجود، همیشه به منزله توسل و تمسکی در ظرف حدود آن شکل از جامعه است؛ اما برای توسل به قاعده و حکمی علیه آن جامعه، باید اصطلاحاتی را یافت که بر وجود آن جامعه مبتنی نباشند. چنین اصطلاحاتی را شخص در آن شکل از بیان خواست ها و نیازها می یابد که در ظرف جامعه موجود غیرقابل ارضا است؛ یعنی خواست ها و نیازهایی که مقتضی یک نظام اجتماعی نوین است. بدین ترتیب، مارکس به خواست ها و نیازهای طبقه کارگر علیه نظام اجتماعی جامعه بورژوایی متوسل می شود.(7)

ب- لنین
 

از نظر لنین، اخلاق قبل از هر چیز، خود را به منزله وسیله تنظیم روابط اجتماعی و توجیه اجتماعی بودن افراد، در جامعه نشان می دهد. وی اخلاق را از دیدگاه نظریه کلی روند تاریخی نیز بررسی می کند. به نظر وی، نظریه کلی ماتریالیسم تاریخی، کلید تجزیه و تحلیل پدیده هایی را که مربوط به موازین اخلاقی است، به دست می دهد.
زمینه اول در توجیه و تحلیل نقش اخلاق در جامعه به وسیله لنین، در تجزیه و تحلیل قانونمندی تکامل اجتماعی هر دوره ای به روشنی دیده می شوند؛ ولی این توجه، به ویژه در نوشته هایی از لنین برجسته می شود که به بررسی دوره هایی از تکامل اجتماعی اختصاص دارد که در آنها نقش عامل ذهنی چشمگیر است.
زمینه دومی که در تجزیه و تحلیل لنین از اخلاق وجود دارد، بررسی هستی اخلاقی در جامعه، یعنی روند شکل گیری، تثبیت و تکامل اخلاق مثابه محیطی کاملاً جدی از زندگی اجتماعی است.(8)
اخلاق از نظر لنین، در ارتباط کامل با طبقه اجتماعی است و اساساً اخلاق یک خصلت طبقاتی می باشد. وی در فرازهایی از آثار خود به این امر و جوانب آن اشاره کرده است؛ مانند: «در پشت هر جمله اخلاقی، منافع یکی از طبقه ها پنهان شده است»؛(9) «درست همان چیزی را که برای پرولتاریا وحشتناک است، لیبرال ها، خیر، برکت، سود، تقوا، و حتی احتمالاً تقدس می نامند».(10)
به نظر لنین، نباید شکاف بین اعتقادهای اخلاقی را پر کرد و مبارزه میان این اعتقادات، که «تنها روبنایی از مبارزه طبقات اجتماعی است» نباید خاموش شود.(11)
لنین ضمن انتقاد از نظریه پردازان خرده بورژوازی، با تمسخر درباره «دیدگاه های گسترده» آنها سخن می گوید و معتقد است این ایده ها (از جمله ایده های اخلاقی آنها) چنان گسترده است که به ما امکان می دهد همه اختلافات طبقاتی را نادیده بگیریم و نه درباره طبقه های جداگانه، بلکه درباره تمامی ملت به طور کلی صحبت کنیم. وی خاطر نشان می سازد «با روش های مبتذل همه موعظه کنندگان و نویسندگان کتاب های اخلاقی، این «گستردگی» پرشکوه دیدگاه ها به دست می آید». نتیجه چنین دیدگاه هایی از نظر لنین، جز جمله های میان تهی و سرپوش گذاشتن بر روی واقعیت موجود نیست.(12)
لنین در توصیف اخلاق کمونیستی، آن را چنین بیان می کند: «اخلاق ما از منافع مبارزه طبقاتی پرولتاریا حاصل می شود... اخلاق کمونیستی اخلاقی است که در خدمت این مبارزه قرار دارد؛ به گونه ای که رنجبران را علیه استثمار متحد می کند»؛(13) «پایه و محور اخلاق کمونیستی عبارت از مبارزه به خاطر تحکیم و تکامل کمونیسم است».(14) لنین با تأکید بر اینکه اخلاق کمونیستی بنا بر طبیعت خود، اخلاق گروهی است، می نویسد: «برای کمونیست، تمامی موازین اخلاقی، در همین انضباط یک پارچه، مشترک و آگاهانه مبارزه
دسته جمعی، علیه استثمارگران، خلاصه می شود».(15) «اخلاق کمونیستی یعنی اخلاقی که به مبارزه در راه اتحاد زحمت کشان، علیه هر گونه استثمار و علیه هرگونه مالکیت خصوصی، خدمت کند.»(16)
اخلاق مجرد و انتزاعی و رفتار اخلاقی جدا از روابط و موقعیت های مختلف انسان، از نظر لنین، بی معناست. اخلاق در کنش انسان با افراد و موقعیت ها و با عوامل متعدد دیگر معنادار است.(17)

پی‌نوشت‌ها:
 

*استادیار گروه فلسفه دانشگاه تبریز.
1. طبری، احسان، کژراهه، خاطراتی از تاریخ حزب توده، ص16؛ گفتمان روشنگر، ص 378.
2. مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، سیاست و سازمان حزب توده از آغاز تا فروپاشی، ج1، ص11-12.
3. محمدحسین طهرانی، مهرتابان، ص 61-62.
4. سید محمدحسین طباطبائی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، با پاورقی مرتضی مطهری، ص22، مقدمه مطهری.
5. مرتضی مطهری، علل گرایش به مادیگری، ص 36-52.
6. از خود بیگانگی یعنی عدم امکان کمال یابی و فعلیت بخشی انسان در زیست اقتصادی- اجتماعی خود بر حسب خیرات نااخلاقی ناشی از مناسبات و شیوه تولید از طریق بندگی انسان در دست فرآورده های خود او که صورت چیزهای مستقل را به خود گرفته اند.
7. وود، آلن و، کارل مارکس، شهناز مسما پرست، بخش سوم: مارکسیسم و اخلاق؛ مک اینتایر، آلسدر، تاریخچه فلسفه اخلاق، ترجمه انشاءا... رحمتی، 424-427؛ کولاکوفسکی، لشک، جریان های اصلی در مارکسیسم، ج1، عباس میلانی، ص 214؛ صانعی دره بیدی، منوچهر، فلسفه اخلاق و مبانی رفتار، 341-335.
8. الگاناتانونا کراتووا، اخلاق و انسان از دیدگاه لنین، ص 8-9، 48.
9. همان. ص 15-24.
10. همان.
11. همان.
12. همان، ص 23-24.
13. موریس کورنفورث، کمونیزم و ارزش های انسانی، ترجمه ج. نوایی، ص 5.
14. الگاناتانونا کراتووا، اخلاق و انسان از دیدگاه لنین، پرویز شهریار، ص 60.
15. همان.
16. همان، ص 61.
17. گفتمان روشنگر، ص 378.
 

منبع:نشریه معرفت اخلاقی، شماره 4.