يک فکر خوب!
يک فکر خوب!
يک فکر خوب!
نويسنده: نازيلا نجف پور
تصويرگر: سلمان رئيس عبداللهي
تصويرگر: سلمان رئيس عبداللهي
سارا، با تعجب نگاهي به انبوه کاغذهايي که روي ميز ريخته شده بود انداخت و گفت: واي! اين همه کاغذ؟» مريم که روي صندلي پشت ميز نشسته بود،گفت: «کدام همه کاغذ؟ کل اين کاغذها 50 برگ هم نمي شود.»
-50 برگ؟ خيال کردي کم است؟ اين همه کاغذ سفيد را حرام کرده اي که چي بشود؟ آخه خواهر من! پدر با آن همه زحمت و تلاش کار مي کند و پول درمي آورد که من و شما اين جوري آن را هدر بدهيم؟»
مريم، زل زد توي چشمان خواهرش و گفت: «سارا جان! مثل مادربزرگ ها حرف مي زني! تو فقط 3 سال از من بزرگ تري! آن وقت به من درس اخلاق مي دهي؟ خودم مي دانم كه دارم چكار مي كنم!»
سارا گفت: «درس اخلاق کدام است؟ من چيزي را که به چشم خودم مي بينم مي گويم. آدم دلش مي سوزد که اين همه کاغذ سفيد مچاله شده را روي ميز مي بيند. هيچ مي داني که ...»
-خودم مي دانم چه مي خواهي بگويي! اين که براي هرکدام از ورق هايي که به قول تو من حرام کرده ام چقد زحمت کشيده شده است و ... از اين حرف ها
-معلوم است که مي خواهم اين چيزها را بگويم. اگر قرار باشد هر دانش آموزي براي کارهاي مدرسه اش اندازه ي تو کاغذ حرام کند، بايد تمام درخت هاي جنگل هاي دنيا را ببرند و براي شما خانم خانوم ها کاغذ توليد کنند.
مريم با قيافه ي حق به جانبي گفت: «اي آبجي خانمي که مامان بزرگ من شده اي!من دارم براي مدرسه، روزنامه ديواري درست مي کنم. مجبورم که اين کاغذها را هدر بدهم!»
-يعني چي؟ تو مي تواني با دو، يا سه تا ورق کارت را انجام بدهي. نه اين که 50 تا کاغذ بي زبان را مچاله کني و بياندازي دور! اين کار تو اسراف است و اسراف هم حرام است!
مريم از جا بلند شد. کمرش را صاف کرد و گفت: «به به!به به! ديگر چه؟
کم کم مي خواهي بگويي که من کار حرام هم کرده ام؟ چند تا ورقه کاغذ که ارزش اين حرف ها را ندارد!
-گوش کن خواهر گلم! اسراف، اسراف است.گاهي وقت ها ما اصلاً متوجه نيستيم که داريم چکار مي کنيم. توي زندگي، ممکن است کارهايي بکنيم که حواسمان نيست و ممکن است خداي ناکرده حتي کار حرامي هم انجام بدهيم.
مريم ناراحت شد. اما همين که خواست حرفي بزند، سارا گفت:
-الان داري چکار مي کني؟
-من؟ يعني چه؟ دارم کاغذ حرام مي کنم!
سارا گفت: «جدي مي گويم. داري روزنامه ديواري درست مي کني؟»
-بله!
من يک فکر خوبي کرده ام. مي توانم حسابي کمکت کنم!
-کمک؟! تو؟ نمي خواهم! تو طعنه و کنايه نزن، کمک کردنت پيشکش!
سارا، جلو آمد. خواهرش را بوسيد و گفت: «به خدا راست مي گويم. من قبلاً از اين کارها کرده ام. مي توانم کمکت کنم که کارت زودتر تمام شود.»
چشمان مريم از شادي برق زد:
-راست مي گويي؟ کلافه شده ام. راستش نمي دانم چي توي روزنامه ديواري بنويسم. انگار يک جاي کار ايراد دارد. يک جا کم آورده ام و نمي دانم چه موضوعي بنويسم! تو کمکم مي کني؟
-البته که کمک مي کنم. اتفاقاً يک موضوع خيلي خوب هم توي ذهنم هست که خودم آن را برايت مي نويسم. مريم از خوشحالي بالا پريد: آفرين خواهر خوبم. جاي خالي روزنامه ديواري را تو پر مي کني؟
-گفتم که اين کار را مي کنم. از همين حالا هم شروع مي کنم.
فردا صبح، توي راهروي مدرسه اي که مريم در آن درس مي خواند، يک روزنامه ديواري زيبا جلب توجه مي کرد که در گوشه ي آن با خط زيبايي اسم و فاميل مريم به عنوان تهيه و تنظيم کننده ي روزنامه ديواري به چشم مي خورد.
قسمتي از روزنامه ديواري با طراحي زيبايي کار شده بود که در آن نوشته شده بود: «مسابقه ي بزرگ مقاله نويسي با موضوع حلال و حرام و اسراف... عزيزاني که مايل به شرکت در اين مسابقه هستند، مي توانند مطالب خود را به تهيه کننده ي اين روزنامه ديواري بدهند، تمام آثار رسيده با دقت بررسي خواهد شد و به بهترين ها هدايايي اهدا خواهد شد. قابل ذکر است که آثار منتخب، با هماهنگي قبلي به دفتر مجله شاهد نوجوان ارسال مي شود تا در آن مجله ،چاپ و منتشر شود.»
مريم در گوشه اي ايستاده بود و با لذت به دوستانش نگاه مي کرد که روزنامه ديواري او را مي خوانند.
منبع: نشريه شاهد نوجوان شماره 62 پياپي 421
-50 برگ؟ خيال کردي کم است؟ اين همه کاغذ سفيد را حرام کرده اي که چي بشود؟ آخه خواهر من! پدر با آن همه زحمت و تلاش کار مي کند و پول درمي آورد که من و شما اين جوري آن را هدر بدهيم؟»
مريم، زل زد توي چشمان خواهرش و گفت: «سارا جان! مثل مادربزرگ ها حرف مي زني! تو فقط 3 سال از من بزرگ تري! آن وقت به من درس اخلاق مي دهي؟ خودم مي دانم كه دارم چكار مي كنم!»
سارا گفت: «درس اخلاق کدام است؟ من چيزي را که به چشم خودم مي بينم مي گويم. آدم دلش مي سوزد که اين همه کاغذ سفيد مچاله شده را روي ميز مي بيند. هيچ مي داني که ...»
-خودم مي دانم چه مي خواهي بگويي! اين که براي هرکدام از ورق هايي که به قول تو من حرام کرده ام چقد زحمت کشيده شده است و ... از اين حرف ها
-معلوم است که مي خواهم اين چيزها را بگويم. اگر قرار باشد هر دانش آموزي براي کارهاي مدرسه اش اندازه ي تو کاغذ حرام کند، بايد تمام درخت هاي جنگل هاي دنيا را ببرند و براي شما خانم خانوم ها کاغذ توليد کنند.
مريم با قيافه ي حق به جانبي گفت: «اي آبجي خانمي که مامان بزرگ من شده اي!من دارم براي مدرسه، روزنامه ديواري درست مي کنم. مجبورم که اين کاغذها را هدر بدهم!»
-يعني چي؟ تو مي تواني با دو، يا سه تا ورق کارت را انجام بدهي. نه اين که 50 تا کاغذ بي زبان را مچاله کني و بياندازي دور! اين کار تو اسراف است و اسراف هم حرام است!
مريم از جا بلند شد. کمرش را صاف کرد و گفت: «به به!به به! ديگر چه؟
کم کم مي خواهي بگويي که من کار حرام هم کرده ام؟ چند تا ورقه کاغذ که ارزش اين حرف ها را ندارد!
-گوش کن خواهر گلم! اسراف، اسراف است.گاهي وقت ها ما اصلاً متوجه نيستيم که داريم چکار مي کنيم. توي زندگي، ممکن است کارهايي بکنيم که حواسمان نيست و ممکن است خداي ناکرده حتي کار حرامي هم انجام بدهيم.
مريم ناراحت شد. اما همين که خواست حرفي بزند، سارا گفت:
-الان داري چکار مي کني؟
-من؟ يعني چه؟ دارم کاغذ حرام مي کنم!
سارا گفت: «جدي مي گويم. داري روزنامه ديواري درست مي کني؟»
-بله!
من يک فکر خوبي کرده ام. مي توانم حسابي کمکت کنم!
-کمک؟! تو؟ نمي خواهم! تو طعنه و کنايه نزن، کمک کردنت پيشکش!
سارا، جلو آمد. خواهرش را بوسيد و گفت: «به خدا راست مي گويم. من قبلاً از اين کارها کرده ام. مي توانم کمکت کنم که کارت زودتر تمام شود.»
چشمان مريم از شادي برق زد:
-راست مي گويي؟ کلافه شده ام. راستش نمي دانم چي توي روزنامه ديواري بنويسم. انگار يک جاي کار ايراد دارد. يک جا کم آورده ام و نمي دانم چه موضوعي بنويسم! تو کمکم مي کني؟
-البته که کمک مي کنم. اتفاقاً يک موضوع خيلي خوب هم توي ذهنم هست که خودم آن را برايت مي نويسم. مريم از خوشحالي بالا پريد: آفرين خواهر خوبم. جاي خالي روزنامه ديواري را تو پر مي کني؟
-گفتم که اين کار را مي کنم. از همين حالا هم شروع مي کنم.
فردا صبح، توي راهروي مدرسه اي که مريم در آن درس مي خواند، يک روزنامه ديواري زيبا جلب توجه مي کرد که در گوشه ي آن با خط زيبايي اسم و فاميل مريم به عنوان تهيه و تنظيم کننده ي روزنامه ديواري به چشم مي خورد.
قسمتي از روزنامه ديواري با طراحي زيبايي کار شده بود که در آن نوشته شده بود: «مسابقه ي بزرگ مقاله نويسي با موضوع حلال و حرام و اسراف... عزيزاني که مايل به شرکت در اين مسابقه هستند، مي توانند مطالب خود را به تهيه کننده ي اين روزنامه ديواري بدهند، تمام آثار رسيده با دقت بررسي خواهد شد و به بهترين ها هدايايي اهدا خواهد شد. قابل ذکر است که آثار منتخب، با هماهنگي قبلي به دفتر مجله شاهد نوجوان ارسال مي شود تا در آن مجله ،چاپ و منتشر شود.»
مريم در گوشه اي ايستاده بود و با لذت به دوستانش نگاه مي کرد که روزنامه ديواري او را مي خوانند.
منبع: نشريه شاهد نوجوان شماره 62 پياپي 421
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}