بررسي کارآمدي نظريه کارکردگرايي (1)
بررسي کارآمدي نظريه کارکردگرايي (1)
چکيده
کليدواژه ها: کارکرد، ساخت، نظام، کارآمدي، تبيين، نظريه، سودمندي.
پيش درآمد
اين مقاله، در عين پذيرش اصل تحليل کارکردي، مدعي است کارکردگرايي رايج، حامل شرايط فرهنگي و اجتماعي زادگاه خاص خودش است که کارآمدي آن را در جوامع، که از حيث فرهنگي و اجتماعي با آن متفاوت اند، با اشکال جدي مواجه نموده و اين نظريه نيازمند بازسازي است. براي اثبات اين مدعا نظام مفهومي، زيرساخت و انتقادات کارکردگرايي بررسي مي شود.
1. معرفي کارکردگرايي
دستگاه مفهومي کارکردگرايي
پيش از مرتن، کارکرد فقط به کارکردهايي مثبت و آشکار اطلاق مي شد. اما وي اين تلقي را تغيير داد و کارکرد را به کارکردهاي مثبت، منفي و خنثي و نيز آشکار و پنهان تقسيم نمود. از نظرمرتن، کارکرد مثبت آن کارکردهايي هستند که يک نهاد به نفع نهادهاي ديگر انجام مي دهد. کارکرد منفي به پيامدهاي سوء يک نهاد نسبت به نهادهاي ديگر اطلاق مي شود. کارکردهاي خنثي بيانگر آن دسته پيامدهايي است که ايجاباً و سلباً نسبت به نهادهاي ديگر فاقد اثر و خاصيت اند. (4) مقصود از کارکردهاي آشکار آنهايي است که با قصد قبلي انجام مي گيرند. در حالي که، کارکردهاي پنهان يا غيرمقصود، آن دسته از کارکردهايي است که جزء لوازم علّي و معلولي يک نهاد و از مقتضيات ذاتي آن محسوب مي شود. قطع نظر از اينکه بانيان نهاد به آن واقف باشند يا نباشند و يا مطلوب آنها نباشند. (5) اگرچه اصطلاحات جديد مرتن در حل برخي مشکلات کارکردگرايي بي اثر نبوده، ولي به نظر گولدنر و برخي ديگر، مفاهيم مرتن با زيربناي کارکردگرايي مرتبط نيست؛ زيرا مدت ها پس از شکل گيري اين نظريه مطرح و به آن تحميل شده است. (6)
ب. ساخت: واژه «ساخت» مرادف «Structure» از ريشه لاتين «Struere» يعني ساختن، از قرن پانزدهم وارد زبان انگليسي شد. در فرهنگ علوم اجتماعي معني اصلي واژه «ساخت» الگويي است که در ميان اجزاء و عناصر آن وجود دارد. ساخت اجتماعي نيز به معني الگوي اجزاي جامعه است. (7) به همين دليل، همراه با واژه هايي مانند «الگو»، «نظام»، «مجموعه»، «نهاد»، «سازمان» و غيره به کار مي رود. وجه مشترک همه اين معاني برخورداري از «نظم»، «عقلانيت»، «قانون»، «هدف مندي» و «کارکرد» است. (8) «ساخت اجتماعي» به مثابه راهي براي توصيف سازمان زندگي اجتماعي و در ادبيات عالمان علوم اجتماعي، ساخت به سه معناي «نهادي»، «تجسدي» و «رابطه اي» به کار رفته که هر سه ابعاد يک واقعيت را بازنمايي مي کنند. (9)
ج. نظام: در ادبيات کارکردگرايي تمايز دقيق ميان نظام و ساخت بيان نشده و تفکيک ميان اين دو با ابهام همراه است. نظام در نظريه کارکردگرايي يک مفهوم انتزاعي است که از لحاظ ارتباط چندين واحد داراي کارکرد متقابل انتزاع مي شود. (10) از نظر کارکردگرايي برخورداري از نظم و وابستگي متقابل کارکردي اجزاء، گرايش به حفظ خود به خودي نظم و توازن، برخورداري از بعد ايستايي و پويايي، تفکيک ميان خود و محيط و تمايز و انسجام و گرايش به حفظ خود از طريق حفظ مرزهاي روابط اجزاء با کل، مهم ترين ويژگي هاي نظامند. (11)
زمينه هاي شکل گيري كارکردگرايي
انديشه و آراي افلاطون نسبت به جامعه و انسان مهم ترين بنيان هاي تاريخي کارکردگرايي مدرن نسبت به جامعه و انسان محسوب مي شود. از آميزش اين زيربنا با ساخت تکنيکي علمي و فرهنگ جديد، جامعه شناسي نوين متولد شد. ولي افکار افرادي مانند آگوست کنت، هربرت اسپنسر و اميل دورکيم به صورت مستقيم تر به شکل گيري اين الگوي نظري نقش داشته است. (15) سپس اين نظريه به صورت نظام مند توسط مالينوفسکي و رادکليف برون در مردم شناسي و تالکوت پارسونز در جامعه شناسي مطرح گرديد. افرادي مانند مرتن و ام.ج.لوي بسط داده و جرح و تعديل نمودند.
مفروضات اصلي کارکردگرايي
هستي شناسي
انسان شناسي
الف. جبرانگاري: کارکردگرايي با برتر تلقي نمودن جامعه نسبت به انسان، انسانيت بدون جامعه را منتفي دانسته و مدعي است انسان تابع و مقهور محيط و ساختارهاي اجتماعي و محصول توأمان اجتماعي شدن و همکاري است. (19) در نتيجه، انسان خوب، انساني است که وظايف محول جامعه را به خوبي انجام دهد. کارکردگرايان مانند افلاطون همواره از استقلال انسان و فردگرايي ناخوشنود بوده است؛ زيرا آن را دشمن وفاق جمعي و نظم اجتماعي مي دانسته اند. (20)
ب.ارضا ناپذيري انسان: کارکردگرايي مدعي است انسان ذاتاً ارضا شدني نيست. از اين رو، ثبات اجتماعي را مرهون اعمال محدوديت هاي اخلاقي مي داند، نه افزايش رضامندي انسان. (21) تصور کارکردگرايان از انسان به عنوان موجودي استوار، کامل و صبور، سبب شده تا در مسئله کجروي بر پذيرش يا عدم پذيرش راه هاي رسيدن به اهداف و ابزار تجويز شده فرهنگي تأکيد نمايند. (22)
ج. بدبيني نسبت به شرايط انسان: چنانکه افلاطون نسبت به شرايط انسان و امور مادي بدبين است، کارکردگراي ها به جهت پيدا نکردن بنيان محکم براي حل مسئله فنا و مرگ انسان، نسبت به شرايط انسان بدبين است. از اين رو، به منظور رهايي از اين محدوديت نظام اجتماعي را طرح ريزي مي کند که نيروي دفاعي و متعادل کننده آن هرگز از ميان نمي رود. پارسونز، براي جبران فناپذيري انسان، نظام اجتماعي ثابت و بادوامي را ترسيم مي کند که از ساخت ها، نقش ها و پايگاه هاي اجتماعي فراتر از انسان تشکيل شده است. (23)
پينوشتها:
* دانش آموخته جامعه المصطفي العالميه و دانشجوي دكتري رشته جامعه شناسي دانشگاه تهران.
1. اميل دورکيم، درباره تقسيم کار اجتماعي، ترجمه باقر پرهام، ص 51؛ ر.ک: گي روشه، سازمان اجتماعي، ترجمه هما زنجاني زاده، ص 127 و 131.
2. غلام عباس توسلي، نظريه هاي جامعه شناسي، ص 217؛ برو نيسلا و مالينوفسکي، نظريه علمي درباره فرهنگ، ترجمه عبدالحميد زرين قلم، ص 195.
3. جوليس گولد، و ويليام ل.کولب، فرهنگ علوم اجتماعي، ترجمه جمعي از مترجمين، ص 679؛ ويليام اسکيدمور، تفکر نظري در جامعه شناسي، ترجمه جمعي از مترجمين، ص 141.
4. جورج ريتزر، نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثي، ص 145-146.
5. همان، 147؛ اسکيدمور، همان، ص 147.
6. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ترجمه فريده ممتاز، ص 371.
7. خوزه لوپز و جان اسکات، ساخت اجتماعي، ترجمه حسين قاضيان، ص 10.
8. ناصر فکوهي، تاريخ انديشه و نظريه هاي انسان شناسي، ص 174.
9. لوپز، خوزه و جان اسکات، ساخت اجتماعي، ترجمه حسين قاضيان، ص 13.
10. ويليام اسکيدمور، تفکر نظري در جامعه شناسي، ص 143.
11. جورج ريتزر، نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر، ص 135.
12. فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، ج8، ص 25-26.
13. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ترجمه فريده ممتاز، ص 81-85.
14. براي آشنايي با مکتب اصالت لذت ر.ک: به فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، ج 8، فردريک کاپلستون.
15. ر.ک: جورج ريتزر، نظريه هاي جامعه شناسي در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثي، ص 121-122؛ لوئيس کوزر، زندگي و انديشه جامعه شناسي، ترجمه محسن ثلاثي، ص 202؛ اميل دورکيم، قواعد روش در جامعه شناسي، ص 124.
16. براي آشنايي با انواع پيش فرض ها ر.ک: گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ص 47-73؛ ر.ک: بوريل و مورگان، نظريه هاي کلان جامعه شناسي و تجزيه و تحليل سازمان، فصل اول و دوم.
17. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ص 47-48.
18. همان، ص 10 و 14 و 44.
19. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ص 461.
20. همان، ص 469.
21. همان، ص 471.
22. همان، ص 447.
23. همان، ص 475.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}