گفتمان جامعه شناسي بدن و نقد آن بر مبناي نظريه حيات معقول و جهان بيني اسلامي (2)


 

نويسندگان: ابوالقاسم فاتحي */ ابراهيم اخلاصي **




 

ساختارگرايي اجتماعي
 

در ساخت گرايي اجتماعي بدن شامل معاني اجتماعي است که از سوي جامعه محدود و ابداع مي گردد.وجه مشترک نحله هاي ساختارگرايي، مخالفت با تحليل بدن به عنوان پديده زيست شناختي است.
گافمن در بحث از «خود اجتماعي» و «خود انساني»، چگونگي بروز فاصله بين آنها را تبيين مي کند. وي نقش ها و موقعيت هاي اجتماعي را نمايش هايي مي داند که در زندگي روزمره اجرا مي شوند. «خود» افراد به وسيله نقش هايي که در اين موقعيت ها اجرا مي کنند، معنا مي يابد. گافمن با طرح اصطلاح «نمايش دادن خود» و بررسي کنش متقابل اجتماعي بر حسب «پشت صحنه»، «روي صحنه»، «فضاي خصوصي» و «فضاي عمومي» متناظر با آنها، به کندو کاو در «جسمانيت» مي پردازد. از نگاه وي، عاملان بدني با توسل به روش هاي علامت دهي اجتماعي، سعي در جلب نظر ديگران به خود دارند. اين عاملان بدني معرف هاي «تجسد يافته» منش و منزلت اند که توسط کنش گران ديگر تفسير مي گردند. (1)
«خود» در کنش هاي متقابل زندگي روزمره آسيب پذير است و با «مديريت تأثيرگذاري» از گزند آسيب مصون مي ماند. در مديريت تأثيرگذاري، کنش گران با نمايش، مخاطبانشان را وادار به عمل داوطلبانه دلخواه مي کنند و افراد هنگام کنش متقابل مي کوشند جنبه اي از«خود» را نمايش دهند که مورد پذيرش ديگران باشد. (2) از نظر گافمن، موقعيت هاي اجتماعي تدارک دهنده «تئاتري طبيعي» هستند که نمايش هاي بدني در آن اجرا و تفسير مي شود. (3) مقبوليت اجتماعي اجراي نقش ها به شيوه سلوک بدني اجرا کننده بستگي دارد. زبان غيرگفتاري عامل اصلي در هدايت فهم مردم از چگونگي چهره و عملکرد بدني مي باشد که محدوديت هاي اجتماعي را با خود به همراه دارد. (4) معاني اجتماعي انضمامي به اشکال و عملکردهاي بدني خاص، متمايل به دروني شدن هستند و بر نوع احساس افراد از خود و ارزش دروني آنها تأثير مي گذارند. بدين سان، بدن به عنوان واسط، نقش مهمي در برقراري پيوند بين «هويت فردي» و «هويت اجتماعي» از خود برجاي مي گذارد. (5) از نظر گافمن، «صورت» انسان در تعامل چهره به چهره و نيز در عملکردهاي اجتماعي از اهميت زيادي برخوردار است. «صورت اجتماعي»، به عنوان صورت عمومي، نيازمند تغيير دائمي نقاب موجود بر آن است. آرايش، وسيله مفيدي براي به دست آوردن نقاب است که تنها در شرايط احساسي هم چون تنهايي يا حضور دوستان کنار مي رود و «صورت خصوصي» ظاهر مي گردد. (6)
از نظر فوکو«روابط قدرت»، نوعي چسبيدگي بلافصل با بدن دارند، به گونه اي که بدن همواره مورد «سرمايه گذاري»، «نشانه گذاري» و «تربيت» قرار مي گيرد و براي «انجام وظايف»، «شرکت در مناسک» و «ساطع کردن انواع نشانه ها» تحت فشار قرار مي گيرد. هم چنين، «راهبردهاي خود» به روش هايي اطلاق مي شود که افراد از طريق آن براي رسيدن به حس رضايت روي بدن هاي خود کار مي کنند و افراد تحت تأثير گفتمان هاي غالب اجتماعي، سياسي، فرهنگي بدن هاي خود را از آنها متأثر مي سازند.«خود»هاي برساخته اجتماع، «بدني شده» و «متجسد» هستند که از طريق روش هاي دسته بندي، مديريت بدن و به انضباط کشيدن آن حاصل مي گردد. ويژگي هاي ظاهري بدن، به افراد قدرت چانه زني مي بخشد و افراد از آن براي سرمايه گذاري استفاده مي کنند. (7)
نحوه بکارگيري بدن در روابط و نهادهاي اجتماعي و تبديل آن به رکن سازماندهي جوامع مدرن، دو نکته مهم در آثار فوکو مي باشد. نگراني نسبت به بدن هاي اجتماعي، تولد رژيم ها و استراتژي هاي نويني براي جداسازي، مهار و موجب ظهور «روان پزشکان» و «تيمارستان» مي شود. اين گونه دغدغه ها به ايجاد پزشکي مدرن، سازمان هاي آموزشي، ارتش، زندان، منضبط کردن تمايلات جنسي و ايجاد شکل هاي جديدي از «حکومت» منجر مي شود. (8) افراد تحت تأثير تنظيم فعاليت هاي بدني، به وسيله فرايندهاي توزيع اجتماعي، از «خود» و از رفتار مناسب خود درک خاصي پيدا مي کنند. فوکو در ادامه تحليل پيکر آدمي در ارتباط با «ساختارهاي قدرت»، ساختکارهاي انضباطي را موجب شکل گيري بدن هاي مطيع مي داند. (9)
از نظر فوکو، در نظام برآمده از «قدرت»، «دانش» و «لذت»، «جنسيت» نقطه انتقال متراکم در زمينه «روابط قدرت» مي باشد (10) و در برابر «تحميل قدرت» بر ميل جنسي، همواره «مقاومت» وجود داشته است. (11) به عبارت ديگر، «قدرت» و «مقاومت» همواره در کنار يکديگر قرار دارند. به عقيده فوکو، با آغاز سده جديد، نظارت بر «زندگي»، به ويژه ميل جنسي، از طريق «سياست کالبدي در مورد بدن انسان» و «سياست جمعيتي زيست شناختي» مورد تأکيد قرار گرفت و در هر دو صورت، ميل جنسي وسيله ضروري براي دسترسي به بدن و نوع زندگي بشر شده است. (12)
بدن در جريان «قدرت» به صورت گفتمان، از نو توليد و نهادينه مي شود. «دانش- قدرت» فرايندي را بنيان مي نهد که از طريق آن خود بدن، خودش را به عنوان «ابژه» شناسايي مي کند.
«خودنظارتي» فرايندي است که در آن «سوژه ها» به عنوان اعضاي فعال و آگاه، با مفاهيمي چون «سلامت عمومي» تن به آزمايشات پزشکي مي دهند. در اين حالت، مرز بين مفاهيم خصوصي و عمومي خدشه دار مي شود. سلامت فرد، مسئله اي شخصي نيست، بلکه امري اجتماعي است که نهادهاي بسياري موظف به نظارت بر آن هستند. (13) افراد به عنوان شهروندان مدني و يا مطيع، نه تنها در برابر اين نظارت ها مقاومت نمي کنند، بلکه آگاهانه به آنها تن مي دهند. فوکو هدف اين تلاش ها را «نظارت بر بدن» مي داند. برخورد جمعيت شناسانه با بدن، دستاورد پزشکي نوين است که تعداد تولدها را افزايش مي دهد، مرگ و ميرهاي سال هاي اول زندگي را کاهش داده و روابط جنسي افراد را از توليد مثل جدا کرده است. چگونگي خرد شدن بدن، به قسمت هاي متفاوت به وسيله پزشکي جديد به منظور تسلط و به کارگيري تمام قسمت هاي بدن از سوي آن، مرزهاي ميان بدن فيزيکي و تکنيکي را کمرنگ نموده است. در اين فرايند که بدن به عنوان يک مفهوم متغير در بين دو سوژه در حال رقابت فهم مي شود. مخالفت هايي که عليه توارث به عنوان يک سيستم متافيزيکي به وجود آمده، بدن را به ماشيني مرکب از «مکانيسم» و «ارگانيسم» فرو کاسته است. (14)
با اين وجود، بدن مي تواند به کانون «مقاومت» نيز تبديل شود. به اين ترتيب، نبايد از روش هاي ابتکاري، که نوعي «مقاومت» تلقي مي شوند، چشم پوشيد. همزمان با شکل گيري نگرش هاي فوق، مفاهيم متقابلي نظير «بدن هاي ياغي»، «بدن هاي افراطي» و «بدن هاي اخلالگر» در جامعه شناسي مطرح شد و اين گونه بدن ها به عنوان ابزارهاي «مقاومت»، تمرد سياسي و اجتماعي مورد تأکيد قرار گرفتند. بر همين اساس، رهيافت هاي کلاسيکي که جوانان را قرباني شرايط يا اهم دست شرايط نادلخواه برمي شمردند، در مطالعات اجتماعي امروز مدخليت پيشين ندارند. در اين نوع بينش، بدون اينکه اقتدار ساختار بزرگتر کتمان شود، نقش مقاومت بدن هاي فردي هم لحاظ مي گردد نظارت بر فرايندهاي جسماني جزء ذاتي توجه بازتابي مداوم است که فاعل بايد نسبت به رفتار خويش نشان دهد. آگاهي به کيفيت و چگونگي بدن، براي دريافتن تمام عيار هر لحظه از زندگي، اهميتي اساسي دارد. در حقيقت، دنباله منطقي نظارت بر ورودي هاي حسي از محيط پيراموني و نظارت بر اندام هاي اصلي و بدن به عنوان نوعي کل يک پارچه است. (15)
داگلاس بر چگونگي «گره خوردن نهادها در ساخت هاي تشبيه شده به بدن» تأکيد مي کند. (16) وي کارکردهاي اجتماعي نهادها را در ارتباط با «مديريت اخلاقي بدن» و باز توليد آن مي داند. علي رغم اشتراک بدني انسان ها، شرايط اجتماعي و نمادهاي مبتني بر بدن، که براي بيان تجربه هاي اجتماعي گوناگون به کار مي روند، با هم متفاوت است. (17) داگلاس بدن را نمادي از جامعه مي داند. او ضمن بيان اين که بدن مستعد ترين تصوير قابل دسترس از نظام اجتماعي است، وجود شباهت هاي ميان ايده هاي رايج درباره بدن و عقايد مرسوم درباره جامعه را مورد تصريح قرار مي دهد. (18) گروه هاي گوناگون در جامعه، رويکردهايي را درباره بدن مي پذيرند که با پايگاه اجتماعي آنها هم خواني دارد. به عنوان مثال، هنرمندان و انديشمنداني که نسبت به جامعه موضعي انتقادي دارند، بي تفاوتي به بدن را در قالب عدم آرايش و اصلاح موي سر و صورت نشان مي دهند. (19) به هنگام بروز بحران هاي اجتماعي و مورد تهديد قرار گرفتن مرزهاي ملي و هويت ملي، تمايل به نگهداشت «خلوص بدن» در افراد جامعه بيشتر مي گردد.
به نظر مي رسد، منظور از «خلوص بدني» در نظريه داگلاس، بدن فيزيولوژيکي محض است که فارغ از نمادها و پيرايه هاي اجتماعي و فرهنگي عارض شده بر آن است. ترنر در تشريح رابطه بين «بدن»، «آگاهي» و «فرهنگ»، معتقد است: فرهنگ هاي انساني را مي توان در قالب دوگانگي بين «خلوص» و «پاکي» از يک سو، و «خطر» از سوي ديگر، مفهوم سازي کرد، بر اساس اين نوع مفهوم سازي، ترشحات بدن از نظر اخلاقي و مذهبي براي ثبات جامعه و محيط طبيعي تهديد آميز تلقي مي شوند. (20) مصداق ديدگاه داگلاس مبني بر ضريب بالاي نگهداشت خلوص بدني به هنگام بروز تهديد مرزهاي ملي را مي توان در دوره جنگ عراق عليه ايران مشاهده نمود که به علت فضاي اجتماعي و رواني حاکم بر جامعه، بدن مردان و متعاقباً بدن زنان، به اقتضاي اشتغال به خطر، کمتر مديريت مي شد. نظريه ترنر، مبني بر اين که انسان شناسي داگلاس، از نوع انسان شناسي نمادگرايي خطر، موقعيت اجتماعي و قشر بندي اجتماعي است، تحليل بالا را مستند مي سازد. بدين ترتيب، اضطراب ناشي از خطرات و عدم قطعيت ها در محيط ها و موقعيت هاي گوناگون اجتماعي سايه خود را بر چگونگي و نوع علاقه انسان ها به بدن مي گستراند. (21)
تجربيات جسماني بدن تحت تأثير طبقه بندي هاي اجتماعي تغيير مي کند. به عقيده داگلاس، بين بدن اجتماعي و فيزيولوژيک رابطه متقابل وجود دارد و هريک که قوي تر باشد ديگري را تحت تأثير قرار مي دهد. گاهي اين دو بدن، آن چنان به هم نزديک مي شوند که تقريباً يکي مي شوند، گاهي نيز بسيار فاصله دارند. تنش بين اين دو مکان تشريح معاني را فراهم مي سازد. (22) بدن طبيعي توسط قوانين جامعه محدود مي شود. به طور متقابل، آشفتگي هاي ظاهري، شيوه هاي رايج اعتراض در جوامع امروز است. ميزان و مرز اين آشفتگي ها با مفاهيمي چون «بي بند و باري» توسط جامعه تعيين مي شوند.

پي‌نوشت‌ها:
 

*استاديار و عضو هيئت علمي دانشگاه اصفهان
**دانشجوي دوره دكتري جامعه شناسي دانشگاه تهران
1. خوزه لوپز و ديگران، ساخت نظريه اجتماعي، ترجمه حسين قاضيان، ص 155.
2. جورج ريتزر، نظريه هاي جامعه شناسي در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثي، ص 296.
3. خوزه لوپز و ديگران، ساخت نظريه اجتماعي، ترجمه حسين قاضيان، ص 155.
4. Shilling, Chris, Body and Theory,p.82.
5. Ibid,p.83.
6. Synnot,Anthony." Truth and Goodness, Mirrors and Masks,part II: Sociology of Beauty and Face. "British Journal of Sociology,Vol.41,No.4, p.61
7. محمد سعيد ذکايي، فرهنگ مطالعات جوانان، ص 124.
8. خوزه لوپز و ديگران، ساخت نظريه اجتماعي، ترجمه حسين قاضيان، ص 158.
9. آنتوني گيدنز، تجدد و تشخص، جامعه و هويت شخصي در عصر جديد، ترجمه ناصر موفقيان، ص 88.
10. Foucault,M.,The History of Sexuality,p.120.
11. جورج ريتزر، نظريه هاي جامعه شناسي در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثي، ص 556.
12. Foucault,M.,The History of Sexuality,p.87.
13. Netelton,Sarah and Waston,Jonathan,The body in everyday life,p.78.
14. Ibid,p.41.
15. آنتوني گيدنز، تجدد و تشخص، جامعه و هويت شخصي در عصر جديد، ص 114.
16. خوزه لوپز و ديگران، ساخت نظريه اجتماعي، ترجمه حسين قاضيان، ص 161.
17. Turner.B.S.,Medical Power and Social Knowledge,p.58
18. Douglas,Marry,Natural Symbols: explorations in cosmology,p.127.
19. Ibid,p.72.
20. Turner.B.S.,Medical Power and Social Knowledge,p.58.
21. Turner,B.,Max Weber:From History to Modernity,p.70.
22. محمد سعيد ذکايي، جامعه شناسي جوانان ايران، ص 175.
 

منبع:نشريه معرفت فرهنگي و اجتماعي شماره 2