متشابهات، راه نفوذ فتنه جويان در باورهاي عامه مردم
متشابهات، راه نفوذ فتنه جويان در باورهاي عامه مردم
متشابهات، راه نفوذ فتنه جويان در باورهاي عامه مردم
يكي از راههاي فتنه جويي، دنبال كردنِ متوني است كه اين قابليت را دارند كه معناي غلطي از آن ها فهميده شود؛ سپس شاهدي براي آن معناي غلط پيدا مي كنند و مدّعي مي شوند كه حرف ما همان حرف قرآن است و آن را به خورد مردم ميدهند.
وقتي شياطين بخواهند در يك نظام اسلامي فتنه اي بر پا كنند، با توجه به اينكه مردم اين جامعه پايبند به اسلام يعني به عقايد اسلامي و ارزشهاي اسلامي هستند، چارهاي ندارند جز اين كه در مباني ديني مردم خدشه وارد كنند تا پايبندي مردم به اسلام ضعيف شود. آن ها م يدانند تا مادامي كه اين پايبندي وجود دارد كه: "... وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً "1، تسليم آنها نخواهند شد. دشمنان براي تحقق اين هدف، راه هاي مختلفي را در پيش م يگيرند كه در جلسه قبل به بخشي از آن ها اشاره كردم. هدف از بيان اين مطالب اين است كه به وظيفه خويش بهتر آگاه شويم و بدانيم كه در مقابل آنها بايد چگونه عمل كنيم، و الّا مقصودم بيان يك تحليل جامعه شناختي نيست.
براي مقابله با يك جامعه اسلامي، بايد با روح اين جامعه، يعني همان اسلام، مبارزه كنند. براي اين منظور بايد با باورها و با ارزشها و به تعبير ديگر با عقايد و اخلاق مبارزه كنند. براي تضعيف باورهاي مردم، با چند قشر مختلف مواجه هستند: يك قشر، قشر تحصيل كرده و دانشگاهي يا حوزوي اند كه با مفاهيم عقلي و فلسفي سر و كار دارند و با اصطلاحات بحثهاي دقيق و فني آشنا هستند، و قشر ديگر توده مردم اند كه با بحثهاي دقيق آشنا نيستند. قشر دوم، گرچه با بحث هاي دقيق آشنا نيستند، امّا استدلال هاي روشن كه براي همه قابل فهم اند را مي پذيرند، و در مقابل هم ممكن است تحت تأثير مغالطاتي از همان نوع قرار گيرند.
در جلسه قبل به برخي از مكايدي كه شياطين نسبت به قشر فرهيخه ي جامعه اعمال مي كنند، اشاره كردم. مهمترينِ اين مكرها، تشكيك در عقايد اساسي است. چند نمونه از اين تشكيكات عبارتند از اين كه آيا م يتوان دليل عقلي بر اثبات وجود خدا اقامه كرد؟ صراحتاً گفتهاند: "اصلاً برهان عقلي بر اثبات وجود خدا نم يتوان اقامه كرد. عقل در اينجا كارآيي ندارد! " اينان در همه براهيني كه در اسلام و غير اسلام براي اثبات خدا آورده شده است، مناقشه كردهاند و گفته اند: "هيچ يك از اين دلائل تمام نيست ". در مرحله بعد گفتند: "بر فرض كه خدايي وجود داشته باشد و با اينكه دليل عقلي ندارد، اين مطلب را بپذيريم، ولي نمي توان پذيرفت كه قرآن كلام خود خداست! " در اين كه قرآن كلام خداست، تشكيك كردند؛ بلكه بر اين مطلب دليل آوردند و گفتند: "خدا كه حرف نم يزند؛ پس اين كلام پيغمبر است! " در مرحله سوم گفتند: "بر فرض كه قرآن كلام خداست؛ چه دليلي داريم بر اينكه خدا هر چه گفته، راست گفته است؟! " در ادله صفات خدا و اثبات صادق بودن خدا تشكيك كردند و گفتند: "حسن صدق يك امر اعتباري است و برهان بردار نيست؛ پس نميتوان دليلي بر راست بودن كلام خدا اقامه كرد! ". بالاخره در ساير منابع ديني كه نهايتاً به كلام پيغمبر يا امام معصوم ـ طبق عقيده ما شيعيان ـ منتهي مي شود، تشكيك كرده، گفتهاند: "اولاً: از كجا معلوم كه اين منقولات را پيغمبر و امام گفته باشند. 1400 سال از نقل اين روايات گذشته است و كتابها و نسخهها آن قدر زير و رو شده كه معلوم نيست كدام درست و كدام نادرست است. ثانياً: بر فرض معلوم شود كه اين سخنان را آنها گفتهاند، از كجا معلوم كه آنها درست گفتهاند. آنها بشرند و بشر خطاكار است. شما معتقديد آنها معصومند؛ امّا دلائلي كه براي عصمت آوردهايد، مخدوش است! "
حال تا همين جا اگر اين شبهات را ملاحظه بفرماييد، آيا با وجود اين ها ديگر چيزي براي اسلام باقي ميماند؟ در ادامه ي اين تشكيكات گفته اند: "فرض كنيم كه اين قرآن كلام خداست و احاديث، كلام پيغمبر و امام است، از كجا معلوم كه معنايي كه ما ميفهميم درست باشد؟ معاني و قرائات متعدد است! " در اين جا بحثهاي هرمنوتيك و امثال آن را مطرح كردهاند و نهايتاً سخن را به اين جا مي-رسانند كه ما از دين چيزي نميدانيم و هيچ دليل قطعي نداريم كه اينها از دين است! اين مسائلي كه من عرض ميكنم، خيال بافي نيست. اسناد و مداركش موجود است كه كساني اينها را گفتهاند و خودشان هم إبائي ندارند؛ حتي براي برخي از مباحثشان هم اسم گذاري كردهاند، مثل "نقدپذيري قرآن ".
بنده به مناسبتي در كانادا بودم. يك آقايي كه معروف است، به آن جا آمده بود و از طرف دانشگاه او را براي سخنراني دعوت كرده بودند. از موضوع سخنراني او سؤال كردم؛ گفتند: "موضوع بحثش اين بود كه هيچ انساني معصوم نيست و عصمت دروغ است! ". چه مناسبتي دارد كه يك مثلاً استاد دانشگاهي از ايران رفته و خودش را هم به عنوان يكي از طرفداران انقلاب، بلكه از تئوريسينهاي انقلاب! معرفي ميكند، و در دانشگاه مكگيل در كانادا اين بحث را مطرح مي كند؟ شايد برخي تعجب كنند كه مطرح كردن يك بحث كلامي در آنجا براي آن دانشجويان چه فايدهاي دارد؛ ولي اين ها كاملاً حساب شده است؛ آن ها مي دانند اگر بخواهند دين را كنار بزنند، بايد اول اين مسأله را ثابت كنند كه پيغمبر و امام خطا كردهاند. تا وقتي كه ما معتقد به عصمت ايشان باشيم، بايد هر آنچه را كه آنها گفتهاند، صادق بدانيم؛ پس بايد اين اصل را بزنند تا بتوانند فرعش را بزنند.
امّا اين بحثها خيلي در مجامع عمومي مشتري ندارد؛ چراكه براي مطرح كردن آن ها بايد از اصطلاحات خاصي استفاده كرد و عموم مردم با اين اصطلاحات آشنائي ندارند؛ ولي بحث هايي وجود دارد كه براي عموم مردم قابل فهم است و خيلي راحت ميتوانند از آن راه، در افكار و عقايد مردم نفوذ كنند. پس كار دومي كه فتنه جويان براي تأثيرگذاري در توده مردم دنبال ميكنند، مغالطاتي است كه فهمش براي مردم آسان است، ولي جوابش مشكل است. اين راهكار امر تازهاي نيست؛ بلكه از قديم ترين ايّام وجود داشته و خوشبختانه در خود قرآن كريم به اين مطلب اشاره شده است. در آيه 7 از سوره آل عمران مي فرمايد: "هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم ... ". اين اصطلاح متشابه را ما اصلاً از قرآن ياد گرفته ايم. اصطلاح محكم و متشابه كه گاهي در كتابهاي اصولي هم مطرح ميشود، يك اصطلاح قرآني است و از همين آيه گرفته شده است. مضمون اين آيه شريف اين است: آياتي كه ما نازل كردهايم، دو دسته است يك دسته محكمات و يك دسته متشابهات است. تفسير محكم و متشابه هرچه باشد ـ خدا ان شاءالله سايه اساتيد تفسير مخصوصاً حضرت آيتالله جوادي را مستدام بدارد كه در درسهايشان مطالب را مفصّل بيان ميكنند و ما هم بايد استفاده كنيم ـ اصل مسأله اين است كه متشابه چيزي است كه معناي حقيقي اش با معناي ديگري اشتباه ميشود. اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ در نهج البلاغه مي فرمايد: " وَ إِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّهَا تُشْبِهُ الْحَق ... "2: اصلاً شبهه را شبهه گفتهاند، چون شباهت به حق دارد. قرآن تصريح ميكند كه يك دسته آيات قرآن متشابه اند. بعد ميفرمايد: آن كساني كه انحرافي در دل دارند و كجانديش اند، به دنبال آيات متشابه ميروند؛ چرا دنبال متشابه ميروند؟ به خاطر اينكه فتنه جو هستند. پس قرآن خودش به ما تذكر ميدهد كه يكي از راههاي فتنه جويي، دنبال كردنِ متوني است كه اين قابليت را دارند كه معناي غلطي از آن ها فهميده شود؛ سپس شاهدي براي آن معناي غلط پيدا مي كنند و مدّعي مي شوند كه حرف ما همان حرف قرآن است و آن را به خورد مردم ميدهند.
عين همين حرف را در روايات هم ميزنند؛ بعد از قرآن و روايات كه منابع اصلي دين ماست، به سراغ كلمات علماء مي روند و همين روند را آن جا پياده ميكنند. در اين سه دهه ي اخير، آن قدر كه فرمايشات امام تحريف و معاني عوضي براي آن ذكر شده، شايد در هيچ عصر و تاريخي واقع نشده باشد. برخي از كساني كه در ظاهر خودشان را انقلابي معرفي ميكنند و چه بسا پستهاي مهمي هم دارند، از مسيري كه امام با نصوص قطعي تعيين كرده است، 180 درجه منحرف ميشوند و براي توجيه كار خود به يك كلمه اي از امام ميچسبند كه بتوان يك معناي غلطي براي آن ذكر كرد؛ در حالي كه اين برداشت، صد در صد مخالف با دهها كلام ديگر امام است؛ ولي آن ها ساير كلمات را نميبينند.
خدا ميفرمايد: در زمان نزول قرآن، فتنه جوياني هستند كه كارشان همين است؛ آيا مي توان توقع داشت كه بعد از 1400 سال اين باب تعطيل شده باشد؟ اتّفاقاً امروزه اين راهكارها بسيار پيشرفته و روشمند شده است. اصلاً يك شاخه فلسفي به نام هرمنوتيك فلسفي براي اين كار توليد شده است تا به هر لفظي هر معنايي بخواهند، بچسبانند. كار به آنجا ميرسد كه ميگويند: "اصلاً لفظ صرف-نظر از مخاطب، معنا ندارد؛ مخاطب براي لفظ، معنا را ايجاد ميكند يا مخاطب در تحقق معنا مشاركت دارد. معنا يك امر دو بعدي است و يك پاي آن روي ذهن گوينده و پاي ديگرش روي ذهن شنونده است؛ ذهنيّت شنونده است كه معنا را معنا ميكند. به تعبير بعضي از همين نويسندگان ـ لفظ آبستن معناست و اين مخاطب است كه معنا را متولد ميكند. هر كسي هر معنايي را متولد كرد، براي او همان معنا را ميدهد! "
گاهي فتنه جويان با استفاده از آيات قرآن، احاديث، يا فرمايشات امام، براي عموم مردم در زمينه باورها، مغالطه ميكنند؛ در حالي كه خودشان اعتقادي به خدا و پيامبر ندارند و مي گويند: "قرآن كلام خدا نيست و طبعاً حجيّت ذاتي ندارد. پيغمبر هم اگر سخني گفته باشد، معلوم نيست كه كلام درستي گفته باشد؛ چون معصوم نيست! " اين شياطين براي اين كه حرفي را به مردم بخورانند، گاهي به آيه و حديث استدلال مي كنند و مي گويند: "كلام ما درست است؛ چون مطابق آن چيزي است كه قرآن و حديث مي گويد! " نوشتههاي اينان در 30 سال بعد از انقلاب از اين سنخ سخن ها، پر است. غالباً بحث هاي فلسفيِ دقيق را در كلاس هاي دانشگاه ها يا در بعضي از نوشتههاي خاص مطرح ميكنند؛ ولي اين سنخ سخن ها را در همه جا اعم از كتاب ها، سخنرانيها و ... و گاهي به عنوان تفسير نهج البلاغه و ... مطرح مي كنند.
در زمينه ارزشها، باز همين روشها را به كار ميگيرند. اولاً ميگويند: "ارزشها يك امور اعتباري اند؛ يعني اينكه ميگوييم: فلان چيز خوب يا بد است، يك امر واقعي نيست. در عالم واقع چيزي كه اسمش خوب يا بد باشد، نداريم؛ خوب و بد يك حالت رواني است كه در ما پيدا ميشود. طبق احساسات، سوابقِ ذهني، آداب و رسوم و ... نسبت به يك رفتاري ميگوييم: اين خوب است؛ چه بسا خود ما بعد از مدتي در مورد همان كار بگوييم: اين بد است. اين نشان دهنده ي اين است كه اين امور پايه عقلاني ندارند! " اين مطلب، مطلبي است كه ريشه همه چيز را مي زند. بعد به فرمايش يكي از بزرگان هم تمسك مي كنند و مي گويند ايشان گفته اند: "مفاهيم ارزشي، اعتباري اند و در مورد اعتباريات هم نمي توان برهان اقامه كرد ". امّا به اين مطلب نمي پردازند كه حقيقتاً منظور اين بزرگ چيست و در چه مقامي بوده است؛ چون بناي اينان بر اين است كه به متشابهات تمسك كنند. ثانياً: مي گويند: "اين امور، اموري متغير و نسبي اند؛ يعني ممكن است براي بعضي خوب و براي بعضي بد باشند، و يا در يك زماني خوب و در يك زماني بد باشند! " براي اين سخنان مي توانند استدلالهاي عرف پسند هم بياورند؛ مثلاً در كشور ما در فصل تابستان، در شهرهاي جنوبي و ساحلي مردم به جاي شلوار، لنگ ميبندند. در آنجا لنگ بستن خيلي خوب است؛ چون اگر شلوار بپوشند، پاهايشان عرق سوز ميشود. اما اگر كسي در قم با لنگ در خيابان راه برود، خيلي زشت است؛ پس معلوم ميشود اين خوب و بدها، نسبي است. اين قبيل مثال ها را به عنوان دليل بر نسبي بودن ارزش ها مي آورند و مي گويند: "نبايد در اين زمينه سخت گرفت! ". پا را از اين هم جلوتر مي گذارند و مي گويند: "حجاب، فلان لباس، فلان عمل و ... ممكن است به نظر يك نفر خوب و به نظر يك نفر ديگر بد باشد؛ امّا هر دو محترم اند و ما حقّ نداريم بگوييم: آنها اشتباه ميكنند و آنها هم نبايد بگويند ما اشتباه ميكنيم. بايد ادب را رعايت كرد؛ ولي هيچكدام واقعيتي ندارند! "
نمونه ي ديگر از اين مغالطاتي كه براي عموم مردم مطرح ميكنند، اين است كه ميگويند: "شما در زمان فلان مرجع، به فلان فتوا عمل ميكرديد و اگر غير از آن عمل ميكرديد، مثلاً نمازتان باطل بود؛ ولي الآن به فتواي مرجع ديگر، به گونه ديگري عمل ميكنيد؛ پس معلوم ميشود دين هم نسبي است. براي آن زمان بايد آن گونه عمل مي كردند و براي اين زمان، به گونه ديگر. مشروب هم كه الآن حرام است، ممكن است يك روز حلال شود! " اين سخنان را من از زبان بيماردلان نقل مي كنم و الّا همه ما ميدانيم كه اختلاف فتوا بين فقها وجود دارد و هيچ اشكالي هم ندارد، و هر كسي هم به فتواي مرجع تقليد خودش عمل كرد، معذور است و ثواب هم دارد. ما معتقديم كه "للمصيب اجران و للمخطئ اجر واحد ": حتي در صورت غلط بودن فتوا هم، اطاعت كردن يك اجر دارد و اگر مطابق واقع بود، دو اجر دارد؛ ما اينها را ميدانيم. اما آيا اين اختلافات دليل بر نسبي بودن ارزشهاست و ما ارزشهاي ثابت نداريم، يا مطلب چيز ديگري است؟ جواب اين سؤال خيلي آسان نيست.
نمونه ديگر اين مغالطات، سوء استفاده از اختلاف مفسرين است؛ مي گويند: "همانطور كه در تفسير يك آيه، چند مفسر، چند قول دارند، در مورد خدا هم هر كسي يك تفسيري دارد؛ شما يك تفسيري از خدا داريد، بت پرست هم يك تفسير ديگري از خدا دارد، و معلوم نيست كه تفسير شما بهتر از تفسير او باشد! "؛ يكي از استدلال هاي آن ها براي اين مطلب اين است كه مي گويند: "الطرق الي الله بعدد انفاس الخلائق ـ گاهي هم بعدد نفوس الخلائق مي خوانند ـ: راه خدا به تعداد انسان ها يا به تعداد نفس هاي انسان هاست. پس هر انساني براي رسيدن به خداي خود، راهي دارد؛ لذا ما صراط هاي مستقيم داريم، نه يك صراط "!
آنها براي اغواي ديگران از اين مغالطات، استفاده مي كنند. إلقاء شبهه كار آساني است، مخصوصاً كه جناب ابليس هم آن ها را ياري مي كند؛ امّا مبارزه ي با آن مشكل است، مخصوصاً وقتي كه آنهايي كه بايد مبارزه كنند و جواب بدهند، احساس مسووليّت نكنند. اين جاست كه فتنه جويان ميدان را خالي ميبينند و يكّه تازي ميكنند و متأسفانه، كم و بيش چنين اتّفاقاتي افتاده است.
برخي از بزرگان ما با اين كه بسيار اهل علم، فضل، فقاهت، بسيار متقي و متدين هستند و ما هم براي آنها بسيار احترام قائليم و دستشان را هم ميبوسيم ـ بنده شخصاً دستشان را ميبوسم و بوسيدهامـ ولي اصلاً متوجّه نميشوند كه اين فتنه جويان چه ميگويند؛ چراكه يك مسأله فلسفي است و او اصلاً با اين قبيل مسائل آشنائي ندارد. اگر متوجّه شبهه هم بشود، نمي تواند جواب دهد. بيش از 20 سال است كه مسأله قبض و بسط شريعت مطرح شده، ولي بسياري از شما حوزويان يك تصور روشني از آن نداريد و اصلاً صورت مسأله برايتان روشن نيست تا بتوانيد درستي يا نادرستي آن را ارزيابي كنيد. از اين قبيل مسائل فراوان وجود دارد و اين نشان دهنده اين است كه در حوزه علميه به فعاليت هايي بيش از آن چه معمول است و همه ميشناسيم و احترام ميگذاريم ـبايد هم احترام بگذاريمـ نياز است. پس چه كسي ميخواهد اين شبهات را جواب بدهد؟ اگر كساني آشنا به معقول و فلسفه نباشند با چه چيزي ميخواهند جواب بدهند؟ آيا صرفاً با اصل برائت و استصحاب مي توان به اين ها جواب داد؟ اگر پرداختن به آنها واجب است، جواب دادن به اين شبهات هم واجب است. براي انجام واجب، مقدمات ضروري آن هم واجب است. شما چند سال در حوزهها درس خوانديد تا علوم اسلامي را ياد گرفتيد. نبايد توقع داشته باشيد كه آن كسي كه نخوانده، مثل شما باشد. لذا وقتي اين مسائل را نخوانده، زودتر تحت تأثير شبهات واقع ميشود. حتي بعضي كه اين مسائل را خوانده-اند، وقتي شبهه قوي باشد، كم و بيش تحت تأثير واقع مي شوند؛ پس آن كسي كه اين مسائل را نخوانده است به طريق اولي تحت تأثير واقع ميشود. حال مسئول اين انحرافات كيست؟ اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ مي فرمايد: "ما أخذ اللَّه سبحانه على الجاهل أن يتعلّم حتّى أخذ على العالم أن يعلّم "3: خدا بر متعلّمين تحصيل علم را واجب نكرد، تا اين كه بر علماء، تعليم علم را واجب كرد. ما اول بايد زحمت بكشيم تا اين مسائل را ياد بگيريم و بعد حاصل آن را به كساني كه فرصت پرداختن مفصل به اين مسائل را ندارند، تقديم كنيم. اگر ما اين كار را نكنيم، پس چه كسي مسئول است؟
در جلسه آينده إن شاءالله در زمينه چگونگي پرورش شبهاتي كه جواب آن ها مشكل است، توضيح خواهم داد.
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
وقتي شياطين بخواهند در يك نظام اسلامي فتنه اي بر پا كنند، با توجه به اينكه مردم اين جامعه پايبند به اسلام يعني به عقايد اسلامي و ارزشهاي اسلامي هستند، چارهاي ندارند جز اين كه در مباني ديني مردم خدشه وارد كنند تا پايبندي مردم به اسلام ضعيف شود. آن ها م يدانند تا مادامي كه اين پايبندي وجود دارد كه: "... وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً "1، تسليم آنها نخواهند شد. دشمنان براي تحقق اين هدف، راه هاي مختلفي را در پيش م يگيرند كه در جلسه قبل به بخشي از آن ها اشاره كردم. هدف از بيان اين مطالب اين است كه به وظيفه خويش بهتر آگاه شويم و بدانيم كه در مقابل آنها بايد چگونه عمل كنيم، و الّا مقصودم بيان يك تحليل جامعه شناختي نيست.
چند نمونه از تشكيكات فتنه جويان در باورهاي اساسي
براي مقابله با يك جامعه اسلامي، بايد با روح اين جامعه، يعني همان اسلام، مبارزه كنند. براي اين منظور بايد با باورها و با ارزشها و به تعبير ديگر با عقايد و اخلاق مبارزه كنند. براي تضعيف باورهاي مردم، با چند قشر مختلف مواجه هستند: يك قشر، قشر تحصيل كرده و دانشگاهي يا حوزوي اند كه با مفاهيم عقلي و فلسفي سر و كار دارند و با اصطلاحات بحثهاي دقيق و فني آشنا هستند، و قشر ديگر توده مردم اند كه با بحثهاي دقيق آشنا نيستند. قشر دوم، گرچه با بحث هاي دقيق آشنا نيستند، امّا استدلال هاي روشن كه براي همه قابل فهم اند را مي پذيرند، و در مقابل هم ممكن است تحت تأثير مغالطاتي از همان نوع قرار گيرند.
در جلسه قبل به برخي از مكايدي كه شياطين نسبت به قشر فرهيخه ي جامعه اعمال مي كنند، اشاره كردم. مهمترينِ اين مكرها، تشكيك در عقايد اساسي است. چند نمونه از اين تشكيكات عبارتند از اين كه آيا م يتوان دليل عقلي بر اثبات وجود خدا اقامه كرد؟ صراحتاً گفتهاند: "اصلاً برهان عقلي بر اثبات وجود خدا نم يتوان اقامه كرد. عقل در اينجا كارآيي ندارد! " اينان در همه براهيني كه در اسلام و غير اسلام براي اثبات خدا آورده شده است، مناقشه كردهاند و گفته اند: "هيچ يك از اين دلائل تمام نيست ". در مرحله بعد گفتند: "بر فرض كه خدايي وجود داشته باشد و با اينكه دليل عقلي ندارد، اين مطلب را بپذيريم، ولي نمي توان پذيرفت كه قرآن كلام خود خداست! " در اين كه قرآن كلام خداست، تشكيك كردند؛ بلكه بر اين مطلب دليل آوردند و گفتند: "خدا كه حرف نم يزند؛ پس اين كلام پيغمبر است! " در مرحله سوم گفتند: "بر فرض كه قرآن كلام خداست؛ چه دليلي داريم بر اينكه خدا هر چه گفته، راست گفته است؟! " در ادله صفات خدا و اثبات صادق بودن خدا تشكيك كردند و گفتند: "حسن صدق يك امر اعتباري است و برهان بردار نيست؛ پس نميتوان دليلي بر راست بودن كلام خدا اقامه كرد! ". بالاخره در ساير منابع ديني كه نهايتاً به كلام پيغمبر يا امام معصوم ـ طبق عقيده ما شيعيان ـ منتهي مي شود، تشكيك كرده، گفتهاند: "اولاً: از كجا معلوم كه اين منقولات را پيغمبر و امام گفته باشند. 1400 سال از نقل اين روايات گذشته است و كتابها و نسخهها آن قدر زير و رو شده كه معلوم نيست كدام درست و كدام نادرست است. ثانياً: بر فرض معلوم شود كه اين سخنان را آنها گفتهاند، از كجا معلوم كه آنها درست گفتهاند. آنها بشرند و بشر خطاكار است. شما معتقديد آنها معصومند؛ امّا دلائلي كه براي عصمت آوردهايد، مخدوش است! "
حال تا همين جا اگر اين شبهات را ملاحظه بفرماييد، آيا با وجود اين ها ديگر چيزي براي اسلام باقي ميماند؟ در ادامه ي اين تشكيكات گفته اند: "فرض كنيم كه اين قرآن كلام خداست و احاديث، كلام پيغمبر و امام است، از كجا معلوم كه معنايي كه ما ميفهميم درست باشد؟ معاني و قرائات متعدد است! " در اين جا بحثهاي هرمنوتيك و امثال آن را مطرح كردهاند و نهايتاً سخن را به اين جا مي-رسانند كه ما از دين چيزي نميدانيم و هيچ دليل قطعي نداريم كه اينها از دين است! اين مسائلي كه من عرض ميكنم، خيال بافي نيست. اسناد و مداركش موجود است كه كساني اينها را گفتهاند و خودشان هم إبائي ندارند؛ حتي براي برخي از مباحثشان هم اسم گذاري كردهاند، مثل "نقدپذيري قرآن ".
بنده به مناسبتي در كانادا بودم. يك آقايي كه معروف است، به آن جا آمده بود و از طرف دانشگاه او را براي سخنراني دعوت كرده بودند. از موضوع سخنراني او سؤال كردم؛ گفتند: "موضوع بحثش اين بود كه هيچ انساني معصوم نيست و عصمت دروغ است! ". چه مناسبتي دارد كه يك مثلاً استاد دانشگاهي از ايران رفته و خودش را هم به عنوان يكي از طرفداران انقلاب، بلكه از تئوريسينهاي انقلاب! معرفي ميكند، و در دانشگاه مكگيل در كانادا اين بحث را مطرح مي كند؟ شايد برخي تعجب كنند كه مطرح كردن يك بحث كلامي در آنجا براي آن دانشجويان چه فايدهاي دارد؛ ولي اين ها كاملاً حساب شده است؛ آن ها مي دانند اگر بخواهند دين را كنار بزنند، بايد اول اين مسأله را ثابت كنند كه پيغمبر و امام خطا كردهاند. تا وقتي كه ما معتقد به عصمت ايشان باشيم، بايد هر آنچه را كه آنها گفتهاند، صادق بدانيم؛ پس بايد اين اصل را بزنند تا بتوانند فرعش را بزنند.
متشابهات، راه نفوذ فتنه جويان در باورهاي عامه مردم
امّا اين بحثها خيلي در مجامع عمومي مشتري ندارد؛ چراكه براي مطرح كردن آن ها بايد از اصطلاحات خاصي استفاده كرد و عموم مردم با اين اصطلاحات آشنائي ندارند؛ ولي بحث هايي وجود دارد كه براي عموم مردم قابل فهم است و خيلي راحت ميتوانند از آن راه، در افكار و عقايد مردم نفوذ كنند. پس كار دومي كه فتنه جويان براي تأثيرگذاري در توده مردم دنبال ميكنند، مغالطاتي است كه فهمش براي مردم آسان است، ولي جوابش مشكل است. اين راهكار امر تازهاي نيست؛ بلكه از قديم ترين ايّام وجود داشته و خوشبختانه در خود قرآن كريم به اين مطلب اشاره شده است. در آيه 7 از سوره آل عمران مي فرمايد: "هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم ... ". اين اصطلاح متشابه را ما اصلاً از قرآن ياد گرفته ايم. اصطلاح محكم و متشابه كه گاهي در كتابهاي اصولي هم مطرح ميشود، يك اصطلاح قرآني است و از همين آيه گرفته شده است. مضمون اين آيه شريف اين است: آياتي كه ما نازل كردهايم، دو دسته است يك دسته محكمات و يك دسته متشابهات است. تفسير محكم و متشابه هرچه باشد ـ خدا ان شاءالله سايه اساتيد تفسير مخصوصاً حضرت آيتالله جوادي را مستدام بدارد كه در درسهايشان مطالب را مفصّل بيان ميكنند و ما هم بايد استفاده كنيم ـ اصل مسأله اين است كه متشابه چيزي است كه معناي حقيقي اش با معناي ديگري اشتباه ميشود. اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ در نهج البلاغه مي فرمايد: " وَ إِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّهَا تُشْبِهُ الْحَق ... "2: اصلاً شبهه را شبهه گفتهاند، چون شباهت به حق دارد. قرآن تصريح ميكند كه يك دسته آيات قرآن متشابه اند. بعد ميفرمايد: آن كساني كه انحرافي در دل دارند و كجانديش اند، به دنبال آيات متشابه ميروند؛ چرا دنبال متشابه ميروند؟ به خاطر اينكه فتنه جو هستند. پس قرآن خودش به ما تذكر ميدهد كه يكي از راههاي فتنه جويي، دنبال كردنِ متوني است كه اين قابليت را دارند كه معناي غلطي از آن ها فهميده شود؛ سپس شاهدي براي آن معناي غلط پيدا مي كنند و مدّعي مي شوند كه حرف ما همان حرف قرآن است و آن را به خورد مردم ميدهند.
عين همين حرف را در روايات هم ميزنند؛ بعد از قرآن و روايات كه منابع اصلي دين ماست، به سراغ كلمات علماء مي روند و همين روند را آن جا پياده ميكنند. در اين سه دهه ي اخير، آن قدر كه فرمايشات امام تحريف و معاني عوضي براي آن ذكر شده، شايد در هيچ عصر و تاريخي واقع نشده باشد. برخي از كساني كه در ظاهر خودشان را انقلابي معرفي ميكنند و چه بسا پستهاي مهمي هم دارند، از مسيري كه امام با نصوص قطعي تعيين كرده است، 180 درجه منحرف ميشوند و براي توجيه كار خود به يك كلمه اي از امام ميچسبند كه بتوان يك معناي غلطي براي آن ذكر كرد؛ در حالي كه اين برداشت، صد در صد مخالف با دهها كلام ديگر امام است؛ ولي آن ها ساير كلمات را نميبينند.
خدا ميفرمايد: در زمان نزول قرآن، فتنه جوياني هستند كه كارشان همين است؛ آيا مي توان توقع داشت كه بعد از 1400 سال اين باب تعطيل شده باشد؟ اتّفاقاً امروزه اين راهكارها بسيار پيشرفته و روشمند شده است. اصلاً يك شاخه فلسفي به نام هرمنوتيك فلسفي براي اين كار توليد شده است تا به هر لفظي هر معنايي بخواهند، بچسبانند. كار به آنجا ميرسد كه ميگويند: "اصلاً لفظ صرف-نظر از مخاطب، معنا ندارد؛ مخاطب براي لفظ، معنا را ايجاد ميكند يا مخاطب در تحقق معنا مشاركت دارد. معنا يك امر دو بعدي است و يك پاي آن روي ذهن گوينده و پاي ديگرش روي ذهن شنونده است؛ ذهنيّت شنونده است كه معنا را معنا ميكند. به تعبير بعضي از همين نويسندگان ـ لفظ آبستن معناست و اين مخاطب است كه معنا را متولد ميكند. هر كسي هر معنايي را متولد كرد، براي او همان معنا را ميدهد! "
گاهي فتنه جويان با استفاده از آيات قرآن، احاديث، يا فرمايشات امام، براي عموم مردم در زمينه باورها، مغالطه ميكنند؛ در حالي كه خودشان اعتقادي به خدا و پيامبر ندارند و مي گويند: "قرآن كلام خدا نيست و طبعاً حجيّت ذاتي ندارد. پيغمبر هم اگر سخني گفته باشد، معلوم نيست كه كلام درستي گفته باشد؛ چون معصوم نيست! " اين شياطين براي اين كه حرفي را به مردم بخورانند، گاهي به آيه و حديث استدلال مي كنند و مي گويند: "كلام ما درست است؛ چون مطابق آن چيزي است كه قرآن و حديث مي گويد! " نوشتههاي اينان در 30 سال بعد از انقلاب از اين سنخ سخن ها، پر است. غالباً بحث هاي فلسفيِ دقيق را در كلاس هاي دانشگاه ها يا در بعضي از نوشتههاي خاص مطرح ميكنند؛ ولي اين سنخ سخن ها را در همه جا اعم از كتاب ها، سخنرانيها و ... و گاهي به عنوان تفسير نهج البلاغه و ... مطرح مي كنند.
چند نمونه از تشكيكات فتنه جويان در ارزش ها
در زمينه ارزشها، باز همين روشها را به كار ميگيرند. اولاً ميگويند: "ارزشها يك امور اعتباري اند؛ يعني اينكه ميگوييم: فلان چيز خوب يا بد است، يك امر واقعي نيست. در عالم واقع چيزي كه اسمش خوب يا بد باشد، نداريم؛ خوب و بد يك حالت رواني است كه در ما پيدا ميشود. طبق احساسات، سوابقِ ذهني، آداب و رسوم و ... نسبت به يك رفتاري ميگوييم: اين خوب است؛ چه بسا خود ما بعد از مدتي در مورد همان كار بگوييم: اين بد است. اين نشان دهنده ي اين است كه اين امور پايه عقلاني ندارند! " اين مطلب، مطلبي است كه ريشه همه چيز را مي زند. بعد به فرمايش يكي از بزرگان هم تمسك مي كنند و مي گويند ايشان گفته اند: "مفاهيم ارزشي، اعتباري اند و در مورد اعتباريات هم نمي توان برهان اقامه كرد ". امّا به اين مطلب نمي پردازند كه حقيقتاً منظور اين بزرگ چيست و در چه مقامي بوده است؛ چون بناي اينان بر اين است كه به متشابهات تمسك كنند. ثانياً: مي گويند: "اين امور، اموري متغير و نسبي اند؛ يعني ممكن است براي بعضي خوب و براي بعضي بد باشند، و يا در يك زماني خوب و در يك زماني بد باشند! " براي اين سخنان مي توانند استدلالهاي عرف پسند هم بياورند؛ مثلاً در كشور ما در فصل تابستان، در شهرهاي جنوبي و ساحلي مردم به جاي شلوار، لنگ ميبندند. در آنجا لنگ بستن خيلي خوب است؛ چون اگر شلوار بپوشند، پاهايشان عرق سوز ميشود. اما اگر كسي در قم با لنگ در خيابان راه برود، خيلي زشت است؛ پس معلوم ميشود اين خوب و بدها، نسبي است. اين قبيل مثال ها را به عنوان دليل بر نسبي بودن ارزش ها مي آورند و مي گويند: "نبايد در اين زمينه سخت گرفت! ". پا را از اين هم جلوتر مي گذارند و مي گويند: "حجاب، فلان لباس، فلان عمل و ... ممكن است به نظر يك نفر خوب و به نظر يك نفر ديگر بد باشد؛ امّا هر دو محترم اند و ما حقّ نداريم بگوييم: آنها اشتباه ميكنند و آنها هم نبايد بگويند ما اشتباه ميكنيم. بايد ادب را رعايت كرد؛ ولي هيچكدام واقعيتي ندارند! "
نمونه ي ديگر از اين مغالطاتي كه براي عموم مردم مطرح ميكنند، اين است كه ميگويند: "شما در زمان فلان مرجع، به فلان فتوا عمل ميكرديد و اگر غير از آن عمل ميكرديد، مثلاً نمازتان باطل بود؛ ولي الآن به فتواي مرجع ديگر، به گونه ديگري عمل ميكنيد؛ پس معلوم ميشود دين هم نسبي است. براي آن زمان بايد آن گونه عمل مي كردند و براي اين زمان، به گونه ديگر. مشروب هم كه الآن حرام است، ممكن است يك روز حلال شود! " اين سخنان را من از زبان بيماردلان نقل مي كنم و الّا همه ما ميدانيم كه اختلاف فتوا بين فقها وجود دارد و هيچ اشكالي هم ندارد، و هر كسي هم به فتواي مرجع تقليد خودش عمل كرد، معذور است و ثواب هم دارد. ما معتقديم كه "للمصيب اجران و للمخطئ اجر واحد ": حتي در صورت غلط بودن فتوا هم، اطاعت كردن يك اجر دارد و اگر مطابق واقع بود، دو اجر دارد؛ ما اينها را ميدانيم. اما آيا اين اختلافات دليل بر نسبي بودن ارزشهاست و ما ارزشهاي ثابت نداريم، يا مطلب چيز ديگري است؟ جواب اين سؤال خيلي آسان نيست.
نمونه ديگر اين مغالطات، سوء استفاده از اختلاف مفسرين است؛ مي گويند: "همانطور كه در تفسير يك آيه، چند مفسر، چند قول دارند، در مورد خدا هم هر كسي يك تفسيري دارد؛ شما يك تفسيري از خدا داريد، بت پرست هم يك تفسير ديگري از خدا دارد، و معلوم نيست كه تفسير شما بهتر از تفسير او باشد! "؛ يكي از استدلال هاي آن ها براي اين مطلب اين است كه مي گويند: "الطرق الي الله بعدد انفاس الخلائق ـ گاهي هم بعدد نفوس الخلائق مي خوانند ـ: راه خدا به تعداد انسان ها يا به تعداد نفس هاي انسان هاست. پس هر انساني براي رسيدن به خداي خود، راهي دارد؛ لذا ما صراط هاي مستقيم داريم، نه يك صراط "!
آنها براي اغواي ديگران از اين مغالطات، استفاده مي كنند. إلقاء شبهه كار آساني است، مخصوصاً كه جناب ابليس هم آن ها را ياري مي كند؛ امّا مبارزه ي با آن مشكل است، مخصوصاً وقتي كه آنهايي كه بايد مبارزه كنند و جواب بدهند، احساس مسووليّت نكنند. اين جاست كه فتنه جويان ميدان را خالي ميبينند و يكّه تازي ميكنند و متأسفانه، كم و بيش چنين اتّفاقاتي افتاده است.
مبارزه با اين تشكيكات از وظايف عالمان است
برخي از بزرگان ما با اين كه بسيار اهل علم، فضل، فقاهت، بسيار متقي و متدين هستند و ما هم براي آنها بسيار احترام قائليم و دستشان را هم ميبوسيم ـ بنده شخصاً دستشان را ميبوسم و بوسيدهامـ ولي اصلاً متوجّه نميشوند كه اين فتنه جويان چه ميگويند؛ چراكه يك مسأله فلسفي است و او اصلاً با اين قبيل مسائل آشنائي ندارد. اگر متوجّه شبهه هم بشود، نمي تواند جواب دهد. بيش از 20 سال است كه مسأله قبض و بسط شريعت مطرح شده، ولي بسياري از شما حوزويان يك تصور روشني از آن نداريد و اصلاً صورت مسأله برايتان روشن نيست تا بتوانيد درستي يا نادرستي آن را ارزيابي كنيد. از اين قبيل مسائل فراوان وجود دارد و اين نشان دهنده اين است كه در حوزه علميه به فعاليت هايي بيش از آن چه معمول است و همه ميشناسيم و احترام ميگذاريم ـبايد هم احترام بگذاريمـ نياز است. پس چه كسي ميخواهد اين شبهات را جواب بدهد؟ اگر كساني آشنا به معقول و فلسفه نباشند با چه چيزي ميخواهند جواب بدهند؟ آيا صرفاً با اصل برائت و استصحاب مي توان به اين ها جواب داد؟ اگر پرداختن به آنها واجب است، جواب دادن به اين شبهات هم واجب است. براي انجام واجب، مقدمات ضروري آن هم واجب است. شما چند سال در حوزهها درس خوانديد تا علوم اسلامي را ياد گرفتيد. نبايد توقع داشته باشيد كه آن كسي كه نخوانده، مثل شما باشد. لذا وقتي اين مسائل را نخوانده، زودتر تحت تأثير شبهات واقع ميشود. حتي بعضي كه اين مسائل را خوانده-اند، وقتي شبهه قوي باشد، كم و بيش تحت تأثير واقع مي شوند؛ پس آن كسي كه اين مسائل را نخوانده است به طريق اولي تحت تأثير واقع ميشود. حال مسئول اين انحرافات كيست؟ اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ مي فرمايد: "ما أخذ اللَّه سبحانه على الجاهل أن يتعلّم حتّى أخذ على العالم أن يعلّم "3: خدا بر متعلّمين تحصيل علم را واجب نكرد، تا اين كه بر علماء، تعليم علم را واجب كرد. ما اول بايد زحمت بكشيم تا اين مسائل را ياد بگيريم و بعد حاصل آن را به كساني كه فرصت پرداختن مفصل به اين مسائل را ندارند، تقديم كنيم. اگر ما اين كار را نكنيم، پس چه كسي مسئول است؟
در جلسه آينده إن شاءالله در زمينه چگونگي پرورش شبهاتي كه جواب آن ها مشكل است، توضيح خواهم داد.
پينوشتها:
1 . النساء 141
2 . نهج البلاغه، خطبه 38
3 . شرح خوانسارى بر غرر الحكم، ج6، ص: 94
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}