دوران امام باقر( عليه السلام) و شاخصه ي آن(2)


 





 

چگونگي رابطه ي امام با شيعيان
 

در دايره يي محدودتر و مطمئن تر، روابط امام با شيعيان از ويژگي هاي ديگر برخوردار است. در اين ارتباطات، امام را آنسان مشاهده مي کنيم که در پيکره ي زنده، مغز متفکري را در رابطه ي با اعضا و جوارح، و قلب تپنده اي را در کار تغذيه ي اندام ها و بدنه ها.
نمودارهايي که از ارتباطات امام با اين جمع، در دسترس اطلاع ماست، از يک سو نمايشگر صراحتي در زمينه ي آموزش هاي فکري است، و از سوي ديگر نشان دهنده ي پيوستگي و تشکل محاسبه شده ميان آنان با امام.
فضيل بن يسار (63) از نزديکترين ياران راز دار امام، در مراسم حج با آن حضرت همراه شد. امام به حاجياني که پيرامون کعبه مي گردند، مي نگرد و مي گويد: در جاهليت نيز بدين گونه مي گرديدند! فرمان، آن است که به سوي ما کوچ کنند و پيوستگي و دوستي خود را به ما بگويند و ياري خويش را بر ما عرضه کنند. قرآن (از قول ابراهيم) مي گويد: «بار الها! دل هايي از مردم را مشتاق ايشان کن». به جابر جعفي در نخستين ديدارش با امام سفارش مي کند که به کسي نگويد از کوفه است؛ وانمود کند از مردم مدينه است. و بدين گونه به اين شاگرد نوآموز که گويا قابليت فراوان او براي تحمل اسرار امامت و تشيع، از آغاز نمايان بوده است، درس رازداري و کتمان مي آموزد. . . و همين شاگرد مستعد است که بعدها به عنوان صاحب راز امام معرفي مي شود و کار او با دستگاه خلافت به اين جا مي رسد.
نعمان بن بشير مي گويد: من در سفر حج با جابر بودم. در مدينه بر ابي جعفر امام باقر عليه السلام در آمد و در روز آخر با آن حضرت خداحافظي کرد و شادمانه از نزد او بيرون آمد. رهسپار کوفه شديم. در يکي از منازل بين راه، شخصي به ما رسيد (نعمان نشانه هاي آن شخص و گفتگوي کوتاه او با جابر را نقل مي کند) و نامه اي به جابر داد. جابرنامه را بوسيد و بر چشم نهاد و سپس باز کرد و خواند. ديدم هر چه نامه را مي خواند، چهره اش گرفته و گرفته تر مي شود. نامه را به آخر رسانيد و پيچيد و ما در ادامه ي راه به کوفه رسيديم؛ اما جابر را شادمان نديدم. روز بعد از ورود به کوفه، به ملاحظه ي احترام جابر، به ديدارش شتافتم. ناگهان با منظره ي شگفت آوري روبه رو شدم. جابر در حالي که مانند کودکان بر ني سوار شده و گردنبندي از کعب گوسفند بر گردن افکنده بود و شعرهاي بي سر و تهي مي خواند، از خانه بيرون آمد؛ نگاهي به من افکند و هيچ نگفت. من نيز سخني نگفتم، ولي از اين وضع بي اختيار گريه ام گرفت. کودکان گرد من و او جمع شدند و او بي خيال به راه افتاد و مي رفت تا به رحبه رسيد و کودکان همه جا او را دنبال مي کردند. . . مردم به همديگر مي گفتند جابر بن يزيد ديوانه شده است. چند روزي بيش نگذشته بود که نامه ي خليفه - هشام بن عبدالملک - به حاکم کوفه رسيد که نوشته بود: تحقيق کن مردي به نام جابر بن يزيد جعفي کيست؛ دستگيرش کن و گردنش را بزن و سر او را نزد من بفرست. حاکم از حاشيه نشينان سراغ جابر را گرفت. گفتند: امير به سلامت باد! او مردي است که از فضل و دانش و حديث برخوردار بود؛ امسال حج کرد و ديوانه شد و هم اکنون در رحبه بر ني سوار است و با کودکان به بازي سرگرم. نعمان گويد: حاکم براي اطمينان برسر جابر و کودکان رفت و او را سوار بر ني در حال بازي ديد؛ پس گفت: خدا را شکر که از قتل او معافم ساخت.(64)
اين نمونه اي از چگونگي ارتباط امام با ياران نزديک است و نمايانگر وجود پيوستگي و رابطه اي محاسبه شده و تشکيلاتي؛ و نيز نمونه اي است از موضع گيري حکومت در برابر اين ياران. پيداست که ايادي خلافت - که بيش از هر چيز به حفظ قدرت و استحکام بخشيدن به موقعيت خود مي انديشند- از روابط امام با ياران نزديک و فعاليت هاي جمع آنان يکسره بي خبر نمي مانند و کم و بيش بويي از اين موضوع مي برند و در صدد کشف و مقابله با آن برمي آيند.(65)
به تدريج نماي متعرّضانه در زندگي آن حضرت و نيز در جوّ عمومي تشيع پديد مي آيد و آغاز فصل ديگري را در تاريخ زندگي امامان شيعه نويد مي دهد.

عکس العمل شديد امام در برابر رژيم خلافت
 

اگر چه در متون تواريخ اسلامي و نيز در کتب حديث و غيره به صراحت از فعاليت هاي تعرّض آميز و بالنسبه حاد امام باقر سخني نيست - و البته اين خود ناشي از علل و عواملي چند است که مهم ترين آن ها اختناق حاکم بر آن جوّ و ضرورت تقيه براي ياران معاصر امام است که تنها مراجع مطلع از جريانات زندگي سياسي امام بوده اند - ولي همواره از عکس العمل هاي حساب شده ي دشمن آگاه مي توان عمق عمل هر کس را کشف کرد. دستگاه مقتدر و مدبري چون دستگاه هشام بن عبدالملک که مورخ، او را مقتدرترين خليفه ي اموي مي داند، اگر با امام باقر يا هر کس ديگر، با چهره يي خشن روبه رو مي شود، بي گمان ناشي از آن است که در روش و عمل وي تهديدي براي خود مي بيند و وجود او برايش تحمل ناپذير مي گردد. ترديدي نمي توان داشت که اگر امام باقر فقط به زندگي علمي - و نه به سازندگي فکري و تشکيلاتي - سرگرم بود، خليفه و سران رژيم خلافت به صرفه و صلاح خود نمي ديدند که با سخت گيري و شدت عملي که به خرج مي دهد، اولاً آن حضرت را با مقابله اي تند عليه خود برانگيزند - چنان که در زماني نزديک، نمونه اي از اين تجربه را مشاهده مي کنيم؛ از جمله قيام حسين بن علي (شهيد فخ) - ثانياً گروه دوستان و معتقدان به امام را - که تعدادشان اندک هم نبوده است - بر خود خشمگين کنند و از دستگاه خود ناراضي سازند. کوتاه سخن اين که از عکس العمل نسبتاً حاد رژِيم خلافت در اواخر عمر امام باقر مي توان عمل نسبتاً شديد و حاد آن حضرت را استنباط کرد.

ماجراي احضار امام باقر عليه السلام به شام
 

در ميان جريانات مهم اواخر زندگي امام، از همه معروف تر، ماجراي جلب و احضار آن حضرت به شام، پايتخت حکومت اموي است. براي آگاهي از چگونگي موضع امام در برابر دستگاه خلافت، خليفه ي اموي دستور مي دهد امام باقر را ( و طبق برخي از روايات، امام صادق، فرزند جوان و يار و همکار نزديک پدر را نيز) دستگيري و به شام اعزام کنند. امام را به شام و قصر خليفه مي آوردند. هشام قبلاً به مجلسيان و حاشيه نشينان خود دستورهاي لازم را براي هنگام روبه رو شدن با امام، ديکته کرده است. قرار است ابتدا خود خليفه و سپس حضار مجلس- که همه از رجال و سرانند- سيل تهمت و شماتت را به سوي امام سرازير نمايند. وي از اين کار دو منظور را تعقيب مي کند:
نخست آن که با اين تندي ها و دشنام ها، روحيه ي امام را تضعيف کند و زمينه را براي هر کاري که مقتضي به نظر مي رسد، آماده سازد. و ديگر ان که خصم را در ديداري که ميان عالي ترين رهبران دو جبهه متخاصم تشکيل شده، محکوم کند و بدين وسيله همه ي افراد جبهه ي او را با نشر خبر اين محکوميت - که به برکت بلندگوهاي هميشه آماده ي خليفه، مانند خطبا و عمّال و جاسوس هاي شخص خليفه بوده و قابل اجراست - خلع سلاح کند.
امام وارد مي شود وبر خلاف رسم و سنت معمول که هر تازه واردي بايد به خليفه، آن هم با ذکر لقب مخصوص (اميرالمؤمنين) سلام دهد، به همه ي حاضران رو مي کند و با اشاره ي دست، آنان را مخاطب مي سازد و مي گويد: السّلام عليکم. . . و آنگاه بي آن که منظر اجازه بماند، مي نشيند.
از اين رفتار، آتش کينه و حسد در دل هشام زبانه مي کشد و برنامه را شروع مي کند. «شما (اولاد علي) هميشه وحدت مسلمانان را شکسته و با دعوت آنان به سوي خود، ميان آنان رخنه و نفاق افکنده ايد و از سرنابخردي و ناداني، خود را پيشوا و امام پنداشته ايد». لختي از اين ياوه ها مي گويد و ساکت مي شود. پس از او، نوکران و جيره خوارانش هر يک سخني در همين حدود مي گويند و هر کدام به زباني امام را مورد تهمت و ملامت قرار مي دهند.
امام در همه ي اين مدت خاموش و آرام نشسته است. وقتي همه سکوت مي کنند، حضرت بر مي خيزد و مي ايستد و رو به حضار، پس از حمد و ثناي خداوند و درود برپيامبر، در جملاتي کوتاه و تکان دهنده، سردرگمي و بي هدفي آن جمع پراکنده را به رخشان مي کشد؛ بي اختياري و آلت فعل بودنشان را همچون تازيانه اي بر سر و رويشان مي کوبد؛ موقع خود و پيشينه ي افتخار آميز خاندانش را که منطبق با برترين معيار اسلامي (هدايت) است، روشن مي سازد و سرانجام نيک فرجامي راه خود را که برابر با سنّت هاي خدا در تاريخ است، مطرح مي کند و روحيه ي متزلزل آنان را متزلزل تر مي نمايد: «ايّها النّاس! اين تذهبون؟ و اين يراد بکم؟ بنا هدي الله اوّلکم و بنا يختم اخرکم، فانّ کان لکم ملک معجّل فانّ لنا ملکا مؤجّلا و ليس بعد ملکنا ملک، لأنّا اهل العاقبة، يقول الله عزّ و جلّ: و العاقبة للمتّقين»؛(66) به کجا مي رويد اي آدم ها! و چه سرانجامي برايتان در نظر گرفته اند؟ به وسيله ي ما بود که خداوند گذشتگان شما را هدايت کرد، و به دست ما نيز خواهد بود که مُهر پايان به کار شما مي زند. اگر شما را امروز دولتي مستعجل است، ما را دولتي ديرنده خواهد بود و پس از دولت ما، کسي را دولت نيست. ماييم اهل عاقبت، که خدا فرمود: عاقبت متعلق به صاحبان تقواست.
در اين بيان کوتاه و پُرمغز- که تظلم و تحکم و نويد و تهديد و اثبات و رد را يکجا متضمن است - به قدري تأثير و گيرايي وجود دارد که اگر پخش شود و به گوش مردم برسد، ممکن است هر شنونده اي را به حقانيت گوينده ي آن معتقد سازد. براي پاسخ گفتن به اين سخن، نغز گويي و سخنداني به همان اندازه لازم است که خودباوري و دلگرمي. . . و اين همه در مخاطبان امام نيست؛ پس چاره اي جز خشونت و زور نمي ماند.
هشام دستور مي دهد امام را به زندان بينفکنند؛ يعني عملاً به ضعف روحيه و نارسايي منطق خود اعتراف مي کند. در زندان، امام به روشنگري و بيان حقايق مي پردازد و هم زنجيرهاي خود را تحت تأثير مي گذارد؛ به طوري که از زندانيان کسي نماند که سخن او را از بُن دندان نپذيرفته و دلبسته ي او نشده باشد. مأموران، ماوقع را به هشام گزارش مي کنند. اين موضوع براي دستگاهي که در طول ده ها سال به صورت ويژه، شام را از دسترس تبليغات علوي دور نگاهداشته، مطلقاً قابل تحمل نيست. هشام فرمان مي دهد آن حضرت و همراهانش را از زندان بيرون آورند. هيچ جا براي آنان مناسب تر از مدينه نيست؛ شهري که در آن مي زيسته اند؛ البته با همان مراقبت ها و سختگيري هاي هميشه، و بيشتر. . . و در صورت لزوم، فرود آوردن ضربه ي آخر، و بي سر و صدا حريف را در بستر و خانه ي خودش نابود کردن و وبال تهمت «امام کُشي» را به گردن نگرفتن. . . . پس به دستور هشام آنان را بر مرکب هاي تندرو، که سراسر راه را بي وقفه طي مي کنند- مي نشانند و به سوي مدينه مي تازند. قبلاً دستور داده شده است که در شهرهاي ميان راه، کسي حق ندارد با اين قافله ي مغضوب معامله کند و به آنان نان و آب بفروشد.(67) سه شبانه روز با اين وضع راه مي روند و ذخيره هاي آب و نان پايان مي گيرد.
اکنون به شهر مدينه رسيده اند. اهل شهر طبق فرمان، دروازه ها را مي بندند و از فروختن توشه امتناع مي کنند. ياران امام از گرسنگي و تشنگي به شِکوه آمده اند. اما برفراز بلندي که بر شهر مشرف است مي رود و با رساترين فرياد خود، بر اهل شهر نهيب مي زند: «اي مردم شهر ستم پيشگان! منم ذخيره ي خدا، که خدا درباره ي آن گفته است: ذخيره براي شما نيکوتر است، اگر مؤمن باشيد». ناگهان يک هوشياري و شهامت بجا توطئه را خنثي مي کند. مردي از اهل شهر، همشهريان فريب خورده و بي خبر را هشدار مي دهد و به آنان ياد آور مي گردد که اين همان نهيبي است که شعيب پيامبر بر سر گمراهان زمان خود زد. و به آنان تفهيم مي کند که هم اکنون در برابر همان پيامي قرار دارند که روزي گذشتگانشان در برابر آن قرار داشتند؛ و امروز اينان گذشتگان خود را به خاطر نشنيده گرفتن آن پيام، لعن و نفرين مي کنند. آري، تاريخ تکرارشده است؛ و اينک همان پيام و همان پيام آور و همان مخاطبان. . . اين سخن بجا بر دل ها مي نشيند. دروازه ها را مي گشايند و به رغم زمينه چيني هاي دستگاه خلافت، دشمن آن دستگاه را مي پذيرند.(1)
آخرين بخش اين روايت تاريخي - که از جهاتي چند مي تواند نمايانگر وضع سياسي و اختناق و نير تحميق همه گير آن زمان از سويي، و از سوي ديگر روشن کننده ي موضع ويژه ي امام باقر در برابر دستگاه حکومت بني اميه باشد- چنين است: وقتي خبر مدينه را به هشام رساندند، دستور داد پيش از هر چيز، آن مرد گستاخ را که جرأت کرده بر خلاف نقشه ي سران رژيم خلافت سخن گويد و مردم را از غفلتي بزرگ برهاند، به سزاي اين خيانت برسانند و به دستور خليفه، او را به قتل رساندند.

پي‌نوشت‌ها:
 

1- بحار، ج 46، ص 264، به نقل از کافي.
منبع :
شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383