صداي پاي كودكي


 






 

گفتگو با منيژه آرمين
مصاحبه و عكس: ضحي سعيدي، فاطمه نوربالا
 

يك روز بهاري بود و بچه ها داشتند بازي مي كردند باد آمد و شكوفه هاي درختان را ريخت، منيژه احساس كرد كه صدايي در درون طبيعت وجود دارد و آن صدا با او حرف مي زند، حس كرد رمزي و رازي و نيروي خاصي در دل طبيعت وجود دارد ـ حتي الان هم كه هنرمند بزرگي است، هنوز آن حال عجيب را به ياد دارد.
منيژه آرمين داراي مدرك كارشناسي روان شناسي و مجسمه سازي و همچنين كارشناسي ارشد مشاوره است. زمينه هاي فعاليت او معلمي، مشاوره، پژوهش، كارهاي مطبوعاتي، خبرنگاري و كارهاي هنري از جمله نقاشي، سفالگري و داستان نويسي است. «آن روز كه عمه خورشيد مرد»، «شب و قلندر»، «اي كاش گل سرخ نبود» و.. از مهمترين آثار داستاني او هستند، داستان هاي او بيشتر پس زمينه تاريخي و اجتماعي دارد.
با او در حوزه هاي گوناگون به گفتگو نشستيم، هر چند لطافت و صداقت هنرگونه او، چون ديگر وجوه هنر در پاي سخن نمي گنجد.
كودكي مهم ترين قسمت زندگي انسان است و ريشه هاي هر آدمي در كودكي اوست و فكر مي كنم هنرمندان و نويسندگان يعني كساني كه احساسات خاصي دارند با كودكي خود قطع رابطه نكرده اند و كودك درون آنها هنوز زنده است و هنوز آدم بزرگ و همه چيزدان نشده اند. آدمي نشده اند كه با همه جهان اشراف دارد و حرف هاي مطلق مي زند، هنوز كامل نشده اند و در جستجويند، شايد هنوز همه چيز براي آنها تازگي دارد و ريسك مي كنند. اين ها خصوصيات كودكان است كه اين نوع آدم ها بخاطر ارتباط با كودكي شان، به ريشه هاي زندگي و هستي نزديكتر هستند.
من كودكي پرباري داشتم، چون در خانه ما انواع و اقسام افراد و عقيده ها رفت و آمد مي كردند. پدر و مادر من دوستان متعددي داشتند كه هر كدام رفتارها و عقايد متفاوتي داشتند. من از كودكي با انواع آدم ها آشنا شدم و براي همين الآن هم موقع نوشتن يك قصه و پردازش يك شخصيت به همان ريشه ها و آدم ها مراجعه مي كنم. نكته ديگر در خانواده ما اين بود كه دختران داراي اهميت بودند و اين در زمان ما چيز كمي بود اين خيلي جالب است كه هميشه به ما مي گفتند جواب دهيد و مقابله كنيد و نترسيد. برخلاف آنچه كه در زمان ما رايج بود و سعي مي كردند دختران را در حالت انفعالي و ضعف نگه دارند، خانواده من به ما مي گفت كه ضعيف نباشيد و اهميت زيادي به بچه ها مي دادند و همين باعث شد كه در ذهن من، زن و مرد به اين شكل نباشد كه يكي برتر است و مي خواهد خود را به ديگري اثبات كند در كودكي ام تبعيض و بي عدالتي در جامعه بيش از هر چيز آزارم مي داد و آزادي و يك محيط سالم از بهترين هاي كودكي ام بود.
و اولين چشمه هاي هنر كه در كودكي جوشيد...
من در كودكي ام انس زيادي با طبيعت داشتم.
شب ها در پشت بام، زير ستاره ها مي خوابيديم و من با رؤياهايم به خواب مي رفتم ما انس زيادي با هستي، زمين، درخت، گل و خاك داشتيم كه از مهمترين تفريحات ما گِل بازي بود. ما با بطن طبيعت در ارتباط بودم. يك روز در چهار سالگي ام، بهار بود و ما داشتيم بازي مي كرديم. باد آمد و شكوفه هاي درختان را ريخت و من احساس كردم كه صدايي در درون طبيعت وجود دارد و آن صدا با من حرف مي زند، حس كردم رمز و راز و نيروي خاصي در دل طبيعت وجود دارد و هنوز آن حالت را به ياد دارم. بعدها آن حالت و حس خود را در نقاشي هاي ونگوگ ديدم و حس كردم او هم با درون طبيعت اخت بوده است.
پدر و مادر من افراد كتابخوان و اهل هنر بودند و در خانه ما هنرمند و شاعر رفت و آمد داشت. براي همين من از اوايل كودكي يعني وقتي هفت سالم بود كتاب مي خواندم. وقتي هشت ساله بودم در يك مسابقه برنده شدم و يك كتاب از رابينسون كروزوئه جايزه گرفتم. اين قطورترين كتابي بود كه تا آن وقت مي خواندم. با خواندن آن متوجه شدم كه دنيا و آدم ها خيلي گسترده اند و محدود به اين خانه و آن خانه و اين آدم ها نيست، بلكه موقعيت ها و انتخاب هاي مختلف وجود دارد و همين زمان بود كه در ذهنم اين موضوع كه انسان مي تواند خالق آثاري از نقاشي تا نويسندگي باشد، شكوفه زد. برادرم هم نقاش و شاعر بود و هم سنتور مي زد و بسياري روزها با صداي سنتور او از خواب بيدار مي شدم. به همين دليل من با هنر در خانواده ام آشنايي داشتم و بسيار جذب آن بودم.
كسي كه او را خيلي خوب فهميد و كار كوچكش اثري بزرگ داشت
من در دبستان خيلي شيطان و شر بودم و همين باعث مي شد در عين اينكه نمراتم خوب بود، مدرسه ام را عوض كنم. مدير مدرسه جديدي كه رفتم، مرا خيلي خوب فهميد. در ده سالگي من يك نمايش نامه نوشتم و اين آدم نمايش نامه مرا در مدرسه اجرا كرد و باعث شد آن زمان من احساس كردم كه خيلي آدم مهمي هستم. او مرا خيلي خوب فهميد! اينها نكات بسيار كوچكي است كه مي تواند در زندگي آدم خيلي مؤثر باشد.
بچه ها شخصيت دارند و ما به جاي شخصيت دادن به بچه ها، بايد خودمان را درست كنيم و او را بزرگ ببينيم. بچه يك دنيا استعداد است.
چرا به دنبال روان شناسي رفتيد و در آن چه يافتيد؟
در جستجوي هويت انسان بودم كه به روانشناسي رفتم و اتفاقا در آنجا پيدا نكردم و حس كردم دنياي روانشناسي بسيار دنياي محدودي است. بعد وارد رشته هنر شدم و ديدم هنر دنياي نامحدودي دارد و آن هويتي كه من در روانشناسي به دنبالش بودم و بدست نياوردم، در هنر يافتم. عميق ترين لايه هاي پنهان انسان را من در هنر يافتم، اما در روانشناسي متوجه شدم بيشتر رفتارشناسي رخ مي دهد. من معتقدم ما با رفتار آدم ها نمي توانيم آنها را بشناسيم، چون با توجه به مسايل سياسي و تبليغاتي امروزه، رفتار آدمها نشان دهنده آنها نيست. اما در هنر، اگر صادق نباشي، امكان ندارد موفق شوي. شايد تكنيك ها را بلد باشي، اما كارت بي روح مي شود و از كار بي روح هيچ كس خوشش نمي آيد. به نظر من اين دنياي نامحدود هنر است كه مي تواند روحيه جستجوگري انسان طالب حقيقت را اقناع كند.
تا صادق نباشي، هنرمند نمي شوي! و آيا هنر نيز صداقت را در وجودت باور مي كند؟
اگر هنر حقيقي باشد، بله. فرد با خودش صميميت داشته باشد و كارش تقليدي نباشد. من موقع نوشتن بايد منيژه آرمين باشم نه جلال آل احمد در دوران دانشجويي هم وقتي به ما مي گفتند سبك كوبيسم كار كنيم، همكلاسي هايم مي رفتند و از روي كارهاي پيكاسو چيزي مي كشيدند، اما من از ذهن خودم مي جوشيد. شايد نمره من كمتر هم مي شد، چون آنها تجربه ديگران را تكرار مي كردند، اما من كار خودم بود. الان هم همين طور هستم، در اين چهل سال كار هنري، هرگز به اتكاي تقليد از شخصيت ديگري چيزي ننوشتم يا كار نكردم. اصلا هم معتقد نيستم كه من آدم فوق العاده اي هستم. بلكه معتقدم من آدمي هستم كه مي خواهم درون خودم را كشف كنم و اگر ديگران اين كار را نمي كنند، به اين دليل نيست كه توانايي اش را ندارند بلكه كوشش نمي كنند.
شايد هم بخاطر اين است كه در جامعه امروز به ما ياد مي دهند كه بيشتر از اينكه خودمان باشيم، با تقليد از كسي يا چسبيدن به كس ديگري بالا رويم يا برعكس با تخريب كسي خود را نقاد جلوه دهيم. و اين تأثيرات در وادي هنر نيز وارد شده و بسياري از هنرمندان ما، كارهاي شان مال خودشان نيست.
درست است و به نظر من هنرمند نبايد جوگير باشد، بايد جوشكن باشد، و اگر نباشد هنرمند نيست. بايد حرفي براي گفتن داشته باشد. با چسباندن خودمان به ديگران، شايد جذابيتي پيدا كنيم، اما هميشه كه نمي توانيم كس ديگري باشيم، اين چشمه بايد از درون من بجوشد و گرنه خيلي زود خشك مي شود. هنرمند بايد بر خلاف جهت رودخانه شنا كند و بر شرايط نامطلوب غلبه كند. البته بدين معني نيست كه هنرمند بايد كارهاي عجيب و غريب بكند. رفتار هنرمندانه به پوشش و آرايش عجيب نيست، بلكه بايد در كارمان متبلور شود. به نظر من برخي فقط هنرمندنما هستند. هنرمندان واقعي آدم هاي صادق و ساده اي هستند و در يك دوره خاص نمي درخشند، بلكه هميشه و آرام هستند.
هر يك از شاخه هاي مختلف نويسندگي، سفالگري و نقاشي چگونه با شما همخوان است؟
من سفال و نويسندگي را هيچ وقت رها نكردم. كار با سفال، براي من كاري بسيار شخصي است، يعني وقتي سفال كار مي كنم بيشتر در درون خودم هستم. البته منِ اجتماعي و تاريخي ام هم فعال است. ولي در نويسندگي واقعا تعهد اجتماعي دارم و ديگر تنها نيستم، بلكه اطرافم پر از آدم و زمزمه هست. در سفال، شخصيت ذهني ام فعال تر است و در نويسندگي شخصيت اجتماعي ام فعال تر است.
شخصيت هاي داستان هاي منيژه آرمين از افراد كودكي او برگرفته مي شوند، اما جالب آنكه همخوان با تعهدات اجتماعي امروز او هستند!
آدم ها هميشه داراي دردهاي مشتركند، چه آدم هاي كودكي من و چه آدم هاي هفتصد سال پيش و چه الآن. احساسات، عشق ها، كينه ها، جهالت ها، دورويي ها و... همه مشتركند. به نظر من انسان پيچيده شده، اما خيلي فرق نكرده و آن دردهاي اجتماعي و بشري هميشه وجود داشته و وجود خواهد داشت.
من در نويسندگي اصلا نمي خواهم جامعه را آگاه كنم. مي خواهم در يك رمان تاريخي داستاني از انسان ها و روابط شان و عواطف سياسي و اجتماعي شان در يك برهه زماني بگويم. هيچ وقت طرح ريزي نكردم كه چه حرفي بزنم، اما در تمام داستان ها به دنبال هويت ايران و هويت گمشده آن در جنجال هاي سياسي بودم و مي خواستم آن را بيابم. و بشنويم نظر يك روانشناس هنرمند را كه چگونه روحيات هنري كودك مان را تشويق كنيم يا سركوب ننماييم: در زمينه هنر براي كودك چارچوب مشخص نكنيم به نظر من بچه ها خيلي تحت فشارند كه نريزند و دست نزنند و... اگر بچه كثيف نكند، چيزي تجربه نمي كند ما به بچه هاي مان ياد مي دهيم كه چطور انسان هاي حرف گوش كني باشند، اما بايد ياد دهيم كه چطور انسان ها داراي عقيده باشند و بتوانند حرف خودشان را بزنند اگر بچه با خاك بازي نكند، تجربه پيدا نمي كند. بچه را بايد در يك تعادل قرار داد، نه خيلي رها و نه خيلي در فشار. بچه هاي امروز خيلي در فشارند. از كنكورهاي درسي گرفته تا... به نظر شما قبول شدن در رشته پزشكي چقدر اهميت دارد كه ما شخصيت فرد را به بازي مي گيريم؟ كلاس هاي متعدد او را مي بريم و نمي گذاريم دوران رشد خود را درك كند. من به پدر و مادرها اخطار مي كنم كه به بچه هاي شان چيزي خارج از استعدادشان تحميل نكنيم. پدر و مادر قاب هايي از آرزوهاي ناكام خود مي سازند و مي خواهند در بچه هايشان متبلور شوند، هر آدمي بايد در محدوده خودش رشد كند. بدترين كار هم مقايسه است، ما نه بايد احساس خود كم بيني داشته باشيم و نه احساس خود زياد بيني. آدمي جميع تمام استعدادها نيست، اما هر كس در حد خودش، منبع استعدادي است. حتي كلاس هاي هنري هم آسيب زا هستند. بچه تا 12 سالگي اصلا نبايد آموزش هنر ببيند و تابلو بكشد ما بچه خود را مي فرستيم كلاس نقاشي و بعد از سه ماه منتظر يك تابلو نقاشي هستيم، آن معلم هم يك تابلو مي دهد دست بچه تا بزند به ديوار خانه اش. اينها آفت هنر است. كسي كه در ابتداي كار هنري است، بايد براي اين كار كند كه كارش را بيندازد دور، نه اينكه نگه دارد. اما به كار بچه مي توان بيشتر اهميت داد، نه در اين حد كه كار اول او، كار خوبي باشد كلاس هنري در صورتي كه بستر آزاد داشته باشد و بچه ها را با انواع وسايل كار آزاد بگذارد، مناسب است در غير اينصورت مضر است. آموزش بايد غير مستقيم باشد، يعني در فضاي آزاد و با امكانات آزاد، بچه تصميم بگيرد كه با چه وسيله اي چه چيزي بكشد و مربي هدايت غيرمستقيم داشته باشد.
وقتي يك كار يا نقاشي كودك را مي بينيد، چه ميزان حس او را مي فهميد؟
كار و نقاشي بچه ها را خيلي دوست دارم، چون صداقت خيلي خاصي دارند. يكي از تفريحاتم هم اين است كه كارتون ببينم! به نظر خودم حس بچه ها را خيلي خوب مي فهمم، چون يك تازگي در كار آنها هست. مثلا نقاشي هاي شاگال را هم به دليل اينكه شبيه نقاشي هاي كودكان، بي قيد است، خيلي دوست دارم. بسياري از هنرمندان به دليل اينكه كودك درون خود را فراموش نكرده اند، با بچه ها هم رابطه خوبي برقرار مي كنند.
منبع: ماهنامه آموزشي کودک شماره 50