ملکه زنبورها چگونه ازدواج مي کند؟


 

نويسنده: آزاده عطايي




 
ملکه زنبورها شروع مي کنه به پرواز عمودي مثل هلکوپتر مي ره بالا مي گه هر کي زن مي خواد بياد. زنبورها هم مي گن بدوييد اين جا زن مي دن! بعضي ها سي چهل تا بال مي زنن، مي بينن نه بابا اين داره مي ره همين جوري! مي گن بچه ها سرکاريم اين شوهر بکن نيست بر مي گردن پايين. بعضي ها سيصد چهارصد تابال مي زنن. مي بينن نه مثله جت داره مي ره. بچه ها اين عمرا شوهر بکنه برگردين! هر چه ملکه زنبورها بالاتر مي ره زنبورهايي که پشيمون مي شن و بر مي گردن بيشتره. يه زنبور هست مي گه تو هر جا ميخواي بري برو من هم مي يام. اين دو تا با هم مي رن محضر!! ملکه زنبورها با زنبوري ازدواج مي کنه که پشتکارش از بقيه بيشتره.

چرا خودمان فکر نمي کنيم؟
 

شده تاحالا وقتي توي يک جمع وارد مي شيم کسايي رو ببينيم که ناعادلانه دور هم حلقه زدنند و پشت سر يه آدم بيچاره دارن بدگويي مي کنن؟ شده يکي از اون افراد که اطرافيان رو به طرز خاصي به دور خودش جمع کرده و راجع به فردي خاص صحبت مي کنه از نزديک باهاش برخورد داشته باشيد و يا اينکه پاي صحبت هاي ناعادلانش نشسته باشيد؟ اين موضوع براي من هم پيش آمد و به نکات جالب و گاهي تلخي رسيدم! وقتي به طور اتفاقي مجبور شدم براي مدتي توي اون جمع حضور پيدا کنم به اين نتيجه رسيدم که بعضي از ما آدم هايي که فقط شنونده هستيم چقدر مي تونيم بي انصاف تر از شخص گوينده باشيم! هيچ کس نمي دونه اون کسي که پشت ديگران بد مي گه چه هدفي رو دنبال مي کنه ولي ماهايي که شنونده حرف هاي ناعادلانه اون هستيم چي؟ هدف ما چي مي تونه باشه؟ چرا بعضي از ما قدرت مخالفت کردن و اعتراض رو به خودمان نمي ديم؟ چرا جاهايي که بايد جسارت داشته باشيم اين کار رو نمي کنيم؟ چرا ديگران رو از اون فضا دور نکنيم؟چرا هيچ وقت نمي کوشيم تا حق روشن بشه؟ چرا به بي عدالتي گوينده دامن بزنيم و تشديدش کنيم؟ يه کمي که گذشت ديدم اي کاش فقط سکوت مي کرديم. توي همون جمع بودند کساني که همراه شدند و ناحقي کردند و با اينکه هيچ سودي براشون نداشت فقط خودشيريني کردند و حرف هاي نا اساس يک آدم بي انصاف رو تاييد مي کردند. خدا از ما بگذره به خاطر تمام بي عدالتي هايي که روي زمين انجام مي ديم. به خاطر مجرمي که تعيين مي کنيم و به دار مي کشيم. به خاطر آبرويي که مي بريم و متوجه نيستيم. اينجا به اين فکر مي کنيم يعني اين جور آدم ها خودشون از قوه عقل محروم اند؟ پس تاييد بي تدبير شون براي چيه؟ واقعا آيا تدبيري هست؟ چرا سکوت؟! چرا تاييد؟! چرا؟

فکر نان بودن
 

مي گويند فکر نان باش که خربزه آب است!
و چقدر در زندگي شخصي ام اين را شنيده ام و چقدر شاکي و عصباني شده ام از بابت اين مطلب! و امروز فرصتي شد تا با اين وجود در موردش فکر کنم. فکر نان باشم که خربزه آب است؟! ملتفت نمي شوم! يعني هر چيز و هر ايده و هر نظر جديدي اساسا نمي تواند عملي باشد؟ که فکر نان بود؟ که خربزه آب است؟ و يا اينکه دچار شدن به افکار، بيهوده است؟ تنها يک چيز را خيلي خوب مي دانم و آن اينکه اگر به افکار بي ارزش ذهن خود بها و شخصيت بدهيم، خوب... شايد بتونيم ازشون بهره بگيريم. چه اتفاق وحشتناکي رخ مي داد اگر آدم ها به هم و به خصوص به افکاري که در سر دارند توهين نکنند؟ شايد کسي متوجه نباشد که ممکن است آن فکر باعث جرقه اي باشد تا ديگري دنباله اش را بگيرد . آيا اين احتمال داده نمي شود که تمام افکار باعث انحراف نباشند. شايد، بلکه شايد فقط اين گونه جلوه کنند ولي در باطن واقعا اينگونه نباشد. و ممکن است مفيد هم واقع بشوند. اما آدم هاي بسياري را مي شناسم که از پوچ ترين خيالات و تصورات به باشکوه ترين دست آوردها رسيده اند . فکر پرواز انسان ...
کي مي دونه با اولين کسي که اين فکر و ايده را به سخن کشيد چه برخوردي داشتند؟ شايد حتي به او خنديده باشند! انسان و پرواز؟ به نظر مسخره مي آمد و احمقانه. ولي امروز؟ بله درست است، انسان پرنده نشد، اما اين حس را تجربه کرد. به فضا سفر کرد و بسياري چيزهاي ديگر. و خيلي سخناني که در ابتدا بيهوده آمده و ... به اين فکر مي کنم که توماس اديسون چرا خواست تا چيزي اختراع کند که امروز برق نام بگيرد؟ چرا با خود نگفت: توماس فکر نان کن که خربزه آب است؟ چرا خواهان چيزي شد و براي چيزي تلاش کرد که آينده اش مشخص نبود؟ نودو نه بار شکست! در جهان امروز، يک بار، تنها يک بار شکست کافي است تا جوينده عقب بنشيند و دست تسليم بالا آورد . چه نيرويي باعث مي شد تا توماس اين نود و نه بار را ناديده بگيرد؟ چنانچه گويي اصلا نبوده است؟ چرا مانند ديگران حرفه زمان خودش را پيشه نکرد؟ همان فکر نان بودن را ؟ چرا با خود نينديشيد که آخر تو را چه به اختراع برق؟ تويي که با زور و زحمت زندگي را مي گذراني؟ اي کاش به جاي اينگونه ضرب المثل ها که در زندگي يک انسان بن بست ايجاد مي کند، در کتاب ها مي نوشتند که هر فکري پست نيست و هر سخني لغو نيست. و در نهايت مي رسم به پند زيباي سهراب... که چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد...
منبع: راز موفقيت شماره 187