خصوصیات دوره اوّل مبارزات ائمه علیهم السلام
 

دوره ی اول که دوره امام سجاد علیه السلام است، کار با دشواری فراوان آغاز می شود، حادثه ی کربلا یک تکان سختی در ارکان شیعه - بلکه در همه جای دنیای اسلام - داد. قتل و تعقیب و شکنجه و ظلم سابقه داشت؛ امّا کشتن پسر پیغمبر و اسارت خانواده ی پیغمبر و بردن آنان شهر به شهر و بر نیزه کردن سر عزیز زهرا که هنوز کسانی بودند که بوسه ی پیغمبر بر آن لب و دهان را دیده بودند - چیزی بود که دنیای اسلام را مبهوت کرد! کسی باور نمی کرد که کار به این جا برسد.
اگر شعری که به حضرت زینب علیها السلام منسوب است، درست باشد؛
«ما تو همّت یا شقیق فؤادی
کان هذا مقدّراً مکتوبا» (1)
اشاره به این نکته است، و این برداشت همه ی مردم است. ناگهان احساس شد که سیاست، سیاست دیگر است. سختگیری از آنچه که تا حالا حدس زده می شد، بالاتر است. چیزهای تصور نشدنی، تصور شد و انجام شد! لذا رعب شدیدی تمام دنیای اسلام را گرفت؛ مگر کوفه را، و کوفه فقط به برکت توابین، و بعد به برکت مختار، و الا آن رعبی که ناشی از حادثه ی کربلا، در مدینه و در جاهای دیگر بود- حتی در مکه، با وجود این که عبدالله زبیر هم بعد از چندی قیام کرده بود- یک رعب بی سابقه ی در دنیای اسلام بود.
اگر چه حرکت توابین در سال 64 و 65 - که شهادت توابین ظاهراً سال 65است- هوای تازه ای را در فضای گرفته ی عراق به وجود آورد، اما شهادت همه ی آنها تا آخر، مجدداً جو رعب و اختناق را در کوفه و عراق هم بیشتر کرد؛ و بعد از آن که دشمنان دستگاه اموی - یعنی مختار و مصعب بن زبیر - به جان هم افتادند، و عبدالله زبیر از مکه، مختار طرفدار اهل بیت را هم نتوانست تحمل کند و مختار به دست مصعب کشته شد، باز این رعب و وحشت بیشتر، و امیدها کمتر شد! و بالاخره عبدالملک که سر کار آمد، بعد از مدت کوتاهی تمام دنیای اسلام با کمال قدرت زیر نگین بنی امیه قرار گرفت؛ و عبدالملک 21سال قدرتمندانه حکومت کرد.
البته لازم است مخصوصاً به ماجرای حرّه اشاره کنم. در سال 64که حمله ی مسلم بن عقبه به مدینه است، آن هم بیشتر موجب شد که باز رعب و وحشت زیاد بشود و اهل بیت در غربت بیفتند جریانش به طور خلاصه این است که یزید یک جوانی از سرداران شامی را که بی تجربه بود، بر مدینه گماشت؛ او برای این که بلکه مدنیها را با یزید مهربان کند، عده ای از اهل مدینه را دعوت کرد که بروند و با یزید در شام ملاقات کنند.
این ها رفتند و با یزید در شام ملاقات کردند. یزید جایزه ی زیادی -پنجاه هزار درهم و صد هزار درهم - به این ها داد، ولی این ها، که یا از صحابه، یا از اولاد صحابه بودند - وقتی دستگاه یزید را دیدند، بیشتر نسبت به او متغیر و خشمگین شدند؛ به مدینه برگشتند و عبدالله بن حنظله ی غسیل الملائکه، ادعای امارت کرد و قیام کرد، و مدینه را جدای از حکومت مرکزی اعلام کرد. آنها هم مسلم بن عقبه را فرستادند و آن چنان فاجعه ای در مدینه به بار آوردند که در کتب تواریخ، این حادثه فصل گریه آور و غمباری را تشکیل می دهد! این هم، بیشتر موجب شد که مردم احساس رعب و وحشت کنند. این رعب، حاکم بر دنیای اسلام بود.
یک عامل دیگر در کنار این رعب به وجود آمد و آن، انحطاط فکری مردم در سرتاسر دنیای اسلام بود؛ که ناشی از بی اعتنایی به تعلیمات دین، در دوران بیست ساله ی گذشته بود. از بس تعلیم دین و تعلیم ایمان و تفسیر آیات و بیان حقایق از زمان پیغمبر، در دوران بیست سال - سال 40هجری به این طرف - مهجور شد؛ مردم از لحاظ اعتقادات و مایه های ایمانی، به شدت پوچ و توخالی شده بودند. وقتی انسان زندگی مردم آن دوران را زیر ذره بین می گذارد، در تواریخ و روایات گوناگونی که در تواریخ هست - این واضح می شود.
البته علما و قراء و محدثین بودند - که حالا درباره ی آنها هم عرض خواهم کرد- لیکن عامه ی مردم دچار یک بی ایمانی و ضعف و اختلال اعتقادی شدید شده بودند؛ کار به جایی رسیده بود که حتی بعضی از ایادی دستگاه خلافت، نبوت را زیر سؤال می بردند! در کتاب ها دارد که خالد بن عبدالله قصری - که یکی از دست نشاندگان بسیار پست و دنیّ بنی امیه بود - «کان یفضل خلافة علی النّبوه »، می گفت: «خلافت از نبوت بالاتر است».
استدلالی هم می آورد، می گفت: « ایّهما افضل؟ خلیفة رجل فی اهله، او رسوله الی اصحابه»؟ شما یک نفر را جانشین خودتان - در خانواده- بگذارید، این بالاتر و نزدیکتر به شما است، یا آن کسی که برای یک پیامی به جایی می فرستید؟ پیداست آن کسی را که در خانه ی خودتان می گذارید و خلیفه شماست، نزدیکتر به شما است؛ پس خلیفه ی خدا - که خلیفه ی رسول الله هم نمی گفتند، خلیفة الله- بالاتر از رسول الله است.
این را خالد بن عبدالله قصری می گفت، دیگران هم می گفتند. بنده در اشعار شعرای دوران بنی امیه و بنی عباس که نگاه کردم، دیدم از زمان عبدالملک، تعبیر خلیفة الله در اشعار، این قدر تکرار شده است که آدم یادش می رود که خلیفه، خلیفه ی پیغمبر هم هست! تا زمان بنی عباس هم ادامه داشته است. «خلیفة الله بین الذق و العودی - شعر بشّار - بنی امیة حبوا تال نومکموا، ان الخلیفة یعقوب ابن داودی، ضاعت - ملککم - بلند بشوید ببینید - خلیفة الله بین الذق و العودی». حتی آن وقتی هم که می خواست خلیفه را هجو بکند، باز خلیفة الله می گفت! همه جار در اشعار شعرای معروف آن زمان - مثل جریر و فرزدق و کثّیر و دیگرانی که بودند، صدها شاعر معروف و بزرگ هستند - وقتی در محر خلیفه حرف می زنند، خلیفة الله است، خلیفة رسول الله نیست. این، یک نمونه است. اعتقادات مردم حتّی این گونه نسبت به مبانی دینی سست شده بود! اخلاق مردم به شدت خراب شده بود.
نکته ای را بنده در مطالعه ی کتاب اغانی ابوالفرج توجه کردم، و آن این است که در سال های حدود هفتاد و هشتاد و نود و صد، تقریباً تا پنجاه، شصت سال بعد از آن، بزرگترین خواننده ها و نوازنده ها و عیاش ها و عشرت طلب های دنیای اسلام، یا مال مدینه اند، یا مال مکه! هر وقت خلیفه در شام، دلش برای غنا تنگ می شد و یک خواننده و نوازنده ای می خواست می فرستاد تا از مدینه یا مکه، خواننده ها و نوازنده های معروف، مغنّی ها و خنیاگران را برای او ببرند. بدترین و هرزه دارتین شعرا در مکه و مدینه بود! مهبط وحی پیغمبر و زادگاه اسلام، مرکز فحشا و فساد شده بود!
خوب است ما این ها را درباره ی مدینه و مکه بدانیم- که متأسفانه در آثاری که ماها داریم، از یک چنین چیزهایی اثری نیست - و این واقعیتی است که بوده! بنده یک نمونه از رواج فساد و فحشا را عرض بکنم.
در مکه، شاعری بود به نام «عمربن ابی ربیعه»- جزو شاعرهای عریان گوی بی پرده ی هرزه درا، و البته در اوج قدرت و هنر شعری - مُرد. حالا داستان های خود عمر بن ابی ربیعه، و این که این ها در مکه چه کار می کردند، یک فصل مشبعی از تاریخ غمبار آن روزگار است، که مکه و طواف و رمی جمرات را
فو الله ما ادری و ان کنت داریا
بسبع المرمین الجمع ام بسمانی
که در مغنی خوانده ایم - مربوط به همین جاهاست؛ مال همین هاست. در حال رمی جمره می گوید:
«بدادی منها معصم حین جمّرت و کف خضیب زینت ببنانی»
این عمربن ابی ربیعه وقتی که مرد - راوی نقل می کند - در مدینه عزای عمومی شد و در کوچه های مدینه مردم می گریستند! هر جا می رفتم، مجموعه هایی از جوان ها و مرد و زن ایستاده بودند و بر مرگ عمر بن ابی ربیعه در مکه تأسف می خوردند؛ دیدم یک کنیزکی دارد دنبال کاری می رود - مثلاً - سطلی در دستش است، و می رود آب بیاورد، همین طور اشک می ریزد و بر مرگ عمر بن ابی ربیعه گریه و زاری می کند و تأسف می خورد! به یک جمعی جوان رسید، گفتند: چرا این قدر گریه می کنی؟ گفت: برای خاطر این که مرد مُرد و از دست ما رفت!
یکی گفت که غصه نخور، شاعر دیگری در مکه هست - خالد بن فخرومی، که مدتی هم از طرف همین خلفای شام، حاکم مکه بوده است. از آن شاعرهایی که او هم مثل عمر بن ابی ربیعه، هرزه گو و پرده درا و عریان سرا بود - که ین شعر را گفته است؛ - و بنا کرد یکی از شعرهای آن شاعر - فخرومی - را خواندن. وقتی که این شعر را خواند، کنیز یک قدری گوش کرد - که شعر و خصوصیات در اغانی نقل شده است - بعد اشک هایش را پاک کرد و گفت: «الحمدالله الذی لم یخل حرمه» خدا را شکر که حرم خودش را خالی نگذاشت، بالاخره اگر یکی رفت، یکی را جایش گذاشت! این، وضع اخلاقی مردم مدینه است.
شما داستان های زیادی را از شب نشینی های مکه و مدینه می بینید! و نه فقط بین افراد پایین، بین همه جور مردم! آدم گدای گرسنه ی بدبختی مثل الشعب طماع معروف، که شاعر و دلقک بوده، و مردم معمولی کوچه و بازار و همین کنیزک و امثال این ها، تا آقازاده های معروف قریش و حتی بنی هاشم - چهره های معروفی از آقا زاده های قریش، که من اسم نمی آورم، چه زنانشان، چه مردانشان- جزو همین کسانی بودند که غرق در این فحشا بودند!
در زمان امارت همین شخص فخرومی، عایشه بین طلحه آمد، در حال طواف بود، این به او علاقه داشت؛ وقت اذان شد، آن خانم پیغام داد که بگو اذان نگویند که من طوافم تمام بشود، او دستور داد اذان عصر را نگویید! به او ایراد کردند که تو برای خاطر یک نفر- یک زن- که دارد طواف می کند، می گویی نماز مردم را تأخیر بیندازند؟! گفت: به خدا اگر تا فردا صبح هم طوافش طول می کشید، می گفتم اذان را نگویند! این وضع آن روزگار است.
بنابراین وضع فکری، و این وضع فساد اخلاقی و فساد سیاسی هم یک عامل دیگر است. اغلب شخصیت های بزرگ، سر در آخور تمنّیات مادی که به وسیله ی رجال حکومت برآورده می شد، داشتند.
شخصیت بزرگی مثل محمد بن شهاب زهری که خودش یک زمانی شاگرد امام سجاد هم بوده، وابسته ی به دستگاه شد؛ که آن نامه ی معروف امام سجاد به محمد بن شهاب زهری، نامه ای برای تاریخ است که در تحف العقول و جاهای دیگر ثبت شده است، نشان دهنده ی این است که چه وابستگی هایی برای شخصیت های بزرگ بوده است. امثال محمد بن شهاب زیاد است.
جمله ای را مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) از ابن ابی الحدید نقل می کند - مجلسی رحمته الله، اوّل در بحار از جابر نقل می کنند؛ که ظاهراً جابربن عبدالله است - ایشان می گوید که امام سجاد فرمود: « ما ندری کیف نصنع بالناس ان حدثناهم بما سمعنا من رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم ضحکوا»؛ نه فقط قبول نمی کنند، می خندند!« و ان سکتنا لم یسعنا».(2)
بعد ماجرایی را ذکر می کند که حضرت، حدیثی را برای جمعی نقل کردند، کسی در بین آن جمع بود، استهزاء کرد و آن حدیث را قبول نکرد. بعد درباره ی سعید بن مسیّب و زهری می گوید: از منحرفین بودنتذ - که البته بنده این را در مورد سعید بن مسیّب قبول نمی کنم، دلایل دیگری دارد که جزو حواریون امام بوده است؛ اما در مورد زهری و خیلیهای دیگر، همین جور است - بعد ابن ابی الحدید، عده ی زیادی از شخصیت ها و رجال آن زمان را می شمرد که همه، از اهل بیت منحرف بودند.
بعد از امام سجاد علیه السلا م نقل می کند که فرمودند: « ما بمکة و المدینه عشرون رجلا یحبنا »(3) ، بیست نفر در همه ی مکه و مدینه نیستند که ما را دوست داشته باشند!
این وضع دوران امام سجاد است - آن وقتی که ایشان می خواهد به این کار عظیم شروع کند - و این همان دورانی است که - بعدها - امام صادق علیه السلام فرمودند: « ارتد النّاس بعد الحسین علیه السلام الّا ثلاثه »(4) سه نفر - فقط- بعد از ماجرای عاشورا ماندند! این حدیث، سه نفر را اسم می آورد؛ «ابوخالد الکابلی»، «یحیی بن ام طویل» و «جبیر بن مظعم»، که علامه ی شوشتری احتمال می دهند که جبیر بن مطعم درست نیست، و «حکیم ابن مطعم» است. در بعضی از روایات - یا شاید در بعضی از نقل ها که بنده الان درست یادم نیست، متأسفانه نشد هم مراجعه کنم - محمد بن جبیر بن مطعم است.
البته در بحار روایاتی هست که چهار نفر را ذکر می کند. در بعضی از روایات پنج نفر را ذکر می کند، که این ها همه اش قابل جمع با همدیگر هم هست.

پی‌نوشت‌ها:
 

1-بحار الانوار، ج 45، ص 115.
2- بحار الانوار، ج 6، ص 259.
3- بحار الانوار، ج 42، ص 143.
4- بحار الانوار، ج 46، ص 144.
 

منبع :
شخصیت و سیره ی معصومین(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامی(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت - 1383