فلسفه اخلاق مارکسيسم ايراني و ملاحظاتي انتقادي درباره آن(2)
فلسفه اخلاق مارکسيسم ايراني و ملاحظاتي انتقادي درباره آن(2)
متفکران برجسته ي مارکسيسم ايراني
منتقدان و مخالفان مارکسيسم، مانند مطهري نيز در آثار متعدد خود، بر شاخص بودن و امتياز علمي وي تصريح داشتند: «با آنکه تقريباً پانزده سال از مرگ دکتر اراني مي گذرد، هنوز طرفداران ماترياليسم ديالکتيک در ايران نتوانسته اند بهتر از او بنويسند... کتاب هاي فلسفي وي بر کتاب هاي فلسفي پيشينانش برتري دارد».(3) کتاب ها و انديشه هاي اراني مرجع دست اول و مهم براي موافقان و مخالفان مارکسيسم در ايران بوده است.(4)
ديگر تئوريسين مارکسيست ايراني، احسان طبري است. طبري، هم در محافل داخلي و هم خارجي، داراي شهرت علمي در تفکر مارکسيستي بود؛ «احسان طبري در کشورهاي سوسياليستي فردي مشهور بوده و به عنوان تئوريسين مارکسيسم ايران و حزب توده و يکي از برجسته ترين متفکرين مارکسيسم (به ويژه در جهان سوم) شهرت دارد».(5)
شخص سوم، دکتر انور خامه اي است که مورد تأييد علمي افرادي چون طبري است.(6) در ادامه به بررسي آراي هر يک از اين سه شخص درباره مباحث فلسفه اخلاق مي پردازيم.
نگاهي به فلسفه اخلاق مارکسيسم ايراني
1- تقي اراني
اراني انسان را يک ماشين مي انگارد؛ روح از نظر او مجموعه اي از خواص ماده است و آثار روحي، از جمله اخلاق، خاصيت دستگاه عصبي انسان است. تمام آثار روحي انسان داراي قوانين کمّي است.(9) در ميان اين آثار روحي، در کنار علم، هنر و...، اخلاق نيز جزو اکمل تجليات روح مي باشد. هوش و درايت در حصول اخلاق در انسان، کاملاً دخيل است.(10) ظهور اخلاق، محصول تأثير عالم خارج و جامعه بر سلسله اعصاب و عکس العمل اعصاب است.(11) اخلاق و قواعد اخلاقي اموري فطري براي انسان محسوب نمي شوند. ريشه اخلاق همانند مبناي ديگر افعال و احساسات انساني، مفيد يا مضربودن براي فرد و نوع است و امر مفيد چيزي است که براي انسان توليد لذت مي کند. پس جلب شدن انسان نسبت به امور اخلاقي، بر اساس مفيد بودن و لذت است. حتي اگر سخن از اخلاق عاشقانه باشد، اين امر چيزي جز علاقه شديد موجود زنده- مانند انسان- براي جلب امر مفيد نيست.(12) مسئله مفيد بودن، خود را در ظرف اجتماع نشان مي دهد. انسان در برخورد با جامعه به مفيد بودن امور اخلاقي براي فرد و نوع مي رسد و حالات اخلاقي از اين طريق بروز و ظهور مي يابند. اخلاق بر اساس و در سايه زندگي مادي به ظهور مي رسد؛ پس حالات اخلاقي اموري مادي و محصول اجتماع هستند.(13)
از نظر اراني، اخلاق يک پديده اين جهاني است. حتي اخلاق عرفاني که در برخي جوامع ديده مي شود، تجلي وضعيت ويژه اجتماعي و اقتصادي در دوران خاص تاريخي است. اخلاق عرفاني محصول ويژگي يأس در عقايد و نااميدي انساني است.(14)
يکي از مسائلي که در مباحث نظري اخلاق بدان توجه مي شود، «فعل فداکاري» است.
بر مبناي ديدگاه ماترياليستي، مي توان فداکاري و ايثار را بر اساس احساس مخفي منافع (فردي يا اجتماعي) مادي، تربيت صحيح و منطق دقيق تبيين کرد.(15)
جامعه مهم ترين و اصلي ترين عامل در ظهور اخلاق است. جامعه، خود بر اساس ميل انسان ها به حفظ فرد و نسل، پديد آمده و قوانين آن مانند فيزيک و شيمي، دقيق و جبري است.(16)اما آنچه در هستي اجتماع نقش اصلي و بنيادي دارد، دستگاه توليد و کار است. در واقع، هيئت اجتماع يک دستگاه کار است؛(17) ولي اين هيئت توليد و کار و جنبه بنيادي جامعه، يک سلسله تظاهرات و نمودهاي ثانوي مانند علم، هنر و نيز اخلاق دارد. روابط توليد و کار در اجتماع، مولد اخلاق هستند. ميان اين دو مرتبه از جامعه، تعامل و حالت کنش و واکنش وجود دارد. زيربنا و روبنا در همديگر تأثير متقال دارند و اين يک امر دائمي است و سبب تغييرهايي مي شود.(18)
از طرف ديگر، بايد توجه داشت که جامعه داراي طبقات است. جامعه يک سيستم طبقاتي يا منافع خاص طبقاتي است. در اين شرايط، جامعه تحت سلطه طبقه غالب و حاکم است و از اين رو اخلاق و... نيز محصول همان طبقه و در جهت منافع آن طبقه است.(19) پس اخلاق پديده اي است که کاملاً تحت تأثير طبقات است. از اين رو، مطلق نيست؛ بلکه نسبي است. حتي اصل عدل نيز نسبي است؛ زيرا در دادگاه هاي مختلف، حکم يک نفر با عنوان قتل و دزدي و فساد، اعدام است؛ ولي همان شخص در محيط يا دوره اي ديگر، از باشرف ترين مردم شناخته مي شود و مجسمه او را مي سازند. تنها در يک جامعه بي طبقه است که اخلاق مطلق مي شود. اخلاق و قواعد اخلاقي هنگامي اطلاق پيدا مي کنند که طبقات اجتماعي نباشند. در اين حالت اخلاق براي حفظ منافع طبقاتي نيست.(20)
از نظر اراني، علم و اخلاق ارزش مطلق ندارند؛ يعني حقايقي نسبي، و در تغيير دائمي هستند.(21) از آنجا که اخلاق محصول جامعه است و جامعه نيز محل ظهور پديده هاي جبري است، پديده ها و از جمله اخلاقيات جامعه، در بستر موقعيت هاي معين، با اجبار رخ مي دهند. که در جامعه با پديد آمدن موقعيت هاي خاص بالاجبار بايد رخ دهند و رخ مي دهند. به بيان ديگر، اخلاق محصول شرايط و موقعيت هاي اجتماعي است. اخلاق در سير تاريخي جوامع نيز بر همين اساس ظهور مي يابد. اخلاقيات در سايه جبر اجتماعي و تاريخي به وقوع مي پيوندند. خلاصه وضعيت اجتماعي و تاريخي جوامع به گونه اي تحقق
مي يابد که انسان ها مجبورند به طريق خاص اخلاقي عمل کنند. افعال اخلاقي در فضايي از جبر اجتماعي و تاريخي وقوع مي يابند؛ زيرا تمام افعال آدمي و مبادي آنها مانند احساسات و اراده و... معلول عللي هستند که در جامعه تحقق دارند.(22) بر همين اساس، علم اخلاق هم مي تواند در رديف علومي مانند فيزيک يا شيمي قرار گيرد؛ زيرا تحقق فعل اخلاقي همانند حرکت اتم ها و مولکول ها، معلل به علل و اسبابي است که مي تواند قانون مند شده و بر حسب قوانين روان شناختي و علوم اجتماعي تبيين، و حتي پيش بيني شوند.
از نظر اراني، عنصر تربيت در اخلاق بسيار مهم است و از اين طريق است که مي توان مسئله فداکاري را حل کرد. افزون بر اين، وي منکر عنصر خاصي بنام «وجدان» است و معتقد است وجدان انسان ها نيز در سايه تربيت شکل مي گيرد و به وجود مي آيد.(23)
2. احسان طبري
طبري کتاب يا اثر مستقلي درباره مباحث نظري اخلاق ندارد؛ ولي بر خلاف بيشتر مارکسيست ها، بخشي از يکي از آثار خود را به «مسائل اخلاقي» اختصاص داده است. آراي طبري را مي توان از ميان آثار متعدد وي بدين ترتيب بيان داشت:
ماهيت انسان و مساله اخلاق
منزله نقطه شروع مي پذيرد؛ بدين معنا که ماهيت انسان امري مجرد نيست که ويژه يک فرد خاص انساني باشد. ماهيت انسان در واقع عبارت است از «مجموعه کليه مناسبات اجتماعي» و نه صرف ويژگي هاي زيست شناختي.(28)
اخلاق به معناي اموري بالفعل فطري در انسان، نظر درستي نيست؛ از طرف ديگر، نمي توان زمينه هاي ژنتيکي و فيزيولوژيکي را ناديده گرفت. انسان ها در عين حال که از زمينه هاي بيولوژيک و ژنتيکي برخوردارند، ولي اين اجتماع و مناسبات اجتماعي است که به اخلاق و نفسانيات او شکل مي دهد.(29) طبري در شکل گيري نفسانيات فردي و از جمله اخلاق، تنها به ذکر تأثير طبقه اجتماعي بسنده نمي کند و آنها را محصول عوامل متعددي مانند عوامل رواني و فيزيولوژيکي و زبان، تصادفات زندگي و بيماري مي داند.(30)
جامعه يا تمدن بشري از سه لايه زيرساز (يعني جبر زيستي يا ژنتيکي و جغرافيايي) که نقش پيش زمينه و آمادگي و استعداد را بازي مي کند، و زيربنا (يعني هستي اقتصادي و شيوه توليد يا اشکال مالکيت) و روبنا يا حيات معنوي (يعني اشکال شعور اجتماعي از قبيل علوم، هنرها، اخلاق، آداب و...) تشکيل شده است. ميان اين سه لايه از تمدن و اجتماع بشري، تأثير متقابل وجود دارد و مرزهاي ميان آنها متحرک است، چنان که بخشي از حيات معنوي جامعه مانند علم، امروز به زيربناي جامعه علمي- فني معاصر بدل شده است.(31)
انسان از هيچ عنصر فطري برخوردار نيست؛ اين «عمل اجتماعي» است که زاينده فرهنگ مادي و معنوي انسان است. انسان استعدادها و آمادگي هاي زيستي و فيزيولوژيک -مانند زمينه هاي ژنتيکي- دارد؛ ليکن انسان در جريان اشکال مختلف رفتار، داراي ماهيت و اوصاف انساني مي شود.(32)
اخلاق و موازين اخلاقي نيز مي توانند عامل بيگانگي انسان از خودش شوند:
بيگانگي، تبديل محصولات فعاليت انساني (کار مولد، مناسبات اجتماعي و سياسي) موازين اخلاقي، مذهب، تئوري هاي علمي و...) و نيز مختصات و استعدادهاي انساني، به چيزي مستقل از انسان، و به چيزي بيگانه از او و مسلط بر اوست... در اين شرايط، هر يک از اين فعاليت ها به انحصار گروه دربسته اي از افراد در مي آيد و لذا براي کليه اعضاي ديگر جامعه به چيزي غريبه و بيگانه مبدل مي شود. براي آنکه از بيگانگي ماهيت انسان جلوگيري شود و انسان به خود باز گردد و خود را خلاق سرنوشت خود ببيند، راه ديگري جز ايجاد جامعه رها از تناقضات طبقاتي نيست.(33)
سخن گفتن از اخلاق محض و غيرايدئولوژيک درست نيست. اخلاق يک طبقه، تحت تأثير و سلطه ايدئولوژي آن طبقه است. اخلاقي که از طرف يک طبقه تبليغ مي شود، اخلاقي است در يک چارچوب ايدئولوژيک که منافع آن طبقه نيز از اين طريق حفظ مي شود.(34)
انسان ها مي توانند اخلاقيات مشترکي – البته در حوزه خير نا اخلاقي مانند حفظ امنيت جان - نيز داشته باشند؛ زيرا «انسان ها از لحاظ بيولوژيک، مختصات مشترکي دارند؛ ميان همه افراد نوع انساني خطوط کلي مشترک ساختماني و نفساني وجود دارد».[51](35) نکته اي که طبري بدان توجه مي کند اين است که در کانون اخلاق کمونيستي، در واقع همانا پرولتاريا و منافع او قرار دارد. در حوزه پراتيک انقلابي و عمل مارکسيستي بايد اساساً بر مبناي اصول اخلاقي پرولتاريا عمل کرد.(36)
3. انور خامه اي
وي سه نوع پراکسيس را از هم تفکيک مي کن که اقسام مظاهر زندگي انسان، حاصل يکي از اين سه نوع پراکسيس کار به معناي عام است. تمام زندگي اقتصادي، علمي و فني انسان از اين نوع پراکسيس نشئت مي گيرد؛ 2. پراکسيس انسان نسبت به انسان ديگر: تظاهر اساسي آن عمل جنسي است. تمام زندگي اجتماعي (به معناي اخص يعني مدني)، سياسي و هنري انسان ناشي از اين نوع پراکسيس است؛ 3. پراکسيس انسان نسبت به خودش: تظاهر اساسي آن انديشه است. تمام زندگي ايدئولوژيک انسان يعني مذهب، فلسفه و ايمان (در صورت هاي گوناگون آن) از اين نوع پراکسيس ناشي مي شوند.(37) خامه اي معتقد است بعضي اوقات تشخيص اينکه يک پديده انساني و اجتماعي از کداميک از انواع پراکسيس
ناشي مي شود و در کدام منطقه از مناطق سه گانه زندگي اجتماعي قرار دارد، قدري دشوار است. و اخلاق از همين قسم است. وي مي نويسد:
مثلاً اخلاق و مبادي اخلاقي را در کدام منطقه بايد قرار داد؟ در منطقه سياسي و هنري (پراکسيس نوع دوم) يا در قلمرو مذهب و ايدئولوژي (پراکسيس نوع سوم)؟ اصول اخلاقي از يک سو با مذاهب پيوند نزديک دارد و از سوي ديگر با حقوق و مناسبات اجتماعي؛ از يک طرف با زندگي ايدئولوژيکي انسان تماس دارد و از سوي ديگر با زندگي قضايي، مدني و حتي اقتصادي او. ليکن اگر دقت کنيم که نقش اساسي مبادي اخلاقي تعيين و تنظيم حقوق و تکاليف افراد نسبت به يکديگر است، پي مي بريم که جاي اصلي آنها در منطقه زندگي مدني است؛ يعني از پراکسيس انسان نسبت به انسان سرچشمه مي گيرد.(38)
البته بايد توجه داشت که اين مناطق زندگي اجتماعي و پراکسيس هايي که منشأ آنها هستند، از هم مجزا نيستند، و عميقاً و ذاتاً به يکديگر پيوسته اند و به طور متقابل بر هم تأثير مي گذارند.(39)
از نظر خامه اي، اين ديدگاه که اخلاقيات فطري اند و انسان سرشت نيک دارد و اين نظر که اخلاق مطلق است، ديدگاه هايي ناپذيرفتني اند.(40)
از ديدگاه خامه اي، بيلان کار بشر در تاريخ و سير اعمال انسان در تاريخ، بيانگر سير غيراخلاقي و غيرانساني تاريخ بشر است. حتي خوبي ها و عدالت ها نيز براي فريب است و يا منجر به بدي ها و بي عدالتي ها شده اند. اينکه عامل اين انحرافات و سير غيرانساني تاريخ بشر چيست، عده اي بر اين نظرند که اين ناشي از اختلاف طبقاتي بوده است و برخي آن را ناشي از اختلاف نژادي مي دانند؛ دسته سوم، اين انحراف را ناشي از فقدان پايبندي به معنويت و اصول اخلاقي مي دانند. ولي هر سه نظر، نادرست اند. نکته اصلي و پاسخ اساسي اين است:
واقعيات تاريخي و اجتماعي نشان مي دهد که اين، معنويت ها و اصول اخلاقي هستند که غيرانساني اند؛ يعني با طبيعت انسان ناسازگارند نه به عکس. اين معنويت ها و اصول اخلاقي، نمونه اي از خود بيگانگي انسان هستند و مي خواهند طبيعت انسان را تغيير دهند و از انسان موجودي برتر بسازند. از اين روست که در طول تاريخ زوال اين معنويت ها به شکل عجيبي صورت گرفته است. قالب ظاهري آنها باقي مانده، ولي روح و اساس آنها از ميان رفته، انسان رياکارانه به طبيعت اصلي خود بازگشته، ولي همچنان دم از معنويت مي زند.(41)
پس عامل انحراف تاريخي انسان از اخلاقيات و معنويات اين نيست که انسان اخلاقي يا معنوي نيست، بلکه اين اخلاقيات و معنويات بودند که انساني نبوده اند.
پينوشتها:
*استاديار گروه فلسفه دانشگاه تبريز.
1. سيد محمدحسين طباطبائي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ص 22.
2. همان.
3. مرتضي مطهري، علل گرايش به ماديگري، ص9.
4. احسان طبري، شناخت و سنجش مارکسيسم، مقدمه در معرفي نويسنده کتاب، ص 10.
5. انور خامه اي، ديالکتيک طبيعت و تاريخ، مقدمه احسان طبري.
6. اراني، تقي، پسيکولوژي (علم الروح)، ص 3 مقدمه.
7. همان، ص 8.
8. تقي اراني، بشر از نظر مادي، ص 3، 4، 6، 7.
9. همو، پسيکولوژي، ص 20.
10. همان، ص 29-30.
11. تقي اراني، بشر از نظر مادي، ص 25-26.
12. همان، ص 28- 53-54.
13. تقي اراني، عرفان و اصول مادي، ص 39، 69.
14. همو، بشر از نظر مادي، ص 28.
15. همان، ص 40-46.
16. همان، ص 55؛ تقي اراني، آثار و مقالات، ص 13.
17. تقي اراني، بشر از نظر مادي، ص 55.
18. همان، ص 57.
19. همان، ص 57-58.
20. همان، ص 16.
21. تقي اراني، آثار و مقالات، ص 150، 156- 157.
22. همو، پسيکولوژي، ص 222.
23. گفتمان روشنگر، ص 378.
24. احسان طبري، دانش و بينش، ص 80.
25. همان، ص 10.
26. همان، ص 8.
27. احسان طبري، آموزش فلسفه علمي، ص 59-60.
28. احسان طبري، نوشته هاي فلسفي و اجتماعي، بخش نخست، ص 132.
29. همان، ص 122.
30. احسان طبري، دانش و بينش، ص 74- 75.
31. همان، ص 74.
32. احسان طبري، آموزش فلسفه علمي، ص 60-61.
33. همو، نوشته هاي فلسفي و اجتماعي، ص 111.
34. همان، ص 124.
35. همان، ص 94.
36. همان، ص 26.
37. احسان طبري، آموزش فلسفه علمي، ص 91.
38. انور خامه اي، از خود بيگانگي و پراکسيس، ص 53-54.
39. همان، ص 110-111.
40. همان، ص 111.
41. همان، ص 128- 129.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}