مقايسه پارادايم ديني ( اسلامي) با پارادايم هاي اثباتي، تفسيري و انتقادي (3)


 

نويسنده: حسن خيري *




 

واقعيات اجتماعي
 

اثبات گرايان ساختارگرا جامعه را مهم ترين واحد تحليلي در جامعه شناسي به شمار مي آورند و فرد را محصول جامعه مي انگارند. فرد از نظر آنها هيچ اهميتي ندارد (1) واقعيت هاي اجتماعي نيروهايي هستند که در خارج از افراد قرار دارند و آنها را به رفتارهاي معيني وادار مي کنند.
تصور عينيت در امور اجتماعي که شاخص اثبات گرايي است در تفکر ما بعد اثبات گرايي از سوي گروهي مورد مخالفت جدي قرار گرفته، ولي گروهي ديگر درصدد دفاع يا توضيح و تجديد نظر در اين تصور برآمده اند. (2)
از منظر تفسيرگرايان، وظيفه علوم اجتماعي، تفسير و قابل فهم کردن است، نه توسل جستن به علل. رفتارهاي اجتماعي مردم توصيف و تفسير مي شود. توضيح تفسيري، تفريدي و استقرايي است. تعميم هاي متکي بر جزئيات خاص، مشاهدات محقق تحت عنوان تئوري بنيادي شهرت دارد که ريشه آن در زمينه زندگي اجتماعي است. تئوري بنيادي بر آشکارسازي معاني، ارزش ها، طرح هاي تفسيري و قواعدي است که مردم در زندگي روزمره خود مي سازند. تبيين تفسيري زماني معتبر است که براي افراد مورد مطالعه قابل فهم و مورد تأييد آنها باشد و به ديگران امکان درک عميق و ورود به دنياي اجتماعي آنان را نيز بدهد.«آنها شناخته هاي جهان واقعي به عنوان وجود خارجي را انکار نمي کنند، ولي بيشتر بر ماهيت تعريفي تأکيد مي ورزند که ما از شناخته هايمان به عمل مي آوريم و اين امر را نيز در نظر دارند که کنشگران مي توانند تعريف هاي متفاوتي به عمل آورند. (3)
«جامعه چيزي بيشتر از يک سازمان اجتماعي نيست که ذهن و خود در بطن آن پديد مي آيد. درواقع، يک مقوله ته نشستي است.» (4)
در رويکرد انتقادگرايان، اصالت با تبيين ديالکتيک و يا تبيين انتقادي است که در بين جبرگرايي اثباتي و اختيارگرايي تفسيري قرار دارد. اگرچه انسان ها در محدوديت شرايط مادي، بستر فرهنگي و شرايط تاريخي به سر مي برند، ولي مي توانند معاني و راه هاي جديد مشاهده را خلق و اقدام به تغيير شرايط نمايند. تبيين انتقادي شرايط موجود را توصيف مي کنند و چگونگي تغيير آن را توضيح و تصويري از آينده ارائه مي کند. تبيين انتقادي در خدمت فهم و درک ساز و کارهاي پنهان از واقعيت و هم ابزاري براي نقد شرايط موجود و ارائه طرحي براي تغيير آن است. تبيين به شدت وابسته به تئوري انتقادي است. ارزيابي تئوري براساس عمل است. تئوري در عمل بايد توانايي تغييرات آزادي بخش داشته باشد. (5) انتقاد گرايان به وجود واقعيت اجتماعي اذعان دارند و صاحب نظران اين رويکرد با ديدگاه هاي نظري مختلف ناخرسندي خود را از ساختار سلطه حاکم بر جوامع اظهار مي کنند.
در پارادايم ديني، هم به عامل با اراده و کنشگر فعال توجه مي شود و خطاب و پيام ناظر به اوست و هم به وجود ساخت هاي اجتماعي و فضاي منبعث از آنها و تأثير آنها بر فرد اذعان شده است. توجه به ساخت خانواده و قوم، از اين قبيل است. از اين رو، برخلاف رويه رايج در جوامع اسلامي، به ويژه در مباحث اخلاقي، که غالباً افراد مورد خطاب و عتاب قرار مي گيرند، در رويکرد ديني، اصلاح ساخت ها نيز مورد توجه قرار گرفته است. چنان که سرنوشت واحدي براي همه اعضاي يک قوم گوشزد شده است. در عين حال، ساخت ها با کنش عاملان باز توليد مي گردند:«ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم» ( رعد:11) و آنگاه که افراد توان دخالت در ساخت را نداشته و ايمان خود را در خطر مي بينند، دستور داده شده که خود را از آن ساخت ( جامعه ) برهانند:«قالوا الم تکن ارض الله واسعه فتهاجروا فيها» ( نساء: 97). و آنگاه که مسئله امر به معروف و نهي از منکر را بيان مي کند، عدم اداي اين تکليف را داراي آثار و پيامدهاي شومي مي داند که دامنگير تمام جامعه مي شود و موجب بي تأثيري کنش عاملاني مي شود که به تکليف خود پاي بند بوده اند. بدين معنا که، ساخت چنين جامعه اي داراي آثار ويژه خود است.
براساس چنين نگرشي هيچ يک از افراد جامعه نمي توانند نسبت به سرنوشت «کليت جامعه» بي تفاوت باشند و رفتار تک تک آنها سرنوشت و کليت جامعه«ساخت جامعه» را رقم مي زند. پس ساحت دين مداري از گفتار به کردار و اعمال و نيات تسري مي يابد و تأثير آن، هم نسل موجود و هم نسل هاي آينده را متأثر مي سازد.
چنان که ساخت موجود در اثر تلاش و آثار تکليفي و وضعي رفتار پيشينيان تحقق يافته است و اصولاً از منظر اسلامي انسان هاي ماهيت انساني يافته، انسان هاي بارور شده از نظر فطري انساني هستند که واقعاً اعضاي يک پيکرند، روح واحد بر آنها حکم فرماست... اين است که رسول اکرم (ص) در سخن خود که سعدي آن را اقتباس کرده و با تعميم غلط خرابش کرده است، به جاي آنکه بگويد:«بني آدم اعضاي يک پيکرند، فرمود: مؤمنان اعضاي يک اندام اند، هرگاه عضوي به درد آيد، با تب و بي خوابي با او همدردي مي کنند.» (6)
شهيد صدر معتقد است که اسلام تعريف جديدي براي حيات و زندگي ارائه نمود، و قوانيني ارائه کرده است که حقوق فرد و جامعه در آن ملاحظه شده است. (7) و دين بين معيار فطري کار و زندگي که حب ذات باشد و معيارهايي که کار و زندگي شايسته و مطلوب را برپا مي کنند که ضامن سعادت و رفاه و عدالت است، هماهنگي برقرار مي سازد. معيار نهفته در فطرت آدمي يعني حب ذات او را به مصالح شخصي خود مي خواند و معيار ارائه شده از سوي دين او را به تعادل و توازن بين مصالح شخصي و اجتماعي دعوت مي کند. اين مهم را دين از دو طريق انجام مي دهد: يکي از طريق تفسير واقعي زندگي و نشر آن معارف به نحوي که اين جهان زمينه ساز زندگاني آخرت به شمار مي آيد و کار و تلاش در اين راستا موجب رضايت و خشنودي خداوند مي شود و اين رضايت آن آنگاه حاصل مي شود که فرد در همان حال، که به دنبال تأمين مصالح خويش است، مصالح جامعه را نيز تأمين مي کند. به ديگر سخن، با توسعه مفهومي حاصل از دين، کار و تلاش براي جامعه، نفع و منفعت را که همان رضايت الهي و سعادت اخروي فرد باشد در پي دارد. پس دين فرد را به سوي مشارکت اجتماعي سوق مي دهد و هم زمان محک کار را عدالت دانسته که خشنودي خدا را در بردارد؛ «فمسألة المجتمع هي مسألة الفرد ايضاً»
طريق دوم که موجب همسويي اغراض ذاتي فرد با مصالح اجتماعي مي شود تربيت اخلاقي است که انسان را از نظر روحي و عاطفي و شعوري آماده خدمت به جمع مي کند. (8)
اراده و اختيار آدمي در فضاهاي اجتماعي و فرهنگي سلب نمي شود، ولي به شدت از آن تأثير مي پذيرد. به بيان ديگر، انسان داراي استعدادهايي است که ممکن است خاستگاه فعليت يابي آنها فضاي اجتماعي باشد. رفتارهاي مشترک و مشابه از روي عادت و بدون نياز به تأمل از احاد يک جامعه سر زند و به اصطلاح دورکيم، همبستگي مکانيکي ( خود به خودي) توليد شود، بر همين مبناست که در روايات تأکيد شده که بر «حسن فعلي» نمي توان اعتماد کرد و آن را ملاک قضاوت قرار داد، چه اينکه، چه بسا از روي عادت ( داراي خاستگاه فردي يا جمعي) صورت پذيرفته باشد:«فانه شيء قد اعتاده». از سوي ديگر، مشاهده مي شود که در فقه اسلامي، جهل به حکم، موجب عدم استحقاق کيفر است و شواهدي چون تازه مسلماني و دور بودن از جامعه اسلامي مي تواند حاکي از جهل به تحريم تلقي گردد، با اين حال، حضور در جامعه اسلامي به مثابه علم به حکم به حساب مي آيد. به عبارت ديگر، در اين صورت با حضور در فضاي جامعه اسلامي فرد از وجدان جمعي آن جامعه برخوردار گشته است. از اين رو، تراضي طرفين در ارتکاب جرم، نه تنها موجب اسقاط کيفر نمي گردد، بلکه به دليل تجري، احساسات جامعه ديني را بيشتر جريحه دار کرده است و مستحق افزايش کيفر نيز مي شود. (9)
بنابراين، انسان در عين آزادي براي ساختن خود و جامعه اش، داراي محدوديت هايي است. استاد مطهري وراثت، محيط طبيعي و جغرافيايي، محيط اجتماعي، تاريخ و عوامل زماني را از عوامل محدود کننده آزادي- و نه سلب کننده آزادي- انسان مي داند. (10)
در ميان انديشمندان اسلامي، در خصوص اصالت جامعه و اصالت فرد- به معناي وجود حقيقي يا اعتبار داشتن- دو ديدگاه وجود دارد: برخي، هم اصالت فرد و هم اصالت جمع را پذيرفته اند. شهيد مطهري در کتاب جامعه و تاريخ و علامه طباطبايي در الميزان از اين دسته اند و برخي نظير استاد مصباح يزدي در کتاب جامعه و تاريخ از نگاه قرآن اصالت فرد را پذيرفته اند. هريک از اين انديشمندان با استفاده از آيات و روايات سعي در تبيين ديدگاه خود نموده اند. بديهي است اصالت فرد و کنشگرايي، اساس تکليف مداري را شکل مي دهد و نگاه ديني نمي تواند منکر آن شود. ولي در خصوص اصالت جمع چنين ضرورتي وجود ندارد. کنشگرايي محض، اساس بحث بسياري از عالمان از جمله علماي اخلاق را به خود اختصاص داده است. چنانکه ملااحمد نراقي در کتاب اخلاقي معراج السعاده، مباحث خود را بر پايه فرد قرار داده است. وي پس از بيان اصلاح نفس و متابعت نکردن از هوا و هوس مي گويد:
چنين شخصي قابليت اصلاح ديگران را دارد و سزاوار سروري مردمان است و خليفه خدا و سايه پروردگار است در روي زمين و چون چنين شخصي در ميان مردم حاکم و فرمانروا شد و زمام امور ايشان در قبضه اقتدار او درآمد، جميع فاسد به اصلاح مي آيد و همه بلاد روشن و نوراني مي شود و عالم آباد و معمور مي گردد و چشمه ها و نهرها پرآب مي گردد و زرع و محصول فراوان و نسل بني آدم زياد مي شود و برکات آسمان، زمين را فرو مي گيرد و باران هاي نافعه نازل مي شود. (11)

وي همه اين آثار را مترتب بر کنش فردي مي کند. در حاليکه، در اداره جامعه علاوه بر سلامت حاکم به ساختار متناسب نيز نيازمند است و ممکن است جامعه به رغم داشتن حاکم عادل به خاطر ساختار و چينش نامناسب روابط و مناسبات با فقر و تبعيض مواجه شود. بر اين اساس، گفته شده است: کاد الفقر ان يکون کفراً: فقر گويا کفر است» جامعه اي که ساختارهاي آن فقر توليد کند، اين جامعه رو به کفر دارد. از اين رو، نفرمود: کاد الفقير ان يکون کافراً. يا اينکه از پيشوايان ديني نقل شده است:«الدولة يبقي مع الکفر و لا يبقي مع الظلم» يعني ساختار حکومت مبتني بر کفر، ولي داراي ويژگي عدالت- با استفاده از ظلم که در مقابل کفر آمده است- ماندني است، ولي ساختار حکومت مبتني بر ظالم ماندني نيست.
در معارف ديني تأثير و اهميت خانواده به عنوان اولين گروه و گروه نخستين در تجربه زيستي انسان مورد توجه ويژه قرار گرفته است. جوانان را با ازدواج با دختران خانواده هاي غيرمقيد به دستورهاي اسلامي منع کرده اند. اين حاکي از تأثير فضاي خانوادگي بر آنهاست و در روايات بسياري موضوع دوست و همنشين مورد توجه قرار گرفته است، به ويژه در مباحث تربيتي روي آن تأکيد شده است.
علامه طباطبايي براي فضاي عمومي نقش تعيين کننده اي در تصميم گيري هاي فردي قائل است. به باور وي گو اينکه انسان داراي اراده است و مي تواند از جنبه نظري، در بدترين شرايط مستقل باشد، اما در عمل غالباً انديشه و تصميمش مغلوب جمع است و هماهنگ با جمع فکر و عمل مي کند. به گفته علامه، لازمه اين يعني هويت واقعي داشتن جامعه و جمع، به شهادت حس و تجربه، شکل گيري نيروها و آثار اجتماعي نيرومندي است که به هنگام معارضه و تزاحم، آثار فردي را مقهور خود قرار مي دهد. از اين رو، چاره اي جز تبعيت از کل نمي ماند و هر آنچه بر کل مي رود بر فرد نيز جاري مي شود. به طوري که کل شعور و فکر افراد و اجزاي آن را از آنها مي گيرد. از ديدگاه علامه اين تأثير به قدري زياد است که پيامبران و اولياي الهي را نيز مي تواند تحت تأثير قرار دهد. (12) «از فرمايشات سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان چنين برمي آيد که امت و جامعه وجود دارد.» (13)
آيت الله جوادي آملي بر آن است که با استفاده از عبارت «الوجود مساوق للوحدة و الوحدة مساوق للوجود»، مي توان استنباط کرد که ملاصدرا در حکمت متعاليه قائل به وجود حقيقي داشتن جامعه است. البته همان طور که وجود، حقيقت ذات مراتب است... وجودات حقيقيه يکسان نيستند... بالأخره براساس تشکيک، نبايد توقع داشت که وجودات از يک سنخ باشند.
پس مي توان گفت جامعه وجود دارد. وقتي جامعه وجود داشت قانون نيز اين گونه است. (14)
در مباحث امر به معروف و نهي از منکر نيز تأثير وضعي فضا مورد توجه قرار گرفته، به نحوي که ترک اين تکليف را موجب فساد کل جامعه و معذب شدن و هلاکت آن جامعه دانسته است. از روايات استفاده مي شود که «سنت الهي» آن است که ابتلا به گناه در فضاي عمومي- نه کلي- جامعه موجب بدبختي تمام ارکان جامعه مي شود، به نحوي که آثار وضعي آن حتي فضاي طبيعت را نيز تحت تأثير قرار داده و به اصطلاح، تر و خشک با هم مي سوزند. چنان که بر عکس تمايل به اصلاح در فضاي عمومي در جامعه همه فضا را متنعم ساخته و از آثار و برکات آن گنهکاران نيز برخوردار مي گردند.
در رويکرد ديني نه تنها به ساختارهاي هنجاري و نهادي تأکيد شده که بر چينش مناسب فيزيکي و مرفولوژيک نيز تأکيد شده است. براساس رعايت همين مباني، الگوي معماري اسلامي و شهرهاي سنتي شکل گرفتند.
در پارادايم ديني براي تبيين واقعيات از جمله واقعيت اجتماعي، منابع شناخت توسعه مي يابد و شامل طبيعت، جامعه، تاريخ، عقل، دل ( قلب) و غيب مي شود و ابزار شناخت نيز بسط يافته و شامل ابزارهاي حسي، عقلي، شهودي، وحي و الهام مي شود و ملاک صحت همه معارف، انطباق با واقع، آنهاست. بنابراين، در تبيين واقعيت هاي اجتماعي نيز از همه اين منابع استفاده شده و ابزارها نيز به کار گرفته مي شود. در اين ديدگاه، روابط علي و معلولي براي يافتن قوانين عام تحت عنوان «سنت الهي» مورد پذيرش قرار گرفته، ولي در دامنه آن فقط به ابزار تجربي بسنده نشده است. جهان ماده و ماوراي ماده يکپارچه ديده شده و بر تأثيرات اين دو عالم بر يکديگر تأکيد دارند. چنان که رفتار مؤمنانه جامعه موجب افزايش نعمت هاي طبيعي و برکات آسماني شده و دعاي روح مؤمني که از دنيا رفته، موجب سعادت ذريه او مي گردد. زلزله که علل طبيعي خود را دارد، ممکن است در سلسله علل و عوامل غيبي و گناه افراد نيز قرار گيرد و نابودي آنها را در پي داشته باشد. از اين رو، صدقه موجب رفع بلا مي شود و نماز موجب دوري از فحشا و منکر و توسعه دهنده رزق و روزي.
از منظر پارادايم ديني اسلامي و هستي شناسي توحيدي، دنيا و طبيعت متن حقيقت نيست، بلکه ظاهر و نمود آن است. انسان در دنيا نظير جنين در رحم است که براي ورود به جهان ديگر آماده مي شود، با اين تفاوت که فاصله دوره قبل و بعد از تولد در يک امتداد زماني است، ولي فاصله دنيا و آخرت فاصله ظاهر و باطن زماني است. به همين دليل، هر فعل و رفتاري که انسان در دنيا انجام مي دهد، پيش از آنکه آثار و نتايج خود را در زندگي دنيا و در امتداد زمان آشکار نمايد، از حقيقت و باطني بهره مي برد که هم اکنون بر او محيط بوده و انسان دير يا زود با گذر از مرزهاي دنيوي خود به ادراک آن نائل شده و با آثار زشت و زيباي آن محشور مي شود. در قيامت، يعني يوم الحق، در روزي که حقيقت امور آشکار مي شود، درباره حادثه اي که واقع شده به انسان گفته مي شود: قد کنت في غفلة من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک اليوم حديدٌ ( ق:22)، به اين معنا که فاصله تو با آنچه اينک در پيش روي داري فاصله اي زماني و مکاني نيست، بلکه فاصله گذر از غفلت به تنبه و آگاهي است. (15)
در پارادايم ديني اسلامي، صراط مستقيم يکي است و دين حق اسلام است و در شرايطي که منابع شناختي متفاوت است و ابزارهاي معرفتي و استعدادهاي بشري متنوع و کمال آدمي در گرو گزينش اختياري و بدون جبر و اکراه است، ديدگاه ها، مکاتب و مذاهب مختلفي پديد مي آيد و اين واقعيتي اجتناب ناپذير است. از اين رو، در دنياي تکليف و وظيفه ايماني هم زمان با دستور تبليغ و ارشاد، دستور همزيستي مسالمت آميز و به بيان ديگر، پلوراليزم رفتاري داده شده است. مؤمن کسي است که همه بشريت را دوست مي دارد و براي همه بشريت دل مي سوزاند و بردباري و تحمل جزء ويژگي هاي رفتاري اوست و اين نافي تلاش او براي ارشاد و رفع تکليف امر به معروف و نهي از منکر نيست.

نتيجه گيري
 

در اين نوشتار پارادايم ديني با برخي پارادايم هاي جامعه شناختي مقايسه شد. پارادايم، مجموعه قضايايي است که چگونگي درک جهان را تبيين مي کند. براساس پارادايم ها نظريه ها، شکل مي گيرد. نظريه مجموعه گفتارهاي منطقي است که مبين بخشي از واقعيت است. ماهيت انسان، ماهيت علم، واقعيت اجتماعي و عقلانيت و انتخاب عقلاني از موضوعاتي است که مورد بررسي قرار گرفته است. براساس يافته هاي تحقيق، با مراجعه به متون اصلي ديني نکات زير استنباط مي شود:
1. درخصوص ماهيت انسان، در رويکرد ديني دو توصيف وجود دارد: برخي توصيفات ناظر به ماهيت آدمي پيش از رسوخ ملکات الهي و شکل گيري شخصيت ديني و ايماني اوست و برخي ناظر به شالوده آدمي پس از اتصاف به دين داري است و انسان مطلوب ديني را توصيف نموده است.
از نظر قرآن، انسان همه کمالات را بالقوه دارد و بايد آنها را به فعليت برساند، و اين خود اوست که بايد سازنده و معمار خويشتن باشد، شرط اصلي وصول انسان به کمالاتي که بالقوه دارد، ايمان است.
2. اساس حرکت انسان را«حب ذات» تشکيل مي دهد. ذات و خود آدمي داراي ابعاد شناختي، عاطفي و احساسي است که در ادبيات ديني «قلب» خوانده مي شود. اين ابعاد مي تواند براساس خاستگاه و زمينه ها و تجليات آن الهي يا شيطاني باشد.
3. انسان در بدو آفرينش داراي استعدادهاي بالقوه الهي و بالفعل غريزي و حيواني است. ساحت هاي وجودي انسان مي تواند هماهنگ يا ناهماهنگ باشد. آدمي در درون خود نيز- نظير دنياي بيروني- داراي تعامل و تقابل است.
4. نقش دين هماهنگي بين قواي دروني انسان است. چنان که هماهنگي و انسجام در روابط و مناسبات بين افراد و اجتماع را ايفا مي کند. بنابراين، دين ساختار شخصيت و اجتماعي را ترسيم مي کند که در متن آن کنشگران به گزينش و تعامل دست مي زنند. همان طور که، متقابلاً کنشگران به ساختارهاي ديني بقا مي بخشند.
5. حس، عقل، شهود و وحي ابزارهاي شناخت بوده و شناختي که از حواس آدمي حاصل مي گردد، زمينه ساز تحقق معرفت تحليلي است. معرفت هاي بشري، ريشه در طبيعت، عقل، قلب، جهان غيب، جامعه و تاريخ دارد و به وسيله ابزارهاي حسي، عقلي، شهودي، وحي و الهام کسب مي شود. ملاک صحت همه معارف، انطباق با واقع بودن آنهاست و معيار صدق و کذب آنها نيز قاعده «استحاله اجتماع و ارتفاع دو نقيض» در معارف نظري و دو قاعده «حسن عدل» و «قبح ظلم» در معارف عملي است. علامه طباطبايي عوامل تأثيرگذار بر معرفت را به چهار دسته ماورائي، محيطي، فردي و اجتماعي- فرهنگي دسته بندي مي کند.
6. در نظام معرفتي ديني جايگاه عقل و احساسات و عواطف، قلب است. قلب به پاک يا ناپاک تقسيم مي شود. قلب کانون قصد، نيت، اراده و اختيار، ادراکات حضوري و شهودي است. قلب جايگاه ملائکه يا شياطين مي تواند باشد.
7. در نظام معرفتي ديني، زبان دين، داراي سلسله مراتب بوده و هيچ کس به ميزان ادراک و احساسات خود بي نصيب از معارف الهي نيست. هر انساني به هر ميزان معرفت مي تواند مستقيم با خدا مرتبط شود. و پيامبران و اوليا واسطه هاي فيض اند که موجب تسهيل اين ارتباطات مي شوند.
در پارادايم ديني، هم به عامل با اراده و کنشگر فعال توجه مي شود و خطاب و پيام ناظر به اوست و هم به وجود ساخت هاي اجتماعي و تأثير آنها بر فرد اذعان شده است. اصولاً از منظر اسلامي انسان هاي ماهيت انساني يافته، انسان هاي بارور شده از نظر فطرت انساني هستند که واقعاً اعضاي يک پيکرند، و روح واحد بر آنها حکم فرماست.
جامعه را نه تنها افراد زنده و حاضر آن مي سازند، بلکه اعمال نيک و بد گذشتگان نيز بر آن تأثير گذاشته و آثار وضعي رفتار آحاد افراد جامعه کليت جامعه را تحت تأثير قرار مي دهد.
در اين پارادايم، براي تبيين واقعيات از جمله واقعيت اجتماعي، منابع شناخت توسعه يافته و شامل طبيعت، جامعه، تاريخ، عقل، دل ( قلب) و غيب مي گردد و ابزار شناخت نيز بسط يافته و شامل ابزارهاي حسي، عقلي، شهودي، وحي و الهام مي شود و ملاک صحت همه معارف، انطباق آنها با واقع است.

پي‌نوشت‌ها:
 

* استاديار دانشگاه آزاد اسلامي نراق.
1. جورج ريتزر، نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر، ص 55.
2. همان، ص 56.
3. جورج ريتزر، نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر، ص 316.
4. همان، ص 281.
5. ر.ک: محمدتقي ايمان، کارگاه پارادايم هاي علوم انساني. (جزوه دست نويس)
6. مرتضي مطهري، انسان در قرآن، 88.
7. محمدباقر صدر، فلسفتنا، ص 43.
8. همان، 47.
9. ر.ک: حسن خيري، پايان نامه کارشناسي ارشد: حداقل وجدان جمعي به منظور برقراري نظم اجتماعي از ديدگاه اسلام، ص 140.
10. ر.ک: مطهري، انسان در قرآن.
11. احمد نراقي، معراج السعاده، ص 87.
12. حسين اژدري زاده، تأملي جامعه شناختي بر مباحث معرفتي علامه طباطبايي در تفسير الميزان، معرفت و جامعه، ص 281-307.
13. عبدالله جوادي آملي، «سياست حکمت متعاليه»، نشريه پگاه حوزه، ش 229، ص 5.
14. همان، 5.
15. حميدپارسانيا، ايدئولوژي علم، ص 116.
 

منبع:نشريه معرفت فرهنگي و اجتماعي شماره 2