شهيد هاشمي نژاد در قامت يك پدر(3)


 





 

درآمد
 

روحيه شاد و اميدوار و مداومت بر سر پيمان و راه، چنان در زندگي شهيد بارز است كه فرزندان به رغم كوچك بودن، از اين ويژگي ها بهره مند بوده اند. بخشي از اين خصلت ها در گفتگوي حاضر تبيين شده اند.

وقتي كه اسم پدر مي آيد اولين خصلت و ويژگي بارزي كه در ذهن شما آشكار مي شود و نقش مي بند، كدام است؟
 

بهترين تعبير درباره شخصيت ايشان، تعبيري است كه حضرت امام فرمودند و آن هم تعبير «جوانمرد فاضل» بود. شهيد هاشمي نژاد به اين دو خصلت علاوه بر ساير خصلت هائي كه به آنها شهره بودند، معروف بودند و درباره اين عنوان از سوي امام مي توان تفسيرهاي مختلفي كرد، منتها در بحث جوانمرد بودن و ارتباط اجتماعي، ايشان با گروه ها، افراد و طيف هاي مختلف جامعه از هر قشر و فكري ارتباط داشتند، ولي همواره اخلاق سياسي و اجتماعي و رفتاري را رعايت مي كردند. بحث فاضل بودن هم موضوعي بود كه ايشان از بچگي
به آن مانوس بودند و از همان دوران ارتباط معنوي و ارتباطشان را با خدا داشتند، كما اينكه در اين زمينه خاطرات زيادي وجود داشته است.

آيا خودتان مصداقي از جوانمردي و فضل پدر را به خاطر داريد يا از ديگران شنيده ايد؟
 

آنچه كه بيشتر شنيده است بحث ارتباط هائي است كه شهيد هاشمي نژاد با طيف هاي مختلف سياسي داشتند و مسائلي بود كه اول انقلاب از ايشان ديده شد. ايشان به رغم اختلاف سليقه هاي سياسي كه با افراد و گروه هاي مختلف داشتند، با آنها ارتباط برقرار مي كردند. ارتباط ها و بحث هاي ايشان با طيف هاي مختلف مذهبي و سياسي اول انقلاب شايد برخي مواقع منجر به مباحث سياسي تندي بين دو جناح و فكر مي شد، ولي هيچ يك از آنها روي روابط اجتماعي ايشان تاثيري نداشت؛ به عبارتي ايشان به هيچ وجه بحث سياسي و اختلاف نظرها را با ساير موارد مخلوط نمي كردند. علاوه بر اين تعهدشان و پايبند بودن به مسيري كه انتخاب كرده بودند، خيلي مهم بود، زيرا شهيد هاشمي نژاد جز اولين مبارزاني بودند كه مسير امام و مسير مبارزه را انتخاب كرده بودند و تا پايان هم در اين مسير باقي ماندند. در جريان هستيد كه قبل از انقلاب گروه هاي مختلفي بودند كه توانستند بعضي از مبارزين ما را به مسيرهاي ديگر منحرف كنند و از مسير اصلي خارج سازند. درباره فضيلت ايشان هم بايد بر خاطراتي تأكيد كنم كه شنيده ام. ايشان به مسائل اعتقادي خيلي پايبند بودند. با اينكه زمان شهادت ايشان، 8‌‌ ‌ـ 9‌‌ سال بيشتر نداشتم و از لحاظ اداي واجبات هنوز خيلي مكلف نشده بودم، ولي چيزي كه خودم لمس كردم اين بود كه ايشان بر انجام فرايض ديني بسيار تأكيد داشتند. حتي يك روز قبل از شهادتشان براي اينكه من نماز ظهرم به تأخير افتاده بود، برخورد شديدي با من كردند كه حتماً بايد نماز اول وقت و به موقع خوانده شود كه اين موضوعي بود كه در خانواده ساري و جاري بود. خاطرات زيادي هم از ارتباط هاي معنوي ايشان در زمينه هاي مختلف وجود دارد و در اين زمينه كتاب هاي مختلفي هم نوشته شده است.

شما به برخورد ايشان درباره نماز اشاره كرديد. اصولاً روش هاي تربيتي ايشان در مورد فرائض ديني و مسائل اخلاقي چگونه بود. مثلاً اگر مي خواستند موضوعي را براي شما توضيح بدهند، آن را چگونه بيان مي كردند و روش تربيتي شان چگونه بود و نتيجه بخشي اين روش ها تا حد بود؟
 

ايشان به رغم مشكلات كاري و گرفتاري هاي زياد كه بعضي وقت ها موجب مي شد ايشان ساعت 6- 6:30 از منزل براي كلاس درس اخلاقي كه در حزب داشتند، خارج شوند و تا آخر شب حدود ساعت 11-11:30 بيرون از منزل باشند، مقيد به برخي از مسائل در خانواده بودند، از جمله اينكه ايشان هر هفته بچه ها را جمع مي كردند و تعدادي از مسائلي را كه مورد نياز بود بدانيم و يا ممكن بود در زندگي روزمره برايمان مطرح شود، بيان مي كردند. فرزندان هم سئوالات خود را راجع به مسائل شرعي در اين جلسات هفتگي مطرح مي كردند. من به اقتضاي سن كم كمتر سئوال مي پرسيدم و هم شيره ها و اخوي هاي بزرگ تر بيشتر مي پرسيدند. با وجود گرفتاري هاي زياد، ايشان هر هفته يك بار حتما اين جلسات را مي گذاشتند و هر جا سئوالي داشتيم، ما را راهنمائي مي كردند.
مسلماً نوع رفتار اجتماعي ايشان هم بر رفتار ما تأثير گذار بود، يعني همان طور كه ايشان برخي از مسائل را به ما آموزش مي دادند، رفتارشان هم براي ما نوعي آموزش بود.
به عنوان مثال اينكه ما مي ديديم ايشان مقيد به نماز اول وقت و انجام برخي مراسم مذهبي و عبادي بودند، مثلاً اينكه قرآن خواندنشان هيچ گاه ترك نمي شد. در خيلي از موارد، برخوردهاي ايشان به صورت غيرمستقيم بود، ولي همان نتايج را در پي داشت. همه اينها مسائلي است كه بر من به عنوان فرزندشان تأثيرگذار بوده است. خوشبختانه اين قضايا هنوز در خانواده ما ساري و جاري است و تأثيرات آن را به نوعي با وجودي كه نيم قرن از شهادت ايشان مي گذرد در زندگي خود و حتي فرزندانمان مشاهده مي كنيم.

شما اشاره كرديد كه رفتارهاي ايشان به صورت عملي براي شما آموزش بود. اگر ممكن است اين خصلت ها و رفتارها را بيشتر براي ما توضيح بدهيد و اينكه اصولاً ايشان روي بعضي از عبادات چه مقيداتي داشتيد و يا روي چه خصلت هائي تأكيد عملي زيادي داشتند؟
 

من به خاطر سن كم بيشتر با شهيد هاشمي نژاد اين طرف و آن طرف مي رفتم. آنچه كه براي من ملموس بود اين بود كه حاج آقا در روزهاي مختلف مثل عاشورا و ايام فاطميه قيد زيادي به شركت و حضور در مراسم در منزل علما داشتند. خود ما هم در دهه فاطميه دوم، به مدت سه شب مراسم روضه خواني داشتيم كه از قبل از انقلاب خاطرات زيادي هم در اين راه وجود دارد. مثلاً حتي وقتي ايشان ممنوع المنبر بودند، باز هم سخنراني مي كردند. ايشان به رغم گرفتاري هايشان روي برخي از مسائل مقيد بودند، مثلاً به طور منظم قرائت قرآن را داشتند. همين طور برگزاري جلسات درس اخلاق براي اقشار مختلف در حزب جمهوري اسلامي كه اين كلاس ها ساعت 7 صبح برگزار مي شد و در برگشت از يكي از همين كلاس ها بود كه ايشان به شهادت رسيدند.

وقتي شهيد هاشمي نژاد در تعطيلات و... در منزل بودند، چه فعاليت هائي مي كردند؟
 

در ايام عادي هفته ايشان گرفتاري هاي كاري داشتند و گاهي اوقات در بعضي از تعطيلات هم درگير بودند، ولي روي برخي مسائل تأكيد داشتند، مثلاً حتماً براي كلاس هاي هفتگي ما وقت مي گذاشتند و در خانه به مشكلاتي كه ممكن بود هر كدام از فرزندان داشته باشند، رسيدگي مي كردند. همچنين مقيد به تفريحاتي بودند كه خانواده به آنها نياز دارد، مثلاً سفر و حتماً سعي داشتند كه امكان اين تفريحات را براي خانواده فراهم كنند. البته بخشي از وقتشان در خانه هم به مسائل كاري شان مي گذشت و پيگير اخبار و كارهاي مربوط به آن روز يا روز كاري آينده شان بودند. اگر كاري نياز به تحقيقات علمي داشت، مطالعه اي هم در اين باره داشتند، ولي عمدتاً سعي مي كردند در كنار خانواده باشند تا به امور جاري خانواده لطمه وارد نشود. البته با توجه به حجم كاري و مسئوليتشان، اين امر شدني نبود. ايشان در حدي كه برايشان مقدور بود به امور خانواده هم كمك مي كردند. به رغم اينكه آن زمان خيلي اين مسائل به خصوص در خانواده هاي مذهبي رواج نداشت، ولي ايشان از اين قضيه ابائي نداشتند و حتي معتقد بودند كه بايد در خانواده كمك كنند و مثلاً سفره اي جمع مي كردند. البته در اين حد در ذهنم هست كه ايشان در امور منزل كمك مي كردند و از والده هم شنيده بوديم كه ايشان در امور ديگر هم كمك مي كردند.

در سال 1350 انتظار اين است كه ايشان در مشهد باشند، ولي گويا شما متولد چالوس هستيد.
 

بله، البته اين مختص من نيست و اگر شناسنامه هريك از فرزندان ايشان را هم ببينيد، هركدام مربوط به يك نقطه از ايران است. دو تا از هم شيره ها محل تولدشان بهشهر، يكي از اخوي ها سرخس و يكي از هم شيره ها قم است. اين مسئله به سفرهاي ايشان در قبل از انقلاب بر مي گردد كه از نقطه اي به نقطه ديگر براي سخنراني دعوت مي شدند. اين گرفتاري هاي كاري باعث مي شد كه هر شهري يك مدتي بودند و پس از تولد فرزندشان شناسنامه را از همان محل مي گرفتند. شهيد هاشمي نژاد وقتي براي سخنراني و فعاليت هاي مبارزاتي به سفر مي رفتند اگر امكان همراهي خانواده وجود داشت آنها را هم با خود مي بردند، ولي برخي مواقع هم تنها مي رفتند.

در روزهاي اوج انقلاب در سال هاي 56 – 57، شما 6 – 7 ساله بوديد. آيا خاطره اي از فعاليت هاي آن روزهاي شهيد هاشمي نژاد در ذهن داريد؟
 

يكي دو صحنه را به خاطر دارم. مثلاً روزهائي كه براي ملاقات ايشان به زندان مي رفتم. وقتي ايشان در زندان وكيل آباد بودند، ما يك روز در ميان اجازه ملاقات داشتيم. آن زمان زندان وكيل آباد مثل حالا نبود و خارج شهر و در بيابان بود. آنچه به خاطر دارم اين بود كه مرحوم والده واقعاً بار مسئوليت خانواده و تبعات مبارزات شهيد را بسيار تحمل كردند. وقتي خاطرات آن روز يادآوري و زنده مي شود، يادم مي آيد كه در زمستان يك روز در ميان مسير زندان را با چه سخني طي مي كرديم و از سر سه راهي زندان تا خود زندان كه مسيري نسبتا طولاني بود، گاهي وقت ها ماشين نبود و پياده مي رفتيم. حتي يك بار اخوي گفت كه ما در مسير صداي زوزه شغال را هم شنيديم. با همه اين مشقات به زندان مي رسيديم و اذيت مي كردند و اجازه ملاقات نمي دادند. يكي دو صحنه به طور مبهم يادم هست كه در زندان با حاج آقا صحبت مي كرديم و به خاطر دارم زماني كه ايشان از زندان آزاد شده بودند، من از بيرون از خريد آمده بودم و در كوچه بودم كه ايشان رسيدند و از ماشين پياده شدند و من خيلي خوشحال بودم كه ايشان بعد از دو سال از زندان آزاد شده بودند.
از خاطرات مبارزاتي قبل از انقلاب خيلي حضور ذهن ندارم، فقط از صحنه دستگيري ايشان تصوير مبهمي در ذهن دارم. خاطرم نيست كه ايشان پس از دستگيري چه مدت در زندان بودند. به ياد دارم ما در منزل بوديم كه حاج آقا منزل تشريف نداشتند و مأموران ساواك قسمت هاي مختلف خانه را گشتند. تعدادي اعلاميه ها در زيرزمين داشتيم كه حاج خانم آنها را داخل يك قا بلمه زير يكي از كمدها پنهان كرده بودند. وقتي حاج آقا وارد منزل شدند، در همان حياط ايشان را دستگير كردند. شهيد هاشمي نژاد تعدادي مدارك همراه داشتند كه نمي خواستند به دست ساواك بيفتد، به همين دليل به مأموران ساواك گفتند: «اجازه بدهيد لباس هايم را عوض كنم.» به بهانه عوض كردن لباس داخل خانه آمدند و پيغام هائي را به حاج خانم رساندند و مدارك را گذاشتند و رفتند.

پس والده شما در اين زمينه ها و مسائل مبارزه با شهيد هاشمي نژاد همراهي داشتند.
 

بله، اينكه گفته مي شود پشت هر مرد موفقي زني بزرگ ايستاده است، حرف بيراهي نيست. حاج خانم در اين زمينه ها از دو جهت خيلي سختي كشيدند، يكي مستقيماً مسائلي بود كه به آن اشاره كردم و در آن با حاج آقا همراهي داشتند و مسئله دوم هم اين بود كه فكر حاج آقا را از بحث خانواده راحت كرده بودند. ايشان مشكلات خانواده را با وجود شش فرزند كوچك، با آن شرايط قبل از انقلاب و مشكلات و نگراني هائي كه شهيد هاشمي نژاد ممكن بود در حال گريز يا در زندان باشند يا دلهره اينكه خلاصه برگزاري اين سخنراني چه تبعاتي خواهد داشت، به تنهائي به دوش مي كشيدند. از يك طرف اين نگراني ها و اداره آن زندگي در آن شرايط مشكل و از طرفي سختي ها و مشكلات پيگير ملاقات با ايشان و رسيدگي به وضعيت روحي شهيد هاشمي نژاد و راحت كردن فكر و خيالشان از بابت مسائل خانواده، كارهائي بود كه آن مرحومه واقعاً به جد انجام مي دادند و به نحو احسن از عهده انجامشان بر مي آمدند و مسلماً اگر موفقيتي در مبارزات ايشان بود، ميسر نمي شد مگر با حمايت آن مرحومه.

در يكي از اسناد ساواك كه مربوط به سال 52 مي شود آمده است كه شهيد هاشمي نژاد به همراه خانواده شان به شيراز رفته بودند ( شما آن زمان دو ساله بوديد) و در آنجا ايشان را دستگير كردند و خانواده مجبور شدند بدون ايشان به مشهد عزيمت كنند. آيا خاطره اي در اين باره داريد؟
 

والده به چند مورد شاره مي كردند. خاطرم هست كه آن موقع وسايل نقليه شخصي كمتر رواج داشت. به رغم اينكه حاج آقا وسيله نقليه داشتند، ولي آن زمان (در سال 52 – 53 ) وسيله نقليه خيلي كم بود و با وسائل نقليه عمومي مثل اتوبوس رفت و آمد انجام مي شد. دقيقاً نمي دانم مربوط به اين خاطره است يا مربوط به رويداد ديگري، ولي مطرح كرده بودند كه فرض كنيد 5 بچه كوچك ايشان مجبور به عزيمت از اين شهر به آن شهر مي شدند و در اين ميان، وقتي شهيد هاشمي نژاد را دستگير كردند و بردند، حالا اين دغدغه هم وجود داشت كه كجا بايد پيگير كارشان باشند. از طرفي بايد به پنج بچه كوچك ومشكلات مربوط به آنها همم رسيدگي مي كردند. همه اينها مسائلي بود كه مرحوم والده با آنها درگير بودند و البته خيلي كم راجع به آنها صحبت مي كردند، ولي در اين زمينه گاهي جسته و گريخته مسائلي را بيان مي كردند.

ضمن صحبت هايتان به اين قضيه اشاره داشتيد كه به خاطر سن كمتان با پدر زياد همراه مي شديد. اين همراهي ها معمولا در چه برنامه هائي بود؟ مثلاً آيا با ايشان به حزب مي رفتيد؟ در اين همراهي ها چه مي ديديد؟
 

من خيلي علاقمند بودم كه با حاج آقا اين طرف و آن طرف بروم و بيشتر اين علاقه هم به دليل مأنوس بودن با ايشان و شرايط سني من بود. البته همراهي با ايشان مكان خاصي نداشت. اگر جائي مي رفتند كه اين امكان را داشت كه من با ايشان بروم مي رفتم. مثلاً دفتر حزب جمهوري اسلامي از جاهائي بود كه خيلي با ايشان رفتم و آنچه كه در حزب مي ديدم اين بود كه شهيد هاشمي نژاد هيچ دريغي از ياري افراد نداشتند. افراد از اقشار مختلف به ايشان مراجعه و مشكلاتشان را مطرح مي كردند و شهيد هاشمي نژاد هم در حد توانشان براي رفع مشكلاتشان به آنها ياري مي رساندند. در يكي از زير مجموعه هاي اداري كارمندي است كه 5 – 6 سالي است كه با ايشان همكار هستيم. هفته پيش در جلسه اي به من گفت: «شما مي دانستيد حاج آقا به مرحوم والده من كمك كردند تا بتوانند خانه اي بخرند؟» من گفتم: « نه؛ من در جريان نبودم.» ايشان تعريف كردند يك بار مرحوم والده من به حزب جمهوري اسلامي آمدند و مشكلاتشان را مطرح كردند و اشاره كردند كه از نظر امكانات و درآمد خانواده متوسطي هستند و همسرشان هم فوت كرده است. مرحوم والده از شهيد هاشمي نژاد خواستند كه مسئله خانه برايشان حل كنند. شهيد هاشمي نژاد هم دستور دادند و زميني در اختيارش گذاشتند و در آن زمين خانه اي ساخته شد.
هيچ ابائي از اينكه افراد مختلف به ايشان مراجعه كنند نداشتند. هيچ گاه افراد دسته بندي نمي كردند تا فقط اجازه ورود به افراد خاصي را بدهند. خيلي تأكيد داشتند كه از مردم جدا نيفتند. ترورهاي سال 60 به مسئولين تحميل مي كرد تا به رغم ميل باطني شان در ملاقات هايشان محدوديت هائي قائل شوند، ولي ايشان زير بار اين محدوديت ها نمي رفتند. حتي خاطرم هست كه خيلي از مسئولين براي حفاظت ماشين ضد گلوله داشتند، ولي ايشان از اين قضيه ابا داشتند و خيلي كه ديگران اصرار مي كردند، مي گفتند: «دوست ندارم از مردم جدا بيفتم.»
از جمله جاهاي ديگري كه خيلي علاقه داشتم با حاج آقا بروم، سخنراني هائي بود كه ايشان در جاهاي مختلف، از جمله سخنراني هائي بود كه ايشان در جاهاي مختلف، از جمله به مناسبت هاي مختلف در آستان قدس رضوي مي كردند و از شخصيت هاي مختلفي هم براي استماع سخنان ايشان به آنجا مي آمدند.

مسلماً شما به عنوان فرزند شهيد هاشمي نژاد در جلسات سخنراني ايشان بيشتر در واكنش مستمعين دقيق مي شديد. چه تصويري از آن جلسات به خاطر داريد؟
 

همان طور كه گفتم در جلسات سخنراني پدر اولين مسئله جمعيت حاضردر اين مجالس بود. مسلماً كشش خطابه باعث مي شد تا مراجعين زيادي در جلسات حضور يابند. نكته دوم در سخنراني هاي پدر حسي بود كه با بيان مطالب درمستمعين ايجاد مي شد. سن كم من خيلي اجازه نمي داد محتواي سخنراني هاي ايشان را درك كنم و بفهمم ايشان چه مي گويند و بتوانم تجزيه و تحليل كنم، ولي هيجان در كلام ايشان گاهي وقت ها باعث مي شد در من با آن سن و سال كم كه متوجه محتواي سخنانشان هم نمي شدم، شور و هيجان ايجاد كند، چه برسد به كساني كه محتواي صحبت هايشان را هم درك مي كردند. به همين دليل عنوان خطابه پرشور براي سخنراني هاي ايشان بي جا نبوده است. اگر خطابه هاي ايشان را بشنويد، متوجه خواهيد شد كه در ميان صحبت هايشان مردم به كرات با گفتن تكبير حرف هايشان را قطع مي كردند و اين مبين هيجاني بود كه در مردم ايجاد مي شد. مسئله ديگري كه فكر مي كنم در شخصيت پدر جذابيت خاصي ايجاد مي كرد و باعث مي شد ايشان منحصر به فرد باشند، اين بود كه شهيد هاشمي نژاد هميشه جلوتر از زمان بودند. ايشان در تفسيرهاي سياسي راجع به مباحث مختلف از جمله تحليل هاي سياسي درباره بني صدر، منافقين، اسرائيل و جنگ هميشه پيشگام بودندو جلوتر از ديگران عمل مي كردند و در واقع زودتر از سايرين متوجه مسائل مي شدند.
به خاطر شرايط آن دوران، شهيد هاشمي نژاد ابتدا در ماجراي بني صدر كمي همراهي كردند ( حتي امام هم در ابتدا با اين مسئله همراهي مي كردند و به شرايط زمان توجه داشتند)، اما وقتي كه خطر وجود بني صدر به طور واضح آشكار و مخالفت ها در برابر او آغاز شد، حاج آقا اولين كساني بودند كه با بني صدر به مخالفت برخاستند و در اين مورد پيشگام بودند. در واقع ايشان از اولين كساني بودند كه خطر وجود بني صدر را احساس كردند و با وجود اينكه بني صدر رئيس جمهور بود شهيد هاشمي نژاد در سخنراني هايشان مخالفت خود را به شكل علني مطرح مي كردند. حتي دقيقا ً به خاطر دارم كه در انتخابات وقتي صندوق را براي رأي دادن به خانه آوردند، حاج آقا به آقاي حبيبي رأي دادند. تحليل هاي زودتر از موعد ايشان باعث شده بود كه در مراجعين جذابيت هائي ايجاد شود و بسياري از مردم، چه زن چه مرد از اقشار گوناگون با سطح سوادهاي مختلف، خيلي پرشور در

شما اشاره فرموديد كه شهيد هاشمي نژاد در منزل هم روضه داشتند. آيا خودشان معمولاً منبر مي رفتند يا ديگران را دعوت مي كردند؟
 

تا جائي كه به خاطر دارم عمدتاً اگر منعي نداشتند خودشان سخنراني مي كردند. يك صحنه هنوز در ذهنم هست كه يك سال ايشان مجلسشان را منع شده بود و من با اخوي بزرگم براي خريد بيرون رفته بوديم. وقتي برگشتيم در تمام كوچه نيروهاي شهرباني مستقر شده بودند و اجازه نزديك شدن هيچ كس را به خانه نمي دادند. حتي يادم هست كه كساني را هم كه نزديك مي شدند و اصرار مي كردند، با باتوم مي زدند. من و اخوي مي خواستيم داخل منزل شويم و يكي از آنها باتومش را برداشت و تهديد كرد كه دور شويم. ما به او گفتيم كه اينجا منزل خودمان است و در نهايت اجازه دادند كه داخل منزل شويم. مواقعي كه رژيم به شهيد هاشمي نژاد اجازه سخنزاني نمي داد و ممنوع المنبر بودند، از كس ديگري براي سخنراني دعوت مي كردند. در مواقعي كه مامورين مستقيماً وارد مجلس مي شدند و اجازه برگزاري مجلس را نمي دادند، چاره اي جز تعطيلي مجلس نبود.

مجلسي كه در منزل ايشان برگزار مي شد براي عموم بود يا براي خواص؟
 

مجالس ايشان براي عموم بود و خيلي هم استقبال مي شد، به خصوص آن زمان كه زمان درگيري هاي سياسي هم بود و مجلس به نوعي مجلس مبارزاتي هم بود و به همين دليل مردم با استقبال و پرشور مي آمدند. گاهي وقت ها روي ايوان و حتي حياط هم جمعيت براي استماع سخنان ايشان مي نشستند. منزلي كه اشان در آن سخنراني مي كردند، همين منزل فعلي ما بود. اين منزل يك طبقه بود و يك حياط و يك زيرزمين هم داشت، بنابراين خيلي هم بزرگ نبود و گاهي وقت ها مردم علاوه بر حياط در كوچه هم مي نشستند، طوري كه در سال هائي كه درگيري هاي سياسي خيلي شديد شده بود، نزديك به 1000 نفر جمعيت براي سخنراني ايشان مي آمدند.

آيا شما آمادگي پدر را براي شهادت احساس كرده بوديد؟
 

نه تنها ايشان بلكه خانواده هم اين آمادگي را داشت. آقاي كامياب يك ماه و خرده اي قبل از شهادت حاج آقا شهيد شدند. آقاي كامياب از نزديكان و ياران شهيد هاشمي نژاد در حزب جمهوري اسلامي بودند كه ايشان را بيرون حزب به شهادت رساندند. در مراسم تشييع جنازه آن شهيد، همراه شهيد هاشمي نژاد رفته بوديم. در همان عالم بچگي اين تصور دائماً در ذهنم بود كه اگر خداي نكرده براي حاج آقا اتفاقي بيفتد، چه خواهد شد؟من كه با آن سن كه اين آمادگي را داشتم، خانواده و خود شهيد هم حتماً اين آمادگي را داشتند و اين خطر حس مي شد، به خصوص كه اطرافيان شهيد هاشمي نژاد هم مورد حمله قرار گرفته بودند. حتي شنيده بودم كه مي خواستند به اشتباه يك نفر ديگر را جاي ايشان ترور كنند. همه اينها مواردي بود كه حاج آقا و خانواده را آماده كرده بود. در اين راستا اطرافيان به شهيد هاشمي نژاد هشدارهائي مي دادند كه بيشتر مراقب خود باشن و مسائل امنيتي را رعايت كنند و تعدادي ماشين، پاسدار و امثالهم براي حفاظت در اطرافشان داشته باشند. همه اينها خطراتي بود كه اطرافيان آن را احساس مي كردند و خود حاج آقا هم از اين قاعده مستثني نبودند. حتي به خاطر دارم يكي از شوهرخواهرهايم به حزب جمهوري اسلامي آمده بود و به ايشان تأكيد مي كرد كه آقاي طبسي هم مثل شما در مبارزه بودند و براي آنكه از ديگران جدا نيفتند، مسائل امنيتي را رعايت مي كنند.مثلاً ماشين در اختيارشان قرار دادند و مراقب هستند. پاسدار و ساير محافظين هم دور و برشان هستند. شما هم رعايت كنيد. حاج آقا همچنان منع مي كردند. فقط اين آخري ها اين طور كه شنيدم، خودشان هم راضي شده بودند و قرار شد برايشان يك پژوي ضد گلوله بفرستند، ولي متأسفانه به شهادت رسيدند.

يادتان هست وقتي به شهيد هاشمي نژاد مي گفتند به ماشين ضد گلوله و مراقبت بيشتر نياز هست، ايشان چه جوابي مي دادند؟
 

حاج آقا زياد به اين موضوع اشاره نمي كردند و مي گفتند: «نمي خواهم خيلي از مردم فاصله بگيرم و دور بيفتم.» و بر اين مسئله هم خيلي تأكيد داشتند. معتقد بودند همه اين مراقبت ها باعث مي شود ايشان از مردم جدا شوند. مطلبي كه خوب به خاطر دارم اين بود كه به حاج آقا پيكان قرمز رنگي داده بودند. خودمان هم پيكان كرم رنگي داشتيم. صبح ها كه من با ايشان مي رفتم، گاهي وقت ها آن قدر پيكان قرمز را هل مي دادند تا روشن شود. وقتي هم كه روشن نمي شد در نهايت با ماشين خودان مي رفتيم. از لحظ تشريفاتي امنيتي در حدي كه فقط اسمش باشد، قانع بودند. بيشتر نگراني ها در اطرافيان بود، با وجود اين، با توجه به عاداتي كه داشتند زير باراين قضايا نمي رفتند.

روزي كه ايشان به شهادت رسيدند شما چگونه با خبر شديد؟
 

من آن موقع در مدرسه سركلاس بودم كه از دفتر مرا خواستند. ديدم افراد مختلف، معلم و ناظم مي گفتند: «نگران نباش. مشكلي نيست.» و صحبت هائي از اين قبيل مي كردند. سپس يكي از پاسدارهاي حاج آقا به نام آقاي روح بخش دنبال من آمد و مرا به خانه برد. در خانه تازه متوجه شدم كه جريان چه بوده است.

از روزهاي بعد از شهادت ايشان خاطره اي در ذهن داريد؟
 

آنچه كه بعد از شهادت ايشان به خوبي در ذهنم نقش بسته بود يكي سخنراني امام در روز شهادت ايشان بود كه عده از خادمين نزد امام رفته بودند و حضرت امام(ره) آن سخنراني معروف را راجع به شهيد هاشمي نژاد كردند و اصطلاحاتي را به كار بردند كه ماندگار شد. اين سخنراني براي ما عزيز و خاطره انگيز بود. ديگري هم جمعيت بسياري بود كه براي تشييع جنازه آمده بودند و اين اصلاً براي من با آن سن كم قابل تصور نبود. همه اينها باعث مي شد كه در آن سن و سال كم با قياس هائي بر اساس سنم از پدر و مقام او تصوراتي داشته باشم. در واقع همين جمعيت زياد مرا قانع كرده بود كه به اين نتيجه برسم كه پدر چه كسي بود و چه جايگاهي در ميان مردم داشت. از مازندران و مشهد عده كثيري حضور داشتند. در فيلم هاي تشييع جنازه به خوبي مي توانيد حضور مردم را ببينيد.

بعد از شهادت ايشان ديداري با مقام معظم رهبري داشتيد. درباره آن ديدار بفرمائيد كه چه گذشت و چه صحبت هائي با ايشان كرديد؟
 

اين ديدار چندان در خاطرم نيست. بعد از شهادت سه ديدار با امام داشتيم كه آنها بيشتر در ذهنم مانده است. قبل از شهادت هم دو بار با حاج آقا خدمت امام رفتيم. اوايلي بود كه امام تازه به ايران آمده بودند و فكر مي كنم در مدرسه رفاه بودند. يادم هست صبح زود براي نماز رفته بوديم كه دقيقاً اين صحنه خاطرم هست كه امام از پله ها پائين آمدند و با حاج آقا در همان راهرو سلام و احوالپرسي كردند و حاج آقا دست امام را بوسيدند و بعد براي اقامه نماز رفتيم. ديدار بعدي در قم بود كه حضرت امام آنجا تشريف داشتند و ما به اتفاق خانواده خدمت امام رفتيم و يادم هست قبل از اينكه ايشان بيايند آقاي اشراقي داماد امام آمدند و با شهيد هاشمي نژاد صحبتي داشتند و بعد امام تشريف آوردند كه محتواي جلسه عيناً صحبتي داشتند و بعد امام تشريف آوردند كه محتواي جلسه عيناً خاطرم نيست. ديدار سوم به اتفاق خانواده در همان اتاق مخصوص امام (ره) بود كه خدمتشان رسيديم كه ديدار بسيار خاطره انگيزي بود. امام تفقدي در حق خانواده داشتند و از ديدارمان ابراز خوشحالي كردند. ديدار آخر هم در همان محوطه خلوت حياط جلوي اتاقشان بود كه خدمت امام رسيديم و ايشان جلوي ايوان نشسته بودند و بعد از توقفي، رفتند، چون سخنراني داشتند. اين چند خاطره از آن زمان در ذهن من مانده است. البته خدمت مقام معظم رهبري هم رسيده بوديم. آنچه كه در حال حاضر در خاطرم هست آن ديداري بود كه در تالار متبركه مشهد با ايشان داشتيم كه عكس هاي آن هنوز هم هست. ايشان لطف خاصي داشتند و بنده، اخوي و عموهايمان را خيلي مورد عنايت قرار دادند. محتواي صحبت چيز خاصي نبود و بيشتر بحث خاطرات شهيد هاشمي نژاد و عنايت مقام معظم رهبري به ما بود.

نكته اي كه مي خواستم بگويم اين است كه معمولاً بچه به اقتضاي سن كودكي، تقاضاهائي مي كنند كه والدين آن را صلاح نمي دانند، علي الخصوص شهيد هاشمي نژاد كه زندگي ساده و بدون تشريفاتي داشتند. پيش نيامد كه از پدر مثلاً در دوران تحصيل تقاضائي داشته باشيد و ايشان نپذيرند. مخالفتشان را چگونه اعمال مي كردند؟
 

خير، در اين باره كه من خواسته اي داشته باشم كه ايشان قبول نكرده باشند يا پذيرفته باشند به خاطر ندارم و شايد يكي از دلائلش اين بود كه ايشان در مسائل خيلي باز بودند و به رغم اينكه معمولاً خانواده مذهبي شرايط خاص خودش را دارد. ولي شهيد هاشمي نژاد با روحيه بازي با مسائل برخورد ي كردند. خيلي از امكاناتي كه ما فكر و احساس مي كرديم، شايد قبل از بيان آن تأمين مي شد. مثلاً اواخر دوران مبارزاتي و نزديك به انقلاب در شرايطي كه هيچ كس تلويزيون نداشت، به خاطر اينكه حاج آقا مي خواستند بحث هاي مبارزاتي و اخبار را تعقيب كنند براي ما تلويزيون خريده بودند و آن مسائل در خانواده طوري رعايت مي شد كه هيچ يك از فرزندان شهيد احساس نمي كردند كه براي تأمين بخشي از نيازهايشان بايد در بيرون از خانه به دنبال آن باشند. مثلاً به رغم گرفتاري هاي حاج آقا، سفرهايمان هميشه سرجايش بود. اگر يكي دو روز تعطيلي داشتيم، تفريحمان سرجايش بود و خوشبختانه حاج آقا در اين زمينه ها خيلي باز برخورد مي كردند.

به نظر شما تصويري كه امروزه از شهيد هاشمي نژاد در اذهان مردم هست و سيستم هاي رسانه اي ما از ايشان ترسيم مي كنند، چقدر منطبق بر واقعيت هاي شخصيتي ايشان بوده است. چه خبرهائي را احساس مي كنيد وجود دارد كه جاي آن در اين تصوير عمومي خالي است و ديده نمي شود؟
 

خوشبختانه تصويري كه در بين مردم از ايشان هست تصوير روشني است. علتش هم اين است كه مانعي براي ارتباط با مردم نداشتند و مردمي و نزديك به آنان بودند. مردم هم مسلماً خصلت هاي ايشان را خوب درك كرده بودند. در واقع مردمي بودن، سخنراني هايشان، كلاس هاي درس اخلاقشان و كتاب هايشان همگي مواردي بودند كه براي مردم ملموس تر بود و مردم از نزديك مي ديدند. در اين باره كه شايد مردم برداشت اشتباهي داشتند و يا در اين زمينه كوتاهي كردند، نكته اي ديده نمي شود. تنها مسئله اي كه هست اين است كه ما بايد سعي كنيم ارزش ها و بزرگان انقلاب را كه براي به ثمر رساندن انقلاب زحمت زيادي كشيده اند، زنده نگاه داريم و تلاش كنيم كه افكارشان پوياتر بماند و اين افكار به نسل جديد شناسانده شود.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره35