بررسي کارآمدي نظريه کارکردگرايي (1)


 

نويسنده: امان الله فصيحي *




 

چکيده
 

اين مقاله تلاشي است براي احراز ناکارآمدي نظريه کارکردگرايي به مثابه يکي از نظريات رايج در جامعه شناسي. راز ناکارآمدي نظريه کارکردگرايي به ريشه هاي فرهنگي آن برمي گردد. کارکردگرايي محصول علم مدرن بوده و متناسب با فرهنگ سودمندگرايي طبقه بورژوا در آمريکا شکل گرفته و در ابتدا تأمين کننده منافع آن طبقه بوده است. اين رويکرد نظري داراي پيش فرض هاي هستي شناسي، معرفت شناسي، انسان شناسي و روش شناسي مختص به خود است. به دليل تغاير اين پيش فرض ها با فرهنگ جامعه اسلامي، کارکردگرايي معهود نمي تواند مسايل اين سنخ جوامع را به خوبي تبيين نمايد، مگر اينکه بنيان هاي فرهنگي آن جوامع را با خود همسو نمايد و آن را بومي سازد.
کليدواژه ها: کارکرد، ساخت، نظام، کارآمدي، تبيين، نظريه، سودمندي.

پيش درآمد
 

کارکردگرايي از جمله نظريات عمده جامعه شناسي است، به گونه اي که از اواخر دهه 1930 تا اوايل دهه 1960 جامعه شناسي در آمريکا از طريق کارکردگرايي معرفي مي شد. اين نظريه در حوزه هاي گوناگون جامعه شناسي به وسيله کاربران مختلف به کار بسته مي شود و در پس زمينه تئوريک غالب نظريات جامعه شناختي، نشانه هايي از آن را مي توان مشاهده نمود. کارکردگرايي از جهات متعدد قابل نقد و بررسي است، ولي مسئله اين نوشتار توجه به تعارض عميق بستر شکل گيري کارکردگرايي با زمينه کاربريي آن در تبيين مسايل اجتماعي متفاوت با آن بستر است؛ يعني کارکردگرايي در متن شرايط تاريخي، اجتماعي و فرهنگي غرب متولد شد، ولي مراکز علمي و پژوهشي ما نيز از اين نظريه به مثابه نظريه عام در تحليل مسايل اجتماعي بهره مي جويند و به دانش پژوهان جامعه شناسي آموزش داده مي شود. بنابراين، پرسش اين است که آيا کارکردگرايي با توجه به زمينه هاي شکل گيري آن، از کارآمدي لازم در تبيين مسايل اجتماعي جوامع ما برخوردار است يا نه؟ به بيان ديگر، آيا بستر شکل گيري کارکردگرايي با عموميت و فرافرهنگي بودن آن در تعارض است يا نه؟
اين مقاله، در عين پذيرش اصل تحليل کارکردي، مدعي است کارکردگرايي رايج، حامل شرايط فرهنگي و اجتماعي زادگاه خاص خودش است که کارآمدي آن را در جوامع، که از حيث فرهنگي و اجتماعي با آن متفاوت اند، با اشکال جدي مواجه نموده و اين نظريه نيازمند بازسازي است. براي اثبات اين مدعا نظام مفهومي، زيرساخت و انتقادات کارکردگرايي بررسي مي شود.

1. معرفي کارکردگرايي
 

دستگاه مفهومي کارکردگرايي
 

الف.کارکرد: محوري ترين مفهوم در کارکردگرايي واژه «کارکرد» است. کارکرد، معادل واژه (Function) داراي استعمالات گوناگون است، به گونه اي که دست يابي به معناي دقيق کارکرد تنها از طريق قرار دادن آن در نظام معنايي سخن ميسور مي گردد. چنانچه اين اصطلاح در رياضي به معني «تابع»، در زيست شناسي به معني «فعاليت» يا «منشأ چيزي بودن»، در نظام اداري به معني خدمت، وظيفه، کار، مجموعه تکاليف، پايگاه، مقام، شغل و حرفه، و در تبيين علّي امور به معني اثر و نقش به کار مي رود. در ادبيات علوم اجتماعي کارکرد به معاني مختلف استعمال شده است: اثر و نقش (1)، وظيفه، معلول، عمل، فايده، انگيزه، غايت، نيت، نياز، نتيجه و حاصل از جمله اين کاربردهاست. اگرچه در اکثر موارد، اين معاني مکمل يکديگرند، اما در زمينه هاي مختلف معاني آنها متفاوتند. (2) علي رغم تعدد استعمال کارکرد، عام ترين معناي آن در جامعه شناسي نتيجه و اثر است که انطباق يا سازگاري يک ساختار معين يا اجزاي آن را با شرايط لازم محيط، فراهم مي نمايد. (3) بنابراين، معناي کارکرد در منطق کارکردگرايي، اثر يا پيامدي است که يک پديده در ثبات، بقاء و انسجام نظام اجتماعي دارد. اين معنا از همان دو معناي رياضي و زيستي مشتق گرديده و حاوي مفاهيم کل، جزء و رابطه است.
پيش از مرتن، کارکرد فقط به کارکردهايي مثبت و آشکار اطلاق مي شد. اما وي اين تلقي را تغيير داد و کارکرد را به کارکردهاي مثبت، منفي و خنثي و نيز آشکار و پنهان تقسيم نمود. از نظرمرتن، کارکرد مثبت آن کارکردهايي هستند که يک نهاد به نفع نهادهاي ديگر انجام مي دهد. کارکرد منفي به پيامدهاي سوء يک نهاد نسبت به نهادهاي ديگر اطلاق مي شود. کارکردهاي خنثي بيانگر آن دسته پيامدهايي است که ايجاباً و سلباً نسبت به نهادهاي ديگر فاقد اثر و خاصيت اند. (4) مقصود از کارکردهاي آشکار آنهايي است که با قصد قبلي انجام مي گيرند. در حالي که، کارکردهاي پنهان يا غيرمقصود، آن دسته از کارکردهايي است که جزء لوازم علّي و معلولي يک نهاد و از مقتضيات ذاتي آن محسوب مي شود. قطع نظر از اينکه بانيان نهاد به آن واقف باشند يا نباشند و يا مطلوب آنها نباشند. (5) اگرچه اصطلاحات جديد مرتن در حل برخي مشکلات کارکردگرايي بي اثر نبوده، ولي به نظر گولدنر و برخي ديگر، مفاهيم مرتن با زيربناي کارکردگرايي مرتبط نيست؛ زيرا مدت ها پس از شکل گيري اين نظريه مطرح و به آن تحميل شده است. (6)
ب. ساخت: واژه «ساخت» مرادف «Structure» از ريشه لاتين «Struere» يعني ساختن، از قرن پانزدهم وارد زبان انگليسي شد. در فرهنگ علوم اجتماعي معني اصلي واژه «ساخت» الگويي است که در ميان اجزاء و عناصر آن وجود دارد. ساخت اجتماعي نيز به معني الگوي اجزاي جامعه است. (7) به همين دليل، همراه با واژه هايي مانند «الگو»، «نظام»، «مجموعه»، «نهاد»، «سازمان» و غيره به کار مي رود. وجه مشترک همه اين معاني برخورداري از «نظم»، «عقلانيت»، «قانون»، «هدف مندي» و «کارکرد» است. (8) «ساخت اجتماعي» به مثابه راهي براي توصيف سازمان زندگي اجتماعي و در ادبيات عالمان علوم اجتماعي، ساخت به سه معناي «نهادي»، «تجسدي» و «رابطه اي» به کار رفته که هر سه ابعاد يک واقعيت را بازنمايي مي کنند. (9)
ج. نظام: در ادبيات کارکردگرايي تمايز دقيق ميان نظام و ساخت بيان نشده و تفکيک ميان اين دو با ابهام همراه است. نظام در نظريه کارکردگرايي يک مفهوم انتزاعي است که از لحاظ ارتباط چندين واحد داراي کارکرد متقابل انتزاع مي شود. (10) از نظر کارکردگرايي برخورداري از نظم و وابستگي متقابل کارکردي اجزاء، گرايش به حفظ خود به خودي نظم و توازن، برخورداري از بعد ايستايي و پويايي، تفکيک ميان خود و محيط و تمايز و انسجام و گرايش به حفظ خود از طريق حفظ مرزهاي روابط اجزاء با کل، مهم ترين ويژگي هاي نظامند. (11)

زمينه هاي شکل گيري كارکردگرايي
 

توجه به بنيان هاي کهن کارکردگرايي در شناخت پيامد عرفي کننده اي آن نقش مهمي ايفا مي کند. از اين رو، ريشه هاي «اجتماعي» و «تاريخي» شکل گيري کارکردگرايي به اختصار بررسي مي شود. مهم ترين زمينه اجتماعي مؤثر بر کارکردگرايي رشد فرهنگ سودمندي مبتني بر مکتب اصالت لذت بتنامي (12) در ميان طبقه متوسط بورژوازي در فرانسه است. تأکيد بر سودمندي يک پديده و عمل انساني، نسبيت گرايي، نفي معيارهاي ماورايي در ارزشيابي اشيا، تضعيف ارزش هاي ديني و اخلاقي و تفکيک ميان اخلاق و قدرت، مهم ترين ويژگي هاي فرهنگ اصالت سودمندي است. آنچه در فرهنگ اصالت سودمندي ارزشمند قلمداد مي گردد، سود مادي و اقتصادي اشيا و حتي انسان است و هيچ امر مقدسي وجود ندارد. (13) فرهنگ اصالت سودمندي، بر مکتب اصالت لذت بتنام ريشه دارد. در مکتب مذکور، به دليل محوريت فايده مندي و تلاش در جهت نيل به حداکثر سود، فايده تنها معيار عيني براي تشخيص حق از باطل شمرده مي شود. (14)
انديشه و آراي افلاطون نسبت به جامعه و انسان مهم ترين بنيان هاي تاريخي کارکردگرايي مدرن نسبت به جامعه و انسان محسوب مي شود. از آميزش اين زيربنا با ساخت تکنيکي علمي و فرهنگ جديد، جامعه شناسي نوين متولد شد. ولي افکار افرادي مانند آگوست کنت، هربرت اسپنسر و اميل دورکيم به صورت مستقيم تر به شکل گيري اين الگوي نظري نقش داشته است. (15) سپس اين نظريه به صورت نظام مند توسط مالينوفسکي و رادکليف برون در مردم شناسي و تالکوت پارسونز در جامعه شناسي مطرح گرديد. افرادي مانند مرتن و ام.ج.لوي بسط داده و جرح و تعديل نمودند.

مفروضات اصلي کارکردگرايي
 

کارکردگرايي مانند نظريه ها، از زير ساخت هايي برخوردار است که او را از نظريه هاي رقيب متمايز مي کند. توجه به اين زير ساخت ها در اثبات مدعيات اين نوشتار نقش مهمي را ايفا مي کند. مقصود از مفروضات اصلي يک نظريه، فرضيات کلي، جهاني و زمينه اي و برخي از گرايش ها و تمايلات نظريه پردازان و تجربيات آنها از هستي، انسان، معرفت و روش است که شالوده فهم و درک آنها را از واقعيت اجتماعي شکل مي دهند و آن را از ساير نظريه ها متمايز مي سازند. (16) فرضيات مذکور، به مثابه همکاران خاموش يک نظريه، در سرنوشت اجتماعي يک نظريه و در پاسخ به افرادي که با اين نظريه برخورد مي کنند، تأثير مي گذارند؛ زيرا نظريه تا حد زيادي به دليل فرضيات فوق قبول يا رد مي شود. يک نظريه از سوي کساني که به فرضيات کلي، جهاني و زمينه اي آن معتقدند، بيشتر مورد قبول واقع مي گردد تا کساني که به آنها عقيده ندارند. (17) با توجه به مطالب فوق، اينک پيش فرض هاي چهارگانه مذکور در کارکردگرايي بررسي مي شود.

هستي شناسي
 

پيش فرض هاي هستي شناسي به بررسي جوهر پديده هايي مي پردازند که محقق درصدد تحقيق درباره آنهاست. تصويري که کارکردگرايان از هستي ارائه مي دهند، واقع گرايند. يعني کارکردگرايان معتقدند: جهان اجتماعي خارج از ما و بدون ارتباط با شناخت ما به منزله موجودات تجربي وجود دارند که همسان با جهان طبيعي از ساختارهاي خشک، ملموس و نسبتاً تغييرناپذير تشکيل شده است و فرد در آن به دنيا مي آيد و زندگي مي کند بدون اينکه هيچ تأثيري بر آن داشته باشد. (18)

انسان شناسي
 

پيش فرض هاي اساسي کارکردگرايان نسبت به انسان عبارتند از:
الف. جبرانگاري: کارکردگرايي با برتر تلقي نمودن جامعه نسبت به انسان، انسانيت بدون جامعه را منتفي دانسته و مدعي است انسان تابع و مقهور محيط و ساختارهاي اجتماعي و محصول توأمان اجتماعي شدن و همکاري است. (19) در نتيجه، انسان خوب، انساني است که وظايف محول جامعه را به خوبي انجام دهد. کارکردگرايان مانند افلاطون همواره از استقلال انسان و فردگرايي ناخوشنود بوده است؛ زيرا آن را دشمن وفاق جمعي و نظم اجتماعي مي دانسته اند. (20)
ب.ارضا ناپذيري انسان: کارکردگرايي مدعي است انسان ذاتاً ارضا شدني نيست. از اين رو، ثبات اجتماعي را مرهون اعمال محدوديت هاي اخلاقي مي داند، نه افزايش رضامندي انسان. (21) تصور کارکردگرايان از انسان به عنوان موجودي استوار، کامل و صبور، سبب شده تا در مسئله کجروي بر پذيرش يا عدم پذيرش راه هاي رسيدن به اهداف و ابزار تجويز شده فرهنگي تأکيد نمايند. (22)
ج. بدبيني نسبت به شرايط انسان: چنانکه افلاطون نسبت به شرايط انسان و امور مادي بدبين است، کارکردگراي ها به جهت پيدا نکردن بنيان محکم براي حل مسئله فنا و مرگ انسان، نسبت به شرايط انسان بدبين است. از اين رو، به منظور رهايي از اين محدوديت نظام اجتماعي را طرح ريزي مي کند که نيروي دفاعي و متعادل کننده آن هرگز از ميان نمي رود. پارسونز، براي جبران فناپذيري انسان، نظام اجتماعي ثابت و بادوامي را ترسيم مي کند که از ساخت ها، نقش ها و پايگاه هاي اجتماعي فراتر از انسان تشکيل شده است. (23)

پي‌نوشت‌ها:
 

* دانش آموخته جامعه المصطفي العالميه و دانشجوي دكتري رشته جامعه شناسي دانشگاه تهران.
1. اميل دورکيم، درباره تقسيم کار اجتماعي، ترجمه باقر پرهام، ص 51؛ ر.ک: گي روشه، سازمان اجتماعي، ترجمه هما زنجاني زاده، ص 127 و 131.
2. غلام عباس توسلي، نظريه هاي جامعه شناسي، ص 217؛ برو نيسلا و مالينوفسکي، نظريه علمي درباره فرهنگ، ترجمه عبدالحميد زرين قلم، ص 195.
3. جوليس گولد، و ويليام ل.کولب، فرهنگ علوم اجتماعي، ترجمه جمعي از مترجمين، ص 679؛ ويليام اسکيدمور، تفکر نظري در جامعه شناسي، ترجمه جمعي از مترجمين، ص 141.
4. جورج ريتزر، نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثي، ص 145-146.
5. همان، 147؛ اسکيدمور، همان، ص 147.
6. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ترجمه فريده ممتاز، ص 371.
7. خوزه لوپز و جان اسکات، ساخت اجتماعي، ترجمه حسين قاضيان، ص 10.
8. ناصر فکوهي، تاريخ انديشه و نظريه هاي انسان شناسي، ص 174.
9. لوپز، خوزه و جان اسکات، ساخت اجتماعي، ترجمه حسين قاضيان، ص 13.
10. ويليام اسکيدمور، تفکر نظري در جامعه شناسي، ص 143.
11. جورج ريتزر، نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر، ص 135.
12. فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، ج8، ص 25-26.
13. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ترجمه فريده ممتاز، ص 81-85.
14. براي آشنايي با مکتب اصالت لذت ر.ک: به فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، ج 8، فردريک کاپلستون.
15. ر.ک: جورج ريتزر، نظريه هاي جامعه شناسي در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثي، ص 121-122؛ لوئيس کوزر، زندگي و انديشه جامعه شناسي، ترجمه محسن ثلاثي، ص 202؛ اميل دورکيم، قواعد روش در جامعه شناسي، ص 124.
16. براي آشنايي با انواع پيش فرض ها ر.ک: گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ص 47-73؛ ر.ک: بوريل و مورگان، نظريه هاي کلان جامعه شناسي و تجزيه و تحليل سازمان، فصل اول و دوم.
17. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ص 47-48.
18. همان، ص 10 و 14 و 44.
19. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ص 461.
20. همان، ص 469.
21. همان، ص 471.
22. همان، ص 447.
23. همان، ص 475.
 

منبع:نشريه معرفت فرهنگي و اجتماعي شماره 2