شهيد هاشمي نژاد و سلوك سياسي(2)


 





 

سخنراني معروف شهيد هاشمي نژاد درباره آقاي احمدزاده آيا با واكنش مثبت مردم روبرو شد يا با واكنشي منفي و آيا شما خودتان حضور داشتيد؟
 

وقتي كه آقاي هاشمي نژاد عليه آقاي طاهر احمدزاده صحبت كرد، چنان شوري در مردم ايجاد شد و چنان تكبيري فرستادند كه خود ما هم باور نمي كرديم. حتي يك نفر را هم در آن جمع نديديم كه عليه حرف هاي شهيد هاشمي نژاد حركتي بكند. تمام جمعيت حركت كرد و در تائيد حرف هاي شهيد هاشمي نژاد شعار داد. همه منتظر چنين لحظه اي بودند.

نقش شهيد هاشمي نژاد در ستاد زلزله چه بود؟
 

پس از اعلام زلزله و تخريب هاي ناشي از آن، شهيد هاشمي نژاد در بالا خيابان ستادي را در ساختمان علويه تشكيل داد. ساختمان علويه از جمله ساختمان هائي بود كه مرحوم عابدزاده راه اندازي كرده بود. در آنجا مقدار زيادي وسيله جمع آوري شد. شهيد هاشمي نژاد به من فرمودند حاضري به دفتر ستاد در منطقه بروي؟ گفتم هرجور كه شما بفرمائيد. ايشان به بنده امر كردند و به عنوان مسئول ستاد به منطقه آسيب ديده رفتم. خود ايشان هم فعاليت بسيار خوبي داشتند وكمك هاي زيادي را جمع كردند. مخصوصا با شناخت زيادي كه مردم چه در منطقه و چه در سطح كشور داشتند، كمك هاي زيادي فرستاده شد. در پايان هم ستاد را تشكيل داديم و همه ارگان ها عضو اين ستاد شدند. مسجد جامع را كه محوطه بسيار بزرگي بود، به عنوان ركز ستاد قرار داديم و تمام اين اموال را در ايوان مسجد جمع آوري و دسته بندي كرديم. سپس از نيازهاي تمام روستاها ليست گرفتيم و ما يحتاج آنها تا آخر سال را در اختيارشان قرار داديم و به اين شكل بود كه وقتي در كل منطقه سئوال مي كرديم به چه چيزهائي نياز داريد، اعلام كردند كه به هيچ چيز نياز نداريم و اين واقعا در اثر مديريت و درايت شهيد هاشمي نژاد بود.

آيا خود ايشان هم به منطقه زلزله ديده آمدند؟ برخورد مردم چگونه بود؟
 

بله، ايشان چندين بار آمدند و مردم استقبال گرمي از ايشان كردند.

كلاس هاي سال 46 كه به آن اشاره كرديد تا كي ادامه پيدا كرد و آيا دستگيري هاي ايشان لطمه اي به كلاس ها نمي زد؟
 

ايشان در آن كلاس درس كفايه را شروع كردند و به زندان هم مي رفتند، ولي دوران زندان ايشان طولاني نبود و به محض اينكه برمي گشتند درس را شروع مي كردند. اوايل سال 57 بود و انقلاب داشت اوج مي گرفت. ما همراه با دوستاني كه درس مكاسب را خدمت مقام معظم رهبري خوانده بوديم، به درس خارج آيت الله علي فلسفي مي رفتيم. ايشان سال ها در مشهد درس خارج مي داد و از بهترين اساتيد درس خارج بود. محل درس ايشان هم مسجد ملاحيدر در خيابان خسروي بود.
در سال 57 بود كه خبر دادند كه آيت الله واعظ طبسي، شهيد هاشمي نژاد، آقاي مهامي و آقاي موسوي خراساني را دستگير كرده اند و به زندان برده اند. آيت الله فلسفي اين را اعلام كردند و اينكه ما بايد واكنش نشان بدهيم. طلبه ها جمع شدند كه چه بايد بكنيم. گفتند برويم منزل آيت الله آسيد عبدالله شيرازي كه از مراجع بود. با تعداد زيادي از طلبه ها به منزل ايشان رفتيم و اعلام كرديم كه تا اين چهارنفر را آزاد نكنند، ما از اين منزل بيرون نمي رويم. در آنجا آب را قطع كردند. حوض بزرگي وسط حياط بود. من به همه گفتم به اين آب دست نزنيد، چون مي خواهيم به عنوان آب شرب از آن استفاده كنيم. چند تا ظرف اطراف حوض گذاشتيم و گفتيم براي مصارف ديگر، با اين ظرف ها از حوض آب بردارند كه آب سالم بماند و بتوانيم براي شرب استفاده كنيم. ما تا بعدازظهر در منزل ايشان مانديم. عده اي از كساني كه داخل بيت بودند اعتراض كردند كه چرا اينجا جمع شديد؟ گفتيم در منزل مرجعمان جمع شده ايم. گفتند شايد بعضي از آقايان راضي نباشند. گفتم اينجا منزل مرجع ديني است و پولش هم از طريق وجوهات پرداخت شده، بنابراين ما حق داريم كه در اينجا باشيم و درخواست ما هم يك درخواست منطقي است و آن قدر اينجا مي مانيم تا اين چهار نفر آزاد شوند. بعد از ظهر خبر دادد كه شهيد هاشمي نژاد آزاد شده اند. طلبه ها شادي كردند. شايد يك ساعتي نگذشته بود كه گفتند آقاي طبسي را هم آزاد كرده اند و باز طلبه ها شادي كردند. من گفتم آقايان! بيهوده شادي نكنيد. از كجا معلوم كه آنها آزاد شده باشند. گفتند تلفني گفته اند. گفتم به تلفن نمي شود اعتماد كرد، بايد خودمان ببينيم. يك نفر از ما برود و ببيند كه آيا آنها آزاد شده اند يا نه. پيشنهاد كردند كه من به عنوان نماينده طلاب اين كار را انجام بدهم. بيرون منزل تانك ها و سربازها مستقر بودند. من پيشنهاد كردم براي اينكه بگذارند به آنجا برگردم، يكي از فرزندان آقاي شيرازي با من بيايد. به منزل آيت الله طبسي رفتيم و ديدم كه خبر صحت دارد و برگشتم و اعلام كردم كه آنها آزاد شده اند و تحصن شكسته شد.

در صحبت هايتان اشاره كرديد به آقاي مهامي، يكي از برخوردهاي مقام معظم رهبري و شهيد هاشمي نژاد با ايشان بود. ماجرا از چه قرار بود؟
 

در سال 58 يك روز من وارد كميته شدم و انگار كه مصيبت بزرگي پيش آمده باشد، همه ناراحت بودند. پرسيدم موضوع از چه قرار است؟ گفتند مدرك ساواكي بودن آقاي مهامي از اسناد ساواك درآمده. اين خيلي براي ما مهم بود. من واقعا يكه خوردم. مطلب خيلي برايم سنگين بود، چون خود من تعداد زيادي رساله امام را از شخص ايشان گرفته بودم و ارتباط بسيار صميمي و نزديكي با ايشان داشتم. من مدير مدرسه اي بودم كه پسر ايشان شاگرد من بود و ساواكي ها پسر ايشان را دزديدند. بعد كه آزادش كردند، چون منزل من در كوي راه آهن، نزديك منزل ايشان بود، بعدازظهر كه مدرسه تعطيل مي شد، اين بچه را مي بردم و به منزلشان تحويل مي دادم كه براي بچه مشكلي پيش نيايد. ارتباط زيادي داشتيم. مقام معظم رهبري و شهيد هاشمي نژاد و آيت الله واعظ طبسي با ايشان جلسات متعددي داشتند و آقاي طبسي فرمودند اگر آن مسائلي را كه در آن جلسات مطرح مي شد، آقاي مهامي گزارش مي داد، معلوم نبود چه اتفاقاتي مي افتاد.

مدرك ساواك چه بود؟
 

ايشان زير شكنجه قرار گرفته بود و فشارهاي متعددي را به ايشان وارد آورده بودند و ايشان هم قول همكاري داده و ساواك برايش كدي را تعيين كرده بود. اطلاعيه اي كه بعدها آقايان تنظيم كردند، اطلاعيه جالبي بود و جمله اي كه عليه آقاي مهمامي نوشتند اين بود كه بر اثر ضعف ايمان اين پيشامد كرده. شكنجه براي مقام معظم رهبري و آقاي واعظ طبسي و شهيد هاشمي نژاد بود. تازه ما كه در رده هاي بعدي بوديم و زندان هايمان با اينها قابل مقايسه نبود، تحمل زندان برايمان سخت بود. آنها علاوه بر اينكه در سلول بودند، شكنجه هم مي شدند. آقاي مهامي نتوانست شكنجه ها را تحمل كند، قول همكاري هم به ساواك داده بود، اما گزارشاتي كه داده بود، گزارشات آبكي و پيش پا افتاده بود و نمي شد براي آنها ارزشي قائل شد. اگر اطلاعاتي را كه مي دانست به ساواك داده بود، كار همه خيلي مشكل مي شد. طبيعي است كه قول دادن آقاي مهامي زيبنده نبود، ولي اين دليل بر آن نبود كه ايشان را ساواكي بدانيم، كما اينكه همكاري هايش باز هم ادامه پيدا كرد و در قم كه بود، وجوهات را به دفتر امام مي رساند و ارتباط مالي داشت.

آيا ارتباط آقاي مهامي با اين سه بزرگوار قطع شد؟
 

خير، قطع نشد و اين سه بزرگوار اصراري بر خلع لباس آقاي مهامي نداشتند. اگر ارتباط با ساواك خيلي جدي و حاد بود، قطعا خلع لباس و ارتباط هم به طور كامل قطع مي شد، ولي اين گونه نبود.
در روزهاي پيروزي انقلاب، مي بينيم كه شهيد هاشمي نژاد با دو جريان برخورد شديد داشتند. يكي برخورد با منافقين است كه شما اشاراتي داشتيد و ديگر برخورد با انجمن حجتيه. علت مخالفت شديد ايشان با اين انجمن چه بود؟
در خيابان آزادي (شاهرضا نو)، نزديك زرينه، آقاي هاشمي نژاد ساختماني را اجاره و «كانون بحث و انتقاد ديني» را در آنجا راه اندازي كردند. آقاي سيد حسن ابطحي كه مي دانيد برادر خانم ايشان هستند، با اين كانون در كنار همكاري داشت و همراه بود. اينجا هم اجاره بود و هم جاي كوچكي بود و بنا شد كه كانون را به مسجد صاحب الزمان«عجل الله تعالي فرجه الشريف» كه مسجد مشهوري است در ميدان صاحب الزمان«عجل الله تعالي فرجه الشريف» و اول خيابان سناباد منتقل كنند. آقاي هاشمي نژاد اين كانون را تا مدتي در طبقه بالاي مسجد كه جاي وسيعي بود، برگزار مي كردند. در راستاي روشنگري هائي كه شهيد هاشمي نژاد داشتند، خيلي ها ايراد مي گرفتند، ولي بعدها معلوم شد چقدر اين موضع گيري ها درست و به جا بوده، ايشان موضع گيري هاي آقاي ابطحي را در قبال انجمن حجتيه برنتابيدند.

آيا آقاي ابطحي با انجمن حجتيه همراه بود يا ديدگاه هائي مشابه با آنها داشت؟
 

به نظر ما با انجمن حجتيه همراه بود و با آنجا ارتباط هم داشت و به همين دليل هم بود كه مديت شهيد هاشمي نژاد با وي برخورد داشتند و چون آقاي ابطحي حاضر نشد از مواضع خودش عقب نشيني كند، شهيد هاشمي نژاد ترجيح دادند كه كانون را رها و به آقاي ابطحي واگذار كنند و ديگر رونقي هم نداشت و كسي نمي آمد، چون كسي نبود كه پاسخ جوان ها را بدهد و نهايتا به تعطيل كانون انجاميد.

براي اين برخورد شهيد هاشمي نژاد با انجمن حجتيه، برخي مثال نقضي را قائل هستند و مي گويند برخي از اعضاي اوليه حزب جمهوري، حجتيه اي بودند و مثال روشن آن را شهيد ديالمه مي دانند. شما اين تلقي را قبول داريد؟
 

خير، چون ما با شهيد ديالمه در مشهد ارتباط داشتيم. ايشان از دانشجويان پرتحرك و فعال بود و در راه پيمائي ها شركت مي كرد و خودش شعار مي داد و اين با خط مشي انجمن تناسب نداشت، چون انجمن اصولا شركت در راه پيمائي را قبول نداشت و ايشان كسي بود كه اهل تظاهرات بود و عده اي را راهنمايي مي كرد.او قبل از انقلاب حزب سياسي «احياي تفكرات شيعي» را تشكيل داد كه اوج فعاليت آن در سال هاي 58و59 بود.

آيا اين حزب موازي با حزب جمهوري فعاليت مي كرد؟
 

خير، بيشتر در دانشگاه ها فعاليت داشت. شهيد ديالمه از اركان حزب نبود، ولي با حزب ارتباط داشت و اين حزب را هم خودش تشكيل داده بود و مسئولش هم خودش بود و عده اي از جوان ها را هم جمع كرده بود و فعاليت هاي خوبي هم داشتند و بسيار پرشور و پرهيجان در راه پيمائي ها شركت مي كردند.

مي دانيم كه امام از شهيد هاشمي نژاد به عنوان «جوانمرد فاضل» ياد كردند. در اين باره توضيح دهيد.
 

در اينجا لازم مي دانم به نكته اي درباره «جوانمرد فاضل» اشاره كنم. براي هر دو واژه مي توان تفسير فراوان آورد. در واژه فاضل كه اشاره كردم كه شهيد هاشمي نژاد در 25 سالگي داراي اجتهاد بودند و در بحث هاي دانشگاهي هم با هر فردي كه روبرو مي شدند، حرف براي گفتن داشتند. نمونه اي را عرض مي كنم. از دانشگاه هاي مختلف چند كشور اروپائي نمايندگاني به تهران آمده بودند كه بحث هائي را داشته باشند. فكر مي كنم سال 59 بود. بنا شد كه از مشهد هم يك نفر معرفي شود. جالب اينجاست كه هم حوزوي ها و هم دانشگاهي ها شهيد هاشمي نژاد را انتخاب كردند. تقريبا يك همايش دانشمندان دانشگاه هاي مختلف بود. ايشان وقتي كه برگشتند خطراتي را از آن همايش نقل كردند كه يك نكته را عرض مي كنم. ايشان گفتند من با نماينده يكي از دانشگاه هي فرانسه آشنا شدم و بحث هاي خوبي را با هم داشتيم، به گونه اي مانوس شديم كه من پيشنهاد كردم شب را به منزل يكي از دوستان من برويم كه شام دعوت داشتم. ايشان هم علاقه خاصي به من پيدا كرده بود و رفتيم خانه آن دوست. در آنجا هم بحث ها ادامه پيدا كرد و در آن ميان اتفاقي افتاد كه نقل آن براي نشان دادن وضعيت اجتماعي غرب بد نيست. ايشان مي گفتند صاحبخانه كه آمد و نشست، پسر چهارساله اش آمد و روي زانوي پدرش نشست. پدر دستي به سر او كشيد و او را بوسيد و در كنارش نشاند. يكمرتبه ديديم كه اشك از چشمان آن مهمان فرانسوي سرازير شد. آقاي هاشمي نژاد تصور كرده بودند كه او پسربچه اي به آن سن دارد و حتما چند روزي را كه در ايران است، دلش براي او تنگ شده و به اين خاطر اشك ريخته است. ايشان مي گفتند پرسيدم: «استاد! شما پسربچه اي به اين سن داريد؟» گفت: «نه.» گفتم: «نوه اي به اين سن داريد؟» گفت: «نه.» گفتم: پس چرا اشك ريختيد؟» گفت: «علتش چيز ديگري است.» پرسيدم: «مي توانم علت را سئوال كنم؟» گفت: «بله، اتفاقا مايلم كه بگويم و شما هم در محافل عمومي تان تكرار كنيد. اين پسر آمده و در دامان پدر نشسته و اين پدر مطمئن است كه اين بچه متعلق به اوست، ولي ما دانشمندان اروپائي مطمئن نيستيم بچه اي كه در خانه داريم، متعلق به ماست و به خاطر اين اشك ريختم.»
در مورد جوانمردي و ايثار ايشان، خاطرات فراواني داريم. به عنوان نمونه يكي را عرض مي كنم. همان طور كه عرض كردم من براي تشكيل كميته ها به شهرستان ها مي رفتم. تربت جام و تايباد و فريمان در مرز افغانستان است و از آنجا هم اسلحه و هم مواد مخدر وارد مي شد. ما هم كه نيروي مسلح منسجمي نداشتيم. در روز 23 بهمن 57 در تربت جام شلوغ شده بود و تيپ ارتش تربت جام با عده از ضد انقلاب ريخته و تعداد زيادي از مغازه هاي شيعيان را آتش زده و يك نفر هم شهيد شده بود. آقاي هاشمي نژاد گفتند: «حاضري بروي نيروهاي مسلح تربت جام را خلع كني و كميته انقلاب را در آنجا تشكيل بدهي؟» گفتم: «هرطور شما مي فرمائيد.» ايشان رياست كميته سه شهر مرزي را به عهده من گذاشتند و گفتند با مشهد هم ارتباط داشته باش، چون با شما كار داريم. من رفتم و هم پادگان تربت جام را خلع سلاح و هم شهرباني و ژاندارمري را و نيروهاي كميته را در ساختمان شهرباني مستقر كرديم و در فريمان و تايباد هم كميته را تشكيل داديم. شهيد هاشمي نژاد بسيار خاكي و مردمي بود. من بارها به آقاي هاشمي نژاد اعلام كردم كه آقا! حفاظت شما درست نيست و اجازه بدهيد نيروي بيشتري براي حفاظت شما بگذاريم و ايشان قبول نمي كردند تا زماني كه شهيد كامياب شهيد شد. ايشان يك محافظ داشت، به عنوان نماينده راي آورده و همان روز عازم تهران بود. آقاي غفوري آن روز در ساعت 12 عازم تهران بود. آقاي غفوري آن روز در ساعت 12 پرواز داشت و شهيد كامياب از حزب به خانه رفت كه ناهار بخورد و با پرواز ساعت 2 به تهران برود كه در بلوار راه آهن ترور شد. من در تشييع جنازه شهيد كامياب به آيت الله طبسي و شهيد هاشمي نژاد گفتم حفاظت شما بايد بهتر از اين باشد. با يك محافظ نمي شود كاري انجام داد. شما بايد حداقل سه محافظ داشته باشيد و اجازه بدهيد كه ما براي شما يك اسكورت موتوري بگذاريم. آن قدر اصرار كرديم تا شهيد هاشمي نژاد پذيرفتند، لذا موتور 1000 براي ايشان گذاشتيم. مي دانيد كه استفاده از موتور 500 و 1000 براي عامه مردم ممنوع بود. آقاي هاشمي نژاد زنگ زدند به من كه: «اين چيست كه فرستاديد؟» گفتم: «فرد را مي گوئيد يا موتور را؟» گفتند: «موتور به اين بزرگي يعني چه؟» گفتم: «حاج آقا! اين موتور قدرت بالايي دارد و سريع مي تواند فرد مهاجم را تعقيب كند. هيچ كس نمي تواند از دست اين فرار كند.» آقاي هاشمي نژاد گفتند: «خير! اين خيلي بزرگ است.» خلاصه بحث كرديم كه با موتور 500 يا 250 موافقت كنند و نكردند و گفتند همان 125 خوب است. با اصرار خودشان، براي محافظ ايشان موتور 125 فرستاديم كه بعد از شهادت شهيد هاشمي نژاد گفت موتور را چه كنم؟ گفتيم مال خودت و به اسم خودش زديم. مقصود اينكه حاضر نبودند بين ايشان و مردم فاصله اي باشد.

شهيد هاشمي نژاد به حسب ظاهر جايگاهش با ساير شهدائي كه مسئوليت هاي اجرائي مهمي داشتند و با ترور آنها امكان اختلال در مورد مملكت بود، فرق داشتند. چه شد كه دشمن به اين نتيجه رسيد كه بايد ايشان را ترور كند؟ چگونگي نفوذ منافقين در آن جمع هم جاي سئوال دارد. چگونه كسي كه شاگرد ايشان بود و به همگان معتقدند كه اصلاً از جانب او احتمال چنين كاري نمي رفت، توانست تا اين سطح پيش بيايد و سوم اينكه چرا حفاظت ايشان نتوانست با وضعيت مقابله كند؟
 

در مورد سئوال اول من معتقدم كاري كه شهيد هاشمي نژاد مي كرد، صدمه اش براي منافقين، بيشتر از كاري بود كه يك مسئول اجرائي مي كرد، چون كار فرهنگي و روشنگري در استان خراسان به عهده شهيد هاشمي نژاد بود. ما در تمام روستاهاي پرجمعيت استان و كارخانه ها اعزام مبلغ داشتيم كه همه اين كارها تحت مديريت شهيد هاشمي نژاد انجام مي شد. بسياري از توطئه ها، افشاگري ها، رو شدن دست افراد و روشن شدن ذهن مردم توسط اين مبلغين صورت مي گرفت. ثانيا شناختي كه شهيد هاشمي نژاد از گروه ها داشتند، باعث مي شد كه به عمق قضايا پي ببرند و به روشنگري هاي تعيين كننده اي دست بزنند و اين كار صدمات جدي به گروه هاي انحرافي مي زد. منافقين نمي خواستند قضاياي پشت پرده آنها رو شود و شهيد هاشمي نژاد اهل اين كار بودند و قضايا را رو مي كردند. شهيد هاشمي نژاد در بعد فرهنگي بسيار فعال و موثر بودند. نكته دوم شخصيت با نفوذ ايشان بود كه افرادي كه اعزام مي شدند، روشنگري هايشان را از ايشان مي گرفتند و مي رفتند.
شهيد هاشمي نژاد جلسات عمومي زيادي داشتند و ضارب در جلسات عمومي شركت مي كرد و چه بسا از همان اول، حساب شده و برنامه ريزي شده وارد شده بود، چون گاهي در جلسات عمومي حزب هم شركت مي كرد و قطعا مكان يابي كرده بود كه شهيد هاشمي نژاد چه ساعتي مي آيند، چه ساعتي مي روند، بنابراين ما ايشان را شاگرد آقاي شهيد هاشمي نژاد نمي دانستيم. در مورد سوم هم اين فرد در شرايطي به شهيد هاشمي نژاد حمله كرد كه اساسا محافظ كم بود و چندان كاري از دستشان ساخته نبود. هرچند اين فرد جلوي در بازرسي شده بود، ولي بعدا معلوم شد كه نارنجك را با پنبه در قسمتي از بدنش تعبيه كرده بود كه چندان معلوم نبود و بعد كه داخل آمده بود، مي دانست كه چه ساعتي كلاس آقاي هاشمي نژاد تمام مي شود و ايشان از پله ها پائين مي آيد. پيشاپيش ضامن نارنجك را كشيد و پاي پله ها منتظر ايستاد و وقتي شهيد هاشمي نژاد آمدند، پيش رفت و اهرم را كشيد. همه تصور كرده بودند او سئوالي دارد و مي خواهد مطرح كند. صحنه اي به گونه اي بود كه خيلي از دست محافظين كاري ساخته نبود.

به نظر شما چگونه توانسته بودند فرد مهاجم را كه مدت ها شهيد هاشمي نژاد را ديده و با خصلت هاي ايشان آشنا شده بود مجاب كنند كه چنين عمليات انتحاري را انجام بدهد و خودش هم از بين برود؟
 

منافقين تزي داشتند و دارند كه: «هدف، وسيله را توجيه مي كند.» اينها مي خواستند به حكومت برسند، همان طور كه مي بينيد الان رده هاي مختلفي را كه انتخاب كرده اند، دقيقا رده هاي حكومتي است. مسعود رجوي الان رهبر انقلاب است و مريم رجوي، رئيس جمهور است. اصلا نظام را قبول نداشتند و اين شهداي بزرگوار را مانع مي دانستند كه از نظر آنها بايد از سر راه برداشته مي شدند. اينها طوري شستشوي مغزي شده بودند كه فكر مي كردند بايد حتما موانع را از سر راه بردارند. در مورد آيت الله واعظ طبسي هم همين طور بود. فردي كه قصد ترور ايشان را داشت، كارمند صدا و سيما بود و از چندين كانال مختلف تائيد شده بود. به او هم گفته بودند كه مانع تشكيل حكومت توسط منافقين، اين چند نفر هستند و بايد از سر راه برداشته شوند و روز جمعه آمد و اقدام كرد كه ايشان را از بين ببرد. من خودم كنار آقاي طبسي بودم كه او سيم برق را لخت كرد كه به گردن آقاي طبسي بچسباند، منتهي به لطف خداوند، قبل از اينكه بتواند سيم ه را به گردن ايشان بچسباند، دو سر سيم به هم وصل شد كنتور پريد و برق قطع شد. اينها موانع را تقسيم كرده بودند و قرار بود موانع ريز و درشت را به ترتيب از سر راه بردارند.

شهيد هاشمي نژاد از نظر مالي زندگي محدودي داشتند و بسياري معتقدند كه ايشان زندگي شان را از طريق نشر كتاب هايشان اداره مي كردند. آيا اين برداشت، صحيح است؟
 

بله، ايشان تاليفات زيادي داشتند كه مخاطبان زيادي هم داشت. يادم هست وقتي كتاب «مناظره دكتر و پير» ايشان به بازار آمد، در مدت كوتاهي كمياب شد و يا اصول پنجگانه ايشان كه در مورد اصول دين است، چندين بار تجديد چاپ شد. كتاب هاي ايشان در بين طلاب و دانشجويان طرفدار زيادي داشت. ايشان از وجوهات خيلي كم استفاده مي كردند. ايشان با اينكه منبرهاي پرشوري هم داشتند، تقيدي در مورد دريافت پول منبر هم نداشتند و هيچ وقت در اين باره چيزي از ايشان نشنيدم و امور زندگي شان عمدتا از حق التاليف مي گذشت.
1. آيه 118 سوره آل عمران: اين كساني كه ايمان آورده ايد زنهار غير از همكيشان خود دوست صميمي نگيريد، زيرا كفار درباره شما از هيچ عناد و ضرري كوتاهي نكنند و دوست مي دارند رنج شما را و به تحقيق، كينه شان از سخنانشان مشهود است، اما كينه اي كه در دل دارند، بزرگ تر و مهم تر از آن است كه بر زبان مي رانند و البته بيان كرديم براي شما نشانه اي را تا دوست را از دشمن باز شناسيد اگر انديشه كنيد.

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره35