شهيد هاشمي نژاد و مبارزه


 





 

درآمد
 

يکي از عوامل مهم و تأثيرگذار در انقلاب اسلامي، راه پيمايي ها و تحصن هاي مشهد بود که مقام معظم رهبري، آيت الله طبسي و شهيد هاشمي نژاد سه رکن اصلي آن بودند. در اين گفتگو به پاره اي از اين تلاش ها اشاره شده است.

از چگونگي آشنايي خود با شهيد هاشمي نژاد نکاتي را ذکر کنيد.
 

آشنايي من با ايشان از سال 54 با شرکت در جلسات «کانون بحث و انتقاد ديني» آغاز شد که با کمک آقاي ابطحي اداره مي کردند و در آن به سوالات ديني پاسخ مي دادند.

در اين جلسات چه مباحثي مطرح مي شدند؟
 

محور مجلس بر مبناي اعتقادي بود. يادم هست که سوالي کردم و ايشان از طريق قم جواب بنده را دادند. مسيحيان و پيروان اديان ديگر هم مي آمدند و سوال مي کردند و شهيد هاشمي نژاد جواب مي دادند. محور جلسات پرسش و پاسخ هاي اعتقادي بود. سوالي هم که خود من پرسيدم، يک سوال اعتقادي بود که ايشان کمي تأمل کردند و گفتند جواب شما را بعداً خواهم داد که شنيدم پاسخ آن سوال را از قم گرفتند و به من دادند. گمان مي کنم پاسخ آن سوال را از قم گرفتند و به من دادند. گمان مي کنم پاسخ را از آيت الله مکارم شيرازي گرفتند. ايشان هم در آن موقع چنين جلسات و بحث هايي را در قم داشتند و مجله مکتب اسلام هم در آنجا بسيار رواج داشت.

يادتان هست سوالتان چه بود؟
 

بله، الان هم برخي از علما نمي توانند آن را جواب بدهند. من سوالم اين بود که ما شيعه هستيم و چهارده معصوم پاک را داريم و اعتقادمان هم اين است که «کل نور واحد» همه يکي هستند، پس چرا در مجالس مذهبي، وقتي مجلس ختم مي شود، ما به سه امام سلام مي دهيم. امام حسين (ع)، امام رضا (ع) و امام زمان (ع)، در حالي که ما 12 امام داريم، علت اصلي چيست؟ آن روز ايشان به من جواب ندادند. بعد که جواب دادند، پاسخشان اين بود: وقتي به امام حسين (ع) سلام مي دهيم، امامت و ولايت را قبول داريم، يعني وصايت اميرالمومنين (ع) را قبول داريم. وقتي به امام رضا (ع) سلام مي دهيم، يعني همه فرقه هاي شش امامي و امثال آن را رد مي کنيم. وقتي به امام زمان (عج) سلام مي دهيم، يعني معتقد به شيعه اثني عشري هستيم و مهدويت را قبول داريم. جواب بسيار مختصر و کاملي است.

آيا ارتباط و آشنايي نزديک تري هم با شهيد هاشمي نژاد پيدا کرديد؟
 

نه، ما آن موقع شانزده هفده سال بيشتر نداشتيم و محلي از اعراب نداشتيم و آن قدر به خودمان جرأت نمي داديم که به مرحوم شهيد هاشمي نژاد نزديک شويم. دوستشان داشتيم و گاهي مي رفتيم حال و احوالي مي پرسيديم و مي آمديم. نقشي هم جز يک مستمع نداشتيم و فقط دلمان مي خواست به عنوان يک مستمع در جلسات ايشان شرکت کنيم. آشنايي بيشتر ما در دوران انقلاب و پس از حرکت هايي بود که شروع شد. وقتي که انقلاب شروع شد، من از طريق يکي از دوستان در بيت آيت الله سيد کاظم مرعشي (به) راه پيدا کردم و در واقع به عنوان راننده ايشان رفتم. منزل ايشان مرکز رفت و آمد مردم و علما بود. بنده در آنجا استقرار پيدا کردم. هدايت و رهبري تظاهرات هم اکثراً يا مسجد کرامت يا منزل ايشان با منزل آيت الله شيرازي (ره) بود. اينها مراکز اصلي تصميم گيري بودند. جلسات خصوصي هم که کم کم راه افتاد، در مسجد بناها (شهداي فعلي) بود که علما و چند تن از بازاري ها مي آمدند.

از علما چه کساني مي آمدند؟
 

آيت الله طبسي، آيت الله مرواريد، آيت الله مرعشي، آيت الله نوغاني، آيت الله مهامي، آيت الله زنجاني و مقام معظم رهبري که محور اين جلسات بودند و تصميم گرفتند که تظاهرات چگونه انجام شوند. چگونه پيام بدهند، چگونه با مرکز انقلاب يعني تهران و نيز با رهبر انقلاب که در آن زمان در پاريس بودند، ارتباط برقرار کنند. من هم به عنوان راننده آيت الله مرعشي و مورد اعتماد ايشان در جلسات شرکت مي کردم.

چه مباحثي در اين جلسات مطرح مي شدند؟ آيا خاطره اي به يادتان مي آيد؟
 

راه پيمايي هايي عليه حکومت انجام مي شد و آقايان هماهنگ با تهران اطلاعيه مي دادند. اين تظاهرات اکثراً دوشنبه ها انجام مي شدند. در آنجا تصميم گرفته مي شد که مثلاً آغاز تظاهرات از حرم باشد، از دادگستري باشد يا جاي ديگري و درباره تحصن ها و يا اطلاعيه هاي داغي که مي خواستند بنويسند در اين جلسات تصميم گيري مي شد. اين اطلاعيه ها گاهي مخفي نوشته و امضا مي شدند و خود بنده مخفيانه مي بردم به چاپخانه اي که قبلاً با او برنامه ريزي شده بود، اطلاعيه شبانه چاپ و به به هنگام نماز جماعت ها يا جاهاي مناسب ديگري توزيع مي شد. نکته اي که براي ما جالب بود اين بود که وقتي قرار بود سخنراني شود، سخنران هميشه تعيين مي شد و از اين سه نفر خارج نبود يا مقام معظم رهبري صحبت مي کردند يا مرحوم هاشمي نژاد يا آقاي طبسي. هرگاه تظاهراتي انجام مي شد و قرار بود در آخر آن سخنراني ايراد و يا قطعنامه اي قرائت شود،اين سه نفر با قدرت اين کار را مي کردند. همه تظاهرات ها از رواق امام که آن موقع مي گفتند صحن پهلوي شروع و در آن جلسات تعيين مي شد که مثلاً فردا آقاي هاشمي نژاد سخنراني مي کنند.
نکته ديگري که يادم هست اينکه در آن اواخر شيخ علي تهراني هم در جلسات شرکت داشتند که خيلي هم پرجوش و خروش و داغ بود، ولي متأسفانه عاقبت به خير نشد. مرحوم هاشمي نژاد بسيار متعادل، کوبنده و قاطع سخنراني مي کردند. يکي از جاهايي که خيلي خوب صحبت مي کردند، در دانشگاه فردوسي بود که جلسات تحصني در آنجا وجود داشت که آيت الله خامنه اي هم صحبت مي کردند. تحصن ها در مشهد زياد بود، از جمله در دادگستري، دانشگاه فردوسي، بيمارستان امام رضا (ع) که مرحوم دکتر خواجوي، آقاي دکتر روحاني و شهيد هاشمي نژاد سخنراني مي کردند. محور اصلي حرکت ها و جهش ها در سخنراني ها، شهيد هاشمي نژاد بود که از همان اول که انقلاب شروع شد، لبه تيز حمله اش منافقين بود، در حالي که برادر ايشان هم جزو آنها بود و بعد توبه کرد. ايشان خطر منافقين را براي انقلاب بسيار جدي مي ديد. اينها فعاليتشان در مشهد بسيار گسترده بود و پايگاه قوي اي داشتند. اولين استاندار پس از انقلاب خراسان، طاهر احمدزاده، در خفا با آنها بود و مرحوم هاشمي نژاد اينها را حس و افشا مي کرد، چون آنها تحت لواي قرآن و شيعه و تظاهر به اجراي احکام دين پيش مي آمدند و تشخيص دادن آنها کار آساني نبود. تنها کسي که خيلي خوب توانست از پس اين افشاگري برآيد، مرحوم هاشمي نژاد بود، مخصوصاً يادم هست يک بار در صحن امام، عليه اينها صحبت کرد و همين جبهه گيري هاي صريح و قاطع ايشان باعث شد که آنها ضربه خودشان را بزنند و ايشان را به شهادت برسانند.

يکي از راه پيمايي هاي معروف و تأثيرگذار، راه پيمايي زنان عليه کشف حجاب بود. آيا شهيد هاشمي نژاد ارتباطي با اين راه پيمايي داشتند؟
 

اين اولين راه پيمايي بود. شهيد هاشمي نژاد در آن زمان در زندان بوند. من از آن دوره مرحوم هاشمي نژاد عکس هايي هم ديدم که ايشان شکنجه شده بودند و پس از شکنجه از ايشان عکس گرفته بودند. ناخن هاي ايشان را کشيده بودند و دست ايشان زخمي بود و وضع آشفته اي داشتند. اين عکس را مرکز اسناد آستان قدس بايد داشته باشد. من در آنجا ديده ام.

از ماجراي آتش گرفتن زندان مشهد خاطره اي داريد؟
 

يکي از حوادثي که بسيار تأثيرگذار بود، آتش گرفتن زندان مشهد در زمستان 57 بود. مرحوم هاشمي نژاد آنجا هم بوند و روابط در حد تبادل نظر با علما بود، چون مردم عادي نمي توانستند به دفتر زندان بروند. يک غروبي بود که علما رفتند و من هم در خدمتشان بودم. چند تن از زنداني ها شلوغ کرده و زندانبان ها را گروگان گرفته و يک بند را آتش زاده بودند. شهيد هاشمي نژاد نقش بسيار مهمي ايفا کردند و آرامش زندان را برگرداندند. رئيس زندان سرهنگ فرزين بود. اوج تظاهرات بود که ناگهان خبر دادند که زندان آتش گرفته. به آقايان علما گفتند برويم و ببينيم چه شده، چون پسر آقاي مصباح که الان از علما هستند، در زندان بوده و هفده هيجده نفر از سرشناس هاي ما در زندان بودند و اينها خودشان زندان را از آتش زده و شلوغ کرده بودند. وقتي رفتيم ديديم که بند يک آتش گرفته و چند مأمور را گروگان گرفته اند و وضعيت خطرناکي بود و چهار نفر هم شهيد شدند که يکي از آن شهيد نباتي بود که او را با طناب از ديوار بالا کشيديم. اولين کسي که در خراسان اعلام همبستگي با انقلاب کرد، مرحوم شجاعي بود که همان جا آتش نشاني را خواسته بود و آمدند. گفتند آتش را خاموش کنيد، به سرهنگ فرزين گفت ما ديگر از تو دستور نمي گيريم، اينجا علما هستند، از علما دستور مي گيريم. آيا آتش را خاموش بکنيم يا نکنيم. مرحوم هاشمي نژاد و مرحوم مرعشي در اتاق با سرهنگ فرزين نشسته بودند و عتابي با هم داشتند. در آنجا مرحوم شجاعي همبستگي اش را با علما اعلام کرد. خيلي از علما آنجا بودند و مرحوم مهامي بود، ميرزا جواد آقا بودند و گفتند برويد آتش را خاموش کنيد و زنداني ها را نجات بدهيد. ماشين وانتي را هم پشت در گذاشته بودند که مي خواستند آن را آتش بزنند و در برقي زندان باز شود و زنداني ها فرار کنند که از اين کارها جلوگيري شد. آتش خاموش شد و اغتشاش خوابيد، ولي چهار نفر هم شهيد شدند. اين ماجرا تا ساعت 11، 12 شب طول کشيد.

از حضور شهيد هاشمي نژاد در راه پيمايي ها نکاتي را کر کنيد.
 

ايشان هميشه صف مقدم بودند. اگر عکس ها را نگاه کنيد هميشه ايشان، مرحوم کامياب، آقاي طبسي، آقاي خامنه اي و آقاي مرعشي محور اصلي تظاهرات بودند. شهيد بزرگوار هم هميشه جلوه خاصي داشت.

ساده زيستي شهيد هاشمي نژاد نکته اي است که همگان بر آن اذعان دارند. در اين مورد خاطره اي داريد؟
 

بله، يک روز در خيابان منتظر تاکسي بودم. ايشان تاکسي سوار شده بودند و داشتند به دفتر حزب مي رفتند. من گفتم: «حاج آقا! شما با اين وضعيتي که مي دانيد در خطر هستيد، چرا تاکسي سوار مي شويد؟ چرا حفاظتي و امنيتي براي خوتان قائل نيستيد؟» ايشان گفتند: «من براي خدا کار مي کنم و خدا هم نگهدارنده من است. نياز به اين تشکيلات ندارم.» مي دانيد که در اول انقلاب همه مسئولين مخلصانه مي خواستند در ميان مردم باشند. ما قدرشان را ندانستيم. آقاي هاشمي نژاد از جمله کساني بود که هيچ قيد و بند و حفاظتي نداشت. من گفتم: «آقا! من واقعاً غصه مي خورم. با اين وضع، دشمنان خيلي آسان مي توانند به مقصد خودشان برسند. از شما خواهش مي کنم يک مقداري آمد و شد خودتان را کنترل کنيد.» ولي ايشان تا همان آخري هم که رفت و آمد مي کرد، بدون محافظ و تشکيلات بود و با ماشين خودشان که پيکان کهنه سبزي بود و يا با تاکسي رفت و آمد مي کردند.

در جلساتي که به آنها اشاره کرديد، ديگر چه مباحث مطرح مي شدند؟
 

در اين جلسات سخنراني هاي امام از طريق نوار دريافت مي کرديم. اين نوارها را گوش مي داديم و براساس فرمايشات ايشان، آقايان مي نشستند و جلسه مي گذاشتند که امروز امام به اين نکات اشاره کرده اند و ما وظيفه داريم براساس اين نکات سخنراني کنيم. سخنراني هايي هم که انجام مي شدند، محدود بودند، چون حکومت نظامي مي آمد و جلسات را کنترل مي کردند. خيلي باز نبود. آنچه را که مي توانست مردم را بسيج کند، همان اطلاعيه هايي بود که آقايان مي نشستند و تبادل نظر و امضا مي کردند و يا به بنده مي گفتند اطلاعيه را ببر منزل آقاي مرعضي، منزل آقاي طبسي و امضا بگير. يک شب منزل آيت الله مرعشي بوديم. سرگرد نيکزاد که قاضي ارتش بود، آمد منزل ايشان. با اينکه تيمسار ارتش بود، به آقايان علما گرايش داشت. آقايان به ايشان مي گفتند که مثلاً ما فردا مي خواهيم از دانشگاه بياييم خيابان 17 شهريور، به نيروهايتان بگوييد زياد مزاحم کار ما نشوند و ما هم قول مي دهيم که خيلي شلوغ نکنيم و شعارهاي تند ندهيم. اين جور هماهنگي هايي هم بود. حتي شهرباني خبر داشت که مثلاً ما فردا مي خواهيم با دانشگاهها يا با حوزوي ها بياييم. در ميان آنها هم مخالف شاه بود و در جلسات ما مي آمدند، ولي رو نمي کردند. به خاطر همين ارتباط ها کشته ها خيلي کمتر مي شد. يادم هست يک شب سرگرد نيکزاد را از ارتش خواستند، آمد دادگستري، ساعت 12 و حکومت نظامي بود، اما همه مردم نشسته بودند. دائماً اعلام مي کردند که اگر ساعت 12 بشود و حرکت نکنيد، ما رگبار را به روي شما مي بنديم. به ما خبر دادند و با آيت الله مرعشي رفتيم و سر چهار راه که رسيديم، هجوم جمعيت نگذاشت با ماشين جلو برويم و ماشين را بلند کردند و تا دادگستري بردند. در آنجا مرحوم هاشمي نژاد، آقاي خامنه اي، سرگرد نيکزاد و همه بودند. رئيس شهرباني و رئيس زندان را خواستند و 19 نفر از زنداني هاي ما را آوردند و به مردم نشان دادند و حکومت نظامي را لغو کردند. سخنران آن شب شيخ صفائي، يکي از آقايان دانشگاهي (گمانم دکتر فرهودي) بود و يکي هم مقام معظم رهبري بودند. همه مردم منسجم و محکم نشسته بودند که اين بچه هايي را که گرفته اند، بايد برگردند تا ما به خانه هايمان برويم. اين تنها شبي بود که به دستور رئيس ارتش سرهنگ جعفري، حکومت نظامي لغو شد.

از شهادت شهيد هاشمي نژاد چگونه باخبر شديد؟
 

روز وفات جوادالائمه (ع) بود که مرحوم هاشمي نژاد هم در آن روز به شهادت رسيد. شب قبل خواب ديدم که مردم به صورت تظاهرات و سياه پوش به طرف حرم مي روند. پرسيدم چه خبر است؟ گفتند مرحوم هاشمي نژاد براي زيارت رفته است حرم، ما هم داريم مي رويم. من اين خواب را شب شهادت ايشان ديدم. صبح اولين کاري که کردم به صدا و سيما زنگ زدم و گفتم من چنين خوابي ديده ام و الان هم به آقاي هاشمي نژاد دسترسي ندارم و خيلي براي ايشان ناراحتم و اين خواب براي من خواب گوارا و خوبي نيست. ساعت 9 و 9/5بود که به خانه آقاي شيرازي رسيدم، خبر شهادت مرحوم هاشمي نژاد را شنيدم.

از خصوصيات روحي شهيد هاشمي نژاد نکاتي را بفرماييد.
 

شهيد هاشمي نژاد بسيار مردمي بودند. مخصوصاً با جوان ها خيلي انس داشتند و به دليل همين مردمي بودن بسياري از جوان ها را به خودشان جلب کرده بودند. حالات عرفاني و توکل و توسل ايشان خيلي بالا بود. اينکه گفتم دنبال محافظ و تشکيلات و تشريفات نبودند. به خاطر توکل بالايشان بود. اصلاً در اين وادي ها نبودند. حالات عرفاني آقا خيلي بالا بود. از اين طرف در مقابل مخالفين انقلاب و اسلام، بسيار تند بودند. ما هيچ وقت عصبانيت و جوش آوردن مرحوم هاشمي نژاد را نمي ديديم، مگر وقتي که مي خواستند در مقابل نقطه مخالف اعم از شاه يا منافقين صحبت کنند، بسيار کوبنده حرف مي زدند. ايشان چندين حالت داشتند: حالت غضب، حالت عرفان، حالت جوشيدن با مردم و هرکدام را بنا به تناسب شرايط و موقعيت و مخاطب داشتند. اوج عصبانيتشان کوبيدن شاه و منافقين بود و بسيار قوي و غرا صحبت مي کردند، ولي وقتي مردم دورشان را مي گرفتند، با آنها حال و احوال مي کردند و بسيار لطيف و نرم و پدرانه رفتار مي کردند. چهره اي نوراني و قلبي نوراني داشتند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره35