شاید دربین چهره های معروف جهان، به طورخاص در میان شخصیّتهای اسلامی، هیچ شخصیّتی را نتوانیم پیدا کنیم- حتّی خود پیامبراسلام صلی الله علیه و آله و سلم - که در میان ملتها و پیروان ادیان مختلف و در زمانهای گوناگون، به قدر امیرالمؤمنین علیه السلام محبوب باشد. شما وقتی نگاه می کنید، می بینید در همان زمان خود این بزرگوار، که شمشیر عدالت و شدّت عدل او، دلهای متمرّد و روحهای خودخواه را از خود بیزار می کرد و جبهه ی دشمنی بزرگی علیه او به وجود می آورد، حتی دشمنانش هم وقتی به اعماق روح خود مراجعه می کردند، نسبت به آن بزرگوار، عقیده ی همراه با تعظیم و تکریم و محبتی را احساس می کردند. این، تازمانهای بعد هم ادامه داشت.
بیشترین دشمنان، را علی علیه السلام داشته؛ اما بیشترین ستایشگران را هم - حتی کسانی که به دین و راه او اعتقادی نداشتند - آن بزرگوار داشته است. خاندان زبیر در قرن اوّل هجری، به اشخاصی که غالباً نسبت به بنی هاشم و بخصوص آل علی علیه السلام، بغض و عداوت داشتند، معروف بودند. این عداوت، بیشتر هم ناشی از عبدالله بن زبیر -پسر زبیر- بود. یکی از نوه های زبیر، از پدر خود پرسید که به چه علت نام علی و خاندان علی، روز به روز بیشتر در میان مردم گسترش پیدا می کند؛ در حالی که دشمنان آنها، هر چه هم تبلیغات می کنند، اما زود افول و غروب می کنند و باقی نمی مانند؟ او - قریب به این مضمون - گفت که اینها به خدا و به حقّ دعوت کردند؛ به همین خاطراست که کسی نتوانست فضل اینها را بپوشاند؛ ولی دشمنانشان به باطل دعوت کردند.
در طول زمان، همین طور بوده است. یعنی متفکران بزرگ -اعم از مسلمان و غیر مسلمان - را که نگاه کنید، نسبت به امیرالمؤمنین ابراز ارادت می کنند. اگر به قهرمانان بزرگ، کسانی که برای ملتهای خود، تلاش و قیام کرده اند، نگاه کنید، می بینید که نام امیرالمؤمنین علیه السلام، در نظر آنها عزیز و گرامی است. به شعرا و ادبا و هنرمندان و انسان دوستان هم که نگاه می کنید، بازهم می بینید که اسم امیرالمؤمنین علیه السلام را گرامی می دارند. خلاصه هر کس- جوان و پیر، عالم و عامی - که تاریخ اسلام را مطالعه کرده و اسم علی و احوال امیرالمؤمنین علیه السلام به گوش او رسیده است، نسبت به امیرالمؤمنین، احساس محبت و شیفتگی و ارادت می کند. در زمان خود ما، چند کتاب از نویسندگان و ادبای مصری، درباره ی امیرالمؤمنین علیه السلام نوشته شد، دو جلد یا بیشتر آن از طرف نویسندگان مسیحی است که اسلام را قبول ندارند؛ اما امیرالمؤمنین علیه السلام را قبول دارند.

دوره های مختلف عمر حضرت
 

در بین چهره های اسلامی، این خصوصیت امیرالمؤمنین علیه السلام است. شاید یک علت این باشد که این بزرگوار، در دوره های مختلف عمر و در شرایط و اوضاع مختلف، هرجا که قرار گرفت، همه ی وجود خود را به بهترین وجهی در راه اهداف عالیه خرج کرد. شما امیرالمؤمنین علیه السلام را به عنوان یک جوان شانزده تا نوزده ساله در مکّه، یا اوایل ورود به مدینه- که باز هم این بزرگوار، یک جوان بیست و چند ساله بود- در نظر بگیرید؛ در دوره های مختلف عمراین بزرگوار را نگاه کنید؛ ببینید این جوان، حقیقتاً برای بهترین جوانهای همه ی زمانها، برترین الگو است. ازشهوات جوانی، لذات دنیایی، زیبایی هایی که در نظر جوانها ارزش پیدا می کند، هیچ نمی خواهد، مگر آن هدف عالی و والایی که بعثت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به خاطر آن هدف است. تمام وجود او در خدمت این هدف است. همه چیز برای او در درجه ی دوم است. این چیز خیلی عظیمی است که یک جوان، یک لحظه هم به دنیا و شیرینیها و لذتهای دنیا التفات نکند و جوانی، نیرو، نشاط، و روحیه خود، یعنی همه ی آن چیزهایی را که از طراوت و زیبایی و تازگی در جوان هست، همه را در راه خدا مصرف بکند. این حدّ اعلاست. چیزی ازاین بالاتر، حقیقتاً نمی شود.
همین مرد را در دورانی در نظر بگیرید که به سن کمال و پختگی رسیده است و یکی از شخصیّتهای جامعه ی خود به حساب می آید؛ همه به او احترام می گذارند؛ شاید هزاران نفر تعریف و تمجید و ستایش او را از زبان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیده اند.
این تعریف و تمجیدهایی که از زبان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم برای امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است، گمان می کنم هیچ محدث مسلمانی، برای هیچ کس به این اندازه و با این کیفیت نقل نکرده است. البته فضایل دیگری هم برای صحابه ی دیگر نقل شده است، اما گمان نمی کنم با این کمیّت، با این کیفیّت و محتوا، هیچ یک از محدیثین مسلمان - اعم از فرق مختلف اسلامی -درباره ی کس دیگری غیر از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده باشند. بدیهی است یکی از این تعریفها کافی است که یک انسان را مغرور، معجّب به نفس، از خود بیخود و در انتخاب وظیفه دچار اشتباه کند.
همه ی آنها صدها تعریف از زبان پیغمبر صلی الله علیه وآله و سلم شنیدند؛ بعد نوبت امتحان پیش آمد؛ مسأله ی خلافت مطرح شد - به مسأله ی حقّ و باطل و وصیت و اینها کاری نداریم -آنچه مسلّم است این که امیرالمؤمنین مدّعی خلافت بود. در این که کسی تردید ندارد. وقتی که مشاهده کرد صلاح عالم اسلام این است که او از صحنه خارج بشود، خارج شد یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام همه ی آن تعریفها، تمجیدها، استحقاقها، و همه ی آنچه را که برای خود قایل بود و هزارها نفر شنیده بودند و می دانستند، لای محفظه یی از فراموشی موقت پیچید و کنار گذاشت. البته اینها که فراموش نمی شد؛ فراموش که نمی شود؛ تا ابدالدّهر هم باقی است؛ لیکن مطرح نکرد. یعنی همه ی آن چیزی را که در امر خلافت و ریاست دنیای اسلام و مسؤولیتی بزرگ، برای او مطرح بود، چون احساس خطر کرد، کنار گذاشت. فرمود: «وقتی دیدم اوضاع خطرناک است و ممکن است دین پیغمبر به خطر بیفتد، دست بستم و کنار نشستم. »
برای یک انسان سیاسی مخلص، یک انسان بزرگوار، کسی که می خواهد هوای نفس خود را به کار نبندد، تسلط بر نفس از این بالاتر، بهتر، گویاتر و شگفت آورتر نمی شود! همین انسان را در موضع رییس دنیای اسلام در نظر بگیرید. رییس دنیای اسلام شد. مردم آمدند خواه و ناخواه او را انتخاب کردند. همه ی رقبا و منافقین و دوستان و دشمنان و هرکه بود، یا بیعت، یا اعلام عدم مخالفت کرد - تعداد معدودی، چهار تا شش نفر، بیعت نکردند، لیکن گفتند ما مخالفتی نمی کنیم؛ کنار نشستند؛ بقیه، همه بیعت کردند - او رییس کلّ دنیای اسلام شد. می دانید دنیای اسلام آن روز یعنی چه؟ یعنی از مرزهای هندوستان تا مدیترانه، این دنیای اسلام است. عراق و مصر و شام و فلسطین و ایران، همه و همه، مجموعه ی دنیای اسلام است؛ شاید رییس نصف دنیای اباد آن روز، با قدرت کامل.
آن وقت زندگی امیرالمؤمنین، آن زهد امیرالمؤمنین که شنیده اید، مربوط به این دوران است. یعنی این دنیای شیرین، لذت زندگی، راحتی، خوشی و چیزهایی که یکی از اینها بزرگانی را به خود جذب می کند، در یک مرحله ی حسّاس می غلتاندو از گردونه خارج می کند، همه ی اینها با هم، نتوانست یک لحظه امیرالمؤمنین را دچار تردید و اضطراب و از راه ماندگی بکند. این انسان بزرگ نشان داد که از همه ی عوامل گمراهی انسان، قویتر و مقتدرتر است. عظمت، یعنی اینها. اینهاست که نسلها و تاریخها و انسانها و اجتماعات را در مقابل خود خاضع می کند. کسی اگر بخواهد انصاف به خرج بدهد، نمی تواند در مقابل چنین شخصیّتی سرکشی و گردنکشی بکند. اصلاً دلها در مقابل او خاضع می شود.
هرکس رشحه یی از آنچه در امیرالمؤمنین علیه السلام بود، در وجود خود داشته باشد، می تواند بر دنیایی از سرکشیها و تمایلات درون و بیرون خود فایق بیاید. این امام بزرگوار را که شما دیدید، بزرگترین شخصیّتهای دنیا در زمان ما، در مقابل او احساس حقارت کردند؛ نمایندگان او در دنیا، هرجا می رفتند، چون نام و یاد امام همراه آنها بود، بزرگان و سرکشان و قدرتمندان عالم را به خضوع و تواضع وادار می کرد؛ این امام بزرگوار ما توانسته بود بخشی، گوشه یی از آن معدن زیبایی و خلوص آن بزرگوار را در خود به وجود بیاورد. البته این بخش که ما می گوییم، خیلی عظیم است، منتها درمقابل اقیانوس بی کران شخصیّت امیرالمؤمنین علیه السلام ناچیز و یک قطره است؛ اما خودش خیلی زیاد و خیلی بزرگ است.

عظمت امیرالمؤمنین
 

عزیزان من، امیرالمؤمنین علیه السلام را نمی شود این گونه شناخت؛ نمی شود. مگر انسان با این مقایسه ها قدری احساس کند که او چه بود. امام سجاد علیه السلام در مقابل یکی از اصحابش که به او عرض کرد: یابن رسول الله، شما این قدر به خودتان فشار می آورید، زحمت می دهید، عبادت می کنید و زهد می ورزید، این گونه زهد ورزیدن و این قدر به نفس خود فشار آوردن، آخر چرا؟ وادار می کرد که حضرت سجاد علیه السلام قدری به خودشان رحم کنند. می گفت قدری به جسم و نفس خودتان رحم کنید. امام سجاد علیه السلام گریه کرد، گفت: من را با امیرالمؤمنین علیه السلام مقایسه کن، ببین من کجا و امیرالمؤمنین کجا؛ توجه کنید او زین العابدین است.
شخصیّت امام سجاد علیه السلام ازآن شخصیّتهای دست نیافتنی است. نه این که فقط درعمل دست نیافتنی است، حتی در ذهن هم دست نیافتنی است. از آن خورشیدهای تابانی است که ما فقط می توانیم شعاعش را از دور ببینیم، او وقتی که به امیرالمؤمنین نگاه می کند، با آن چشم تعظیم و تجلیلی نگاه می کند که بچه ی کوچکی به یک قهرمان بزرگ نگاه می کند. امیرالمؤمنین علیه السلام این گونه است. این امیرالمؤمنین، با این عظمت است.

در جبهه ی حضرت قرار بگیرید
 

عزیزان من، نکته یی که به من و شما خیلی ارتباط پیدا می کند، این بخش قضیه است؛ چون پیرو این مرد بودن که با زبان نمی شود. شما در میدان جنگ، مرتب بگویید فلانی فرمانده ی ما است و مرتب اظهار ارادت به فلان فرمانده بکنید، بعد آن فرمانده، همه را به صف کند، ولی شما نروید؛ شما را به تمرین دعوت کند، حاضر نشوید؛ به حمله دستور بدهد، شما پشت بکنید؛ این چه فرماندهی است؟! این که فرمانده نشد. انسان با دشمنش و با یک آدم بیگانه، همین گونه رفتار می کند. امیرالمؤمنین علیه السلام آقای ماست؛ امام، پیشوا و رهبر ماست. ما شیعه ی علی هستیم و به این افتخار می کنیم؛ اگر کسی اسم امیرالمؤمنین را با تجلیل کمتری بیاورد، دلمان از بعض او پر می شود، پس لازم است که این، در زندگی ما منشأ اثری باشد.
نمی گویم مثل امیرالمؤمنین علیه السلام بشویم. امام سجاد علیه السلام هم فرمود که نمی تواند مثل امیرالمؤمنین عمل کند. امیرالمؤمنین علیه السلام هم فرمود: الا و انکم لا تقدرون علی ذلک. به چه کسی؟به عثمان بن حنیف، با آن عظمت. به او فرمود که شما نمی توانید این گونه که من می کنم، عمل کنید. این که واضح است. اما لااقل درآن راه، در آن سمت و جهت، در جبهه ی او قرار بگیرید. این لازم است. اگر می خواهید در جبهه ی امیرالمؤمنین علیه السلام قرار بگیرید، بارزترین خصوصیت او در دوران حکومتش - که مربوط به امروز من و شما می شود - دو چیز است: یکی عدل اجتماعی، یکی زهد نسبت به دنیا.

عدالت اجتماعی حضرت
 

عزیزان من، این دو چیز را ما باید مثل پرچم، در جامعه ی خودمان بلند کنیم. عدالت اجتماعی یعنی نظر و نگاه دستگاه قدرت و حکومت، نسبت به آحاد مردم، یکسان باشد؛ در مقابل قانون، امتیازات و برخوردها، یکسان باشد. البته انسان با یکی دوست و خویشاوند است؛ لذا ارتباطات با همه، به یک صورت نیست. آن کسانی که در جایی مسؤولیتی دارند - مسؤول یک اداره یا یک میز، فرقی نمی کند یک ناحیه ی کوچک، یا مسؤولیتهای بزرگ، همه مثل هم است -بالاخره انسان با یکی آشنا و با یکی آشنا نیست، نمی خواهیم این را بگوییم. منظورما برخورد و رفتار قانونی است.
آن جایی که پای امتیازات به میان می آید و حرکت و نگاه و اشاره، از سوی این مسؤول، منشأ اثر می شود، این جا باید یکسان باشد. همه باید احساس کنند که به طوریکسان ازخیرات نظام اسلامی بهره مند می شوند. البته بعضی ها تنبل اند و دنبال کار نمی روند؛ بعضیها کوتاهی می کنند؛ بعضی به خودشان ظلم می کنند؛ حساب آنها جداست. اما معنای عدل اجتماعی این است که قانون، مقررات و رفتارها نسبت به همه ی افراد جامعه یکسان باشد؛ کسی امتیاز ویژه یی بدون دلیل نداشته باشد. این معنای عدل اجتماعی است. امیرالمؤمنین علیه السلام این کار را کرد.
اساس دشمن تراشی علی علیه السلام این بود. آن کسی هم که آن همه شعر برای امیرالمؤمنین و علیه دشمنان او گفته بود و آن همه محبت کرده بود - نجاشی شاعر- وقتی که حدّ خدا را در روز ماه رمضان شکست، امیرالمؤمنین علیه السلام حدّ خدا را بر او جاری کرد. گفت: حدود الهی را نقض کرده ای. روز ماه رمضان، علناً شرب خمر کرده بود -هم شرب خمر بود، هم شکستن حرمت ماه رمضان بود - افرادی آمدند که آقا، ایشان این قدر برای شما شعر گفته، این قدر به شما محبت کرده است؛ این قدر دشمنهای شما دنبال او آمدند، سراغ دشمنهای شما نرفت؛ او را یک طور نگه دارید. فرمود(به این مضامین): بله، بماند - مثلاً - قدمش روی چشم. اما باید حدّ خدا را جاری کنم. حدّ خدا را جاری کرد. او هم بلند شد و پیش معاویه رفت. یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام با حکم خدا و با حدود الهی، این گونه رفتار می کند. همین امیرالمؤمنین، وقتی کسی که یکی از گناهان را انجام داده است -دزدی -نزد او آمد؛ حضرت فرمود: چه قدرقرآن بلدی؟ آیه ی قرآن خواند. حضرت گفت: «قد وهبت یدک بسورة البقرة»دست تو را که باید قطع می کردم، به سوره ی بقره بخشیدم؛ برو این تمایز بیجا نیست؛ این امتیاز به خاطر سوره ی بقره و به خاطر قرآن است. امیرالمؤمنین علیه السلام در ملاحظه ی اصول و ارزشها و معیارها، هیچ ملاحظه از کسی نمی کرد. آن جا آن آدم را که فسق و فجور ورزیده است، به خاطر فسق و فجورش حدّ شرعی می زند و ملاحظه ی این که او به حال من خیری دارد، نمی کند. اما این جا به خاطر قرآن، از حدّ دزدی صرف نظر می کند. امیرالمؤمنین این است؛ یعنی صد در صد براساس معیار ها و ارزشهای الهی - و نه چیز دیگر- حرکت می کند. این، عدل امیرالمؤمنین است. این که گفته شده است: « قتل فی محراب عبادته لشدّة عدله »- البته دقیقاً نمی دانم که این حرف از کیست؛ اما حرف درستی است - عدالت امیرالمؤمنین موجب شد کسانی که صاحب نفوذ بودند، نتوانند او را تحمل بکنند.
حالا بعضی می گویند آقا، آن عدالتی که نگذاشت علی علیه السلام حکومت مبارک خود را ادامه بدهد؛ شما چطور می خواهید آن عدل را امروز اجرا بکنید؟ من می گویم آن مقدار که ما می توانیم و طاقت داریم، باید اجرا بشود. ما ادعا نداریم که باید مثل امیرالمؤمنین عدالت را اجرا کنیم. ما می گوییم آن مقدار که توان مؤمن امروز دنیا کفاف می دهد، باید اجرا کرد. اما این مقدار عدالتی را که می شود اجرا کرد و باید اجرا کرد، اگر به صورت یک فرهنگ در بیاید و مردم معنای عدالت را بفهمند، آن وقت قابل تحمل خواهد بود.
توده های مردم، ازعدالت امیرالمؤمنین، خوششان می آمد -آنها که بدشان نمی آید - صاحبان نفوذ ناراحت بودند؛ علت این که امیرالمؤمنین علیه السلام را شکست دادند و توانستند آن وضعیت را در جنگ صفین پیش بیاورند و بعد حضرت را به شهادت برسانند، علت همه ی خون دلهای امیرالمؤمنین این بود که قدرت تحلیل مردم ضعیف بود. صاحبان نفوذ روی ذهنهای مردم اثر می گذاشتند. قدرت تحلیل و قدرت فهم مردم را باید اصلاح کرد. باید درک مسایل سیاسی در جامعه بالا برود تا بشود عدالت را اجرا کرد.

زهد امیرالمؤمنین
 

دوم، مسأله ی زهد امیرالمؤمنین است. برجسته ترین نقطه یی که نهج البلاغه است، زهد است. امیرالمؤمنین علیه السلام آن روز که این زهد را فرمود، به عنوان علاج بیماری اساسی جامعه ی اسلامی فرمود و من مکرّر گفته ام امروز هم ما باید همان آیات زهد را بخوانیم. آن روز هم که امیرالمؤمنین می فرمود به شیرینیها و لذتهای دنیا جذب نشوید، کسانی بودند که این شیرینیها و لذتها، به دست آنها نمی رسید -شاید اکثریت مردم آن طور بودند- امیرالمؤمنین به آن کسانی می گفت که فتوحات دنیای اسلام، سالهای گسترش امپراطوری و قدرت بین المللی اسلام، آنها را متمکّن، ثروتمند و برخوردار از امتیازات کرده بود؛ حضرت به آنها هشدار می داد. ما امروز همین که دو کلمه راجع به زهد بگوییم - بگوییم یک خرده ملاحظه بکنید.
بعضیها می گویند که آقا، اکثر مردم این چیزهایی که شما می گویید، ندارند.
جواب این است که ما به آنها نمی گوییم؛ ما به آن کسانی می گوییم که تمکّن دارند؛ آن کسانی که لذتهای دنیا برای آنها آغوش باز کرده است؛ آن کسانی که می توانند از راههای حرام، خودشان را به زیباییها و شیرینیهای زندگی برسانند. البته در درجه ی بعد به کسانی هم که از راه حلال می توانند به آن لذتها دست پیدا کنند، می گوییم.(1)

پی‌نوشت‌ها:
 

1- بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اقشار مختلف مردم به مناسبت میلاد مسعود مولای متقیان علی (ع)75/9/5.
منبع :
شخصیت و سیره ی معصومین(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامی(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت - 1383