گفتمان عدالت در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران(1)
گفتمان عدالت در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران(1)
چكيده
حاصل آنكه ، گفتمان عدالت بر هفت عنصر گفتماني زير استوار است : عدالت خواهي ، استقلال طلبي ، صلح طلبي مثبت ، حمايت از مسلمانان و مستضعفان ، ظلم ستيزي ، استكبار زدايي ، سلطه ستيزي و تجديد نظر طلبي . الگوي سياست خارجي ايران در چارچوب گفتمان عدالت ، عبارت اند از : صدور انقلاب ، مقابله و مبارزه با امريكا و صهيونيزم ، حمايت از مردم و آرمان فلسطين ، مخالفت و مقابله با نظام تك قطبي و هژموني و تلاش براي اصلاح و تغيير سازمان ها و نهادهاي بين المللي .
كليد واژه ها : گفتمان ، عدالت ، تجديد نظر طلبي ، سلطه ستيزي ، جهان سوم گرايي ، ملت گرايي ، نظام دلالت.
مقدمه
بنابراين ، در مورد لزوم عدالت رهبران و حكام در نظام اسلامي و حكومت ديني و ضرورت پيگيري هدف برقراري عدالت توسط آن ، ترديدي نيست ؛ به سخن ديگر ، يكي از مهم ترين كاركردها و وظايف دولت اسلامي ، تأمين عدالت در سياست و جامعه داخلي است ، اما آيا يكي از اهداف و آرمان هاي سياست خارجي دولت اسلامي نيز عدالت و دادگستري است؟ مفروض اين نوشتار ، به عنوان پاسخ به اين پرسش ، آن است كه براساس ماهيت دولت اسلامي ، عدالت و عدالت طلبي يكي از وظايف و اهداف سياست خارجي آن مي باشد ؛ به گونه اي كه حكومت اسلامي موظف است در سياست خارجي خود ، هم با عدالت با ساير دولت ها رفتار نمايد و هم در جهت عدالت گستري در سطح بين المللي اقدام كنند.
اين مقاله درصدد تبيين وتوضيح ماهيت ، اهميت و جايگاه عدالت به منزله ي يك هدف ، آرمان و رسالت در سياست خارجي جمهوري اسلامي است . توضيح اينكه گفتمان عدالت ، به رغم فراز و فرود در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران ، همواره بر آن حاكميت
داشته است ، به گونه اي كه بخشي از اهداف و آماج سياست خارجي جمهوري اسلامي ، در چارچوب گفتمان عدالت تعريف شده اند . با وجود اين ، گفتمان عدالت از منزلت ومرتبت يكساني در سياست خارجي ايران برخوردار نبوده است . همچنين اهداف و مقاصدناشي از گفتمان عدالت در دوره هاي گوناگون سياست خارجي نيز اهميت و اولويت يكساني نداشته اند.
بحث و بررسي و تبيين گفتمان عدالت در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران ، در چهار بخش ارائه مي گردد؛ نخست ، به منظور فراهم ساختن تمهيدات نظري و مفهومي لازم براي مباحث ، چارچوب نظري توضيح داده مي شود؛ قسمت دوم ، به بررسي عناصر و دقايق گفتمان عدالت در سياست خارجي جمهوري اسلامي مي پردازد . در سومين بخش ، مباني و مبادي گفتمان عدالت واكاوي مي شود و سرانجام ، الگوهاي رفتاري مبتني بر گفتمان عدالت در سياست خارجي ايران پس از انقلاب اسلامي تبيين مي گردد.
1. چارچوب نظري : تحليل انتقادي گفتمان (1)
تحليل انتقادي گفتمان ، حاصل تلاش هاي فكري ونظري انديشمنداني چون فوكو ، لاكلاو ، موفه و فركلاف مي باشد . تحليل انتقادي گفتمان ، از مطالعه و توصيف ساختار ، كاركرد رويه ها و كردارهاي گفتماني فراتر مي رود. اين نوع تحليل براي تبيين پديده هاي زباني و كردارهاي گفتماني ، به بررسي مقولاتي مانند : مناسبات زبان و قدرت ، هژموني و قدرت ، پيش فرض هاي ايدئولوژيك و فرآيند هاي ايدئولوژيك در گفتمان و هژموني و نابرابري در گفتمان مي پردازد و عناصر گفتماني و غير گفتماني رادر ارتباط با دانش زمينه اي بازيگران سياسي ، مورد مطالعه قرار مي دهد.(4) در حقيقت ، نظريه گفتمان در سنت انتقادي ، به نقش معنا دار كردارها و انديشه هاي اجتماعي در زندگي سياسي مي پردازد . اين رويكرد همچنين شيوه هايي را مورد بررسي قرار مي دهد كه از طريق آن ، نظام ها و ساختار معاني ، نوع خاصي از كنش و عمل را ممكن مي سازد .
در چارچوب تحليل انتقادي گفتمان ، تعاريف متفاوتي از گفتمان ارائه شده است . بعضي گفتمان را به عنوان ايدئولوژي تعريف كرده اند، اما با اين تفاوت كه گفتمان برخلاف ايدئولوژي ، واجد ويژگي هاي تقليل گرايانه ، حقيقت مدارانه ، جهان شمولي و هژموني نبوده و جهان بيني را توجيه نمي كند؛ از اين رو ، گفتمان فراتر از ايدئولوژي سنتي مي باشد ، به گونه اي كه انواع متفاوتي از كردارها و عمل هاي اجتماعي و سياسي ، نهادها و سازمان ها را نيز در بر مي گيرد.(5)
فوكو، گفتمان را عام تر ازايدئولوژي سياسي مي داند ؛ زيرا ممكن است ساز و كارهاي آن ، مرزهاي چند ايدئولوژي را در نوردد. وي توضيح مي دهد ، گفتمان از سه جهت از ايدئولوژي متمايز مي گردد؛ نخست ، مفهوم ايدئولوژي به طور ضمني و تلويحي ، متضمن تفكيك عين از ذهن يا ارزش از واقعيت است ؛ دوم ، ايدئولوژي لزوماً به سوژه يا فاعل شناساي خودمختار ارجاع مي دهد ؛ سوم ، ايدئولوژي در رابطه با عوامل و عناصر زيربنايي مادي و اقتصادي ، ماهيتي
روبنايي و ثانويه دارد؛ در حالي كه گفتمان بر اين امر دلالت دارد كه واقعيت و حقيقت ، يك سازه گفتماني است و فاعلِ شناسا نيز خود يك مواضعه گفتماني مي باشد . همچنين گفتمان ، ماهيتي اوليه و پيشيني دارد كه همه چيز در آن معنا مي يابد.(6)
از آراي فوكو در زمينه گفتمان ، سه اصل را مي توان استنباط و استنتاج كرد؛ اول ، گفتمان امري شامل و فراگير است كه خارج از آن نمي توان انديشيد و فرار از آن امكان پذير نيست ؛ دوم ، گفتمان يك شبكه معنايي به هم پيوسته اي است كه ذهن جمعي را مي سازد ؛ سوم ، اين ذهن جمعي بر ساخته گفتمان ، دائماً در حال تنازع و تحول است ؛ از اين رو ، افزون بر توضيح و استمرار و ثبات امور ، مبين تغيير و دگرگوني ها نيز مي باشد .
رويكردلاكلاو (7) به گفتمان ، شبيه ديدگاه بنونيسته ، استعلايي است ؛ يعني گفتمان پيش از هر چيز وجود دارد كه شناخت و كنش انسان را معنا مي بخشد و انسان ، تنها از طريق گفتمان قادر است جهان را درك و فهم نمايد ؛ به عبارت ديگر ، امكان انديشه ، عمل و درك كامل ، به وجود گفتمان بستگي دارد كه پيش از هر گونه بي واسطگي عيني (8) حضور دارد ، ولي دچار تغيير و تحول مي شود . لاكلاو و موفه گفتمان را مجموعه اي معنادار از علائم و نشانه هاي زبان شناختي و فرازبان شناختي كه فراتر از گفتار و نوشتار است ، تعريف مي كنند.(9)
به نظر اين دو ، همه چيز ماهيتي گفتماني دارد و يا نوعي سازه گفتماني است و در رابطه با ديگر اشيا معنا مي يابد . بر اين اساس ، اشيا و كنش ها تنها به منزله جزئي از يك نظام معنايي گسترده (گفتمان) ، قابل درك و فهم مي باشند . در حقيقت معناي اجتماعي گفتارها ، كنش ها و نهادها ، همگي در ارتباط با بستر و بافت كلي اي كه بخشي از آن هستند ، درك مي شوند . از اين رو ، موضوعات و
مفاهيم براي معنادار بودن ، بايد بخشي از يك چارچوب گفتمانيِ گسترده تر باشند.
اين مفهوم پردازي از گفتمان ، به معناي رابطه اي بودن هويت گفتمان است ؛ يعني گفتمان ، هويت خود را از طريق رابطه اي كه بين عناصر گوناگون برقرار مي شود ، كسب مي كند؛ در نتيجه ، بر اساس چگونگي ارتباط و پيوند عناصر مجزا ، هم هويت فردي آنها شكل مي گيردو هم هويت مجموع آنها به عنوان مجزا ، هم هويت فردي آنها شكل مي گيرد و هم هويت مجموع آنها به عنوان كليت واحدي به نام گفتمان . لاكلاو و موفه عمل گردآوري اجزا و عناصر گوناگون و قرار گرفتن آنها در كنار هم و كسب هويت جديد را «مفصل بندي»(10) مي نامند . به نظر آنان ، مفصل بندي هر كنش و عملي است كه رابطه اي ميان عناصر گوناگون ايجاد نمايد ؛ به گونه اي كه هويت آنها بر اثر اين كنش تغيير كند.(11)
فركلاف ، بر خلاف لاكلاو و موفه كه جهان اجتماعي را تنها ساخته و پرداخته گفتمان تلقي مي كنند ، زبان را قوام بخش جزئي از جهان اجتماعي مي داند. به نظر او ، گفتمان يكي از اشكال كنش اجتماعي و شيوه هاي عمل اجتماعي است؛ به گونه اي كه افزون بر جهان و امور گفتماني ، امور غير گفتماني نيز وجود دارند. همچنين فركلاف بر اساس تلفيق رويكرد گفتماني فوكو و هابرماس ، عامليت و فاعليت بيشتري براي كارگزار انساني قائل است . فاعل انساني ، سوژه اي منفعل و منقاد و فاقد اراده نيست و فرد انساني و كارگزار اجتماعي ، هم محكوم گفتمان و هم حاكم بر آن تصور مي شود.(12)
بر اساس آنچه گذشت ، گفتمان را مي توان به اين صورت تعريف كرد : مجموعه اي از احكام و قضاياي منطقي به هم پيوسته و مرتبط ، مانند مفاهيم، مقولات ، طبقه بندي ها و قياس ها كه جهان اجتماعي را بر ساخته يا معنادار مي سازند ؛ به گونه اي كه بعضي از رفتارها و كردارها ، ممكن و مشروع و برخي ديگر ، نامشروع و غير ممكن مي شوند. (13) بنابراين ، سه معنا و كاركرد را براي
گفتمان مي تواند تصور كرد؛ نخست ، گفتمان به عنوان نظام دلالت كه واقعيت هاي اجتماعي بر ساخته و قوام مي بخشد . اين تلقي از گفتمان ، مبتني بر فهمي سازه انگارانه از معناست؛ به گونه اي كه اشيا و امور به خودي خود هيچ معنايي نداشته و جهان مادي نيز هيچ گونه معنايي را حمل و منتقل نمي كند ، بلكه افراد با استفاده از اين نظام دلالت يا گفتمان ، به اشيا معنا مي بخشند ؛ دوم ، گفتمان ، متضمن قدرت مولد بوده و قادر به توليد و بازتوليد اشيايي است كه در اين نظام معنايي و دلالت تعريف مي شوند؛ از اين رو ، گفتمان علاوه بر فراهم ساختن زباني براي تحليل و طبقه بندي پديده ها ، راه ها و شيوه هاي بودن و كنش در جهان را قابل فهم و يك «رژيم حقيقت»(14) خاصي را عملياتي مي سازد و ساير اشكال ممكنِ هويت و كنش را ، مستثنا و حذف مي كند؛ سوم ، گفتمان در چارچوب بازي رويه ها و كردارها ، چگونگي مسلط شدن يك نظام معنايي و ساخت دهي به معاني در ارتباط با اعمال رويه ها و فهم پذير و مشروع سازي آنها را توضيح مي دهد.(15)
بنابراين ، يكي از موضوعات مهم در نظريه گفتمان ، امكان تثبيت ، انسداد و هژموني گفتماني است . آيا امكان هژموني يك گفتمان بر ابعاد و بخش هاي گوناگون سياست و جامعه وجود دارد؟ تحليل گران گفتمان در اين مورد ديدگاه هاي متفاوتي دارند ؛ فوكو بر اين اعتقاد است كه ماهيت تفوق طلب و فراگير گفتمان موجب مي شود ، با وجود پادگفتمان هاي ديگر ، يك گفتمان به منزل هژمونيك برسد و گفتمان هاي ديگر را به حاشيه براند؛ از اين رو ، در هر بازه زماني و حوزه موضوعي (16)، در عين ضديت و تنازع گفتمان ها ، يكي از آنها تفوق و تسلط مي يابد و به رفتارها و رويه هاي گفتماني شكل و معنا مي دهد . در حقيقت ، گفتمان بر پايه اصل «انتظام در پراكندگي» (17) حدود هويت ، خود را مي يابد .
لاكلاو و موفه در چارچوب نظريه رابطه اي گفتمان ، برخلاف فوكو ، معتقدند : سرشت سيال زبان ، اجازه تثبيت كامل معنا را نمي دهد ودر نتيجه ، امكان هژموني و استيلاي دائم و كامل يك گفتمان وجود ندارد . بر اثر فرآيند تكثير معاني (18) ، معنا همواره در معرض تغيير و تحول است ؛ بنابراين ، هيچ گفتماني يك كل واحد ، بسته و نفوذناپذير نيست . گفتمان هميشه در يك ميدان گفتماني (19) قرار دارد كه منازعه و مبارزه بر سر تعيين معنا در جريان است . همواره عناصر و اصولي وجود دارند كه گفتمان هاي گوناگون بر سر تعيين معنا و مدلول آنها ، با هم اختلاف نظر و رقابت دارند. لاكلاو و موفه اين نوع تعامل بين گفتمان ها را «ضديت»(20) مي نامند . وجود ميدان گفتماني و ضديت بدين معناست كه هويت يك گفتمان دائماً در معرض تهديد و تغيير است .(21)
يكي از اساسي ترين منازعات در عرصه اجتماع و سياست ، كشمكش براي تعيين معنا و تعلق يك مفهوم به يك گفتمان خاص است . جامعه ، سرشار از اين ضديت ها و مبارزات گفتماني در حوزه هاي موضوعي متفاوت ،از جمله سياست خارجي است . هدف از اين معارضه گفتماني ، دست يافتن به منزلت هژمونيك است . در واقع عمل استيلاجويي ، نوعي رويه و كردار مفصل بندي براي تعيين و تعريف قواعد و معاني حاكم و غالبي است كه هويت و صورتبندي هاي گفتماني را مي سازند . اين رفتار هژمونيك ، مستلزم مرزبندي سياسي بين نيروهاي سياسي و همچنين وجود دال هاي شناوري است (22) كه گفتمان ها براي تعريف و تثبيت معنا و مدلول آنها ، با هم رقابت و كشمكش دارند. هدف رويه هاي هژمونيك ، مفصل بندي دال هاي شناور و عناصر تصادفي در يك طرح سياسي و سپس معنابخشيدن به آنهاست . بر اين اساس ، تثبيت رابطه بين دال و مدلول (23) ، هژموني تعريف مي شود.(24)
بنابراين ، اگر چه ممكن است يك گفتمان بر اثر ضديت و تنازع گفتماني ، نتواند به طور كامل و دائم بركليه ابعاد و جوانب جامعه غلبه پيدا كند و تمام معاني را تعيين و تثبيت كند ، ولي در شرايط و وضعيت هاي خاص ، دستيابي موقت به هژموني امكان پذير است ؛ از اين رو ، انسدادِ جزئي گفتمان و تثبيت جزئي هويت نيز امري ممكن است . فراتر از اين ، تعارض و ضديت گفتماني و وجود گفتمان هاي متفاوت بدين معنا نيست كه آنها در تمام سطوح و اصول با هم تعارض و تضاد دارند. ضديت و تعارض گفتماني ، همواره تمام عيار و همه جانبه نيست ، بلكه ممكن است گفتمان ها در يك يا چند قضيه و گزاره فرعي با هم تفاوت و تمايز داشته باشند ، ولي در احكام و قضاياي حاكمه با هم توافق و سازگاري داشته باشند . در نتيجه ، امكان تحول «از» گفتمان و تحول «در» گفتمان وجود دارد.(25)
پي نوشت ها :
.Critical discourse analysis
2.Critical Linguistics
3.سيد جلال دهقاني فيروز آبادي ، تحول گفتماني در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران ، ص 20-21.
4.Fairclough,1995.
5.ديويد هوارت ، «نظريه گفتمان» ، در : روش و نظريه در علوم سياسي، ترجمه امير محمد حاجي يوسفي ، ص 195-196.
6.Jorgenson and Philips ,Discourse Analysis As Theory &Method:Mills, Discourse,p.90.
7. Laclau.
. Factual immediacy.
9. محمدرضا تاجيك ، «متن ، وانموده و تحليل گفتمان» ، گفتمان ، ش صفر ، ص 809.
10.Articaulation.
11.Laclau and Mouffe, Hegemony and Socialist Strategy,P.140,
12.C.f. For further study see: Fairclough, / Discourse and Sosial Change, Critical Discourse Analysis.
13.Moshirzadeh, Discursive Foundation of Iran's Nuclear Policy, P.522.
14.Regime of truth
15.Milliken, The Study of Discoourse in Intenational Relations:A Critique of Research and Methods, P.229-230.
16.Issue-area.
17. Regularity in dispersion.
18. Polysemy.
19.Discursive Field.
20. Antagonism.
21. Laclau and Muffe, op. cit P.125
22.Floating Signifiers.
23. Signifier and Signified.
24. laclau, The Making of Political Identities, P.431-437
25.C.f. For further study see Howarth, Discourse
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}