لزوم تناسب بين دعا و حاجت
لزوم تناسب بين دعا و حاجت
لزوم تناسب بين دعا و حاجت
بحث ما راجع به دعا بود. عرض كردم در ماه مبارك رمضان، مناسبترين بحث همين بحث دعا است. چون اين ماه، ماهِ نزول كلام الهي از مصدر وحي است، و از اين طرف هم ماهي است كه عبد با ربّش سخن ميگويد كه ميگويند هم ماه "نزول " است و هم ماه "صعود "؛ ماه نزول كلام الهي به سوي عبدش و صعود كلام عبد به سوي ربّش است.
ما در باب دعا تقسيماتي كرديم، يك تقسيم اين بود كه دعاي مأثور و غير مأثور داريم كه راجع به دعاي غير مأثور بحث كرديم؛ و امّا در مورد دعاي مأثور كه فعلاً در اين جلسات بحثمان راجع به آن است، گفتيم كه يعني ادعيهاي كه در قالب خاصّي از معصومين براي ما رسيده است. دعاي مأثور نيز به موقّت و غير موقّت تقسيم ميشود. دعاي مأثور موقّت يعني دعايي كه مخصوص به زماني خاص يا مكاني خاص باشد.
امّا دعاي مأثور غير موقّت كه مخصوص به زمان و مكان خاصّي نيست، باز تقسيمبندي ميشود؛ يكوقت دعا نسبت به حاجت خاصّي از خداوند است، يعني دعا از ائمه براي ما رسيده است و فرمودهاند كه در اين قالب اين دعا را بخوان و حاجت خاصّت را چه مادّي و چه معنوي تقاضا كن. يكوقت دعاي مأثوري است كه مختص به حاجت خاصّي نيست، بلكه بهطور كلّي است؛ كه ما نظير آن را در دعاها و توسلها زياد داريم، حتّي در دعاي توسّل معروفي كه ما ميخوانيم تعبير به "حاجات " هم دارد. يعني حاجت خاصي در آن مطرح نيست، بلكه همه حاجات را در بر ميگيرد. اين بحثي بود كه من مطرح كردم.
در اين جلسه ميخواهم مطلبي را عرض كنم. انسان در زندگي، حاجات مختلف مادّي و معنوي پيدا ميكند. حاجات مادّي هم اقسام خاصّي دارد؛ گرفتاريهاي مختلف پيدا ميشود. در اينجا دعا يك نوع پناه بردن است. وقتي انسان گرفتاري پيدا ميكند و ميبيند كه تدبيرهايش كارساز نيست، ميگردد كسي را پيدا كند كه بتواند اين گره را باز كند. لذا متناسب با گرهي كه دارد، ميگردد و شخص مناسبي را پيدا ميكند. مثالهاي ساده بزنم تا مطلب روشن شود؛ مثلاً اگر گرفتاري مالي دارد، ميرود دنبال كسي كه بتواند اين گره مالي او را باز كند؛ نميرود دنبال طبيبي كه متخصص طبّ باشد.
اين كار يك نوع پناه بردن و درخواست است. دعا درخواست است، پناه بردن و درخواست كردن از موجودي است كه كارگشا و گرهگشا است. حتّي در دعاي غير مأثور هم عرض كردم كه مثلاً اگر كسي بخواهد از خداوند طلب عفو و مغفرت كند، به مقام غفّاريت حقتعالي پناه ميبرد. ميگويد: "يا غفّار الذّنوب اغفر لي "! يا مثلاً اگر بيمار است به مقام شافي بودن خدا پناه ميبرد، "يا شافي اشف "! يعني متناسب با آن حاجت خودش، به وصفي از اوصاف پروردگارش پناه ميبرد كه ما در گذشته از آن به "تناسب بين دعا و حاجت " تعبير كرديم.
ما در ادعيه مأثورهمان كه از ائمه(عليهمالسلام) رسيده است، چه نسبت به حاجات خاصّه باشد و چه در ارتباط با حاجت خاص نباشد، بلكه اعم باشد، دو اسم از اسماء الهيه را ميبينيم. البته ممكن است يكي از آنها وصف باشد، امّا ديگري اسم است. تقريباً ميشود گفت يكي از آنها در جميع ادعيه به كار ميرود، امّا ديگري اينطور نيست.
امّا اوّل، يك اسم خاص است؛ شما در هر دعايي ميبينيد كه "اُلوهيت خداوند " مطرح است. مثلاً اوّل دعا "اللهم " يا "الهي " دارد. مگر اينطور نيست؟! دعا كه از اوّل شروع ميشود، با اين اسم است. اين اسم ناظر به اُلوهيت او است. لذا اين اسم خاص به كار ميرود. بنا بر فرض اگر ابتداي دعا هم نباشد، بالأخره در ضمن دعا ميبينيد باز اين اسم "الله " آورده ميشود، حالا به هر شكلي كه باشد.
دوم، "رب " است. اين جنبه توصيفي دارد، ولي "الله " اسم است. حتّي در آيات شريفه قرآن، در مباحث دعا هم ميبينيم كه "رب " به كار رفته است. مثلاً در سوره زمر ميفرمايد: "وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنيباً ".[1] "الله " ندارد. يا در سوره فرقان ميفرمايد: "قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُم ".[2] خطاب به پيغمبر است كه بگو اگر دعا و خواندنِ شما از خدا نباشد،، پروردگار من به شما اعتنايي نميكند. نميفرمايد: "ما يَعْبَؤُا بِكُمْ الهي "؛ بلكه ربوبيت را مطرح ميكند.
ما در دعاهاي مأثوره، در بين اسماء الهي، اسم "الله " را ميبينيم و از بين اوصاف خداي متعال هم وصف "رب " را ميبينيم. در يكي "مدعوّ " لحاظ شده است و در ديگري "داعي " لحاظ شده است؛ يكي سمت بالا است و يكي سمت پايين است. امّا چرا؟ بحث امشب من همين مطلب است.
حالا اين را برايتان توضيح ميدهم. اين كه ميبينيد در دعاها "الهي " و "اللّهم " و امثال اينها آمده است، و حتّي در باب دعاها داريم كه ده مرتبه "يا الله " بگو و بعد دعا كن، به اين جهت است كه "الله "، اين لفظ جلاله، اسم است براي آن موجودي كه مستجمعِ جميعِ صفات است. هر كمالي را كه بخواهي، در اين اسم هست؛ هم رازق است، هم شافي است، هم كافي است، هرچه بگويي هست! "الهي "، "يا الله " و "اللّهم " يعني اي موجودي كه همه كليدها و همه خيرها در دست تو است! اي كسي كه تمام اوصاف جمال و كمال در تو است!
لذا هر حاجتي كه از حوائج باشد، در اين قالب ميگنجد و با اين خطاب تناسب دارد. اينكه شما ميبينيد كه در ادعيه لفظ جلاله به كار رفته، به همين دليل است. اين اسم لحاظ مدعوّ است و اشاره به طرف بالا است.
امّا صفتي كه در آن لحاظ داعي شده و در آيه هم هست، مربوط به من و تو است. "ربّ " يعني پرورشدهنده؛ "ربوبيت " يك امر اضافي است؛ يعني مضافاليه ميخواهد. وقتي گفتي "رب "، پاي "مربوب " به ميان ميآيد. اينجا است كه پاي من و تو به ميان ميآيد! اين را هم بدان كه احتياج من و تو به ربوبيت، تنها در يك بُعد نيست؛ بلكه ما در تمام ابعاد وجودي، چه مادّي و چه معنوي محتاج به ربوبيت او هستيم. لذا وقتي بهطور مطلق گفتي "رب "، اين تنها در يك بُعد نيست؛ در جميعِ ابعادِ وجودي تو است.
"ربّ " هم مثل همان "الله " در باب حاجات، فراگير ميشود. چون سراپاي ما احتياج است، بايد كسي را صدا بزنيم و به او پناه ببريم. حالا به چه كسي پناه ببريم؟ به كسي كه همه چيز ما در يد قدرت او است، و او همه امور ما را اداره ميكند. به او پناه ببريم و از او بخواهيم.
استفاده ائمّه(عليهمالسلام) از "اللّهمّ " براي دعا كردن در حقّ ديگران
لذا شما اين دو كلمه را در ادعيه مأثوره زياد ميبينيد. يكي "الهي " و "اللهم " است كه زياد ميبينيد و غالب ادعيه ما اينطور شروع ميشود؛ ديگري هم كلمه "ربّ " است كه زياد كاربرد دارد و زياد ميبينيد. به همين دليل است كه ما ميبينيم معصومين(صلواتاللهعليهماجمعين)، هم در مواردي كه از آنها حاجتي تقاضا ميشد، و هم وقتي ميخواستند كسي را كه دارد كار خوبي انجام ميدهد دعا كنند، "اللهم " را به كار ميبردند. ائمه وقتي ميخواستند دعا كنند، از همين لفظ جلاله بهرهگيري ميكردند.
جلسه گذشته عرض كردم كه امام حسين(عليهالسلام) وقتي خواستند جُون را دعا كنند، سه چيز را مطرح كردند و گفتند: "اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ رِيحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ ".[3] مثال ديگر، ابن الشعثا است كه تيرانداز ماهري بود؛ روز عاشورا دشمن را هدفگيري ميكرد و به سمت دشمن تير ميانداخت. وقتي چشم امام حسين(عليهالسلام) به اين كار او افتاد، فرمود: "اللَّهُمَّ سَدِّدْ رَمْيَتَهُ "؛ خدايا تيرهايش را به هدف بزن! "وَ اجْعَلْ ثَوَابَهُ الْجَنَّةَ ".[4] پاداش او را بهشت قرار بده! در هر دو مورد، حضرت از "أللّهمّ " براي دعا استفاده فرمودند.[5]
مورد ديگري كه حضرت او را با لفظ جلاله دعا كردند، اُموهب بود. اين اُموهب ميدانيد چه كسي است؟ در تاريخ مينويسند وهب نصراني بود، اُموهب هم كه مادر وهب است، نصراني بود؛ هر دو نصراني بودند. اينها به دست امام حسين(عليهالسلام) اسلام آوردند. روز عاشورا وهب حدود هفده روز بود كه با همسرش ازدواج كرده بود. در تاريخ مينويسند مادر رو كرد به پسرش و گفت مگر وضع امام حسين را نميبيني؟! برو پسر پيغمبر را ياري كن! دقت كنيد كه اينها جزء اردوگاه امام حسين(عليهالسلام) نبودند، بلكه خودشان آمده بودند. مادر اصرار ميكرد كه برو، امّا همسرش ممانعت ميكرد و ميگفت نرو! حتي تعبيراتي از مادرش هست كه برو، روز قيامت رسول خدا تو را شفاعت ميكند!
همسر وهب به او گفت كه من به يك شرط حاضرم كه تو بروي؛ وهب گفت چه شرطي؟! گفت من و تو با هم پيش امام حسين برويم، من حرف دارم؛ در آنجا حرفهايم را ميزنم، بعد اگر خواستي بروي، برو. خلاصه اين دو جوان خدمت امام حسين(عليهالسلام) آمدند و وارد خيمه حضرت شدند. وهب گفت آقا، من ميخواهم به ميدان بروم، امّا همسرم مانع ميشود! همسرش هم گفت بله، من مانع ميشوم!
بعد به امام حسين گفت من خدمت شما آمدم براي اين كه با دو شرط، اجازه دهم كه وهب به ميدان برود و شما بايد اين دو شرط را ضمانت كنيد. اوّل اينكه ميدانم اگر وهب برود، شهيد ميشود. امّا من يك زن جوان و تنها در اين بيابان هستم؛ ميخواهم در اين بيابان تنها نباشم و پيش بيبيها و خاندان شما بيايم؛ شما اين را ضمانت كنيد! دوم اينكه من ميدانم همسرم شهيد ميشود و روز قيامت به بهشت ميرود؛ بايد اينجا پيش شما قول بدهد كه من را فراموش نكند و با هم به بهشت برويم. مينويسند: "فَبَكَي الحُسَينُ(عليهالسلام) ". امام حسين شروع كرد هايهاي گريه كردن. بعد هم حضرت هر دو شرط را ضمانت كرد و فرمود وهب كه شهيد شد، تو بيا پيش اين بيبيها باش؛ روز قيامت هم من آنجا هستم و شفاعت ميكنم.
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb
ما در باب دعا تقسيماتي كرديم، يك تقسيم اين بود كه دعاي مأثور و غير مأثور داريم كه راجع به دعاي غير مأثور بحث كرديم؛ و امّا در مورد دعاي مأثور كه فعلاً در اين جلسات بحثمان راجع به آن است، گفتيم كه يعني ادعيهاي كه در قالب خاصّي از معصومين براي ما رسيده است. دعاي مأثور نيز به موقّت و غير موقّت تقسيم ميشود. دعاي مأثور موقّت يعني دعايي كه مخصوص به زماني خاص يا مكاني خاص باشد.
امّا دعاي مأثور غير موقّت كه مخصوص به زمان و مكان خاصّي نيست، باز تقسيمبندي ميشود؛ يكوقت دعا نسبت به حاجت خاصّي از خداوند است، يعني دعا از ائمه براي ما رسيده است و فرمودهاند كه در اين قالب اين دعا را بخوان و حاجت خاصّت را چه مادّي و چه معنوي تقاضا كن. يكوقت دعاي مأثوري است كه مختص به حاجت خاصّي نيست، بلكه بهطور كلّي است؛ كه ما نظير آن را در دعاها و توسلها زياد داريم، حتّي در دعاي توسّل معروفي كه ما ميخوانيم تعبير به "حاجات " هم دارد. يعني حاجت خاصي در آن مطرح نيست، بلكه همه حاجات را در بر ميگيرد. اين بحثي بود كه من مطرح كردم.
در اين جلسه ميخواهم مطلبي را عرض كنم. انسان در زندگي، حاجات مختلف مادّي و معنوي پيدا ميكند. حاجات مادّي هم اقسام خاصّي دارد؛ گرفتاريهاي مختلف پيدا ميشود. در اينجا دعا يك نوع پناه بردن است. وقتي انسان گرفتاري پيدا ميكند و ميبيند كه تدبيرهايش كارساز نيست، ميگردد كسي را پيدا كند كه بتواند اين گره را باز كند. لذا متناسب با گرهي كه دارد، ميگردد و شخص مناسبي را پيدا ميكند. مثالهاي ساده بزنم تا مطلب روشن شود؛ مثلاً اگر گرفتاري مالي دارد، ميرود دنبال كسي كه بتواند اين گره مالي او را باز كند؛ نميرود دنبال طبيبي كه متخصص طبّ باشد.
اين كار يك نوع پناه بردن و درخواست است. دعا درخواست است، پناه بردن و درخواست كردن از موجودي است كه كارگشا و گرهگشا است. حتّي در دعاي غير مأثور هم عرض كردم كه مثلاً اگر كسي بخواهد از خداوند طلب عفو و مغفرت كند، به مقام غفّاريت حقتعالي پناه ميبرد. ميگويد: "يا غفّار الذّنوب اغفر لي "! يا مثلاً اگر بيمار است به مقام شافي بودن خدا پناه ميبرد، "يا شافي اشف "! يعني متناسب با آن حاجت خودش، به وصفي از اوصاف پروردگارش پناه ميبرد كه ما در گذشته از آن به "تناسب بين دعا و حاجت " تعبير كرديم.
ما در ادعيه مأثورهمان كه از ائمه(عليهمالسلام) رسيده است، چه نسبت به حاجات خاصّه باشد و چه در ارتباط با حاجت خاص نباشد، بلكه اعم باشد، دو اسم از اسماء الهيه را ميبينيم. البته ممكن است يكي از آنها وصف باشد، امّا ديگري اسم است. تقريباً ميشود گفت يكي از آنها در جميع ادعيه به كار ميرود، امّا ديگري اينطور نيست.
امّا اوّل، يك اسم خاص است؛ شما در هر دعايي ميبينيد كه "اُلوهيت خداوند " مطرح است. مثلاً اوّل دعا "اللهم " يا "الهي " دارد. مگر اينطور نيست؟! دعا كه از اوّل شروع ميشود، با اين اسم است. اين اسم ناظر به اُلوهيت او است. لذا اين اسم خاص به كار ميرود. بنا بر فرض اگر ابتداي دعا هم نباشد، بالأخره در ضمن دعا ميبينيد باز اين اسم "الله " آورده ميشود، حالا به هر شكلي كه باشد.
دوم، "رب " است. اين جنبه توصيفي دارد، ولي "الله " اسم است. حتّي در آيات شريفه قرآن، در مباحث دعا هم ميبينيم كه "رب " به كار رفته است. مثلاً در سوره زمر ميفرمايد: "وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنيباً ".[1] "الله " ندارد. يا در سوره فرقان ميفرمايد: "قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُم ".[2] خطاب به پيغمبر است كه بگو اگر دعا و خواندنِ شما از خدا نباشد،، پروردگار من به شما اعتنايي نميكند. نميفرمايد: "ما يَعْبَؤُا بِكُمْ الهي "؛ بلكه ربوبيت را مطرح ميكند.
ما در دعاهاي مأثوره، در بين اسماء الهي، اسم "الله " را ميبينيم و از بين اوصاف خداي متعال هم وصف "رب " را ميبينيم. در يكي "مدعوّ " لحاظ شده است و در ديگري "داعي " لحاظ شده است؛ يكي سمت بالا است و يكي سمت پايين است. امّا چرا؟ بحث امشب من همين مطلب است.
حالا اين را برايتان توضيح ميدهم. اين كه ميبينيد در دعاها "الهي " و "اللّهم " و امثال اينها آمده است، و حتّي در باب دعاها داريم كه ده مرتبه "يا الله " بگو و بعد دعا كن، به اين جهت است كه "الله "، اين لفظ جلاله، اسم است براي آن موجودي كه مستجمعِ جميعِ صفات است. هر كمالي را كه بخواهي، در اين اسم هست؛ هم رازق است، هم شافي است، هم كافي است، هرچه بگويي هست! "الهي "، "يا الله " و "اللّهم " يعني اي موجودي كه همه كليدها و همه خيرها در دست تو است! اي كسي كه تمام اوصاف جمال و كمال در تو است!
لذا هر حاجتي كه از حوائج باشد، در اين قالب ميگنجد و با اين خطاب تناسب دارد. اينكه شما ميبينيد كه در ادعيه لفظ جلاله به كار رفته، به همين دليل است. اين اسم لحاظ مدعوّ است و اشاره به طرف بالا است.
امّا صفتي كه در آن لحاظ داعي شده و در آيه هم هست، مربوط به من و تو است. "ربّ " يعني پرورشدهنده؛ "ربوبيت " يك امر اضافي است؛ يعني مضافاليه ميخواهد. وقتي گفتي "رب "، پاي "مربوب " به ميان ميآيد. اينجا است كه پاي من و تو به ميان ميآيد! اين را هم بدان كه احتياج من و تو به ربوبيت، تنها در يك بُعد نيست؛ بلكه ما در تمام ابعاد وجودي، چه مادّي و چه معنوي محتاج به ربوبيت او هستيم. لذا وقتي بهطور مطلق گفتي "رب "، اين تنها در يك بُعد نيست؛ در جميعِ ابعادِ وجودي تو است.
"ربّ " هم مثل همان "الله " در باب حاجات، فراگير ميشود. چون سراپاي ما احتياج است، بايد كسي را صدا بزنيم و به او پناه ببريم. حالا به چه كسي پناه ببريم؟ به كسي كه همه چيز ما در يد قدرت او است، و او همه امور ما را اداره ميكند. به او پناه ببريم و از او بخواهيم.
استفاده ائمّه(عليهمالسلام) از "اللّهمّ " براي دعا كردن در حقّ ديگران
لذا شما اين دو كلمه را در ادعيه مأثوره زياد ميبينيد. يكي "الهي " و "اللهم " است كه زياد ميبينيد و غالب ادعيه ما اينطور شروع ميشود؛ ديگري هم كلمه "ربّ " است كه زياد كاربرد دارد و زياد ميبينيد. به همين دليل است كه ما ميبينيم معصومين(صلواتاللهعليهماجمعين)، هم در مواردي كه از آنها حاجتي تقاضا ميشد، و هم وقتي ميخواستند كسي را كه دارد كار خوبي انجام ميدهد دعا كنند، "اللهم " را به كار ميبردند. ائمه وقتي ميخواستند دعا كنند، از همين لفظ جلاله بهرهگيري ميكردند.
جلسه گذشته عرض كردم كه امام حسين(عليهالسلام) وقتي خواستند جُون را دعا كنند، سه چيز را مطرح كردند و گفتند: "اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ رِيحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ ".[3] مثال ديگر، ابن الشعثا است كه تيرانداز ماهري بود؛ روز عاشورا دشمن را هدفگيري ميكرد و به سمت دشمن تير ميانداخت. وقتي چشم امام حسين(عليهالسلام) به اين كار او افتاد، فرمود: "اللَّهُمَّ سَدِّدْ رَمْيَتَهُ "؛ خدايا تيرهايش را به هدف بزن! "وَ اجْعَلْ ثَوَابَهُ الْجَنَّةَ ".[4] پاداش او را بهشت قرار بده! در هر دو مورد، حضرت از "أللّهمّ " براي دعا استفاده فرمودند.[5]
مورد ديگري كه حضرت او را با لفظ جلاله دعا كردند، اُموهب بود. اين اُموهب ميدانيد چه كسي است؟ در تاريخ مينويسند وهب نصراني بود، اُموهب هم كه مادر وهب است، نصراني بود؛ هر دو نصراني بودند. اينها به دست امام حسين(عليهالسلام) اسلام آوردند. روز عاشورا وهب حدود هفده روز بود كه با همسرش ازدواج كرده بود. در تاريخ مينويسند مادر رو كرد به پسرش و گفت مگر وضع امام حسين را نميبيني؟! برو پسر پيغمبر را ياري كن! دقت كنيد كه اينها جزء اردوگاه امام حسين(عليهالسلام) نبودند، بلكه خودشان آمده بودند. مادر اصرار ميكرد كه برو، امّا همسرش ممانعت ميكرد و ميگفت نرو! حتي تعبيراتي از مادرش هست كه برو، روز قيامت رسول خدا تو را شفاعت ميكند!
همسر وهب به او گفت كه من به يك شرط حاضرم كه تو بروي؛ وهب گفت چه شرطي؟! گفت من و تو با هم پيش امام حسين برويم، من حرف دارم؛ در آنجا حرفهايم را ميزنم، بعد اگر خواستي بروي، برو. خلاصه اين دو جوان خدمت امام حسين(عليهالسلام) آمدند و وارد خيمه حضرت شدند. وهب گفت آقا، من ميخواهم به ميدان بروم، امّا همسرم مانع ميشود! همسرش هم گفت بله، من مانع ميشوم!
بعد به امام حسين گفت من خدمت شما آمدم براي اين كه با دو شرط، اجازه دهم كه وهب به ميدان برود و شما بايد اين دو شرط را ضمانت كنيد. اوّل اينكه ميدانم اگر وهب برود، شهيد ميشود. امّا من يك زن جوان و تنها در اين بيابان هستم؛ ميخواهم در اين بيابان تنها نباشم و پيش بيبيها و خاندان شما بيايم؛ شما اين را ضمانت كنيد! دوم اينكه من ميدانم همسرم شهيد ميشود و روز قيامت به بهشت ميرود؛ بايد اينجا پيش شما قول بدهد كه من را فراموش نكند و با هم به بهشت برويم. مينويسند: "فَبَكَي الحُسَينُ(عليهالسلام) ". امام حسين شروع كرد هايهاي گريه كردن. بعد هم حضرت هر دو شرط را ضمانت كرد و فرمود وهب كه شهيد شد، تو بيا پيش اين بيبيها باش؛ روز قيامت هم من آنجا هستم و شفاعت ميكنم.
پينوشتها:
..................................................................................
[1]. سوره مباركه زمر، آيه 8
[2]. سوره مباركه فرقان، آيه 77
[3]. بحارالأنوار، ج45، ص 23
[4]. بحارالأنوار، ج45، ص 30
[5]. من در شبهاي ديگر در خلال بحثم اگر موفق شدم، نمونههاي ديگري را ميآورم كه معصومين، اين لفظ جلاله را به كار ميگرفتند.
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}